تبیان، دستیار زندگی
حسن احمدی نویسنده ادبیات کودک و نوجوان درباره کودکان غزه داستانکی تحت عنوان «بچه ها مرده بودند!» نوشته، که در ذیل آن را می خوانید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بچه‌ها مرده بودند!

داستانکی از حسن احمدی

حسن احمدی نویسنده ادبیات کودک و نوجوان درباره کودکان غزه داستانکی با عنوان «بچه‌ها مرده بودند!» نوشته که در ادامه را می‌خوانید.

فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیان
کودکان غزه

بازهم خوابم نبرد. شب گذشته تا صبح بحران داشتم.

- بحران؟ چرا؟

- چرا در آن جشن باشکوه شرکت نمی‌کردی؟

جشن بزرگی بود. شور، هیجان، بگو، بخند. سرمستی و بدمستی! همه چیز شاهانه بود.

داد زدم: «خدا کجایی؟»

یکی گفت: «بمیر!...»

دیوانه شده بودم. مرا کشان کشان به میان جمع بردند. رقص، آواز، نورهای عجیب و رنگارنگ...

- برقص!...

- دست‌هایش را بگیرید. بخوابانیدش. گیلاس‌ها را بیاورید...

عق می‌زدم. مست نبودم. مسخ بودم.

خبر آوردند: «چند شلیک دیگر. چند انفجار بزرگ و عظیم دیگر...»

یکی تلو تلوخوران فریاد زد: «بکشید کودکان را. بکشید مادران را...»

دیگری گفت: «می‌کشیم. هیچ کودکی نباید زنده بماند. هیچ نسلی...»

یکی هراسان وارد شد.

برای گرفتن امضا آمده بود. برگه‌هایی که آورده بود درباره آغاز حملات با بمب‌های خوشه‌ای، فسفری، گازهای آناناس، موز و... بودند.

آن که مستانه امضا کرد به دستورش روز قبل یک نفر در سازمان ملل آراء همه کشورها را وتو کرده بود.

اوراق را که بردند صاحب امضا، تلو تلو خوران دست سیاهش را بی اراده به سوی زنی از رنگ خودش دراز کرد...

در برابرم کودکان یکی یکی می‌افتادند. خون از سر و رویشان می‌ریخت. خون‌ها یکی شد. رود شد. رود جاری شد. رود به سالن سرازیر شد. رقص و آواز و بدمستی‌ها تمام نمی‌شد.

غولی با دست‌های بلند مرا از زمین کند. غول مرا به بیرون از سالن پرتاب کرد. همه می‌خندیدند. جشن ادامه داشت. من نیمه جان بودم. در برابرم کودکان یکی یکی می‌افتادند. خون از سر و رویشان می‌ریخت. خون‌ها یکی شد. رود شد. رود جاری شد. رود به سالن سرازیر شد. رقص و آواز و بدمستی‌ها تمام نمی‌شد.

صاحب امضا رقص کنان در آن دریاچه سرخ عقب و جلو می‌رفت. همه می‌خندیدند. جشن همچنان بود. رقص، آواز، نورهای عجیب و رنگارنگ...

من زنده بودم. بچه‌ها مرده بودند!

باز هم خوابم نبرد. شب تا صبح بحران داشتم.

فریاد زدم : «خداااااااا !... کجایی؟!...»

مرا کشان کشان بردند...

***

وقتی به هوش آمدم گفتم خجالت نمی‌کشی، تو مثلاً نویسنده‌ای؟! آن هم کودک و نوجوان!... هر روز ده‌ها کودک لت و پار می‌شوند؛ تو چه می‌کنی؟ کجای کاری؟ این شد همدردی؟ و من از آن ساعت برای همیشه مردم!...

درباره حسن احمدی

حسن احمدی داستان نویس، شاعر و کارگردان فرزند فتح‌علی درسال 1338 در میانه بدنیا آمد. در سال 1358 در رشته تجربی دیپلم گرفت. از نخستین سالهای فعالیت حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به همکاری با واحد ادبیات آن پرداخت که تا سال 1366 ادامه یافت. چندی نیز مسئولیت واحد فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی را بر عهده داشت. در سال 1365 با هفته‌نامه سروش آغاز به همکاری کرد و تا سال 1373 سمت مسئول بخش داستان‌نویسی آن مجله را داشت. پس از تأسیس ماهنامه سروش نوجوان در آن نشریه و هم‌زمان در سازمان صدا و سیما در گروه کودک و نوجوان شبکه‌های اول، دوم به عنوان تهیه‌کننده برنامه به کار پرداخت. در سال 1373 سردبیر ماهنامه باران شد که هم‌اکنون نیز در این سمت فعالیت فرهنگی دارد. این نشریه ویژه نوجوانان وابسته به سازمان اوقاف و امور خیریه و مطالب آن در موضوعات دینی، ادبی و هنری است. احمدی از سال 1376 تا 1377 سردبیری دو هفته‌نامه احسان را نیز به عهده داشت که چهارده شماره آن منتشر شده است. وی در کنار این مشاغل به تحصیل در دانشکده صدا و سیما پرداخت و در سال 1379 در رشته کارگردانی از آن دانشکده فارغ‌التحصیل شد. عمده شهرت احمدی در داستان‌نویسی برای نوجوانان به ‌ویژه در موضوعات مربوط به جنگ است.

دو داستان "آسان بافت" که در مجله زن روز به چاپ رسید و "مرا می‌کشند" منتشر شده در سال 1358 نخستین آثار اوست. آثار دیگر احمدی عبارتند از: رمان "مثل یک بازی"، "باران که می بارید"، "پاییز گرم"،"کودک عجیب"،" افسانه دانی و مانی"،"تک درخت سیب"،"بوی خوش سیب"، "این تحمیل شده ها"،" آیینه سرخ"،"به خاطر پرنده ها"،"یک پروانه هزار پروانه" و "بزرگ مردان کوچک".


منابع: فارس، بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان