من بیچاره کجایم نه به بالا نه به پستم
نظر دوتن از ادب شناسان، درباره مولوی و جایگاهش در ادبیات ما.
دکتر مهرداد چترایی، از استادیاران دانشگاه آزاد نجف آباد در رشته زبان و ادبیات فارسی :
روح بزرگ مولانا چنان که از شرح احوالش هویداست دستخوش حوادث و اتفاقاتی بود که در زندگیاش رخ داد و مهمترین آن نیز آشنایی با عارف وارستهای چون شمس تبریزی در سن 37 سالگی بود. این آشنایی چنان تحولی در روح مولانا ایجاد کرد که منجر به گشوده شدن دریچههایی بیشمار از معنویت و عرفان در ذهن و قلب او شد.
در تفسیر اشعار او نیز که جلوه و ظهوری از این تحولات و دست یافتن به مراحل والای معنویت بود جای سخن بسیار است.
مولانا با وجود اینکه یکی از پر شعرترین شاعران زبان فارسی است همواره از محدودیت ابزار زبان و ناتوانی شعر برای بیان مفاهیم عرفانی گلایه دارد؛ چرا که به عقیده او اسرار و رموز متعالی شناخت حق و ظرایف سیر و سلوک عرفانی در قالب شعر نمیگنجد و به همین دلیل وی همواره شاعری را دون جایگاه و مقام عرفانیاش میشمارد. او خود در این باره میگوید: قافیه اندیشم و دلدار من / گویدم مندیش جز دیدار من
هرچند مولانا الفاظ و زبان را ناتوان دانسته و مقام خویش را بسی فراتر از شاعری قلمداد کرده اما در آثار منظوم او نمونه های فراوان وجود دارد که او را به عنوان شاعری هنرمند که به تمام جزئیات زبان شعر وقوف دارد، معرفی میکند. عرصه این هنرنماییهای شاعرانه وی بسیار گسترده است و بویژه در غزلیات او نمود فراوانی دارد.
در اندیشههای مولانا، مفاهیمی چون مستی، رقص و سماع، طرب و نشاط ارتباط مستقیم با حالات باطنی و روحی شاعر دارد و به همین جهت بر جان مخاطب هم تأثیر فراوانی میگذارد. این شادی و مستی مولانا بیشتر در غزلهای او نمود پیدا کرده است بطوریکه کمتر غزلی از غزلیات مولانا را خالی از شور و نشاط و دست افشانی و پایکوبی میبینیم و در مقایسه با شاعران و عارفان دیگر همین شادی و نشاط را میتوان وجه تمایز مولانا دانست.
بِکِش ای دل می جانی و بخسب ایمن و فارغ/ که سر غصه بریدم، ز غم و غصه برستم
به طور خلاصه سرچشمه این غم گریزی مولانا رهایی از «خود» است و به قول مولانا:
دل من رفت به بالا تن من رفت به پستی/ من بیچاره کجایم نه به بالا نه به پستم
درک درست مفهوم شادی و شور که در غزلهای مولانا موج میزند وابسته به مطالعه سیر اندیشههای عرفانی مولانا و دقت و تأمل در تطور تاریخی تصوف و عرفان پیش از مولاناست. رها شدن از قید خود برای مولانا آغاز مستی و شور است:
مانند مست صرعم بیرون ز چار طبعم/ از گرم و سرد و خشکی هر چار توبه کردم
و مقصود از هر چار، طبایع چهارگانه است که عبارت است از گرمی و سردی و خشکی و تری که مولانا در اینجا بدون صراحت به لفظ تری، مفهوم آن را از طریق ایجاز حذف به خواننده منتقل کرده است. از آنجا که مولانا تمام عالم هستی را دارای نظم موسیقایی میداند، معتقد است ذرات وجود آدمی هم از این موسیقی و طرب بیبهره نیستند، به همین علت در غزلهای او به «مطرب» بسیار خطاب شده است.
در باب غم و شادی در اندیشههای مولانا باید گفت که لحظه لحظه غزلهای او سرشار از شادی آگاهی و معرفت است، یعنی در هر بیت از غزل مولانا تجربه تازه عرفانی او را میتوان به رنگ شادی دید و مولانا آن تجربههایی را که در ذهن و زبان بعضی عرفا رنگ اندوه و حزن دارد با طیف متنوعی از مفاهیم و اصطلاحات سرشار از شادی بیان کرده است و حتی این شادمانگی عرفانی در زبان مولانا به شکل آمیختگی او با طرب بیان شده است:
من طربم، طرب منم زهره زند نوای من/ عشق میان عاشقان شیوه کند برای من
و اگر اندوه و حسرتی هم برای او باشد تنها از جهت محروم افتادن از دیدار جانان است:
یار برفت و ماند دل شب همه شب در آب و گل/ تلخ و خمار میتپم تا به صبوح، وای من
از خود بیخود شدگی و شور و نشاط در اندیشههای مولانا هم مانند سایر عرفا همواره با پرده پوشی همراه است. یعنی مولانا همواره بر این نکته تأکید دارد که تنها محرم اهل معرفت، قابلیت آگاهی از اسرار شناخت حق را داراست و بویژه این مسأله در مثنوی مولوی بیشتر دیده میشود که مولانا بارها به خاطر نااهل بودن مخاطب از افشای اسرار سرباز زده است:
نی نگویم زان که تو خامی هنوز / در بهاری و ندیدستی تموز
نکته مهم این است که مولانا به سوز و گداز و زاری خالصانه و بیشائبه برای رسیدن به مطلوب حقیقی تأکید بسیار دارد که نمونه آن را در حکایات و تمثیلات مثنوی میتوان دید؛ از جمله حکایت زاری و گریه کودکی که وجه حلوای خویش را از " شیخ احمد خضرویه " طلب میکرد و به واسطه گریستن از سر اخلاص وی، دیگران هم به خواستههای خود رسیدند و مولانا نتیجه آن حکایت را چنین بیان کرده:
تا نگرید کودک حلوا فروش/ بحر رحمت در نمی آید به جوش
ای برادر طفل، طفل چشم توست /کام خود موقوف زاری دان نخست
گر همی خواهی که آن خلعت رسد/ پس بگریان طفل دیده بر جسد
برای دستیابی به شناخت دقیق و درست اندیشههای مولانا در کنار مطالعه محققانه آثار او، تحقیق در تاریخ تصوف و عرفان و نیز توجه به آثار شاعرانی همچون سنایی و عطار که مولانا از آنها تأثیر گرفته ضرورت فراوان دارد. بطور خلاصه سرچشمههای فکری مولانا را در آیات قرآن، احادیث و روایات و آثار حکمی و عرفانی پیش از او باید جست. در مثنوی هر چند شیوه شاعری مولانا کمتر شباهتی به پیشینیان او دارد ولی تمثیلات و حکایات مثنوی نشان از بهرهگیری مولانا از تعداد زیادی از آثار گذشتگان وی دارد که مرحوم استاد فروزانفر در کتاب ارزشمند«مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی» به آنها اشاره کرده است و همین تحقیق آن استاد فقید نشان دهنده وسعت اندیشه و تبحر و تعمق مولوی است. البته معمولاً مولانا حکایات برگرفته از دیگران را آنچنان دگرگون کرده که گاهی نتایج متفاوتی از آنها به دست میدهد. به عنوان نمونه نتیجه حکایت فیل در تاریکی که در مثنوی آمده با نتیجهای که سنایی در حدیقه خویش از همان حکایت ارائه کرده، به کلی متفاوت است.
همچنین مولوی مهمترین و اساسیترین گام رسیدن به معرفت حق را دور شدن از نفس میداند و تمثیلات زیادی در مثنوی در بیان مضرات و آفات نفس بیان کرده است.
*
محمدرضا راشدمحصل استاد ادبیات در خراسان رضوی:
جلالالدین محمد مولوی از جمله بزرگترین شاعران و عارفان ایرانی است که نه تنها ایرانیان را بلکه جهان را مسحور افکار و اندیشه خود کرده است. آثار او تأثیر جهانی داشته است.
درونمایههای معنایی شعر مولانا بسیار قوی و پرمحتواست و هیچ شاعری نیست که از شعر وی تاثیر نپذیرفته باشد.
جهانبینی وسیع مولوی و اندیشههای بلند وی ازجمله دلایل ماندگاری و تاثیرگذاری شعرهای او به شمار میرود. تفکر مولوی، تفکری مختص و محدود نبوده بلکه تفکری جهانی و گسترده و خالی از رنگ سرزمینی بوده است.
مولانا در مثنوی با آوردن تمثیل و داستان و در دیوان شمس با بیان شور و عشق توانست گروههای جامعه را تحت تاثیر خود قرار دهد؛ این درحالی است که این تاثیر مقطعی نبوده و آنقدر عظیم بوده که به امروز نیز رسیده است.
توجه مولوی در شعر تنها مخصوص یک انسان خاص نیست بلکه او انسان را دارای ظرفیتها و تواناییهای خاص میداند که هرکدام از آنها میتواند او را نسبت به سایرین ممتاز و متمایز کند.
از نظر مولانا انسان در نقطهای ایستاده است که جان و جهان را احساس میکند و از حد خاک مرحلهها پیموده تا به درجهای انسانی رسیده و از این حد هم میتواند فراتر برود و در همین راستا باید در جهان سیر و سلوک داشته باشد تا بتواند به بهترین نحو این مدارج را پشت سر بگذارد و به مرتبه قرب الهی نائل شود و در آن آرام گیرد.
مولانا اصالت انسان را در جهان بازپسین میداند و معتقد است که انسان بایستی مسیرش را در دنیا به نحوی تنظیم کند که بتواند در آن جهان به مرتبهای شایسته دست پیدا کند.
منابع: ایمنا، ایسنا