تبیان، دستیار زندگی
نسبت سینما با واقعیت دستمایه بحث ها و فلسفه بافی ها و اختلاف نظرهای بسیار در طول تاریخ بیش از صد ساله ظهور این هنر در سطح جهان بوده است. نظریه ها، مکاتب و جریان های فیلمسازی متعددی حوالی این سوال که سینما تا چه میزان در خدمت واقعیت است و چه میزان دور از
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من از سپیده صبح بیزارم


نسبت سینما با واقعیت دستمایه بحث ها و فلسفه بافی ها و اختلاف نظرهای بسیار در طول تاریخ بیش از صد ساله ظهور این هنر در سطح جهان بوده است. نظریه ها، مکاتب و جریان های فیلمسازی متعددی حوالی این سوال که سینما تا چه میزان در خدمت واقعیت است و چه میزان دور از واقعیت ؟

من از سپیده صبح بیزارم

یا اینکه سینما هنر دروغ پردازی است و یا هنری علیه واقعیت؟ یا سینما صرفا می بایست به سرگرم کردن مخاطب بپردازد و از واقعیت ها صرفا برداشتی برای رسیدن به دنیای ذهنی سینمایی کند؟ آیا سینما باید در خدمت واقعیت باشد و هرکجا اندکی از واقعیت دور شود رو به نزول رفته است؟

«من از سپیده صبح بیزارم» نمونه ای سهل و ممتنع از سینمایی است که وفاداری به واقعیت و واقع نمایی در سینما را هدف قرار داده و در این مسیر تجربه ای قابل دفاع را مقابل دیدگان مخاطبین قرار میدهد.سراغ گرفتن از این جنس سینما به همان میزان که ساده به نظر می رسد به شدت دشواراست چرا که یکی از سخت ترین دستاوردهای هر سینماگری رسیدن به زبانی تصویری است که بتواند حس واقع نمایی را در دل هنر خیال پردازانه سینما به مخاطب عرضه کند.این قلم بر این باور است که «من از سپیده صبح بیزارم» در این مسیر گامی جدی برداشته و موفق بوده است.

«من از سپیده صبح بیزارم» ساخته علی کریم که بعد از مدتها مجال نمایش عمومی را پیدا کرده است روی نوار واقعیت پردازی در دل رویا سازی در سینما قدم بر می دارد. علی کریم در فیلمنامه «من از سپیده صبح بیزارم» دستمایه قرار دادن ماجرای ساخت یک اثر سینمایی در دل فیلم خودش در واقع ساز و کاری را که به عنوان فیلمساز تمایل به ردگیری آن را دارد را به نمایش گذاشته است.

روند و روال ساخت فیلم سینمایی درون اثر و شیوه کارگردانی و داستان پردازی کارگردان درون فیلم (بابک کریمی) و چینش رخدادهای کلیدی اثر از داستان خودکشی پسرک جوان ویدیویی منتشر شده از وی و یا داستان شب بیداری دستیار کارگردان (حمید) با این توجیه که مشغول نوشتن فیلمنامه ای بوده و ... همه و همه در خدمت یک اصل واضح است و آن اینکه سینما و واقعیت غیر قابل جدایی و تفکیک هستند و سینما بدن حضور واقعیت و بدون توجه به نمایش واقعیت چندان غنا و اصالتی نخواهد داشت. به بیان بهتر شاید بتوان گفت سینما در کل نگاه علی کریم از زاویه نمایش واقعیت پرمعنا تر است.

علی کریم در فیلمنامه «من از سپیده صبح بیزارم» دستمایه قرار دادن ماجرای ساخت یک اثر سینمایی در دل فیلم خودش در واقع ساز و کاری را که به عنوان فیلمساز تمایل به ردگیری آن را دارد را به نمایش گذاشته است.

«من از سپیده صبح بیزارم» در این مدل از نگاه به سینما به شدت موفق عمل کرده و اثری دوست داشتنی و روان و قابل اعتنا می نماید. علی کریم اثری را به مخاطب ارائه کرده در ستایش واقعیت. در جایی از فیلم بابک کریمی در نقش کارگردان دیالوگی با این مضمون می گوید که «به نظرم باید با زمان همفازشد و گذاشت طبیعت کار خودش رو بکنه و تو هم باهاش همراه بشی» و این دیالوگ که « البته این به معنی اون نیست که تو هیچ کاری نکنی و دست رو دست بذاری بلکه به معنی اونه که تو تلاش خودتو بکنی و باقیش رو به طبیعت بسپاری و ... » این جنس از نگاه در دیالوگ پیرمرد نابازیگری که بناست در فیلم بازی کند هم نمایان است آنجا که این بیت را می خواند که «گاهی بساط عیش خودش جور می شود/گاهی به صد مقدمه ناجور می شود» و ... .

این جنس از نگاه در مدل فیلمسازی بابک کریمی هم قابل ردگیری است. نمود واضح این جنس نگاه در شکل بازی گرفتن از دو بازیگر مبتلا به سندرم دان فیلم نمود پیدا میکند. در شکل اولیه بناست شکلی از چینش رفتارها و دیالوگ ها رخ بدهد ولی در مراحل فیلمبرداری مسیر دیالوگ ها و رفتارها به سمت دیگری می رود که اتفاقا بسیار هم جذاب و دوست داشتنی از آب در می آید.

نکته مهم همراه شدن کارگردان فیلم با مسیر در حال شکل گیری و بهره برداری بهینه ازاین مسیر است بی آنکه تلاشی برای مقاومت های بی نتیجه و عصبیت های بی معنا از او ببینیم. حتی در شیوه مواجه شدن کارگردان با ابری شدن هوا و رفتن نور می توان همفازی و همراهی او با مسیر در حال گذار بر مبنای اصول حاکم بر طبیعت را جستجو کرد.

من از سپیده صبح بیزارم

از سوی دیگر فیلمنامه ای که حمید (دستیار کارگردان) مشغول نوشتن آن است و در انتها مشخص می شود چندان بی ارتباط با رخدادهایی که برای خودش به وقوع پیوسته نیست هم در همین مسیر گام بر می دارد. شخص کارگردان هم با تکیه بر همین اصل بدون چون و چرا با دستیار همراه می شود و تلاش می کند رخدادهای واقعی و گیر و گرفتهایی که دستیار با آن دست و پنجه نرم می کند را سر و شکلی بدهد تا همزمان دستیار درد دل کرده باشد و فیلمنامه را هم به رشته تحریردر آورده باشند. فیلمنامه ای که در انتهای فیلم بنا می شود توسط کارگردان درون فیلم برای دستیار نوشته شود.

رویکرد علی کریم به سینما را تا حدودی می توان در بازی با ویدیوی خودکشی پسرک جوان درون فیلم هم درک کرد. دراین چینش کارگردان و مخاطبان بیرونی این واقعه با خود واقعه روبرو می شوند و جسد شخص متوفی را می بینند. در کنار آن ویدیوی ضبط شده توسط خود جوان پیش از اقدام به خودکشی را هم در گوشی های تلفن همراه به عنوان یک رسانه جدی تماشا می کنند.

در این چینش شدت و غلظت بالای واقعیت رخ داده و تماس مستقیم شخصیت ها با سوژه میزان بالایی از واقعیت را در تصاویری که روی گوشی های تلفن همراه به نمایش در می آید را نمایان می کند. شاید بتوان این طور تعبیر کرد که در دنیای سینمایی علی کریم و گروه بزرگی از سینماگران نزدیک به این منش فکری حد نهایی و مدل ایده ال فیلمسازی رسیدن به مرحله ای است که حسی مشابه حس تماشای ویدیوی واقعی ثبت شده از خودکشی در مخاطب ایجاد می کند. این تشابه حس از منظر سوژه مدنظر نیست که همان ایده وحشتناک خودکشی و مرگ است بلکه مراد این قلم بی واسطه بیان شدن واقعیت و کمترین میزان از دستبردن در واقعیت در عین حال پر کشش بودن اثر است. در واقع اتوپیای این جنس از فیلمسازی رسیدن به مرحله ای است که سینما بتواند به شکلی واقعیت را به تصویر بکشد که میزان همذات پنداری مخاطب با موضوع طعنه به سطح همذات پنداریش با واقعیت بزند.

نکته حایز اهمیت در مورد این شکل از اجرا دشواری و سهل و ممتنع بودن آن است. در واقع شکل اجرای تاثیر گذار سکانس های مربوط به ساخت فیلم در لوکیشن پارک و بازی گرفتن از نابازیگران به طور ویژه دو نابازیگر مبتلا به سندروم دان فیلم و باور پذیر از آب درآمدن تمام رخدادهایی که مشخصا از سوی علی کریم به سبک بابک کریمی درون اثر یا به سبکی متفاوت کارگردانی شده است ، امری نیست که به راحتی بتوان از کنار آن گذشت. نکته قابل اهمیت که بارها و بارها در این نوشته بر آن تاکید شده است اینکه درک فلسفه و مدل نگاه علی کریم به سینما و فیلمسازی در «من از سپیده صبح بیزارم» کلید همراهی با اثر و درک موقعیت های جذاب و گیرای درون فیلمنامه است.

«من از سپیده صبح بیزارم» نمونه قابل دفاع ازسینمایی است که در عین حفظ جذابیت های سینمایی ستایش از واقع نمایی و دور نشدن از واقعیت و فرو نغلتیدن به منجلاب اطوارهای آنچنانی در فیلمنامه نویسی و کارگردانی را دنبال می کند و باید اعتراف کرد تا حدود بسیار زیادی موفق بوده است.

محمدرضا مقدسیان

بخش سینما و تلویزیون تبیان


مطالب مرتبط:

معجزه واقعیت و باورپذیری

هیولا علیه هیولا