تبیان، دستیار زندگی
نمی دانم كی خواهی آمد ، آشنای دل ! تویی كه هنوز به حقیقت نمی دانم كیستی ؟ تویی كه یك روز غروب بر حاشیه دلم قدم می گذاری واحساس حضورت مرا قلقلك می دهد . همه نوشته ها تو را گفته اند و همه كتاب ها تو را خوانده اند ، ولی كمتر چش...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یا ابا صالح

نمی دانم كی خواهی آمد ، آشنای دل ! تویی كه هنوز به حقیقت نمی دانم كیستی ؟ تویی كه یك روز غروب بر حاشیه دلم قدم می گذاری واحساس حضورت مرا قلقلك می دهد . همه نوشته ها تو را گفته اند و همه كتاب ها تو را خوانده اند ، ولی كمتر چشمی تو را در خواب دیده است . تو سرچشمه بهترین های عالم هستی ، مرا خوب می شناسی ، ولی من هنوز نمی شناسمت . تو را در لابه لای صفحات نمی توانم بیابم .

تو احساس گم من هستی كه در روز جمعه ، بر منطق احساس من جاری می شوی ، هیچ می دانی ، كه من همانی هستم كه هیچگاه ندیدمت ؛ چون حضور تو را حس كرده ام ، ولی ظهور تو را هنوز نه ، تا دیگر دلم میان بودن یا نبودن مردد نشود . امروز كه اندازه تمام دلواپسی های نهج البلاغه در پاییز عاطفه های اهالی كوفه دلشوره پیدا می كنم و آنگاه در زیر باران غدیر خیس می شوم تا شیعه شوم ، باز مهمان حضور تو می شوم . حضور تو آنقدر وسیع است كه حتی در افق نگاه خزان زده غرب نیز می توان تو را فهمید . نمی خواهم دلم را با چیزهای سر درگم ، گرم كنم.

شب ها كه باران به احساس سبز شالی زاران قدم می گذارد و مترسك های لب جالیز ، سرما را پخش می كند و سر انگشتانم اقامتگاه پرندگان مهاجر می شود ؛ تو نیز بر می گردی . دلم راضی نمی شود تو را لا به لای خطوط كتاب ها جستجو كنم . رد  پای تو روی دل من است و جا پای قدمهایت یخ ذهنم را  آب كرده است .

تو می آیی . بگو می آیی ، می دانم . نه نمی گویی ، اصلاً در دفتر حضور تو ، ظهور تو حك شده است . بگو راست می گویم . امروز مثل دیروز نیستم و فردا مثل امروز نخواهم بود؛ چون می دانم مرا می خوانی . سرنوشت من این است كه منتظر بمانم و تو منتَظَر . باور كن هیچ تردیدی ندارم ؛ زیرا همه سلول هایم ، همه ی نفس هایم ، سرنوشت غدیری است كه مرا شیعه ساخت و آغاز دلشورگی های مولایم علی ( ع ) شد . مولا جان ، این ها سرگذشت نیست ، این ها سرنوشت است ، سرنوشت غربت و انتظار ...

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.