تبیان، دستیار زندگی
سایت فرهنگی اطلاع رسانی تبیان در آستانه هفته دفاع مقدس در گفتگوی اختصاصی با حبیب شیخی جانباز جنگ تحمیلی، یاد و خاطره رزمندگان و جانبازان سرافراز را گرامی داشت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عاشق آن لباس سبز بودم

حبیب شیخی قهی

سایت فرهنگی اطلاع‌رسانی تبیان در آستانه هفته دفاع مقدس در گفتگوی اختصاصی با حبیب شیخی جانباز جنگ تحمیلی، یاد و خاطره رزمندگان و جانبازان سرافراز را گرامی داشت.

به گزارش روابط عمومی، بخش فرهنگ پایداری موسسه فرهنگی اطلاع‌رسانی تبیان این گفتگو را تهیه کرده است.

حبیب شیخی جانباز 50ساله شیمیایی ست که در این گفتگو خاطراتی از چگونگی عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را مرور می‌کند.

وی با ابراز علاقه مندی به «لباس سبز سپاه» می‌گوید:«عاشق آن لباس سبزش بودم برای هم سن های من لباس سبز نشان شهادت بود. آن موقع ها حال و هوای دیگری بود. آخر هم لباسش را پوشیدم و حتی با آن عکس انداختم. بعد گفتند حالا بروید آموزش ببینید من همه جور آموزش دیدم. بعد گفتند بروید در لشکرها و گفتند لشکر نجف نیرو می خواهد، لشکر نجف مال اصفهان بود و من هم که اصالتا اصفهانی هستم. خلاصه وارد لشکر نجف شدم اما نه بسیجی بودم نه سپاهی بودم معلوم نبود چه کاره هستم. من استخدام نبودم حقوق بگیر هم نبودم اما ظاهرا دریافتی برای نیروهای اعزامی از سوی سپاه در نظر گرفته شده بود و من از این موضوع هم خبر نداشتم تا این که یک روز راننده مقر که از بچه های شیراز بود سراغم آمد و گفت: «پول داری به من بدهی؟» می دانید وقتی اعزام می شدیم یک مقداری پول با خود می آوردیم اما آخرش دیگه کم می آمد. گفت: از امور مالی طلب نداری برایم بگیری؟» گفتم امور مالی دیگه کجاست؟ راهنمایم کرد و رفتم امور مالی گفتم: «پول دارید به من بدهید؟ مسئول آنجا گفت: حقوق می خواهی؟ نام و نشانم را پرسید و دیدیم بله خیلی طلب داشتم و خط اول هم حساب کرده بودند. از آن کسی که رسمی بود به من بیشتر می دادند. آن کسی که رسمی بود 2100 تومان می گرفت و من 2300 می گرفتم. پول را گرفتم و به دوستم دادم.»

جانباز شیمیایی دفاع مقدس با تاکید بر لزوم توجه بیشتر به وضعیت معیشت و درمان جانبازان، خاطر نشان کرد:« یک شب با دخترم صحبت می کردم که حالم بد شد او ترسید اما گفتم نترس گفتم نترس بادمجان بم هیچ آفتی در آن نیست. اگر خوب بودم که همان موقع می رفتم. من از سال 64 به این طرف یواشکی زنده ماندم. من خودم را می‌گویم که از سال 64 با این طرف غذای مردم را می خوریم. روزی دست نوشته شهیدی را می خواندم که می گفت: «من نمی خواهم که زنده بمانم. داروهایمان گران است و در این مشکلات اقتصادی مملکت باعث دردسر شوم». نمی خواهم بیشتر از این از خودم بگویم فقط به مسئولان بگویید: «چند وقت پیش جانبازی از شیراز به تهران آمده بود. شب بود و در بیمارستان بستری شده بود اما خانمش باید در هتل می ماند. جانباز قرار بود که ترخیص شود و شب هم برود که گفتند باید چند روزی بماند. تنها کاری که از من برآمد تمدید هتل برای همسر شهید بود که اگر تمدید نمی شد جانباز قبول نمی کرد در بیمارستان بماند. یک هفته بعد از این که ترخیص شد و برگشت شهر خودشان شهید شد. گفتم: خدا راشکر که من آن موقع در برابر ایشان بی تفاوت نبودم وگرنه الان مجرم بودم.»

این گفتگو توسط سامیه امینی برای بخش فرهنگ پایداری تهیه شده و متن کامل آن در نشانی http://tebyan.net/ قابل مشاهده است.

تنظیم: هومن بهلولی