تبیان، دستیار زندگی
شد اولین بار که دیدمش مثل یک مرد افسانه ای بزرگ بود، بزرگ بود و توانا. دخترهای محله از پشت پنجره ها دزدکی به پیکرش خیره می شدند و پیرها از فروتنی و ادب او عرق می کردند. ما بچه های بی آرام، چپ و راست سر راهش سبز می شدیم و سل...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آن چشمان آرام چه زود بسته شد



اولین بار که دیدمش مثل یک مرد افسانه ای بزرگ بود، بزرگ بود و توانا. دخترهای محله از پشت پنجره ها دزدکی به پیکرش خیره می شدند و پیرها از فروتنی و ادب او عرق می کردند. ما بچه های بی آرام، چپ و راست سر راهش سبز می شدیم و سلام می کردیم. صورت درشت و گوشت آلودش به جای جواب سلام مثل گل می شکفت و در اطراف گونه اش فرو رفتگی زیبایی پدید می گشت. آنوقت آن چشمان سیاه و مهربانش کوچک می شد... وای دریغ که این چشمان آرام و معصوم چه زود بسته شد.

به راستی او که بود؟ چرا آمد و چرا رفت؟

او به عنوان یک افسانه، یک قصه که رنگ حقیقت دارد برای ورزش ما، برای زندگی ما جاودانه خواهد ماند و همه مادران دیار ما همه شب کنار گهواره های فرزندانشان قصه های طلایی او را زمزمه خواهند کرد.

در حالت بهت و حیرت به او می اندیشم. به تولدش، به روزی که در ملبورن رنگ گرفت و به آن بهار شکوفای که در یوکوهاما به برکت وجود او برای دیار ما گل کرد... و به این زمستان سرد و سیاهی که او را در ظلمت گور مدفون کرد.

کسی چه می داند در قلب او چه غمهای بزرگی خانه کرده بود. کسی چه می داند روح عصیان زده او را چه دردی عذاب می داد. خیلی از دردها مثل خوره قلب و روح انسان را می خورد ولی هیچکس قادر نیست آنها را ببیند. نفرین به تو ای زندگی، نفرین به قلب سیاهت ونفرین به کابوس وحشتناک ناکامی هایت که فرزند خلف دیار ما را این چنین در هم شکستی. نفرین به تو ای غم که دلش را آزردی، نفرین به تو ای درد که چون خوره روحش را فنا کردی.

چه دردناک است افسانه او، افسانه مردی که عمری در زورقی شکسته در میان امواج سهمگین غوطه خورده باشد و در پایان راه جز صدفی تهی صید نکرده باشد. او صیاد بزرگ عصر ما بود که همیشه شاه ماهی ها را در تور داشت ولی علیرغم این همه بزرگی بعد از عمری کاوش کردن وجود خودش جز صدفی تهی نیافت و حتی در آن هنگام که از دیار ما گریخت، قلبش سرود تنهایی می خواند. او با سکوت می گفت: "به آنچه که در زمانهای جدا شده از زندگی ما را به بعضی از انسانها وابسته می کند، عشق نام ندهید" و از این رو بود که عشق به دریاها، عشق به خورشید و عشق به آسمان ها و زمین ترانه های جاودان او بودند.