تبیان، دستیار زندگی
ال‌های تحصیلی، با معلمی برخورده  كرده باشید كه بخواهید سركلاس او شیطنت كنید، ولی آن‌قدر مهربان و دوست داشتنی باشد كه دلتان نیاید اذیتش كنید. اگر همین معلم، شمارا در جلسه‌ی امتحان آزاد بگذارد تا هركاری دلتان بخواهد بكنید ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

معلم شهید

گل

شاید در طول سال‌های تحصیلی، با معلمی برخورده  كرده باشید كه بخواهید سركلاس او شیطنت كنید، ولی آن‌قدر مهربان و دوست داشتنی باشد كه دلتان نیاید اذیتش كنید. اگر همین معلم، شمارا در جلسه‌ی امتحان آزاد بگذارد تا هركاری دلتان بخواهد بكنید و خود در گوشه‌ای بنشیند و اصلاً حواسش به شما نباشد، آیا حاضرید خدای نكرده كار خلافی بكنید و مثلاً پاسخ سؤال‌ها را از روی كتاب بنویسید؟ كسانی كه سال‌ها در كلاس‌های درس رجایی شاگردی كرده‌اند، آن‌قدر دلبسته او بودند كه هیچ‌گاه تن به چنین كارهایی ندادند. او نیز شاگردانش را همچون فرزندان خود دوست داشت و همیشه به آن‌ها اعتماد می ‌كرد و حرفشان را می‌پذیرفت. مثلاً اگر كسی می‌گفت مریض بودم و نتوانستم درس بخوانم ، نمی ‌گفت برو گواهی پزشك بیاور! او به بچه‌ها اعتماد می‌كرد . به همین خاطر بچه‌های كلاس او هیچ‌وقت راضی نمی‌شدند از اعتمادش سوءاستفاده كنند.

زنگ‌های تفریح كه اغلب معلمان به استراحت می‌پردازند تا خود را برای حضور در كلاس بعدی آماده كنند، رجایی به میان دانش‌آموزان می‌رفت و با آنان به گفت‌و‌گو می‌پرداخت. این مواقع یا به بحث درباره‌ی مسائل درسی می‌گذشت و یا به گپ‌زدن خودمانی با شاگردان. رفتار او با دانش‌آموزان چنان بود كه پس از فارغ التحصیلی و یا انتقال به مدرسه ای دیگر، باز هم رشته ی اُلفتشان قطع نمی‌شد . رجایی معلمی را نوعی وظیفه می‌دانست . او با توجه به استعداد خدادادی‌اش در تعلیم‌ و‌تربیت، خود را موظف به تدریس می‌دانست. در ابتدای سال تحصیلی با شاگردانش قرار و مدارهایی می‌گذاشت كه تا آخر سال هم خود و هم‌ شاگردانش درحد توان، به آن‌ها پایبند می‌ماندند. به شاگردانش می‌گفت:

«من دیر نمی‌آیم، شما هم دیرنیایید.

من غیبت نمی كنم، شما هم غیبت نكنید.

من به شما دروغ نمی‌گویم، شما هم به من دروغ نگویید.

من به هر قولی كه به شما بدهم وفا می كنم، شما هم به هر قولی كه به من می‌دهید، وفا كنید.

من خودم را موظف می‌دانم كه برای خیر‌و‌صلاح شما تلاش كنم، شما هم خودتان را موظف بدانید كه به توصیه‌های من عمل كنید و تكالیف تعیین شده را انجام بدهید.»

حتی بعدها كه وزیر آموزش ‌و‌پرورش بود به میان دانش‌آموزان می‌رفت و با آن‌ها خوش‌وبش می‌كرد و از مشكلاتشان می‌پرسید. یك‌بار كه برای حضور در جلسه‌ای به شهرستان دماوند رفته بود، دانش‌آموزان با اطلاع از حضور او به محل جلسه رفتند و اصرار كردند كه او را ببینند. رجایی كه در جلسه بود گفت: به آن‌ها بگویید رأس ساعت سه كنار رودخانه حاضر باشند تا به دیدنشان بروم. بچه‌ها با شنیدن این خبر،‌شادی‌كنان به طرف رودخانه دویدند و رجایی با این كه مشغله‌ی زیادی داشت و حسابی سرش شلوغ بود، سر ساعت به كنار رودخانه رفت و در جمع دانش‌آموزان حضور یافت .

شاید برای شما هم باوركردنی نباشد كه یك معلم ریاضی به مقام ریاست‌جمهوری كشور برسد. مردم ما و در واقع مردم سراسر دنیا، عادت كرده‌اند كه آدم‌هایی چون رئیس‌ جمهور را انسان‌هایی بسیار بزرگ فرض كنند؛ چاره‌ای هم ندارند. در بیشتر كشورها‌، كسانی كه زمام امور را در دست می‌گیرند، از جاهایی دست نیافتنی بر سر مردم نزول می‌كنند و بر مسند قدرت تكیه می‌زنند؛ اما رجایی تا آخرین روز عمر خود در خانه‌ای قدیمی كه امروزی‌ها به آن كلنگی می‌گویند، زندگی كرد.این خانه‌ی محقر كه دو - سه اتاق و یك زیرزمین بیشتر ندارد، هنوز هم در یكی از خیابان‌های فرعی خیابان ایران پابرجاست. وقتی رجایی به نخست‌وزیری رسید، تا روزی كه حضرت امام به او توصیه فرمودند، از امكانات امنیتی برای حفظ جان خود استفاده نكرد. برخی صبح‌ها خود برای خرید نان از خانه خارج می‌شد و اهالی محل ، دلشان نمی‌آمد در صف نان جلوتر از او بایستند، چرا كه او یكی از مقامات بلندپایه مملكت بود. اگر كسی می‌خواست به خاطر منصب اجتماعی‌اش به او احترام بگذارد، سخت دلگیر می‌شد. دو دست لباس بیشتر نداشت. روزی كه می‌خواست برای سخنرانی در سازمان ملل به نیویورك برود، با همان كت ‌و‌شلواری رفت كه بعضی شب‌ها آن را می‌پوشید و پنهانی به دیدار محلات فقیرنشین و حلبی‌آبادها می‌رفت . برایش فرقی نمی‌كرد كه در جمع سران كشورهای جهان شركت می‌ كند یا در جمع یك عده فقیر محتاج به نان شب. در حضور اینان تواضع و خشوع فراوان از خود نشان می‌داد و اظهار شرمندگی می‌كرد و در برابر آنان با غیرت انقلابی می‌ایستاد و فریاد می‌كشید كه پیرو اسلام و امام است و در جنگ حق علیه باطل، لحظه‌ای كوتاه نخواهد آمد. او تا روز آخر با این كه رئیس‌جمهور كشور بود، یك ریال بیش از حقوق معلمی‌اش دریافت نكرد. روزانه هجده ساعت كار می‌كرد . ساعت شش صبح صبحانه می‌خورد و تا ساعت هفت صبح ملاقات‌های غیر رسمی‌اش را با برخی افراد نزدیك به خود، انجام می‌داد. هفت‌و‌نیم تا هشت در ملاقات‌های رسمی شركت می‌كرد و از هشت تا یازده صبح، به جلسات كمیسیون‌های مجلس، بازدید و افتتاح واحدهای صنعتی و تولیدی و یا بازدید از فعالیت‌ها و برنامه‌های نهادها، ارگان‌ها ، سازمان‌های دولتی و مؤسسات خیریه و ... می‌رفت. از ساعت یازده تا دوازده ، در جلسات ارگان‌ها و نهادها در محل نخست‌ وزیری شركت می‌كرد. از دوازده تا یك‌ربع به یك بعدازظهر نماز و دعا می‌خواند و بعد از آن تا ساعت دو عصر ضمن صرف ناهار با یكی از معاونانش ملاقات می‌كرد و گزارش شفاهی او را می‌شنید. ساعت دو به اخبار گوش می‌داد و استراحت می‌كرد؛ معمولاً در اتاق كار خودش روی موكت دراز می‌ كشید. ساعت دو وبیست دقیقه تا دوونیم بعدازظهر، تجدید وضو می‌كرد . دو ونیم تا سه عصر در جلسات شورای عالی اقتصاد یا جلسه شورای امنیّت كشور شركت می ‌كرد و یا با وزرا یا معاونان وزارتخانه‌ها یا نهادها و غیره دیدار می‌كرد . شش تا هفت غروب ، نماز مغرب و عشاء را به جا می‌آورد. در اینگونه مواقع اغلب همكارانش در اتاق او جمع می‌شدند تا به امامت وی نماز بخوانند . بعدازنماز، یا در جلسات غیر رسمی رؤسای سه قوه شركت می‌كرد یا در جلسه‌ی سخنرانی یا جلسات مربوط به رسیدگی وضعیت نهادهایی همچون سپاه، جهاد، ستادجنگ‌زدگان، كمیته‌ی امداد و ... حضور می‌یافت . نُه تا نه ونیم شب شام می‌خورد.

این است نمونه ای واضح از زندگی مردانی كه سراسر عمرشان - هرچند كوتاه – آینه ای است بی بدیل از آیات الهی ....

" رجالٌ لا تـُلهیهم تــِجارَة ٌ عـَن ذِكرالله ....  " ( 37/ نور)

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.