آخرالزمان مک کارتی
نگاهی به کتاب جاده* نوشته مک کارتی
خود مک کارتی در مصاحبهای درباره خلق این شخصیتها و نگارش چنین رمانی گفته است " من با پسرم که حدوداً 8 سالش است، جایی اقامت داشتیم که اطرافش بیابان بود. آنجا یک دفعه به این فکر افتادم که اگر روزی دنیا به آخر برسد و همه چیز از بین برود و تنها من و پسرم بمانیم چه اتفاقی میافتد
«اگر هنر نبود حقیقت ما را میکشت»
شاید تمام اعجازانگیزی هنر برای بشریت نهفته در همین معنی باشد، نگریستن به زندگی از دریچههایی متفاوت و ناب، پناه آوردن به قدرتی از بشر که شگفتی در پی دارد و لذت، مأمنی است برای پناه گرفتن و چشمه ای است برای سیراب کردن آنچه درون آدمی را نا آرام میکند.
میل به حقیقت و بیان آن است که مانند ندایی درونی بسیاری را وا میدارد تا سکوت نکنند و در برابر آنچه لازم به گفتنش میدانند، خاموش ننشینند.
اینگونه است که هنرمند هنر را برمیگزیند و داستان سرا قصه میگوید. قصههایی که رویا میآفرینند، هشدار میدهند و بیدار میکنند.
تمام آنچه که نویسندهای مینگارد و بهعنوان اثر از خویش باقی میگذارد، همان نوای درونی است که او را برمیانگیزاند تا سخن بگوید و کلمهای را به کلام بیاورد. رمان «جاده» اثر «کورمک مککارتی» داستانی است که ما را وارد تخیلات نویسندهاش میکند، او از دنیایی که آفریده است برایمان سخن میگوید، آن را حقیقیاش میکند و دستمان را میگیرد و پا به پای قهرمانانش پیش میبرد. اما داستان از آن دست نیست که تنها برای سپردن اوقات فراغت در دستش بگیریم از هیجان آن لذت ببریم و سپس به کناری بگذاریمش. جهان ترسیمی «مک کارتی» جهانی ویران شده و نابود شده است. تمام شهرها، کارخانهها و هیاهوها ویران شدهاند و جهان باقی مانده جز سرزمینی از خاکستر چیزی نیست. اکنون بشر باید بر این ویرانهها گام بگذارد و زندگیاش را در میان این باقی ماندههای بیجان بیابد. آنچه در کتاب مک کارتی ویران شده است قارهاش آمریکاست، قارهای پهناور که روزی سودای فرمانروایی بر تمام جهان را داشته است و اکنون جز برهوتی سهمگین نیست. قصه سفر پدر و پسری در این سرزمین ویرانه است. سفری طولانی برای زندگی، زندگی که اکنون مفهوم جدیدی یافته است. پدر و پسری که در این برهوت بیپایان و قحطی زده گرفتار آمدهاند و بیشترین خطری که تهدیدشان میکند، همنوعانشان است. بشری که زمینش را نابود کرده است و اکنون دست به قتل عام خویش میزند.
خود مک کارتی در مصاحبهای درباره خلق این شخصیتها و نگارش چنین رمانی گفته است " من با پسرم که حدوداً 8 سالش است، جایی اقامت داشتیم که اطرافش بیابان بود. آنجا یک دفعه به این فکر افتادم که اگر روزی دنیا به آخر برسد و همه چیز از بین برود و تنها من و پسرم بمانیم چه اتفاقی میافتد و این انگیزهای شد برای نوشتن این رمان" برای همین داستان بر محور روابط میان این پدر و پسر میگذرد.
اشاراتی به تورات و کتاب های مذهبی در این رمان می شود و یک سیر و سلوک معنوی در طول داستان وجود دارد. در حقیقت اشاره به خدا، قدرت خدا و اینکه خداوند هستی را آفریده در بخشهایی از رمان وجود دارد. اعتقاد خود مک کارتی این است که دنیا صاحبی دارد و حتی یکی دو جا بیان میکند که فکر میکند بهتر از این نمی توان دنیا را آفرید. نویسندههای خارجی به خصوص نویسندههای قوی، در اکثر آثارشان اشاراتی به انجیل و تورات دارند. از آثار جیمز جویس تا فاکنر همه به نوعی صبغهی دینی دارند. از این رو می توان به رمان جاده مک کورتی هم به عنوان یک درام مذهبی نگاه کرد.
اما آیا همه چیز از میان رفته است؟
در این غوغای سر تا پا توحش، پدر وپسری باقی ماندهاند که در درونشان به مفاهیمی پایبندند، کودکی که از ابتدا در این جهان ویران شده پای به هستی گذاشته است، از آن چیزی سخن میگوید که مدتهاست برای این باقی ماندگان در تباهی از میان رفته است. این کودک نمادی از ارزشهای انسانی است. ارزشهای از دست رفتهای که جهان را به تباهی کشانده است. این کودک، این معدود بازمانده، از نیکیها سخن میگوید و درخویش حامل پیامهایی است که انسان را انسان میکنند. جاده داستانی است پرکشش با قهرمانانی که مبارزه میکنند و تسلیم نمیشوند.
توجه به نابودی زمین به دست بشر، پس از شروع فعالیتهای تخریبگرش در عصر کنونی از جمله موضوعاتی بوده است که همواره ذهن بسیاری از منتقدان و هنرمندان را به خود جلب کرده است. آنچه که رمان جاده را در این بین دلپذیر میسازد نگاه فلسفیاش به زندگی و نوعی فضای سیر و سلوکی است که بر کتاب حکمفرماست. میتوان گفت مک کارتی با هوشمندی ویژهای دست به آفرینش این اثر زده است. جهان مک کارتی مانند آیینه ای است که حقایق نه چندان نا ممکنی را بر ما روشن میکند. داستان از زبان راوی کل نقل میشود و مثل این است که ما بهعنوان نفری سوم نظاره گر وقایع هستیم.قدرت همراه کنندگی کتاب بالاست وکشش آن بهقدری است که به سختی میتوان از خواندنش باز ایستاد.
زبان داستان ساده است و کلمات آن به شکل صریح به کار میروند. مک کارتی برای ما به آفرینشی دست میزند که هم آشنا و هم بیگانه است. آفرینشی تفکر بر انگیز. در جهان مک کارتی مفاهیم دچار تغییر شدهاند: زندگی، مرگ، خوشبختی، نیکی و... تغییری که هراس آور است. درواقع رمان جاده نقدی است که مک کارتی بر جامعهاش وارد میکند و ترسیم آینده وحشتناکی است که از وقوع آن در هراس است. کتاب دو شخصیت اصلی دارد و همراهی با آنان است که تمام داستان را تشکیل میدهد. پدر و پسری که از ویرانی جان سالم به در بردهاند و با اسباب مختصری که دارند، برای زنده بودن تلاش میکنند. همراه شدن با این دو و نحوه زیست و تفکرشان تمام 273 صفحه کتاب را تشکیل داده است. مبارزه طولانی آن دو که در انتها به مرگ پدر میانجامد اما پسر زنده میماند، پسر که بهعنوان نمادی از ذات پاک انسانی است. جاده، داستان مبارزه و آرمان است. داستان تسلیم نشدن در برابر پستیها هر چقدر هم که فراگیر باشند. داستانی با پشتوانهای محکم که دست خواننده را میگیرد و با خود به جهانی که ساخته است میکشاند و در جایی که مناسب میداند رهایش میکند و میتوان گفت در نگارش جاده موفقیتی را کسب کرده است. مک کارتی با جاده توانسته است جایزه «پولیتزر2007» در رشته ادبیات داستانی را از آن خود کند. در جهان کنونی که بشر را نوعی خودفریبی و خود بزرگ انگاری فرا گرفته است. داستانهایی از جنس جاده نهیب خوبی است تا نشان دهد که راهی که بشر میرود میتواند سر از کدامین قهقرا درآورد و بشر به سادگی میتواند به توحش ابتداییاش بازگردد و تمام آنچه که به خاطر آن بر خویش میبالد، جز مشتی فلزات و اوراق و اسباب ویرانی نخواهد بود.
این کتاب را میتوان در رده علمی- تخیلی جا داد. و البته جزو رمانهای آخر الزمانی است چون یک دسته از رمانها هستند که به این مسئله میپردازند که اگر دنیا به آخر برسد چه اتفاقی میافتد. این گروه از رمانها برای خودشان خواننده هایی دارند.
پی نوشت:
*مترجم: حسین نوشآذر- انتشارات مروارید
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منابع: تهران امروز، کتابنیوز