تبیان، دستیار زندگی
حمله به مدارس و تضییع حق تحصیل فلسطینیان،این قسمت روگاز تلخ خانواده عبید و خانواده هویله
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قتلگاه خانواده‌ها

مدرسه مشروع


حمله به مدارس و تضییع حق تحصیل فلسطینیان،این قسمت روگاز تلخ خانواده عبید و خانواده هویله

قسمت قبل

قتلگاه خانواده ها

17 ژوئن 2009 در ساعت 6 صبح ارتش اسراییل بر سر پناهندگان مدرسه پسرانه "مشروع" در بیت لاهیه بمب "فسفر سفید" میریزد. دربهای مدرسه در روز 5 ژانویه به روی عموم بی پناه باز شد و تا 16 ژانویه یکهزار و 900 بی خانمان در آن سکنی گزیدند. 256 نفر از آنها کودکان زیر 3 سال بودند. در زمان ورود به مدرسه همه مورد بازرسی بدنی قرار میگرفتند. اسراییل با توجه به امکانات جی پی اس مدرسه را در شمار 91 مکان لیست سیاه خود قرار داده بود.

طبق آمار هیئت تحقیق سازمان ملل، گلوله‌های انفجاری در پشت بام مدرسه دیده شده است. گلوله‌های انفجاری بمب فسفر سفید که جان دو برادر نوجوان را گرفت:

بلال الاشکر

محمد الاشکر

13 نفر دیگر در طی این حمله زخمی و مجروح شدند که مادر این دو شهید و دختر عمویشان "فاطمه" در میان آنها بودند.

8 ژانویه روزی است که خانواده الاشکر به این مدرسه در بیت لاهیه پناه می‌آورند. سحر الاشکر به همراه سه فرزند خود وارد این مدرسه شد. نجود الاشکر زن برادرش هم همراه او بود. او نیز 4 فرزند داشت که بلال (5 ساله) و محمد (3 ساله) شهید هم در میان آنها بودند. در همان روز "ازهر البنا" زن برادر نجود به آنها پیوست. او نیز 5 فرزند داشت که فاطمه 8 ساله مجروح هم در میان آنها بود.

ازهر اینچنین تعریف میکند: "پتو و غذا کافی نبود. آب و برق هم نداشتیم. همه ما از شدت ترس در خود خزیده بودیم. بمباران اسراییلی‌ها شروع شده بود. مغازه های اطراف مدرسه همه نابود شدند. بچه‌ها جیغ میکشیدند و گریه میکردند. اکثر آنها خود ر اخیس کردند.

سحر میگوید: میخواستم همان شب از انجا فرار کنم. اما یکی از کارمندان سازمان ملل به من گفته بود که آنجا امن‌ترین جا است. و اگر هم اتفاقی بیفتد صلیب سرخ زودتر میتواند خود را به آنجا برساند. شب را همانجا در ترس سپری کردیم.

سحر اینگونه میگوید: ساعت 3 صبح 17 ژانویه شده بود که ناگهان از صدای بمب فسفر سفید همه از خواب پریدیم. کلاس پر شده بود از دود سفید که واقعا خفه کننده بود. داشتم می‌مردم. غوغایی به پا شده بود. همه جیغ میکشیدند. پنجره‌ها را هم نمی‌توانستیم ببندیم چون ممکن بود انفجارها موجب شکستن شیشه ها شد و به سمت بدن ما پرت شوند. مدلین دختر نجود، محمود پسر ازهر، و ریهام دختر من، همه خود را خیس کردند. ریهام را زدم زیر بغل و به راهرو مدرسه رفتم. من و ازهر میخواستیم لباس بچه‌هایمان را عوض کنیم. نجود در کلاس به بچه‌هایش میگفت که نزدیک پنجره نشوند. اوضاع موقتا آرام شد تا اینکه در ساعت 6 صبح یک انفجار بسیار وحشتناک رخ داد و بلوکهای سقف ساختمان بر سرمان ریخت. سریع رفتم زیر میز، سرم را گرفتم لای دستان و پاهایم. خدایا! کجا بروم؟ حیاط مدرسه شده بود جهنم. داشتم خفه میشدم. ارتش اسراییل مستقیما مدرسه را هدف گرفته بود.

میخواستم همان شب از انجا فرار کنم. اما یکی از کارمندان سازمان ملل به من گفته بود که آنجا امن‌ترین جا است. و اگر هم اتفاقی بیفتد صلیب سرخ زودتر میتواند خود را به آنجا برساند. شب را همانجا در ترس سپری کردیم.

ازهر میگوید: در راهرو مدرسه بودم. بعد از انفجار "نجود" را جلوی درب کلاس دیدم در حالیکه پسرش صبری کنااش افتاد بود. خودم را کشان کشان به صبری رساندم. عین گچ سفید شده بود. جان در بدن نداشت. شروع کردم به فشردن قفسه سینه‌اش. چند بار که این کار را کردم ناگهان نفسش بالا آمد و زنده شد.

او ادامه میدهد: وارد کلاش شدم. کمی با احتیاط جلو رفتم تا پایم روی دست کسی نرود. دیدم محمدود شده بود. دستم به یک دست و صورت خورد. فهمیدم عبدالرحمن پسر خودم است. تا فهمید منم زد زیر گریه و بغلم کرد. در همین حین ناگهان صدای احمد آن یکی پسرم را شنیدم که گفت "مامان! مامان!". دو پسرم را به آغوش گرفتم و خواستم از مدرسه بیرون بزنم. ناگهان صدای فریادهای محمد همسر نجود را شنیدم. دو فرزندش بلال و محمد مرده بودند. مرد بیچاره کر و لال بود. داد میزد و گریه میکرد. نجود هم شدیدا مجروح شده بود. 4 انگشت دست راستش قطع شده بود. بلندگوی گروه امدا اعلام کرد که از سریعا از مدرسه خارج شوید. ما از مدرسه خارج شدیم. انها به کمک باقی افرا رفتند.

سحر به همراه نجود 33 روز در بیمرستان ارتش مصر بستری بود. او یک ماه پس از پایان عملیات سرب مذاب از مرگ دو فرزنش با خبر شد.

ترجمه:محمدرضا صامتی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع:

مرکز حقوق بشر "المیزان"

شورای جهانی دفاع از حقوق کودکان