تبیان، دستیار زندگی
منصور مومنی، از شاعران معاصر کشورمان، در متن پیش رو، به بسط اندیشه خود در باب هنر نقاشیخط پرداخته است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نقاشی‌خط از دید شاعرانه


منصور مومنی، از شاعران معاصر کشورمان، در متن پیش رو، به بسط اندیشه خود در باب هنر نقاشیخط پرداخته است.

نقاشی‌خط از دید شاعرانه

سر آن ندارم که در این نوشته به سراغ پرسش هایی بروم که می کوشند گذر خوشنویسان و خوشنویسی را در تاریخ و از کتابت به گالری واکاوی کنند. چشم اندازهایی که قرار است این نوشته را به جایی برسانند، صرفا از تماشای تابلوهایی می آیند که زیر عنوان کلی "نقاشیخط" در هنر ایرانی شناخته می شوند و این روزها جاه و جایگاهی تازه را جستجو می کنند.

الف) دیدنی نه خواندنی

برادری هم مدرسه ای داشتم در سال های دبستان که جز به نستعلیق نوشتن را از ما نمی پذیرفتند و خودکار را سلاحی سرد در دست هر دانش آموزی می دانستند. و این برادر هم مدرسه ای من با سماجتی پایدار معتقد بود که: "خط زیبا خطی است که خوانده نشود!" گر چه او تنبیهات و جرایم سنگینی را به خاطر این باورش تحمل کرد ولی بی خبر از همه عالم حرفی را بر زبان می آورد که از آینده خوشنویسی ما خبر می داد. قاعدتا وقتی صحبت از خوشنویسی می شود توقع خواندن متنی با خط خوش نباید توقع بی جایی باشد ولی تابلوهایی که در نمایشگاه‌های مختلف نقاشیخط بر دیوار می نشینند بیشتر میل دیده شدن دارند تا خوانده شدن. نقش و نگاره های تزیینی و تذهیب نیز که پیش از این هم نشین خط و کلمات بودند یا از صفحه تابلو برخاسته اند و یا نقش آنها را خود حروف و کلمات بر عهده گرفته اند. خوشنویسان یا بهتر بگویم نقاشیخط نویسان ما به جای نوشتن کلمات، آنها را بر سینه تابلو نقش می زنند و حاصل همین است که می بینیم: اثری دیدنی و دیگر نه خواندنی.

ب) خوشنویسی بر خوشنویسی

برای بسیاری، بسیار بدیهی است که نقاشیخط را ادامه خوشنویسی بدانند. برای من اما این باور نه تنها بدیهی نیست بلکه نقاشیخط را حرکت خوشنویسی علیه خوشنویسی می دانم. گرچه ماده نخستین نقاشیخط نویسان نیز مانند خوشنویسان کلمات هستند و هر دو گروه آثارشان را با نوشتن به ظهور می رسانند ولی دریافت و پرداخت کلمات نزد این دو گروه تفاوتی عمیق با یکدیگر دارند.

تفاوتی که زیربنای آن صرفا شکلی نیست و فقط از تغییر در هندسه مأنوس حروف و کلمات برنمی آید. تحولات پیشینی از این دست داشته ایم که خط را مثلن از نسخ به نستعلیق رسانده و یا نستعلیق میرعماد را از میرخانی جدا کرده است ولی این همه، همه اش در بستر خوشنویسی حرکت کرده اند. آنچه در نقاشیخط بروز پیدا می کند برآمده از بی اعتنایی به اصول خوشنویسی نیست بلکه اصولا فروریختن و یا دست کم درهم پاشیدن این اصول است. در میدانی که قلم به هر سو می دود بی آن که میل به قانون و حریم آن داشته باشد. و این واقعه را اگر کودتای خوشنویسی علیه خودش نگویم، چه بگویم؟ واقعه ای که از حرکت خوشنویسی به سمت "دیدنی شدن" آغاز شده است و قصد آن به هیچ وجه کوتاه و بلند کردن قد و قامت حروف نیست بلکه گستاخانه در پی نفی "خواندنی بودن" خویش است، یعنی نفی همان چیزی که قرنها مایه سربلندی خوشنویسی بوده است. ( یادآوری کنم که تابلوهای نقاشی که نوشته ای نیز در کنار یا در متن خود دارند و من آنها را تابلوهای "نقاشی + خط" می دانم ربطی به این بحث ندارند. )

آنچه در نقاشیخط بروز پیدا می کند برآمده از بی اعتنایی به اصول خوشنویسی نیست بلکه اصولا فروریختن و یا دست کم درهم پاشیدن این اصول است. در میدانی که قلم به هر سو می دود بی آن که میل به قانون و حریم آن داشته باشد. و این واقعه را اگر کودتای خوشنویسی علیه خودش نگویم، چه بگویم؟

پ) سیاه مشق به نقاشیخط

من نیز این را شنیده ام که گروهی نقاشیخط را خلف (یا حتا ناخلف) سیاه مشق های بی نظیر پیشینیان می دانند. رابطه شکلی بخشی از آثار نقاشیخط با آثار سیاه مشق نیز معلوم است. ولی به گمان من دو واقعیت این دو از هم جدا می کند. ( توضیح محافظه کارانه ای نیز بدهم که این جداسازی به معنی رحجان یکی بر دیگری نیست. ) واقعیت نخست آن که آثار سیاه مشق شکل گرفته از تمرین خوشنویسان برای افزایش مهارت و قدرت دست برای نوشتن صدها بار یک حرف یا کلمه بی هیچ تفاوتی هستند. تکرار نوشتن یک حرف و مقایسه آنها با هم تا رسیدن به شکلی واحد، سرمنزل سیاه مشق است. ممارستی برای خوانای خوش نوشتن. و این سرمنزل از منزلت نقاشیخط بسیار دور است.

واقعیت دوم این که نشانه ها و نشانی هایی که ما در سیاه مشق برای اثبات پدرانگی اش پیدا می کنیم برآمده از دانش و تجربه امروز ماست و این نشانه های ارزشمندی که از پیوند و برهم نشینی حروف در سیاه مشق ها به هم نشان می دهیم میراث اقدام آگاهانه خوشنویسان پیشین نیست بلکه بازتاب "بیخودی"ها و "بی خبری" های آنها در خلوت و نوای قلم کشی هایشان است. اتفاقاتی که نقاشیخط بر پایه یک آگاهی عامدانه پی ریزی کرده و دنبال می کند.

ت) نقشی ایرانی از جهان

"استبداد ترجمه" اصطلاح من درآوردیِ من است و منظور از آن وجود آثار بیشتر ترجمه شده در بازار نیست بلکه تولید متن به مثابه ترجمه است. این سیاق تولید، ناآشنا با امکانات و ابزارهای خود و غریبه با پیشینه و امروز خویش است. در این روش تولید، فرد استبدادزده به بازسازی دیگری در خویش مشغول می شود و حاصل نیز در بهترین وضعیت و موقعیت چیزی بیشتر از دیگری نیست. این اتفاقی است که در بسیاری از آثار معطوف به "ایسم"ها در حال وقوع است. ( یک توضیح محافظه کارانه دیگر: من هیچ مشکلی با هیچ ایسمی ندارم! ) و در این میانه غوغا من نقاشیخط را هنری می شناسم که دست کم تا به امروز به بند "استبداد ترجمه" نیفتاده و کوشیده است خود را با استفاده از امکانات و ابزارهای آشنا به بیانی ایرانی از جهان امروز برساند و این بیان را به رخ بکشد. به راحتی نمی توان نقاشیخط را از "ایسم"ها جدا کرد و در همان حال نیز به سادگی نمی توان آن را به "ایسم"ی نسبت داد. و همین است که این روزها این آثار را به زبان بین المللی هنر ایران نزدیکتر کرده است.

ث) بهرام حنفی

اگر بخواهیم گروهی را به عنوان عوامل کودتای خوشنویسی علیه خوشنویسی معرفی کنیم مطمئن باشید یکی از آن نامها بهرام حنفی خواهد بود. او آگاهانه و عامدانه بر همه قواعد خوشنویسی شوریده است و در تابلوهایش چشم اندازهایی را نشان مان می دهد که هیچ امکانی برای بازخوانی شان وجود ندارد.

در نگاهی کوتاه اگر هر تابلوی بهرام حنفی را جهانی بدانیم کلمات تاب‌خورده و درهم تنیده او انگار از درد و اضطرابی می گویند که همه اجزای این جهان را به بی شکلی رسانده و فقط در پی پایداری خویش است. در گروهی از آثار حنفی این حروف دردمند در هم رفته حتا رنگ و روی خود را از دست می دهند و سایه یا شبحی از آنها روی تابلو باقی می ماند. او مصرانه می خواهد ما ( یا خودش ) را با موقعیت تاریخی و وجودی بشرامروز روبرو کند. بشری که از درون دردمند، مضطرب و گره خورده است ولی با سماجت می کوشد سرپا بایستد و ادامه دهد.

به تابلوهای او نگاه کنید، هیچ بعید نیست دریافت های متفاوت دیگری نیز به دست آورید ولی احتمال نزدیک به یقین دارم که این موجود سمج مضطرب را به راحتی در آنها خواهید دید.

بخش هنری تبیان


منبع: هنرآنلاین