تبیان، دستیار زندگی
دراوایل سال هشتم كه در بیشتر نقاط حجاز ، امنیت نسبی پدید آمده و ندای توحید به بسیاری از نقاط ، گسترش یافته بود و دیگر نفوذ یهود در شمال، و حملات قریش درجنوب ، اسلام و مسلمانان را تهدید نمی كرد، پیامبر به فكر افتاد كه دعوت خ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جنگ مخوف مؤته

جنگ مؤته

در اوایل سال هشتم كه در بیشتر نقاط حجاز ، امنیت نسبی پدید آمده و ندای توحید به بسیاری از نقاط ، گسترش یافته بود و دیگر نفوذ یهود در شمال، و حملات قریش در جنوب، اسلام و مسلمانان را تهدید نمی كرد، پیامبر به فكر افتاد كه دعوت خود را متوجه مرزنشینان شام كند، و قلوب مردمی را كه در آن روزها زیر سلطه قیصر روم به سر می بردند، به آیین اسلام متمایل سازد. به  همین منظور ،"حادث بن عمیرازدی " را با نامه ای روانه دربار فرمانروای شام نمود. فرمانروای مطلق شامات در آن روز، " حارث بن ابی شمر" غسانی بود كه به دست نشاندگی از طرف قیصر، در آنجا حكومت می كرد. وقتی سفیر پیامبر وارد شهرهای مرزی شام گردید" شرحبیل" كه فرماندار سرزمین های مرزی بود، از ورود سفیر آگاه  شد ؛ و او را در دهكده "مؤته " دستگیر نمود . پس از بازجویی  كاملی كه از حادث بن عمیر به عمل آمد، وی اقرار كرد كه حامل نامه ایست از جانب پیامبر اسلام به فرمانروای مطلق شامات، یعنی " حارث غسانی" .

فرماندار بر خلاف تمام اصول انسانی و جهانی - كه جان و خون سفیر در تمام  نقاط جهان محترم است - دستور داد، دست و پای او را بستند، و وی را كشتند.

هنگامی كه پیامبر از جنایت "شرحبیل" آگاه گردید، از كشته شدن سفیر سخت ناراحت شد. از این رو سربازان خود را برای گرفتن انتقام از این زمامدار خودسر كه سفیر اسلام را كشته بود، فراخواند .

حادثه جانگدازتر

مقارن این جریان، حادثه جانگدازتری رخ داد. این واقعه، تصمیم پیامبر را برای ادب كردن مرزنشینان شام كه آزادی تبلیغ را از مبلغان اسلام سلب نموده و ناجوانمردانه سفیر پیامبر و سپاه تبلیغ او را كشته بودند، جدی تر ساخت.

كشتن سپاه تبلیغ، و اعدام عده ای بی گناه، سبب شد كه در ماه جمادی ، فرمان جهاد صادر گردد، و سپاهی مركب از سه هزار نفر برای سركوبی یاغیان و مزاحمان تبلیغ اسلام اعزام شوند.

در ماه ربیع الاول سال هشتم، " كعب بن عمیر غفاری" از طرف پیامبر مأموریت یافت كه با 15 نفر كه همگی به سلاح تبلیغ مجهز بودند، به سرزمین "ذات اطلاح" كه در پشت "وادی القری" قرار دارد، روانه شوند، و اهالی آنجا را به آیین یكتاپرستی و رسالت دعوت نمایند. سپاه تبلیغ در آن نقطه فرود آمدند. و با منطق نیرومند و محكم اسلام، مردم را به یكتاپرستی دعوت نمودند. ناگهان با مخالفت شدید مردم رو به رو شده، و همگی مورد حمله آنان قرار گرفتند. سپاه تبلیغ، خود را در محاصره جمعیت انبوهی دیدند، جانانه از خود دفاع نمودند، و شهادت را بر ذلت و خواری ترجیح دادند. فقط یك نفر از آنها كه با بدن مجروح در میان كشتگان افتاده بود، نیمه شب از جای برخاست،  راه مدینه را پیش گرفت و جریان را به عرض پیامبر رسانید.

كشتن سپاه تبلیغ، و اعدام عده ای بی گناه، سبب شد كه در ماه جمادی ، فرمان جهاد صادر گردد، و سپاهی مركب از سه هزار نفر برای سركوبی یاغیان و مزاحمان تبلیغ اسلام اعزام شوند.

فرمان جهاد صادر گردید، در لشكرگاه مدینه "جرف" ، سه هزار رزمنده دلاور دور هم گرد آمدند. پیامبر ، شخصاً به لشكرگاه آمد و ضمن بیاناتی، چنین فرمود:

"به نقطه ای كه سفیر اسلام را كشته اند، می روید و آنان را مجدداً به اسلام و آیین یكتاپرستی دعوت می نمایید. اگر اسلام آوردند، از انتقام خون سفیر صرف نظر می نمایید و در غیر این صورت، از خدا كمك طلبیده و با آنان نبرد می كنید. هان! ای سربازان اسلام به نام خدا جهاد كنید ، دشمنان خدا و دشمنان خود را كه در سزمین شام بسر می برند، ادب نمایید. به راهب و راهبه ها كه در صومعه ها دور از غوغای اجتماع زندگی می كنند، معترض نشوید و لانه های شیطان را كه در مغز گروهی قرار گرفته، با همین شمشیر، ویران سازید. زنان و كودكان، و پیران فرتوت را مكشید! هرگز نخل و درختی را نبرید و خانه ای را ویران ننمایید!

هان! ای مجاهدان! فرمانده سپاه، پسرعم من جعفر بن ابی طالب است. اگر او آسیب دید، پرچم را "زید حارثه" بردارد و لشكر را هدایت كند. و اگر او كشته شد، فرمانده سپاه "عبدالله رواحه" است. و اگر او نیز آسیب دید، خود شما شخصی را به عنوان فرمانده كل برگزینید." سپس دستور حركت صادر گردید و خود پیامبر آنها را با گروهی از مسلمانان تا نقطه " ثنیة الوداع" مشایعت نمود.

صف آرایی سپاه روم و اسلام

روم آن روز بر اثر نبردهای پیاپی با ایران، دچار هرج و مرج عجیبی شده بود. با این كه سرمست پیروزی های خود بر ایران بود، ولی از شهادت و رشادت سربازان اسلام كه با شهامت ذاتی و قدرت ایمان، افتخارات زیادی به دست آورده بودند، اطلاعاتی داشتند. از این نظر، وقت حركت و آمادگی سربازان اسلام، به دولت روم گزارش داده شد. "هِرَقل" قیصر روم، به كمك فرمانروای دست نشانده خود در سرزمین شام، عظیم ترین و نیرومندترین سپاه را  برای مقابله با سه هزار سرباز اسلامی آماده نموده بود.  تنها "شرحبیل" ، فرمانروای سرزمین شام، صد هزار سرباز از قبایل مختلف شام زیر پرچم گرد آورد و برای جلوگیری از پیشروی سربازان اسلام، به مرزهای كشور روانه ساخت. حتی "قیصر"، با اطلاع قبلی با صد هزار سرباز از روم حركت نمود، و در "مآب" كه یكی از شهرهای "بـَلقا" است، فرود آمد و در آنجا به عنوان نیروی امدادی توقف نمود.

روم آن روز بر اثر نبردهای پیاپی با ایران، دچار هرج و مرج عجیبی شده بود. با این كه سرمست پیروزی های خود بر ایران بود، ولی از شهادت و رشادت سربازان اسلام كه با شهامت ذاتی و قدرت ایمان، افتخارات زیادی به دست آورده بودند، اطلاعاتی داشتند.

مسلمانان پس از ورود به مرزهای شام، از آمادگی دشمن و قدرت نظامی او آگاه شدند و فوراً برای نحوه مبارزه، شورای نظامی تشكیل دادند. گروهی گفتند: جریان را از طریق نامه نگاری به عرض پیامبر برسانند، و از او كسب تكلیف نمایند. این نظر نزدیك بود مورد تصویب قرار گیرد كه معاون دوم فرماندهی "عبدالله رواحه" - یعنی همان مردی كه در موقع خروج از مدینه از خداوند شهادت طلبیده بود - برخاست و خطابه آتشینی ایراد كرد. كه این خطابه، روح جهاد را در سپاه اسلام تقویت كرد و آنان به حركت خود ادامه دادند.

هر دو سپاه در نقطه ای به نام "شارف" با هم روبرو شدند، ولی به سبب مصالح نظامی، سپاه اسلام مقداری عقب نشینی كرد و در سرزمین "مؤته" فرود آمد. جعفر بن ابی طالب كه فرمانده لشكر بود، سربازان را به قسمت های مختلفی تقسیم نمود، و برای هر یك فرماندهی مشخص كرد. حملات و جنگ های تن به تن آغاز گردید. او باید پرچم را به دست می گرفت و حملات سربازان خود را هدایت می كرد، و در عین حال، به جنگ و دفاع نیز می پرداخت .

پس از شهادت "جعفربن ابیطالب" و "زید حارثه" ، رهبری  سپاه اسلام به دست "خالد بن ولید" ،  فرمانده ی تازه مسلمان سپرده شد.

در هنگام جنگ ، هر سه فرماندار سپاه اسلام، یكی پس از دیگری به فیض شهادت نائل آمدند. اما پیامبر این وضع را پیش بینی كرده، و ترتیب اختیار فرمانده را بر عهده خود سربازان قرار داده بود. در این لحظه، "ثابت بن اقرم" پرچم را برداشت رو به سربازان اسلام نمود و گفت: برای خود فرماندهی انتخاب كنید! همگی گفتند تو فرمانده ما باش. وی گفت: من هرگز این كار را نمی پذیرم، دیگری را انتخاب كنید. سپس خود "ثابت" و مسلمانان، "خالد بن ولید" را كه تازه اسلام آورده و در میان سپاه اسلام بود، به فرماندهی انتخاب كردند.

لحظه ای كه او به مقام فرماندهی برگزیده شد، لحظه بسیار حساسی بود و رعب و وحشت بر مسلمانان چیره گشته بود. فرمانده لشكر، دست به یك تاكتیك نظامی زد كه در نوع خود بی سابقه بود. او دستور داد كه در نیمه شب، كه پرده سیاهی همه جا را فرا گرفته بود، به نقل و انتقال آن هم با سر و صدا مشغول شوند. "میمنه"، جای خود را به "میسره" ، و بالعكس بدهد و ستون مقدم به قلب لشكر و بالعكس انتقال یابد، و این انتقال تا سپیده ی صبح ادامه داشت. او دستور داد گروهی از مسلمانان نیمه شب به نقطه ای دوردست حركت كنند، و در طلیعه صبح با دادن شعار "لا اله الا الله " به مسلمانان  بپیوندند. تمام این نقشه ها برای این بود كه سپاه روم تصور كنند كه نیروهای امدادی برای مسلمانان رسیده است.

اتفاقاً همین خیال سبب شد كه آنان روز بعد، از حمله به مسلمانان خودداری نمودند، و با خود گفتند كه این جمعیت، بدون نیروی امدادی با شهامت زایدالوصفی می جنگیدند، اكنون كه به تعداد آنان افزوده شده است، باید صلابت و استقامت و دلیری آنان چند برابر گردد.

سكوت و آرامش ارتش روم فرصتی بود كه مسلمانان بتوانند از راهی كه آمده بودند باز گردند. بزرگترین پیروزی كه مسلمانان به دست آوردند، این بود كه یك جمعیت كم در برابر ارتشی منظم و نیرومند، یكروز ( یا سه روز ) مقاومت نمودند و سرانجام جان به سلامت به در بردند. تدبیر نظامی فرمانده جدید، تدبیر خردمندانه ای بود، كه مسلمانان را از مرگ نجات داد و آنان را سالم به مدینه بازگردانید.


تنظیم: هدهدی - گروه دین و اندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.