تبیان، دستیار زندگی
وی سرش، و آز. پی. جی روی شانه‌اش، مثل نیروهایی شده بود که می‌خواستند بروند جلو. به فرمانده گردانمان گفتم. صدایش کرد: « حاج مهدی!» برگشت، گفت: «شما کجا می‌رین؟» گفت: «چه فرقی می‌کنه؟ فرمانده که نباید همش بشینه تو سنگر. منم با ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جان به کف

اول من دیدمش. با آن کلاه خود روی سرش، و آز. پی. جی روی شانه‌اش، مثل نیروهایی شده بود که می‌خواستند بروند جلو. به فرمانده گردانمان گفتم.

صدایش کرد: « حاج مهدی!»

برگشت، گفت: «شما کجا می‌رین؟»

گفت: «چه فرقی می‌کنه؟ فرمانده که نباید همش بشینه تو سنگر. منم با این دسته می‌رم جلو.»

«از خاطرات شهید مهدی زین‌الدین»


لینک ها:

سردار سرلشكر پاسدار شهید مهدی زین‌الدین

كلیپ ممد نبودی

كجایید ای شهیدان خدایی

آخرین وصیتنامه شهید چمران در لبنان