تبیان، دستیار زندگی
نکته حایز اهمیت برای نقد و تحلیل یلم ملبورن توجه به مدل داستان گویی و شیوه پایان بندی این اثر است.مسئله پایان بندی در سینمای یان روزهای ایران و البته در سینمای مستقل دنیا امری به شدت مناقشه برانگیز تلقی می شود و هریک از تحلیل گران و منتقدین سینمایی از در
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چه کسی تینا را کشت؟

نگاهی به "ملبورن" ساخته نیما جاویدی


نکته حایز اهمیت برای نقد و تحلیل فیلم "ملبورن" توجه به مدل داستان گویی و شیوه پایان بندی این اثر است.مسئله پایان بندی در سینمای این روزهای ایران و البته در سینمای مستقل دنیا امری به شدت مناقشه برانگیز تلقی می شود و هریک از تحلیل گران و منتقدین سینمایی از دری وارد می شوند در این باره بحث می کنند.


ملبورن

این مسئله انقدر چدی دنبال می شود که میتوان آن را دستمایه نوشتن یک یا چند مقاله کامل قرار داد.کلیت ماجرا اما این است که پایان بندی باز و بسته به چه معناست و ارتباط آن با سهل انگاری نویسنده فیلمنامه و بی ایده بودنش تا چه میزان قابل بررسی است.

در سینمای ایران اما مسئله پایان باز و یا بسته! دستمایه تخریب برخی اثار از یک سو و ساخت آثاری غیر قابل دفاع از سوی دیگر شده است. به بیان بهتر هستند طیف وسیع آثار سینمایی که از فرط کم مایه بودن فیلمنامه و یا ناتوانی در خلق یک پایان بندی مناسب سراغ ایده پایان باز می روند و در دفاع ازاین شیوه کار نه تنها به ضعف خودشان اشاره نمی کنند بلکه این انتخاب را از سر آگاهی و به اصطلاح آوانگارد بودن به رخ مخاطب می کشند. تکلیف این طیف مشخص است و قضاوت در مورد آثار آنها در موعد اکران اثارشان می تواند محل بحث باشد. اما مشکل دیگری هم وجود دارد و آن تحلیل های عجولانه و از سر بی حوصلگی در مورد اثاری ست که متناسب با منطق کلی حاکم بر اثر پایانی به ظاهر باز را برگزیده اند. در این مورد اخر این مشکل کم توجهی و عدم دقت تحلیلگران فیلم یا بر خی زا مخاطبان است که خط اصلی داستان را نادیده می گیرند و با تکیه بر داشته های کلاسیک شان به نقد و تحلیل فیلم می پردازند.در مورد فیلم "ملبورن" هم باید گفت برخلاف برداشتی که در نگاه اول ممکن است در ذهن متبادر شود،‌ مرگ نوزاد اصل ماجرا نیست بلکه این رخداد تراژیک بهانه‌ای است برای رخ دادن یکسری از ماجراها که آدم‌ها خودشان را در آن شرایط بهتر بشناسند. به بیان دیگر فیلم درباره انتخاب‌های مهم در بزنگاه‌های اساسی زندگی است، بزنگاه‌هایی که می‌تواند سرنوشت انسان ها را تعیین کند.

نکته کلیدی در فیلم "ملبورن" قرار گرفتن امیرعلی و سارا بر سر دوراهی برای‌ انتخاب بین بد و بدتراست.امیرعلی می بایست بین منتفی شدن موقعیت تحصیلی اش در استرالیا و از بین رفتن برنامه های مهاجرتشان و البته پاگیر شدن سارا به عنوان مسبب مرگ نوزاد و حل قانونی مسئله مرگ نوزاد و یا سپردن نوزاد مرده به پیرزن همسایه یکی را انتخاب کند.گریه امیرعلی هم در انتهای فیلم، بابت همان انتخاب اوست.بنابراین می‌توان گفت که مرگ نوزاد بهانه‌ای برای بروز اتفاقات و قضاوتهایی است که در سراسر فیلم دیده می‌شود و این اتفاق بستری را فراهم می کند برای بروز ابعاد شخصیتی نامکشوف یا کشف نشده شخصیت ها در یک شرایط بحرانی.ضمن اینکه براساس ساختار این فیلمنامه، قرار است همه‌چیز اتفاقی باشد و عمدی در کار نباشد. فیلم هم شروع مشخص و هم پایان مشخص اما بازهم بستگی دارد که سوژه اصلی داستان را چه چیزی ببینیم؟ اگر فرض کنیم که مرگ نوزاد و پیدا شدن و محاکمه مسبب مرگ او خط اصلی داستان فیلم است باید گفت که "ملبورن" از تکنیک پایان باز به غلط بهره برده است ولی اگر بپذیریم که خط اصلی داستان مواجه شدن شخصیت ها با موقعتی تراژیک و بروز رفتارها و قضاوتهای مختلف از سوی آنها در این موقعیت است پایان فیلم کاملا پایان‌بندی مشخص و قطعی است.

ملبورن

ذات جهان سینمایی "ملبورن" براساس تعامل میان مخاطب، دنیای اطراف وقوع داستان و خود واقعه محل بحث فیلم است.گویی یک سیکل در حال تکرار میان آنچه در فکر و ذهن امیر علی و سارا، دو شخصیت اصلی قصه به عنوان جزیی از یک کلیت بزرگ به نام اجتماع ایرانی می گذرد و آنچه در بخش بزرگتری از این کلیت یعنی آپارتمان محل وقوع داستان و خانواده و دوستان و همسایه های این دو شخصیت و کلیتی به نام جامعه ایرانی که مخاطب اثر آن را نمایندگی میکند، در حال تکرار و تاثیر و تاثر متقابل است. "ملبورن" یک اثر کاملا تعاملی است و رابطه دوسویه بین فیلم و مخاطب تا انتها وجود دارد و اگر مخاطب با فیلم همراه نشود و ارتباط برقرار نکند بخش هایی از فیلم برای مخاطب غیرقابل فهم می‌شود،‌ چون قرار است که مخاطب این فیلم داستانی که در بازه‌ زمانی کوتاه فیلم رخ میدهد را به همراه دگردیسی، تغییر و تحول دو امیرعلی(پیمان معادی) و سارا(نگارجواهریان) ببیند، با آنها بخندد، حرف بزند و انگار که در سکانس انتهای فیلم که پیمان معادی و نگارجواهریان روی صندلی عقب تاکسی نشستند ما هم روی صندلی جلو نشستیم و آنها را همراهی می‌کنیم. به عبارتی فیلم ملبورن در تعامل با مخاطب معنی پیدا می کند ودست به دست مخاطب می دهد برای انتخاب کردن یا نکردن،‌ قضاوت کردن یا نکردن وبه این ترتیب مخاطب ملبورن جزئی از اثر می‌شود. میزان این تعامل آن قدر بالاست که درانتهای فیلم مخاطبی که منطق اثر را پذیرفته میتواند در صندلی جلوی تاکسی ای که سارا و امیرعلی را به سمت مقصدی می برد نشسته باشد و حال و هوایی مشابه آن دو را تجربه کند.

ملبورن

ساختار فیلمنامه و داستان فیلم "ملبورن" اما ساختاری به اصلاح آپارتمانی است. آپارتمانی به این معنا که همه رخدادهای فیلم در محیطی محدود و در لوکیشنی مشخص رخ میدهد و نه به معنایی یک گونه سینمایی یا جریانی معنادار در سینما. آپارتمان در فیلم "ملبورن" دو کارکرد سمبلیک دارد. اول اینکه به عنوان شمایی از ساختار اجتماعی به حساب می‌آید. هر یک از واحدهای آپارتمانی در فیلم "ملبورن" به نوعی نماینده یک آسیب و گره مشخص اجتماعی جدی که اینروزها گریبان اجتماع ایرانی را گرفته می باشد. آپارتمان اصلی محل وقوع داستان محل زندگی دو شخصیت اصلی قصه است که راه پیشرفت را در مهاجرت میبیند حال چه برای تحصیل یا هر بهانه دیگری . واحد کناری که مربوط به پدر و مادری است که زندگی از هم پاشیده ای را تجربه میکنند و در کشاکش طلاق و تعیین سرپرست برای نوزادشان هستند. آپارتمان دیگر محل زندگی پیرزنی تنهاست که به طرزی تاویل پذیر میتواند نمایش دهنده سرنوشت مادر امیر علی یا همسر مرد همسایه باشد که در تنهایی و بی کسی ادامه زندگی می دهد. به بیان بهتر آپارتمان محل وقوع داستان فیلم سلولی است متشکل از واحدهای ریزی که به نحوی انکار ناپذیر با هم در ارتباطند ونماینده کلیتی بزرگتر و بخش عمده ای از طبقه متوسط ایرانی هستند.

کارکرد دیگر آپارتمان در فیلمنامه "ملبورن" مربوط به نقش ساختار آپارتمانی در شکل گیری نقاط عطف جدی داستانی است.آپارتمان در فیلمنامه "ملبورن" با تمام مختصاتش در خدمت داستان است. اینکه همسایه فرزند نوزادش را برای نگهداری به همسایه واحد کناری می سپارد. اینکه هرنوع آمد و رفتی در آپارتمان به گونه ای است که از چشم کمتر کسی دور می ماند.اینکه همسایه پیری هست که بتوان نوزاد را به او سپرد. اینکه از چشمی پشت در میتوان فهمید که پلیس برای جلب مرد همسایه چه وقت می آید و چه اتفاقاتی می افتد و ... . همه و همه برخاسته از نیازهای دراماتیک قصه و خصوصیت های ساختار آپارتمانی است.به بیان بهتر بادی گفت سراغ گرفتن از لوکیشن آپارتمان به عنوان محل اصلی وقوع داستان فیلم حتی اگر برای سهل و قابل اجرا بودن ساخت اولین اثر سینمایی نیما جاویدی به کار گرفته شده باشد به دلیل ارتباط معنادارش با کلیت قصه و روابط علی و معلولی حاکم بر آن انتخاب درست و قابل دفاعی تلقی می شود.

- تینا نام نوزادی است که در فیلم فوت می کند

محمدرضا مقدسیان

بخش سینما وتلویزیون تبیان