روایت خانم بازیگر از زندگی و سینما
خیر اندیش این روزها فیلم «آذر، شهدخت ، پرویز و دیگران» ساخته بهروز افخمی را بر اکران داد. گزیده ای از گفته های گوهر خیر اندیش در ادامه می آید:
کودکی،بهار نارنج، چادر مادر و ...
دوران کودکی مانند یک فیلم سینمایی مقابل چشمانم است. این کودکی که از آن یاد میکنم به 3 یا 4 سالگیهایم برمیگردد. به آن روزهایی که با همبازیهای همسن و سال خود، دور هم جمع میشدیم، دورهمیهایی دوستانه که در خانه قدیمی مادرم شکل میگرفت. آن عروسکهای پارچهای و اسباب بازیهایی که با آنها بازی میکردیم، بازی زیر آن درختهای نارنج که هنوز عطر سرمستکننده آن به یادم هست. چادرهای مادر را از سویی به سوی دیگر درخت میبستیم تا خانهای برای بازیهای کودکانه ما شود. این روزها حس میکنم همان روزها، در بازیهای کودکانه، نقش بازی کردنها در قالب بازیگری، در وجودم جوانه زد تا چند سال بعد به ثمر برسد. به آن روزها که فکر میکنم، در آن بازیها، هر یک نقشی را برمی”‰گزیدیم تا به اصطلاح افراد خانوادهای که خانهاش را ساخته بودیم هویت بیابند، نقشهایی که انتخابهای من، یا نقش پرستار بود یا معلم یا مادر و گاهی هم به خاطر اینکه در جمع بازی کودکانه ما، پسربچه نبود، نقش پدر خانواده را بر میگزیدم. اغلب دختر بچهها دوست دارند دراین نوع بازیها مادر باشند یا خاله یا معلم یا نقشهایی چنین را انتخاب میکنند، ولی من هر مرتبه دوست داشتم، نقشی متفاوت داشته باشم، یک روز مرد خانواده بودم که برای کار از خانه بیرون میرفت و غذا تأمین میکرد، روزدیگر نقش نانوای محل را بازی میکردم، روزدیگر برادر و پسر خانواده میشدم و اما جالب این است که سعی میکردم نقشهایی که بازی میکنم به دنیای پسرانه نزدیک باشد و رفتارم را کمی جدی میکردم. از همان روزها حس بازی در من شکل گرفت و آمد تا سالهایی که در دبیرستان نمایش بازی میکردم.
آموزش در سن نوجوانی
چهارده، پانزده ساله بودم که به این فکر افتادم نمایشهایی که در دورههای خانههای فرهنگ شهر شیراز میدیدم به کودکان دبستان بیاموزم. دورههای آموزش بازیگری به کودکان مدرسه از دبستان تا دبیرستان. بعد ازاینکه آموزش به کودکان دبستانی را شروع کردم مدتی نگذشت که مرا به عنوان کارمند قراردادی مرکز فرهنگ و هنر «پارس» استخدام کردند. در واقع همسرم «جمشید اسماعیل خانی» که کارگردان نمایشی که در آن بازی میکردم بود شرایط استخدام در آن مرکز را برایم مهیا کرد. وی نخستین مرتبه مرا، وقتی کلاس نهم آن زمان بودم، برای حضور در نمایش خود به نام «عروس» که از آثار فریده فرجام بود انتخاب کرد. در آن نمایش، نقش پیرزنی به نام «عذرا خانم بندانداز»را بازی کردم. نقش بسیار شیرینی بود.وقتی همسرم که آن زمان کارگردانم در آن اثر بود متوجه شد در گروه تئاتر شیراز فعال هستم و دوست دارم به کودکان بازی در تئاتر و بازیگری را به صورت صحیح بیاموزم به من گفت: «کمکت میکنم، بچههایی که به آنها بازیگری میآموزی، به استودیو تلویزیون ببری، نمایش بازی کنند و ضبط تلویزیونی شود» و همین فعالیت هایم باعث شد، مرکز فرهنگ و هنر شیراز با من قرارداد کار ببندد.
سالی که در کنکور دانشگاه شرکت کردم در سه رشته زبان انگلیسی، هنر و پزشکی قبول شدم چون از بچگی تئاتر کار کرده بودم و با «اسماعیل خانی» نیز ازدواج کرده بودم بالطبع فکر میکردم که بهتر است در رشته هنر تحصیلات اکادمیک را ادامه بدهم.
صحنه اول
نخستین مرتبه که روی صحنه رفتم در سالن «شاپور» که در مدرسه شاپور شیراز بود. سالنی بسیار بزرگ، با کارگردانی همسرم و با همان نمایش «عروس» به صحنه رفتم. اما قبل از آن خودم به عنوان تنظیمکننده نمایشنامه و کارگردان در حافظیه شیراز و استودیو تلویزیون آن زمان که تنها یک کانال داشت ضبط تلویزیونی کرده بودم، بازیگران آن نمایش تلویزیونی هم دانشآموزان دبیرستانی بودند و این زمانی بود که هنوز با همسر آشنا نشده بودم.
اول نمی دانستم
آن روزهای اول بازیگری، متوجه نمیشدم، چقدر بازیگر بودن مهم است. بازی را انجام میدادم برای اینکه خوب جلوه کنم، دوست داشتم توجه دیگران را جلب کنم، ولی ادامه این راه، تو را به یک اصالتی میرساند که از نگاه من، وظیفه هنرمند در قبال جامعه، خانواده خودش و درقبال هنری است که انتخاب کرده است. رسیدن به این اصلها در حقیقت در مسیر تجربه و مطالعه کسب میشود که نتیجه آن انتخابهای بهتر و آثار سنجیده تری خواهد بود.
در سه رشته قبول شدم
سالی که در کنکور دانشگاه شرکت کردم در سه رشته زبان انگلیسی، هنر و پزشکی قبول شدم چون از بچگی تئاتر کار کرده بودم و با «اسماعیل خانی» نیز ازدواج کرده بودم بالطبع فکر میکردم که بهتر است در رشته هنر تحصیلات اکادمیک را ادامه بدهم.پزشکی را بیشتر برای این انتخاب نکردم که توان دیدن خون نداشتم، حال تصور کنید با این حال و روز میخواستم بیماری را درمان کنم. در واقع فکر میکنم، نمرههایم میگفت چه رشتهای میتوانی انتخاب کنی. بچه درسخوانی بودم ولی آن زمان فکر میکردم باید در رشته خودم ادامه تحصیل دهم، منظورم از رشته خودم همان نمایشی بود که چند سالی بود در آن فعال بودم.
نقش هایی هست که دوست ندارم
بازیگری شغل من است، حرفهای که با درآمد آن بچههایم را تأمین مالی و اداره میکنم و این باعث میشود که گاهی مجبور شوم کارهایی را بپذیرم که شاید خیلی دوستشان ندارم، یا در آثاری حضور داشته باشم و نقشی را بازی کنم که حرف دل و فکر من نیست. با اینکه با وسواس انتخاب بازی درآثار مختلف را انجام میدهم ولی اگر مجبور نبودم، میدانم بعضی انتخابها را نمیکردم.البته بگویم که این آثار انگشت شمارهستند.درضمن نمیخواستم زیاد هم پرکار باشم، دوست داشتم فضایی برای مطالعه و کارهای دیگر مانند نواختن ساز و یادگیری موسیقی داشتم، ولی به خاطر اینکه بعد از فوت همسرم باید زندگی بچه هایم را نیز تأمین میکردم بالطبع پرکارتر شدم و این باعث شد فرسوده و خستهتر شوم. خلاصه نشد که آن گونه که دلم میخواست زندگی کنم.
در جست و جوی تنهایی
وقتی فردی باشید که دغدغه زندگی روزمره خود را دارد ولی هر کجا میرود، حتی سر مزار همسرش، تا کمی با او درد دل کند، باز نگاههایی او را میبینند، میآیند و از روی مهر احوالپرس میشوند دیگر فضای خلوت و تنهایی برایت نمیماند در آن حال و هوا است که دلت میخواهد به دل طبیعت بزنی، طبیعت انرژیای دارد که به انسان آرامش میبخشد، حسی که در طبیعت به تو منتقل میشود، واقعاً در هیچ کجای جامعه نمیتوانی آن را پیدا کنی. شاید همه انسانها دوست دارند لحظاتی را دور از چشمها، با آرامش مثلاً یک بلال را گاز بزند! در یک پارک در تنهایی خود راه برود، هر جا دلش خواست بنشیند، اصلاً در یک فضای باز داد بکشد... خود بودن و تنهایی برای من آنقدر این روزها نیاز شده است، نیازی، درست مانند هوا برای زندگی.
شهرت و محبوبیت
همیشه ترس این را داشتم که آدم مشهور باشد ولی محبوب نباشد. همسرم (اسماعیل خانی) هنرمندی بود که هم شناخته شده و هم محبوب بود. دوست دارم در زمان حیاتم با عزت زندگی کنم، محبوب مردم باشم، برای همین زندگی من الان، در یک مرز سختی است، باید انتخابها و عملکردهایم به شکلی باشد که مردم، مرا از خودشان بدانند، دوستم داشته باشند و باورم کنند. همیشه سعی کردم مومن به کار باشم، کم فروشی نکنم، به مردم اعتقاد داشته باشم و در خدمت مردم باشم، دوست ندارم از این به بعد هم با انتخابهای نادرست و بازیگری ضعیف، باعث شوم این پشتوانهای که درست کرده ام خراب شود.
منبع: ایران (با تلخیص)