فاشیست ها،رادیكالهای فریبدهنده
این حزب در سال1933به کمک انحصارهای بزرگ آلمانی و خارجی حکومت را بدست گرفت و دیکتاتوری هیتلری را مستقر کردتجزیه جنبش کارگری آلمان در آن هنگام و فلج کردن نیروی عظیم طبقه کارگر آلمان و بالاخره به پیروزی فاشیسم کمک کرد
فاشیسم یک نظریه سیاسی و نوعی نظام حکومتی خودکامهاست که نخست بین سالهای 1922 تا 1945 درایتالیا و به وسیله موسولینی رهبری شد.
فاشیسم ونازیسم اشکال مختلف دیکتاتوری سرمایه ملی است، بر ضد سایر بخشهای جامعه که در شرایط بحران حاد (اقتصادی) برای حفظ حکومت از به قدرت رسیدن سایر بخشهای جامعه در جامعه حاکم میشود. این واژه بعدها در مفهوم گستردهتری به کار رفت و به دیگر رژیمهای دست راستی، نظامی و مذهبی که دارای ویژگیهای مشابهی بودند، اطلاق شد.
فاشیسم، از لحاظ نظری محصول توسعه نظری نژادباوری وامپریالیسم اروپایی بود، و از نظر اجتماعی محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول. ولی با شکست کلی متحدین درجنگ جهانی دوم ، از اعتبار افتاد. پس از جنگ، برخی حزبهای نوفاشیست در اروپا پدید آمدند (از جمله حزب نوفاشیست ایتالیا) ولی توفیقی چندان بدست نیاوردند. در قارههای دیگر نیز رژیمهایی با ایدئولوژی فاشیستی پدید آمدند، مانند در آرژانتین به رهبری خوان پرون که در 1945-1950 دیکتاتور آرژانتین بود. اما پرونیسم آرژانتین با فاشیسم ایتالیا تفاوتهای مهمی داشت، از جمله اینکه سیاست خارجی تجاوزگرانه نداشت و در داخل نیز به بهزیستی طبقه کارگر توجه خاص داشت.
از نظر تاریخی فاشیسم نخست در ایتالیا در سال1919 به وجود آمد و سه سال بعد توانست حکومت را در این کشور در دست گیرد.
فاشیسم با برابری انسانها سرستیز دارد و آن را به سخره می گیرد. از نظر آنها انسانها به سه دسته تقسیم می شوند: اول، پیشوا که دارای اقتداری عالی و بی چون و چراست. دوم، گروه نخبگان که آن را مردانی شاخص، توانا و از خود گذشته تشکیل می دهند. سوم، توده های مردم
حزب فاشیستی آلمان در سال1920 به وجود امد و نام ناسیونال سوسیالیست برخود نهاد. این حزب در سال1933به کمک انحصارهای بزرگ آلمانی و خارجی حکومت را بدست گرفت و دیکتاتوری هیتلری را مستقر کردتجزیه جنبش کارگری آلمان در آن هنگام و فلج کردن نیروی عظیم طبقه کارگر آلمان و بالاخره به پیروزی فاشیسم کمک کرد. در آلمان هیتلری که به مظهر فاشیسم و نمونه روشن آن به شمار میرود،حزب کمونیست آلمان، سندیکاهای کارگری و سایر سازمانهای دموکراتیک یکی پس از دیگری سرکوب شدند. نخبه دانشمندان و روشنفکران و ادبای آلمانی بر اثر دیکتاتوری و سیاست ضد یهود فاشیستها مجبور به جلای وطن شدند. فاشیستها با استفاده از تئوریهای «فضای حیاتی»و «ژئوپلیتیک» و با اقدامات علمی انحصارهای بزرگ جنگ جدیدی را برای تقسیم مجدد جهان و اشغال سرزمینهای دیگر کشورها تدارک دیدند. این سیاست منجر به جنگ دوم جهانی شد که بالاخره با در هم شکستن کامل نظامی، اقتصادی و سیاسی ارتجاع فاشیستی و با پیروزی اتحاد شوروی و ائتلاف ضد هیتلری فاشیستی پایان یافت.
به نظر «موسولینی»، فاشیسم یک مفهوم مذهبی است که انسان در آن وابسته به قانونی اعلی و ارادهای واقعی است که از فرد تجاوز میکند و به عضویت یک جامعهء روحانی ارتقا مییابد. به نظر میرسد کسانی که در سیاستهای مذهبی فاشیسم، چیزی جز فرصتطلبی ندیدهاند، این معنی را نفهمیدهاند که فاشیسم علاوه بر آنکه یک سیستم حکومتی است، بالاتر از همه، یک سیستم فکری نیز هست.
«فاشیسم» با همهء تجربههای فردی دارای طبیعت مادی – مانند آنچه در سده هجدهم رواج داشت – مخالفت میکند. فاشیسم مخالف استقلال فردی، و طرفدار دولت است و برای فرد تا آنجا ارزش قایل است که با دولت، یعنی وجدان و ارادهء عمومی انسان در وجود تاریخی وی، منطبق شود. اصول آزادی دولت را در مقابل مصالح فرد انکار میکند. اما فاشیسم، دولت را به عنوان یک واقعیت حقیقی مبنا قرار میدهد.
اصول فاشیسم
اصول اساسی فاشیسم که موسولینی برخی از آنها را در دانشنامه ایتالیایی در سال 1932 میلادی ابراز داشته بود عبارتند از:
1)عدم اعتقاد به سودمند بودن صلح
2)مخالفت با اندیشههای سوسیالیستی
3)مخالفت با لیبرالیسم
4) تبعیت زندگی همهء گروهها از دولت(توتالیتر بودن)
5) تقدس پیشوا تا سر حد امکان
6) مخالفت با دموکراسی (دموکراسی را خودپرستی مینامند)
7) اعتقاد شدید به قهرمانپرستی
8) بلیغ روح رزمجویی
9) نظام تک حزبی
اعتقادات فاشیسم
خرد ستیزی
مخالفت با روشنگری در قرن هجدهم و نوزدهم در آثار متفکرانی چون ژوزف دومیستر، مارکی دوساد، ژوزف آرتو گوبینو و بخصوص شخص فریدریش نیچه به اوج رسید. آنها به جای تکیه بر جهان شمولی روشنگری بر «تفاوت» انسان ها به لحاظ قومی، زبانی و نژادی پای فشردند.
فاشیسم نیز با خوشه چینی از این متفکران، به جای تکیه بر خرد، پیروانش را به پیروی از قلب و احساسات، فرا می خواند. آنها حیات عقلی و صلح را بی ارزش، سرد و بی روح خواندند و سیاست اراده را به جای آن ترویج می کردند. شور، جنگیدن برای بقا و پیروی بی چون چرا از پیشوا، جزء فضیلت هایی بود که فاشیسم به تبلیغ آن می پرداخت. خود هیتلر در «نبرد من»، نبرد دایمی را جوهر انسانی معرفی نمود. «انسان در نبرد دایمی رشد و ترقی کرده است و تنها در صلح جاوید، نابود خواهد شد و از میان خواهد رفت... طبیعت حق سروری و آقایی را به نیرومند ترین ملت ارزانی می دارد... این ملت واجد حق فتح و پیروزی است. آنان که نمی خواهند در این جهان، جهانی که میدان نبرد ابدی است، بجنگند شایسته حیات نیستند.»
فاشیسم نیز با خوشه چینی از این متفکران، به جای تکیه بر خرد، پیروانش را به پیروی از قلب و احساسات، فرا می خواند. آنها حیات عقلی و صلح را بی ارزش، سرد و بی روح خواندند و سیاست اراده را به جای آن ترویج می کردند
نخبه گرایی
فاشیسم اعتقادی به برابری انسانها ندارد؛ با اندیشه دموکراسی سر ستیز دارد و همانند افلاطون و ارسطو آن را حکومت عوام می شمارد. آنها برابری اقتصادی که مارکسیست ها بدنبال آن بودند، به سخره می گرفتند. نظریه پردازان فاشیست «نابرابری» و «تفاوت» را اصل کلی حاکم بر زندگی بشر می دانستند. آنها متاثر از نخبه گرایانی چون پاره تو، موسکا، و میشلز معتقد بودند که جامعه بی طبقه نمی تواند وجود داشته باشد. پاره تو و موسکا با پیگیری رهیافتی تاریخی، به این نتیجه رسیدند که جوامع همواره تحت سلطه و هدایت نخبگان بوده اند و در آینده نیز چنین خواهد بود.
رهبر، در نظام فاشیستی نقشی تعیین کننده دارد. از نظر آنها، رهبر فوق تمام قوانین است و هیچ قانونی نمی تواند و نباید اراده او را که ارده ملت هم هست، محدود نماید. به همین خاطر بود، که نازیها شعار می دادند «هیتلر یعنی آلمان و آلمان یعنی هیتلر». به عقیده آنها، تنها رهبر بود که می توانست بدون واسطه، اراده مردم را درک کند و آن را سامان دهد. نهادهای واسطه مانند انتخابات، احزاب و پارلمان باید الغا شوند، چرا که امکان دارد اراده پیشوا را زیر سوال ببرند. «رهبر فاشیستی در مقام حامل طرحهای نشات گرفته از روح ملی، از میان مردم گمنام ظهور می کند و به بالا می آید. او به عنوان داوری مصون از خطا به تعریف اصول و مقاصد خدشه ناپذیر ملی می پردازد.»
فاشیسم با برابری انسانها سرستیز دارد و آن را به سخره می گیرد. از نظر آنها انسانها به سه دسته تقسیم می شوند: اول، پیشوا که دارای اقتداری عالی و بی چون و چراست. دوم، گروه نخبگان که آن را مردانی شاخص، توانا و از خود گذشته تشکیل می دهند. سوم، توده های مردم که رهنمودها را از بالا دریافت می کنند و وظیفه آنان نیز اطاعت است. از این حیث می توان گفت فاشیستها افلاطونی بودند، چرا که افلاطون نیز به جامعه ای طبقاتی و سازمان دهی شده باور داشت، که هریک از انسانها بر اساس قابلیت خویش در طبقه ای خاص جا می گرفت.
نژادپرستی
اگر چه موسولینی به برابری نژادی اعتقادی نداشت، اما چندان یهودستیز نبود. یکی از اساسی ترین تفاوتهای میان فاشیسم ایتالیا و نازیسم آلمانی این بود که فاشیسم ایتالیا، همانند همتای آلمانی اش یهودستیر نبود. نازی ها با تکیه بر نوشته های نویسندگان نژاد گرایی چون گوبینو و استوارت چمبرلین، به افسانه نژاد آریایی، نژاد برتر باور داشتند و آن را به شدت تبلیغ می کردند.
ادامه دارد...
فرآوری : طاهره رشیدی بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
منابع : 1-ویکی پدیا / 2- چشم انداز ایران شماره79
مطالب مرتبط: