تبیان، دستیار زندگی
در سال جاری کتابی با عنوان ˝همت˝ به نوشته محمد عزیزی به انتشار رسید که زندگی نامه داستانی شهید محمد ابراهیم همت است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نوشتن «همت» 12 سال طول کشید

گفت‌وگو با محمد عزیزی نویسنده زندگی‌نامه شهید همت

در سال جاری کتابی با عنوان "‌همت"‌ به نوشته محمد عزیزی به انتشار رسید که زندگی‌نامه داستانی شهید محمد ابراهیم همت است.

فرآوری:زهره سمیعی- بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
زندگی‌نامه شهید همت

محمد عزیزی با اشاره به انتشار کتاب زندگی‌نامه داستانی شهید محمد ابراهیم همت به قلم وی از سوی نشر روزگار گفت: ماجرای این کتاب به دغدغه‌های من درباره نوشتن درباره شهدا بر می‌گردد. اولین کاری که در این زمینه انجام دادم سال 76 بود که زندگی‌نامه شهید محمد حسین فهمیده را در قالب یک رمان نوجوانانه نوشتم که با عنوان شانه‌های خاک منتشر شد. به جز این، رمانی بر اساس زندگی شهید اندرزگو با عنوان سفر صبح هم داشتم که بنیاد شهید شهیدش کرد و خودم این روزها در تدارک تجدید چاپش هستم. چند کار دیگر هم بود که بازنویسی خاطرات شهدا بود اما درباره شهید همت همیشه خودم علاقه داشتم که چیزی بنویسم و مدت‌ها بود که این مساله را دنبال می‌کردم.

وی درباره علت علاقه‌اش به نگارش کتابی با این موضوع گفت: میان شخصیت شهید همت و خودم حس نزدیکی خوش‌آیندی حس می‌کردم، ایشان هم مثل من فرهنگی بوده و با این روحیه در جبهه حاضر شده است. جدای از اینها حماسه‌ای که در او و توسط او شکل گرفت و رشد یافت را خیلی دوست دارم.

محمد عزیزی نویسنده این کتاب گفت: زندگی‌نامه داستانی شهید محمد ابراهیم همت حاصل چندین سال مطالعه میدانی، مشاهده مصاحبه‌ها و فیلم‌های مستند، بررسی اسنادی که از سپاه دریافت کردم و مطالعه همه آثار درباره زندگی این شهید بوده است.

عزیزی ادامه داد: نوشتن این کتاب قریب به 12 سال طول کشید و آن را در سه بخش مجزا به نگارش در آوردم.

مدیر انتشارات روزگار توضیح داد: بخش اول این کتاب با عنوان "به سوی صبح" شامل دوران کودکی و نوجوانی شهید همت تا پیروزی انقلاب را شامل می‌شود. جلد دوم این کتاب که "اندوه سرد" نام دارد مربوط به دوره زمانی می‌شود که شهید همت وارد پاوه می‌شود. این دوره تا زمان حضور او در کردستان ادامه پیدا می‌کند؛ زمانی که با حاج آقا متوسلانی به سمت جنوب می‌روند.

محمد عزیزی ادامه داد: جلد سوم کتاب "دشت‌های سوخته" نام دارد. این بخش از کتاب تقریبا به اندازه دو جلد قبلی حجم دارد؛ چیزی در حدود 600 صفحه که زندگی شهید همت را تا زمان شهادت پی می‌گیرد.

عزیزی گفت: در واقع کتاب "همت" سه‌گانه‌ای است که در یک مجلد منتشر شده است. پیشتر نیز قرار بر این بود که این کتاب در سه جلد منتشر شود که بنا به پاره‌ای از مشکلات در نشر این کتاب در 1145 صفحه و در یک مجلد منتشر شد.

عزیزی گفت: زندگی‌نامه داستانی شهید محمد ابراهیم همت در این کتاب بازه زمانی 1333 تا 1362 را شامل می‌شود، به عبارت دیگر از یک سال پیش از تولد او تا هنگام شهادت این شهید در اسفند 1362.

نویسنده کتاب "همت" درباره این شهید گفت: شهید همت به عنوان یک معلم وارد جبهه‌های جنگ شد و چهره فرهنگی این شهید شاخص‌تر از وجهه نظامی‌اش بوده است. اتفاقا شهید همت ابتدا برای کار فرهنگی به جبهه می‌رود اما شرایط طوری پیش می‌رود که ذوب امور نظامی می‌شود.

عزیزی گفت: نگاه شهید همت در سراسر زندگی‌اش نگاهی دلسوزانه، دقیق و فرهنگی بوده است و همین امر انگیزه من برای نوشتن داستان زندگی این شهید بوده است. از طرفی دیگر رها کردن خانواده و زندگی و داوطلبانه به سوی جنگ رفتن کار ساده‌ای نیست و این حرف‌ها شعار نیست.

عزیزی در پاسخ به این سوال که چطور می‌شود که با اینکه شهید همت به عنوان یک عنصر فرهنگی به جنگ می‌رود اما تا مقام سرداری نیز پیش می‌رود گفت: شهید همت به عنوان یک معلم مامور به خدمت می‌شود و همان طور که گفتم شرایط طوری ایجاب می‌کند که او و همرزمانش در جبهه نظامی نیز بجنگند. همچنین این موضوع به هوشمندی این آدم‌ها هم بازمی‌گردد.

محمد عزیزی

محمد عزیزی ادامه داد: در جبهه جنگ بر اثر شهامت‌ها، رشادت‌ها و هوش حواس نفرات است که رده‌های نظامی طی می‌شود و شهید همت نیز جزو این دسته از رزمندگان بود و اگر نه این طور نبود که بخواهد مدارج نظامی را در دانشگاه افسری طی کرده باشد.

عزیزی همچنین در پاسخ به این سوال که آیا کتاب "همت" توسط دست اندرکاران فیلمی که میرکریمی درباره این شهید ساخته است مطالعه شده، گفت: تا آنجایی که من می‌دانم فیلنامه‌نویس این فیلم یعنی آقای گوهری این کتاب را برای مطالعه گرفتند اما اینکه در این فیلم از کتاب "همت" استفاده‌ای شده باشد، نمی‌دانم. باید منتظر ماند و دید.

کتاب «همت» را نشر روزگار در شمارگان 3300 نسخه در 1145 صفحه و با قیمت 40 هزار تومان منتشر شده است.

میان شخصیت شهید همت و خودم حس نزدیکی خوش‌آیندی حس می‌کردم، ایشان هم مثل من فرهنگی بوده و با این روحیه در جبهه حاضر شده است. جدای از اینها حماسه‌ای که در او و توسط او شکل گرفت و رشد یافت را خیلی دوست دارم.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«ابراهیم به آسمان نگاه کرد. روشن و مهتابی و غرق در سکوت. ساعتی بود که صدای هیچ گلوله‌ای شنیده نمی‌شد. ابراهیم نفسی به آرامی کـشید و گفت:

-"این شب‌های...و شب‌هایی...که این نیروها راه می‌افتند برای عملیات، شما حس می‌کنید که بر سر همه‌شان انگار فرشته و مَلِک در حرکت است؛انگار آدم لمس می‌کند. یک صحنه‌هایی این بسیجی‌ها می‌آفرینند توی این جبهه‌ها که شاید اگر در صدر اسلام نگاه کنیم که اصحاب آقا اباعبدالله 72 تن بیشتر بودند؟72 تا اسوه و نمونه توی آن زمان تشیّع بیشتر وجود نداشتند. از آن 72 تا 73 هم...(جمع می‌گویند نداشتند) الآن شما نگاه می‌کنید توی هر لشکری توی هر گردانی نگاه می‌کنید 72 تا خیلی زیادتر هستند. من چند چـشمه برایتان می‌گویم در این عملیاتی که داشتیم که خیلی عجیب است که خدا شاهده انسان این‌قدر عاشق معشوق‌اش باشد که تا این حد مایه بگذارد که می‌دانیم هرچه انسان بیشتر دوست بدارد بیشتر عشق بورزد، بیشتر توان می‌دهد."

یک لحظه صبر می‌کند. انگار پرده‌ای جلوی چشمانش بوده است که آرام آرام دارد کنار می‌رود. به دقت نگاه می‌کند.

رضا جلوچـشمش ایستاده است. بچه‌ها یک صف طولانی پشت سرش. لباس پوشیده و مسلّح. آماده‌ی عملیات. رسیده‌اند به میدان مین. فرصت پاکسازی نیست. اگر معطل کنند، گردانی که پیش از آن‌ها رفته و بادشمن درگیر شده، نابود می‌شود. صدها نفر شهید می‌شوند و هزاران خانواده، آرزوهاشان بر باد می‌رود.

رضا نگران است. می‌خواهد برود و اضطراب دارد. اما نمی‌تواند بماند. مادرش کمی آن طرف تر خودش را روی قبر می‌اندازد و ضجّه می‌زند. خواهرش موی می‌کَنَد و صورتش را ناخن می‌کشد و"رضا. رضا" می‌کند. پدرش سیاه پوشیده و به پـسرش می‌اندیشد. رضا امّا می‌رود. دست دراز می‌کند تاسیم خاردار را بگیرد.

همت حرفش را ادامه می‌دهد:

"چه‌قدر این‌قدر انسان‌ها باید عاشق باشند که به این حد مایه بگذارند در این محل‌هایی که عملیات داشتیم چون دشمن موفق شده بود میدان مین را سیم خاردار بکشد می‌گویند که...بعد یکی از عزیزان بسیج می‌خواهد روی سیم خاردار...سیم خاردار تیز بوده و بدنش را اذیت می‌کرده، منتها..."

رضا دستش را می‌گذارد روی سیم خاردار. سیم تیز است و دستش را جر می‌دهد. گرمای خون را روی انگشتانش حس می‌کند. بچه‌ها پشت سرش منتظرند. مادرش جیغ می‌کشد:

-"رضا جان، کجا کشته شدی مادر جانم؟ با تیرِ کدام ظالم؟"

رضا دوباره سیم را محکم‌تر از قبل می‌چسبد و روی آن دولا می‌شود. لباس‌هایش جر می‌خورند و شکمش خراش برمی‌دارد. رضا دولا می‌شود و مین را برمی‌دارد. نه، برنمی‌دارد. . آهسته خودش را روی آن می‌اندازد و به بچه‌ها می‌گوید که پا بگذارند روی کمرش و رد بشوند. اولین نفر که با پوتین از روی کمر رضا رد می‌شود، درد را بیش از رضا در پشت خود حس می‌کند.

پشتش زیر دومین و سومین و...پاهایی که از روی او می‌گذرند، می‌شکند. صدای"ترق" شکستن استخوان‌های خودش را می‌شنود. کمر پدرش هم شکسته است انگار که می‌افتد و نمی‌توانند از کنار قبر رضا بلندش کنند.

- الله اکبر!

همت ادامه می‌دهد:

"و دستش را یک جوری می‌گیرد که مین منفجر نشود بعد...سیم خاردار از آن سیم خاردارهای ضربدری بوده است، نه از این سیم خاردارهای گرد و...بعد می‌گوید از روی من رد شوید بعد بسیجی‌ها پا می‌گذارند روی پشتش و از سیم خاردار رد می‌شوند و دست آخر دیگر فشار به او می‌آید، سینه‌اش می‌ماند روی مین. مین منفجر می‌شود و همین جور روی سیم خاردار به شهادت می‌رسد. خیلی عشق می‌خواهد شوخی نیست. ...


منابع: مهر، هنرآنلاین، فارس