تبیان، دستیار زندگی
(2) 3- عوالم سه‏گانه وجود و مراتب نفس انسان برهم منطبق‏اند: همان‏گونه كه در مقدمه متذكر شدیم، انسان‏شناسی ملاصدرا بر دیدگاه كلی او در هستی‏شناسی مبتنی است . ملاصدرا هستی را دارای سه مرتبه می‏داند كه پایین‏ترین مرتبه آن ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انسان‌شناسی صدرالمتالهین (2)


3- عوالم سه‏گانه وجود و مراتب نفس انسان برهم منطبق‏اند: همان‏گونه كه در مقدمه متذكر شدیم، انسان‏شناسی ملاصدرا بر دیدگاه كلی او در هستی‏شناسی مبتنی است . ملاصدرا هستی را دارای سه مرتبه می‏داند كه پایین‏ترین مرتبه آن عالم ماده و طبیعت مادی، و مرتبه وسط آن عالم صور مثالی و صور خیالی و مقداری مجرد از ماده جسمانی، و مرتبه اعلای آن عالم صور عقلی و مجردات و مثل الهی است . نفس انسان نیز حقیقتی است كه بالقوه این عوالم و نشئه‏های سه‏گانه وجود را داراست، در عین حال كه وحدت شخصی‏اش را حفظ می‏كند. (22) به این بیان كه نفس هر انسانی در آغاز تكونش وجود طبیعی مادی دارد كه مبتنی بر حدوث جسمانی اوست، سپس بر مبنای حركت جوهری، مراتبی از كمال را طی می‏كند و وجودش به تدریج لطیف و قوی می‏شود تا به مرتبه نفس بودن می‏رسد، در این مرتبه انسانی است مثالی و صاحب قوه تخیل، سپس می‏تواند از این نشئه وجودی با تحصیل كمالات عقلی به مرتبه انسان راه پیدا كند.(23)

همان‏گونه كه عوالم وجود با هم مرتبط‏ اند و مراتب وجود رابطه طولی دارند، مراتب انسان نیز در ارتباط با هم بوده و وحدت شخصی هر فرد در همه این مراتب محفوظ است، نتیجه‏ای كه از این اصل می‏توان در حل مسئله معاد گرفت این است كه انسان آخرت همان انسان دنیاست و بر اساس ملكات زشت و زیبایی كه كسب كرده است، محشور می‌شود.

در این‏ جا ذكر چند نكته لازم است:

اول: همان‏گونه كه عوالم وجود با هم مرتبط‏ اند و مراتب وجود رابطه طولی دارند، مراتب انسان نیز در ارتباط با هم بوده و وحدت شخصی هر فرد در همه این مراتب محفوظ است، نتیجه‏ای كه از این اصل می‏توان در حل مسئله معاد گرفت این است كه انسان آخرت همان انسان دنیاست و بر اساس ملكات زشت و زیبایی كه كسب كرده است، محشور می‌شود.

دوم: این كه ملاصدرا در متن اسفار در بیان مرتبه سوم می‏نویسد:« ثم قد ینتقل من هذا الكون.»‏ (24) گاهی نفس

از این كون منتقل به نشئه دیگر می‏شود؛ یعنی برخی از انسان‏ها هستند كه می‏توانند از مرتبه طبیعت و تجرد مثالی و خیالی به تجرد عقلی برسند، چرا كه در جای دیگر می‏گوید:«ذلك فی قلیل من افراد الناس.»(25)

سوم: این نشئه‏های سه‏گانه ترتیبشان در بازگشت و صعود به سوی خدای تعالی برعكس ترتیب نزول آنها از خدای تعالی است، با این تفاوت كه سلسله آغازین به نحو ابداع و بدون زمان و حركت فیض وجود یافته، اما سلسله رجوع در مهد مكان و بستر زمان به نحو تدریج پیموده می‏شود، (26) به عبارت دیگر، نزول از عالم امر به عالم خلق است و صعود به عكس .

از این اصل و نكات مذكور، ثمره دیگری ظاهر می‏شود كه بیان كننده بینش خاص حكمت متعالیه صدرایی در حقیقت انسان و مراتب كلی و نشئات وجود آدمی است كه عبارتند از:

الف) انسان قبل از دنیا؛

ب)انسان در دنیا؛

ج) انسان بعد از دنیا.

صدرالمتالهین برای اثبات نشئه قبل از دنیا به كلام افلاطون استناد می‏كند كه می‏گوید:

نفوس انسانی وجود عقلی قبل از حدوث بدن داشته‏اند(27) اما با این سخن افلاطون كه می‏گوید نفس پیش از اتحاد با بدن در قلمرو متعالی وجود داشته، جایی كه هستی‏های معقول و قائم به ذات را مشاهده می‏كرده است؛ (28) یعنی به آنها عالم بوده است، موافق نیست، چون لازمه‏اش این است كه نفس بماهو نفس قدیم بوده باشد و این مغایر اصول و قواعد صدرایی است . از این ‏جا آشكار می‏شود كه نفس انسانی تكون عقلی قبل از حدوث بدن داشته است نه تكون نفسی كه مدبر بدن است، پس مرادش از كون عقلی باید وجود او در مراتب علم و قضا و قدر الهی باشد .

ملاصدرا در این باب به آیاتی نظیر این آیه استناد می‏كند:«و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم الست ‏بربكم قالوا بلی»‏ (29) ؛ خدا آن گاه كه بنی آدم در ظهر پدرانشان بودند از آنها اقرار به ربوبیتش گرفت و آنها تصدیق كردند و بلی گفتند. بدیهی است كه این تخاطب و اخذ پیمان دلالت ‏بر وجود انسان و ادراك او در نشئه‏ای قبل از دنیا دارد . او هم ‏چنین به روایاتی نظیر روایات ذیل استشهاد می‏كند:

ان اول ما ابدع الله تعالی هی النفوس المقدسه? المطهره، فانطقها بتوحیده؛ ثم خلق بعد ذلك سایر خلقه؛ (30)

اول چیزی كه خدای تعالی ابداع كرد، نفس‏های پاك و مقدس بودند، پس (خدای سبحان) آنها را برای شهادت به توحیدش گویا كرد، سپس بعد از آن سایر مخلوقاتش را آفرید . گفتنی است كه حكمای دیگری چون علامه طباطبایی نیز با توجه به آیات ذر و میثاق برای انسان سه حیات قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیا قائل هستند، (31) همان‏گونه كه به گزارش صدرالمتالهین در مشاعر برخی متكلمان و محدثان چون شیخ صدوق رحمة الله و شیخ مفید رحمة الله به استناد برخی روایات حكم به نوعی حیات برای انبیا و اولیا ارواح مطهره و مقدسه قبل از دنیا کرده‌اند.(32)

صدرالمتالهین برای اثبات نشئه قبل از دنیا به كلام افلاطون استناد می‏كند كه می‏گوید:نفوس انسانی وجود عقلی قبل از حدوث بدن داشته‏اند اما با این سخن افلاطون كه می‏گوید نفس پیش از اتحاد با بدن در قلمرو متعالی وجود داشته، جایی كه هستی‏های معقول و قائم به ذات را مشاهده می‏كرده است؛ یعنی به آنها عالم بوده است، موافق نیست، چون لازمه‏اش این است كه نفس بماهو نفس قدیم بوده باشد و این مغایر اصول و قواعد صدرایی است .

بدیهی است كه اگر حیات قبل از دنیا پذیرفته شود، پذیرش حیات بعد از دنیا سهل و آسان خواهد بود، چرا كه دلایل عقلی و نقلی فراوانی برای حیات نفس بعد از دنیا وجود دارد و مرگ چیزی جز مفارقت نفس از بدن مادی جسمانی نیست. به تعبیر صدرالمتالهین، این بدن همچون ناخن و موهای زاید است ‏یا همچون خانه‏ای است كه ساختن آن مقصد و هدف اولی و ذاتی انسان نیست، بلكه تنها برای دفع گرما و سرماست.(33)

به اعتقاد ملاصدرا، نه تنها نفس بعد از مفارقت از دنیا باقی است، بلكه بدن حقیقی انسان هم كه پاك‏تر و لطیف‏تر از این بدن مادی است و نور حس و حیات در آن بالذات جاری است - بر خلاف بدن مادی كه حس و حیات آن بالعرض است - و نسبتش به نفس نسبت روشنایی به خورشید است، باقی و جاودانی است. (34) انسان وقتی بر اثر تحولات جوهری و استعداد وجودی به كمال رسید، از این وجود دنیوی به سوی وجود اخروی و از دار فنا به سوی دار بقا پرواز می‏كند.(35)

4- نفس مجرد است: از مطالب گذشته تجرد نفس هم آشكار می‏شود، اما برهان آن را در بحث تجرد علم می‏آوریم، چون منوط به اثبات تجرد عالم است .

ب) جایگاه انسان در معرفت‏شناسی در سطور گذشته نظرمان در شناخت انسان معطوف به هستی‏شناختی او بود، همان‏گونه كه صدرالمتالهین از منظر هستی شناختی دیدگاه خاصی به انسان، به ویژه به نفس انسانی انسان دارد، از منظر معرفت‏شناسی هم نگاه ویژه‏ای به انسان می‏كند، او نه چون افلاطون می‏اندیشد كه بگوید انسان قبل از حدوث دنیوی‏اش عالم به همه حقایق بوده است (36) و نه چون مشایین نفس را در مقام كسب معرفت ‏حسی منفعل و در مراتب ادراك قائل به مراتب تجرید می‏داند، (37) بلكه انسان را در مقام تحصیل معرفت صاحب مقامات و درجاتی می‏داند كه اینك به اختصار به برخی از آنها اشاره می‏كنیم:

1- معنای علم: صدرالمتالهین در اسفار در جلد اول در باب وجود ذهنی به اختصار و در جلد سوم (مرحله دهم) به تفصیل در باب علم سخن گفته است، كه به برخی نكات آن اشاره می‏كنیم:

الف) علم قابل تحدید منطقی نیست، چون حدود مركب از اجناس و فصول هستند و اینها امور كلی هستند، اما علم از حقایقی است كه انیتش عین ماهیت و وجود و تشخصش به نفس ذات اوست . علم را تعریف رسمی نمی‏توان كرد، چون چیزی اعرف از علم نیست و علم حالت وجدانی نفسانی است كه هر موجود زنده دانا در ذاتش آن را می‏یابد. (38) ملاصدرا در ادامه متذكر می‏شود كه گرچه علم قابل تحدید منطقی نیست، كشف معنا و سایر ویژگی‏هایش برای آگاهی مفید است، (39) از این رو، ایشان در فصل سوم این باب ابتدا تفسیرهای مختلفی را كه از سوی حكمای گذشته در باب علم آمده، بررسی و نقد كرده و در نهایت، معنایی كه جامع افراد علم باشد، ارائه می‏دهد، و آن این كه علم عبارت است از:«وجود شی‏ء مجرد» (40) و به عبارت دیگر، علم عبارت است از: «نوعی وجود امر مجرد از ماده»، (41) پس علم امر وجودی است، به شرط این كه مبرای از غواشی مادی باشد؛ یعنی وجود بالفعل باشد، پس این وجود مجرد اگر وجودش لنفسه (42) باشد، علم به خودش است و اگر وجودش لغیره باشد، معقول یا متخیل و یا محسوس آن غیر خواهد بود. (43) از این رو، صدرالمتالهین بر تجرد از ماده تاكید می‏كند و می‏گوید كه اجزای ماده از هم غایب و محجوبند، اما لازمه علم كشف و حضور است، پس برای جسم و اعراض جسمانی نه علمی است و نه خود، معقول و معلوم شی‏ء مجردی قرار می‏گیرند، مگر آن كه صورتی غیر از صورت مادی جرمانی پیدا كنند. پس همان‏گونه كه صورت معقوله و متخیله مبرای از وجود ماده جرمانی است، صورت محسوس با لذات هم دارای وجود مادی نیست كه قابل اشاره حسی باشد، گرچه از شرایط ادراك حسی تحقق نسبت وضعی بین ابزار ادراكی و شی‏ء مدرك است، اما در ادراك خیالی، وهمی و عقلی به این شرایط هم نیازمند نیستیم(44) نكته دیگری كه از این بحث فهمیده می‏شود این است كه از این معنا و ویژگی علم در باب هستی‏شناختی نفس نیز ستفاده می‏شود و آن این كه جسم و ماده و عوارض آنها، همان‏گونه كه معقول و معلوم بالذات نیستند، عالم و عاقل هم نمی‏توانند باشند . عكس نقیض این قضیه این است كه هر موجودی كه عالم و عاقل است، جسم و جسمانی نیست و از این‏ جا نتیجه می‏شود كه نفس ما كه عالم به ذات خویش و عالم به غیر ذاتش هست،«مجرد» است. ابن‏سینا و صدرالمتالهین اولین دلیلی كه بر اثبات تجرد نفس اقامه می‏كنند، از راه ادراك مفاهیم و ماهیات كلی (معقولات) است. البته دلیل‏های دوم و سوم صدرا نیز از راه تعقل انسان كلی است و از آن ‏جا كه انسان كلی معقول مجرد از وضع و شكل معین است، پس محل آن هم باید مجرد از وضع و سایر ویژگی‏های مادی باشد و از این‏ جا تجرد نفس ثابت می‏شود. (45)

پی‌نوشت‌ها:

22- ر. ك: همان، ص‏ 194 و 228 و 229.

23- همان، ص‏ 194.

24- همان، ص‏ 194.

25- همان، ص‏ 97.

26- همان، ص‏ 195.

27- همان.

28- ر. ك: فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات سروش، 1368 ، ص 196 و242 و 243.

29- اعراف ،7 آیه 172.

30- ملاصدرا، مشاعر، ترجمه میرزا اعمادالدوله?، اصفهان، مهدوی، بی تا، ص‏ 59 .

31- ر. ك: علامه طباطبائی، المیزان، ج‏1، چاپ اول، بیروت، مؤسسه اعلمی، چاپ اول، 1417، ص 94 ??، 115.

32- ر. ك: ملاصدرا، مشاعر، همان، ص 95.

33- اسفار، ج‏ 9، ص‏ 99.

34- همان، ص‏ 99.

35- همان، ص‏ 196.

36- ر. ك: كاپلستون، همان، ص‏ 197.

37- ر. ك: ابن‏سینا، نفس از كتاب شفا، تصحیح حسن‏زاده آملی، ص 81 - 91.

38- اسفار، ج‏3 ، ص‏ 278.

39- همان.

40- همان، ص‏ 286.

41- همان، ص‏294 .

42- وجود قائم به ذات خود باشد.

43- اسفار، ج3 ، ص‏ 296 .

44- همان، ص‏ 298 و 299.

45- ر. ك: اسفار، ج‏8، ص‏260 و 279 و 280 / ابن‏سینا، نفس از كتاب شفا، ص 288 و 294 .

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.