تبیان، دستیار زندگی
گفت: ای گروه هر كه ندارد هوای ما / سر گیرد و برون رود از كربلای ما.آقاجان همچنان با صدای رسا و خوش‌آهنگش می‌خواند و جمع دوستان و آشنایان سوگوار اباعبدالله(ع) همچنان می‌گریند. مستمع وقتی كه در گوینده اخلاص می‌بیند، بیشتر كربلایی می‌شود. سخن از میدان عشق، ك
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من از كودكی عاشقت بوده‌ام


گفت: ای گروه هر كه ندارد هوای ما / سر گیرد و برون رود از كربلای ما.آقاجان همچنان با صدای رسا و خوش‌آهنگش می‌خواند و جمع دوستان و آشنایان سوگوار اباعبدالله(ع) همچنان می‌گریند. مستمع وقتی كه در گوینده اخلاص می‌بیند، بیشتر كربلایی می‌شود. سخن از میدان عشق، كربلاست.

عاشورا

سخن از لحظه‌های عاشقانگی یاران امام حسین با مولا و مقتدای عشق و ایمان و آزادگی است. تصویرسازی عرصه ایستادگی و جانبازی و فنای فی‌الله است.

زیر سم اسبان فتادن و بر نیزه رفتن و قطعه قطعه شدن. سخن از مسلخ و منای عاشقی است. خلوت خاص برگزیدگان بزم عشق.

آقاجان، محزون‌تر و كربلایی‌تر، صدا را اوج می‌دهد:

ناداده تن به خواری و ناكرده ترك سر

نتوان نهاد پای به خلوت سرای ما

می‌گویم: آقاجان، یعنی همه عاشق بودند؟... همه بر كارشان آگاه بودند؟

آقاجان دستی بر سرم می‌كشد و می‌گوید: پسرم، نوجوان روز عاشورا، قاسم بن الحسن(ع) بود. نور چشم دومین امام معصوم كه به امانت به عمو سپرده شده بود. وقتی كه سیدالشهدا در شب عاشورا با یاران و اصحاب خویش سخن گفت و بیعت خویش را از آنها برداشت، تا هر كه می‌خواهد، بی‌خجالت و آزرم از این خلوت‌سرای خاص بیرون رود؛ چون 72 نفر ماندند و گفتند كه تا آخرین جرعه جان در ركاب حضرتش خواهند بود؛ قاسم به سراغ عمو آمد.

ـ عموجان، آیا من نیز در شمار كشته‌شدگان خواهم بود؟

امام حسین دستی بر سر و روی یادگار برادر كشید و برای آن‌كه تاریخ بر انتخاب آگاهانه یاران و حواریونش شهادت دهد، از او پرسید:

ـ كیف الموت عندك؟... [عزیزم... فرزندم...] ... مرگ نزد تو چگونه است؟

ـ احلی من العسل!

قاسم به عمویش گفت كه شهادت در این راه و مرگ در ركاب شما، در نگاه من شیرین‌تر از عسل است. و امام حسین نگاهی به سیمای معصوم او انداخت و تبسمی محزون نمود و گفت: آری فرزندم؛ تو نیز در شمار كشته‌شدگان خواهی بود. و قاسم، با تمام وجود لبخند زد؛ لبخندی عاشقانه كه اشك در چشم مولا نشاند. رقصی چنین میانه میدانم آرزوست!

می‌گویم: آقاجان، شما هم از كودكی و از سن من عاشق امام حسین بودید؟

آقاجان دستی بر سرم می‌كشد و می‌گوید: پسرم، نوجوان روز عاشورا، قاسم بن الحسن(ع) بود. نور چشم دومین امام معصوم كه به امانت به عمو سپرده شده بود. وقتی كه سیدالشهدا در شب عاشورا با یاران و اصحاب خویش سخن گفت و بیعت خویش را از آنها برداشت، تا هر كه می‌خواهد، بی‌خجالت و آزرم از این خلوت‌سرای خاص بیرون رود؛ چون 72 نفر ماندند و گفتند كه تا آخرین جرعه جان در ركاب حضرتش خواهند بود؛ قاسم به سراغ عمو آمد.

تبسم بر چهره محبت‌آمیزش نقش می‌بندد. می‌گوید: پیش از آن‌كه دست راست و چپم را تشخیص دهم. عشق او با شیر مادر و با نفس گرم پدر در جان تشنه من حلول كرد. مگر این دو چشم بی‌سو می‌تواند عاشق نور نشود؟... پسرم؛ عشق این خانواده، ازلی است. همه عمر برندارم سر از این خمار مستی/ كه هنوز من نبودم كه تو در دلم نشستی ...

آقاجان، مرا كنار خودش می‌نشاند و خودش باز شروع می‌كند به خواندن. اشك می‌ریزد و می‌خواند. عجیب است؛ همه دارند می‌گریند... خدایا، مگر آقاجان چه می‌خواند؟... با چه كسی دارد این طور صمیمانه و عاشقانه می‌گوید و می‌گرید؟:

من از كودكی عاشقت بوده‌ام

قبولم نما گرچه آلوده‌ام

غمت حاصل زندگانی من

به راه تو طی شد جوانی من

من از ریزه‌خواران خوان توأم

اگرچه بدم میهمان توام

به عشقت از آن دم كه خو دادی‌ام

به چشم همه آبرو دادی‌ام

ز در راندگانت حسابم مكن

گدایم، كرم كن، جوابم مكن

از این روسپیدم برِ داورم

كه من هم سیاهی این لشكرم

مبادا برانی مرا از درت

به بازوی بشكسته مادرت

بخش ادبیات تبیان


منبع : رضا رفیع - جام جم