تبیان، دستیار زندگی
سی سال حکومت خاندان بورژیا در ایتالیا همه اش جنگ بود و وحشت و کشتار و خونریزی –اما آنها میکل آنژ، لئوناردو داوینچی و رنسانس را به دنیا دادند. در سوئیس عشق برادرانه داشتند و 500 سال دموکراسی و صلح؛ اما چه چیزی تولید کردند؟ ساعت کوکو.»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شرار ت هایی که منجر به جنایت می شود

درباره فیلم «گمنام» به کارگردانی رولند امریش


«سی سال حکومت خاندان بورژیا در ایتالیا همه اش جنگ بود و وحشت و کشتار و خونریزی –اما آنها میکل آنژ، لئوناردو داوینچی و رنسانس را به دنیا دادند. در سوئیس عشق برادرانه داشتند و 500 سال دموکراسی و صلح؛ اما چه چیزی تولید کردند؟ ساعت کوکو.»

فیلم گمنام

آنچه اورسن ولز در «مرد سوم» (کارول رید، 1949) بر زبان آورد، جان کلام فیلم «گمنام» (anonymous) است؛ فیلمی که سه اسطوره ادبیات نمایشی –ویلیام شکسپیر، بن جانسن و کریستوفر مارلو- را در منجلاب خیابان های کثیف لندن قرن شانزدهم لجن مال کرد و بسیاری از شکسپیرین ها را با وارد شدن در جزئیات این نظریه حدوداً یکصد ساله رنجاند که شکسپیر اساساً نویسنده نمایشنامه هایی که به نام او تمام شده، نبوده است و خاندان سلطنتی انگلستان را نیز وارث فسادی بسیار بیشتر از آنچه قبلاً تصویر شده، نشان داد. اما فیلم فراتر از این مسائل رفته و به دیالکتیکی پرداخته است که بر اساس آن، برآیند پلیدترین و جنایت بارترین رفتارهای تاریخی، حرکتی به سوی تعالی است و حاصل نهایی این همه حقارت، خلق برترین شاهکارهاست. این نگاهی است که شاید بتوان تعبیری نیچه ای در فراسوی نیک و بد برای آن یافت یا به تعبیری هگلی از دیالکتیک شر آن سخن گفت.

ادوارد دویر، هفدهمین ارل (لقبی معادل «کنت» فرانسوی) آکسفورد که القاب دیگری چون پیشکار اعظم انگلستان، وایکونت بولبک و لرد اسکیلز، سنفورد و بدلزمری را نیز در آخرین سال های حکومت ملکه الیزابت اول در پایان قرن شانزدهم دارد، مردی فرهیخته و شاعری نابغه است که به نمایشنامه نویس بااستعدادی به نام بنجامین جانسن پول می پردازد تا نمایشنامه ها را به نام خود اجرا کند؛ چون فضای جامعه اشرافی دربار و به ویژه عقاید پیوریتن لرد ویلیام سسیل صدراعظم (پدر همسر ادوارد دویر) به یک اشراف زاده اجازه نمی دهد که دستش را به فعالیت «گناه آلود» نمایش و شعر بیالاید. بازیگری بی سواد و حقه باز به نام ویلیام شکسپیر موفق می شود نوشته ها را به نام خود جا بزند و به شهرت و ثروت برسد. او با دست زدن به اقداماتی مثل اخاذی و چه بسا قتل، موقعیت خود را تثبیت می کند و امکان ساختن تماشاخانه بزرگ «گلوب» را به دست می آورد و نمایشنامه ها را به شکلی تأثیرگذار اجرا می کند. اجرای این نمایش ها با زندگی سیاسی دویر، توطئه های درون دربار و نزاع های سیاسی داخلی و خارجی گره می خورد و در این میان، مشخص می شود که شخصیت هایی نظیر هنری پنجم، هملت، پولونیوس، لایرتیس و ریچارد سوم آثار به اصطلاح «شکسپیر» و موقعیت هایی مثل مرگ پولونیوس و ورود لایرتیس و توطئه برای کشتن هملت در چه بستری شکل گرفته اند. اما سرنوشت تراژیک ادوارد در چنین فضایی به «تراژدی های بزرگ یونانی» (به گفته یکی از شخصیت های فیلم) و در واقع به سرنوشت قهرمان مشهورترین اثر سوفوکل شباهت دارد.

از مقدمه ای که درک جاکوبی شکسپیرین و بازیگر مشهور سینما و تئاتر روی صحنه می خواند و پس از گفتن واقعیت هایی درباره زندگی ویلیام شکسپیر به «داستانی تاریکتر درباره قلم ها و شمشیرها ، قدرت و خیانت، صحنه ای که فتح شد و تاج و تختی که از دست رفت» اشاره می کند تا توضیح ادوارد هنگام بیرون آمدن از هزارتوی باغش برای جانسن که «هنر به تمامی سیاسی است در غیر این صورت فقط صحنه آرایی بود و همه هنرمندان چیزی برای گفتن دارند و الا می توانستند به کار کفاشی بپردازند» و شعار دادن «زنده باد شکسپیر و شرارت» هواداران ویلیام شکسپیر و قیاس تصویری کارگردان ها و نویسندگانی که از پشت صحنه سرک می کشند با سیاستمدارانی که پست پرده ها دست به توطئه می زنند، همه عناصر فیلم در جهت برقراری پیوند محکمی میان هنر و زندگی سیاسی، امر متعالی و مبتذل و والاترین جنبه های روحی و ذهنی با پست ترین و پلیدترین جنبه های مادی و نفسانی هستند. این جنبه ای از فیلم «گمنام» به کارگردانی رولند امریش و با فیلمنامه جان اورلف است که بیش از لایه ظاهری تلاش برای اثبات این نظریه که «شکسپیر، شکسپیر نیست» باید به آن توجه کرد.

فضاسازی عالی لندن خاکستری و مه گرفته از طریق طراحی صحنه و طراحی لباس معرکه یکی از بهترین جنبه های فیلم است و بازی عالی ونسا ردگریو، ریس آیفنس، دیوید تیولیس و سباستین آرمستو نیز یک جنبه مثبت دیگر.

ورود رولند امریش، تهیه کننده و کارگردان آثار اکشن پرخرج نظیر «روز استقلال»، «گودزیلا» و «2012» به عرصه ساختن این فیلم یکی از شگفتی های سینمای سال 2011 بود. او قبلاً در فیلمی مثل «میهن پرست» کار در فضای تاریخی را (در زمان و مکانی متفاوت با این فیلم) تجربه کرده بود ولی انتظار نمی رفت که چنین فیلمی را بتواند به این خوبی از کار در بیاورد. عادت اکشن سازی امریش البته در سکانسی که بلافاصله بعد از دکلمه مقدمه و تبدیل ناگهانی فضای نمایشی صحنه به فیلم می آید، خود را نشان می دهد؛ طبیعتاً یک اکشن ساز نمی تواند از سکانس مقدمه ای که در آن تعقیب و آتش و تیراندازی و انفجار باشد، چشم بپوشد.

فضاسازی عالی لندن خاکستری و مه گرفته از طریق طراحی صحنه و طراحی لباس معرکه یکی از بهترین جنبه های فیلم است و بازی عالی ونسا ردگریو، ریس آیفنس، دیوید تیولیس و سباستین آرمستو نیز یک جنبه مثبت دیگر. با این حال فیلم نقاط ضعفی نیز دارد که یکی از مشخص ترین آنها، زاویه دید مخدوش روایت است که به شکلی ناهنجار میان زاویه دید محدود بن جانسن، ادوارد دویر و لرد رابرت سسیل سرگردان می ماند.

اما موارد کوچکی مثل خطاهای تدوینی احتمالاً ناشی از پیدا نشدن «مچ کات»، استفاده از رکوییم موتزارت در مراسم عروسی -آن هم حدود دویست سال قبل از ساخته شدن این موسیقی- و وارد کردن شخصیت هایی پا در هوا و بی خاصیت به فیلمنامه برای ساختن میان پرده هایی کمدی –احتمالاً به تقلید از شکسپیر- در مقابل کلیت جذاب و مخصوصاً فضاسازی چشمگیر فیلم قابل چشم پوشی است.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:سینمای ایران /ساسان گلفر