صلح امام مجتبى عليه السلام؛ انگيزه­ها و پيامدها - صلح امام حسن مجتبی (ع) انگیزه ها و پیامدها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صلح امام حسن مجتبی (ع) انگیزه ها و پیامدها - نسخه متنی

طه تهامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

صلح امام مجتبى عليه السلام؛ انگيزه­ها و پيامدها

طه تهامى

تلاشهاى پيش از صلح

1. تشکيل شوراى براندازى از سوى معاويه

پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام، امام مجتبى عليه السلام سخنرانى پرشورى ايراد کرد. مردم در حالى که مى­گريستند، به سخنانش گوش مى­دادند. پس از پايان سخنرانى امام، عبدالله بن عباس برخاست و گفت: «مردم! اين فرزند پيامبرتان و جانشين امامتان است. پس با او بيعت کنيد.»

سپس خود جلو آمد و دست امام را در دست فشرد. مردم نيز به پيروى از او با امام هم پيمان شدند. آن روز، بيست و يکم ماه رمضان سال چهلم هجرى بود. معاويه از ماجراى بيعت آگاهى يافت، براى اينکه تلاشهايش در به دست گرفتن قدرت، هدر نرود، خيلى زود وارد عمل شد. از اين رو، مشاوران سياسى خود مانند عمروعاص و قيس بن اشعث را حاضر کرد تا براى سست کردن پايه­هاى خلافت امام حسن عليه السلام تصميم بگيرند؛ خلافتى که حتى يک هفته از روى کار آمدن آن نمى­گذشت. آنها به اين نتيجه رسيدند که اگر خلافت امام را از ميان نبرند، همواره در نگرانى و نااميدى خواهند بود. معاويه همواره يک خط مشى سياسى را پى مى­گرفت. خط مشى سياسى معاويه هميشه پيرو اين سه اصل فريبکارانه بود: تطميع، تهديد، شکنجه.

او در راستاى سياستهاى فريبکارانه خود به تناسب از هر سه روش سود مى­جست. نخست فرد مقابل را با وعده­هاى توخالى و يا گاه واقعى به طمع وا مى­داشت. اگر نتيجه نمى­داد، با استفاده از قدرت و نفوذش او را از عاقبت کارش مى­ترسانيد و اگر باز هم نتيجه­اى نمى­گرفت، با زور شکنجه او را از سر راه خود کنار مى­زد.

نکته مهم در اينجا اين است که بيشتر کسانى که دستخوش اين سياست بازى قرار مى­گرفتند، در همان مرحله اول فريفته معاويه مى­شدند. شايد به جرأت بتوان گفت که او تمامى سياستهايش را با بهره­گيرى از همان روش اول به انجام رسانيد و بدون نياز به زور و شيوه­هاى ديگر، سياستهاى شيطانى­اش را به کرسى مى­نشاند.

او براى پيش برد سياست تطميع خود، بايد فضايى مناسب دست و پا مى­کرد تا بتواند به راحتى مهره­هاى مورد نظر را خريدارى کرده و به سوى خود بکشاند. او بايد امام را فردى ناکار آمد در خلافت، سست اراده و صلح جو يا رفاه طلب معرفى مى­کرد تا بتواند از آب گل آلود، ماهى بگيرد. از همين رو، هجوم تبليغاتى گسترده­اى را عليه ايشان آغاز کرد. او افرادى را نزد مردم عراق مى­فرستاد تا با اغتشاش و شايعه پراکنى، افکار عمومى را مشوش ساخته و زمينه­هاى آشوب را آماده سازند.

2. نامه نگار­يهاى دو جانبه

با دستگيرى جاسوسان معاويه که مأموريت شايعه پراکنى و آشوبگرى در بافت عمومى جامعه اسلامى را داشتند، امام حسن عليه السلام براى معاويه نامه­اى فرستاد تا او را از شکست نقشه­هاى پليدش آگاه سازد. امام نوشت:

«تو پنهانى افرادى را به کوفه و بصره فرستادى تا براى تو جاسوسى کنند. گويا خواستار جنگ هستى. ترديدى نيست که جنگ واقع خواهد شد. پس منتظر جنگ باش که اگر خدا بخواهد، درخواهد گرفت. به من خبر رسيده است که تو از مرگ بزرگ مردى (على عليه السلام) خشنود شده­اى؛ در حالى که هيچ عاقل و انديشمندى از آن خشنود نيست و...».

در پايان دو بيت شعر بدين مضمون براى او نوشت:

«به کسى که برخلاف همه فکر مىکند و ديگر انديش است، بگو مانند ديگران براى رفتن آماده باش که رفتن تو نيز نزديک است.»

معاويه نيز براى امام نامه­اى فرستاد و در آن انگيزه­هاى جنگ طلبانه خود را بيشتر بروز داد. معاويه در اين نامه نوشت:

«خداى بىهمتا را مى­ستايم که دشمن شما و کشندگان خليفه عثمان است؛ همان پروردگارى که با عنايت خويش، مردى از بندگان خود را برانگيخت تا على بن ابىطالب را غافلگير کرده و بکشد و ياران او پراکنده گردند که از طرف سرکردگانشان نامه­هايى به دستم رسيده است که از من براى خود و قبيلهشان امان خواسته­اند. به همين جهت، به محض دريافت نامه من، با لشکرت و هرچه براى جنگ با من آماده کرده­اى آماده جنگ باش....»

او در اين نامه با چهره­اى حق به جانب و مظلوم نما، در درجه اول امام را از قاتلان عثمان قلمداد مى­کند و در درجه دوم او را آغازگر جنگ و تجاوزگر معرفى مى­کند تا بتواند همه توطئه­هاى خود را توجيه کند و آن را حرکتى شايسته در مقابل جنگطلبى امام بشناساند.

ولى از آنجا که امامان معصوم هرگز آغازگر جنگ نبوده­اند، امام مجتبى عليه السلام نيز درصدد خيرخواهى بيشتر برآمده و براى جلوگيرى از کشتار مسلمانان و اتمام حجت، نامه­اى به معاويه فرستاد و پس از ستايش الهى، نوشت:

«اى معاويه! به راستى جاى شگفتى است که تو به چنين کارى دست زده­اى که به هيچ گونه شايستگى آن را ندارى؛ نه به فضيلتى در دين معروف هستى و نه در اسلام پيشينه­اى درخشان دارى.

تو فرزند کسانى هستى که در جنگ احزاب با رسول خدا صلى الله عليه وآله به دشمنى برخاستند. تو پسر پليدترين فرد قريش نسبت به پيامبر هستى. بدان که خدا تو را نااميد خواهد کرد و به زودى به سويش باز مى­گردى. آنگاه خواهى دانست که فرجام نيکوى آن سرا از آن که خواهد بود. به خدا سوگند، به زودى با پروردگارت ديدار مى­کنى و به سزاى کردار زشت خود دچار خواهى شد و خداوند هيچ گاه به بندگانش ستم نخواهد کرد. پس از در گذشت پدرم على عليه السلام، مسلمانان امر خلافت را پس از او به من واگذار کردند و من از خدا مى­خواهم که در اين دنياى زود گذر چيزى را که سبب کاستى نعمتهاى آخرتش گردد به ما ندهد و از آنچه بر ما عنايت کرده نکاهد.

اينکه من به تو نامه نگاشته­ام، تنها به سبب اين بود که ميان خود و خدايم عذرى داشته باشم. اين را بدان که اگر از مخالفت با من دست بردارى، بهره معنوى بزرگى خواهى برد و مصلحت مسلمانان رعايت خواهد شد. از اين رو، به تو پيشنهاد مى­کنم که بيش از اين بر باطل پا فشارى نکن و از آن دست بردار و مانند ديگر مردم که با من بيعت کرده­اند، تو نيز بيعت کن؛ زيرا تو خود مى­دانى که من به امر خلافت شايسته­تر از تو هستم. از خدا بترس و ستم کارى را رها کن و خون مسلمانان را بدين وسيله پاس بدار. راه مسالمتآميز پيش گير و سر تسليم فرود آر و درباره خلافت با کسى که شايسته آن و از تو سزاوارتر است، ستيزه مجوى تا خدا آتش جنگ و اختلاف را فرو نشاند. اگر هم در خودسرى و جنگطلبى خود سرسازش ندارى، ناچار با مسلمانان و لشکر انبوه به سوى تو خواهم آمد و با تو پيکار خواهم کرد تا خداوند ميان ما حکم کند که او بهترين داوران است.»

در نامه امام حسن عليه السلام انگيزهاى جز خيرخواهى و اتمام حجت به چشم نمىخورد. براى اينکه معاويه رويه خود را تغيير دهد و راه درست در پيش گيرد، لازم بود تا امام همه مطالب را به روشنى بيان مى­داشت. معاويه با بىشرمى، پاسخ نامه امام را اين گونه داد:

«سياستمدارى و تجربه من در خلافت بيش­تر است. اين تويى که بايد از من پيروى کنى. پس به فرمان من در آى تا من هم خلافت را پس از خود به تو واگذار کنم. از اين گذشته، هر چه در خزانه عراق يافت مى­شود را به تو مى­دهم. آنها را بردار و به هر جا که مى­خواهى برو. اجازه نخواهم داد که کسى بر تو حکومت کند و کارها نيز بدون دستور تو اجرا نخواهد شد. البته کارهايى که منظور در آن، اطاعت خداباشد، برابر خواست شما انجام مى­گيرد.»

روشن است که معاويه با بى­شرمى تمام، خود را بالاتر از فرزند رسولخدا صلى الله عليه وآله مى­دانست که فريبکارى را مايه برترى خود بر امام مى­پنداشت. از اينرو، دوباره همان سياستهاى کهنه­اش را که پيش­تر در جريانهاى مختلف مانند جنگ صفين در مورد امام على و يارانش آزموده بود، به کار گرفت و به امام حسن نيز وعده ولى­عهدى خود را داد و بهاى کنارهگيرى امام از خلافت را نيز از خزانه بيت المال عراق و از جيره مسلمانان پرداخت. با همه اين بىشرميهاى معاويه، امام حسن بار ديگر فروتنى کرد و پاسخ او را برخلاف ميل خود و تنها براى اتمام حجتى ديگر، چنين نگاشت:

«چون ستمکارى و زورگويى تو را ديدم، آن را لايق پاسخ ندانستم و به خدا پناه مىبرم. بيا و از راستى و درستى پيروى کن که من اهل آنم.»

اين آخرين نامه امام به معاويه پيش از لشکرکشى بود.

3. آماده سازى سپاه براى جنگ با معاويه

پس از نامهنگاريهاى امام و معاويه، هر دو طرف تصميم به رويارويى نظامى با يکديگر گرفتند. امام براى تقويت روحيه نظامى سپاهش، براى آنان سخنرانى کرد؛ در حالى که نبود روحيه پيکارگرى و دفاع از حق را در چشمان آنان مى­ديد. سپاه امام در ميدان نُخَيلة گرد هم آمد و تا دير عبدالرحمن پيشروى کرد. لشکرى انبوه با ساز و برگ کامل گردهم آمده بود. امام به عبيدالله بن عباس فرمود:

«اى پسر عمو! من دوازده هزار نفر از جنگجويان و قاريان شهر را با تو همراه مىسازم؛ مردانى که هر کدام با گروهى از دشمن برابرى مىکنند. با آنان همراه شو و نسبت به آنها نرمش نشان ده و فروتنى کن و آنان را به خود نزديک گردان؛ زيرا آنها باقى مانده افراد مورد اطمينان اميرالمؤمنين عليه السلام هستند. همچنان از کرانه رود فرات حرکت کنيد تا به سپاه معاويه برسى. هر جا به او برخوردى، جلوى او را بگير تا من به شما برسم. اگر با آنها برخورد کردى تو شروع به جنگ مکن، ولى اگر او جنگ را آغازيد، با او بجنگ. اگر برايت اتفاقى افتاد، قيس بن سعد را جانشين خود کن و پس از او نيز سعيد بن قيس جانشينى را بر عهده گيرد.» عبيدالله بن عباس به همراه لشکر خود حرکت کرد و با معاويه روبهرو شد و ميانشان درگيرى رخ داد و او توانست نيروهاى معاويه را به عقب نشينى وادار کند.

4. بستر سازى صلح از سوى معاويه

معاويه با ارزيابى توان بالاى نظامى امام و ناتوانى خود، به نيرنگى کثيف دست زد و پيروزى خود را در صلح انگاشت، ولى جنگ شروع شده بود و او بايد مى­کوشيد تا زمينه را براى صلح فراهم سازد. او بايد صلح را به امام تحميل مى­کرد؛ زيرا مىدانست امام از انگيزه­هاى شيطانى­اش باخبر است. از سوى ديگر، معاويه به خوبى از تزلزل روحيه لشکر امام و انگيزه­هاى دنيايى برخى از آنان براى شرکت در جنگ آگاهى داشت. بنابراين، از اين سستى و ناتوانى ياران امام سود جست و تحريک و فريب آنان را راهکار اصلى شکست دادن سپاه امام دانست.

از اين رو، به فرماندهان سپاه امام نامه نوشت و سياستهاى شيطانىاش را درباره آنان به کار گرفت. البته بعضى نپذيرفتند، ولى عبيدالله بن عباس لغزش نشان داد و فريب خورد. معاويه به او نوشته بود که امام صلح کرده است و بهتر است او نيز دست از جنگ بکشد و فرمانبردار باشد. همچنين به او هزار هزار درهم (يک ميليون درهم) پيشنهاد داده و نيمى از آن را نيز پيشاپيش به او پرداخت کرده بود. او نيز نيمه شب خيمهگاه خود را ترک کرد و به سوى اردوى معاويه گريخت. هنگامى که خبر پناهنده شدن عبيدالله بن عباس پيچيد، در لشکر آشفتگى پديد آمد؛ اين در حالى بود که امام هنوز به اردوگاه خود نرسيده بود.

معاويه نيز از فرصت استفاده کرد و بر اين آشفتگى بيشتر دامن زد تا پيش از رسيدن امام کار را يکسره کند. او افرادى را به لشکرگاه امام فرستاد که مى­گفتند: اى مردم اين عبيدالله بن عباس امير شماست که به معاويه پيوسته و پناهنده شده است و اين هم حسن بن على است که صلح کرده است. پس خود را به کشتن ندهيد.

بدين ترتيب، با شايعه پراکنى در نبود امام، زمينه را براى صلح آماده ساختند. از سوى ديگر، معاويه گروهى را براى مذاکره با امام به مدائن فرستاد تا درباره پارهاى از موضوعات بهجز صلح با امام گفتگو و تبادل نظر کنند، ولى وقتى که از خيمه امام بيرون آمدند و به سوى قرارگاه خويش به راه افتادند، بلند بلند ـ به گونه­اى که مردم مى­شنيدند ـ به همديگر مى­گفتند:

«خدا را شکر که امام صلح را پذيرفت و خدا به وسيله فرزند رسولش، خون بى­گناهان را حفظ کرد.»

اين دروغپردازيها و شايعه پراکنيها، هم لشکر امام را از هم گسيخت و هم خشم اطرافيان امام را برانگيخت. آنان با شمشيرهاى برهنه به خيمه امام ريختند. سجاده نماز را از زير پاى حضرت کشيدند و وسايل امام را غارت کردند. شمارى از ياران راستين امام به دفاع برخاستند و امام را بر اسب خود سوار کردند و از معرکه دور نمودند. اوضاع و شرايط چنان مبهم و آشفته بود که امام ترجيح داد در فرصتى مناسبتر به روشن کردن موضع خود بپردازد.

بررسى عوامل صلح

عوامل زيادى در صلح امام حسن عليه السلام با معاويه نقش داشت که برخى از آن شفاف و بعضى ديگر پيچيده بود. در اينجا به بررسى برخى عوامل مى­پردازيم:

1. فريبکارى معاويه

چنانچه ديديم معاويه در دوران زمامدارى­اش پيوسته مى­کوشيد با سياستهاى عوام فريبانه، واقعيتها را ديگر گونه جلوه دهد و از ابزارهاى پيچيده­اى بهره برد. او با شايعه پراکنى، دروغپردازى، تطميع فرماندهان نظامى و سياسى، معرفى چهره­اى مذهبى و شريعت دوست از خود، و ده­ها راهکار ديگر فضا را کاملا مبهم و تيره کرد.

در جريان صلح، او نه تنها به خريدن عبيدالله بن عباس بسنده نکرد، بلکه از خود او براى جلب ديگر افراد بهره گرفت و گروه زيادى از سپاهيان امام را توسط او از لشکر جدا کرد.

گفتنى است فريبکارى دشمن را نمى­توان عامل مستقل در شکست يک لشکر دانست؛ اگر در سپاهى، عناصر ساده لوح، دنيا دوست و سست عقيده باشند، فريب­کارى دشمن مى­تواند کار آمد گردد و زمينه­هاى شکست را فراهم آورد. وقتى امام حسن عليه السلام مجبور به صلح شد با بينشى ژرف و عملکردى روشنبينانه، صلح را پذيرفت تا توطئه دشمن را خنثى سازد و اندک مسلمانان واقعى را که در کنار او مانده بودند، در امان بدارد.

2. بي وفايى و دنيازدگى سپاهيان امام حسن عليه السلام

درگيريها و جنگهاى طولانى­اى که در زمان على عليه السلام با گروههاى مختلف در گرفته بود، نوعى خستگى از جنگ و بىعلاقگى به دفاع از حق و حقيقت در ميان سپاهيان امام بر جاى گذاشته بود. همچنانکه على عليه السلام در دوران خلافت خود نيز با اين مشکل روبهرو بود و به سختى مردم را به دفاع از حق و ايستادگى در برابر مهاجمان ترغيب مى­کرد. به گونه­اى که مى­فرمود:

«ملّتها صلح مى­کنند در حالى که از ستم زمامدارانشان در وحشت­اند، ولى من صلح مى­کنم در حالى که از ستم ياران خودم در وحشتم. شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم، به پاى برنخاستيد. حقيقت را به گوش شما خواندم، ولى نشنيديد. شما را به مبارزه با سرکشان ترغيب کردم، هنوز سخنانم پايان نيافته، مانند قوم «سبأ»، پراکنده شديد و در لباس اندرز و پند، همديگر را فريب داديد تا مبادا سخنانم در شما اثر کند... رهبرتان از خدا اطاعت مى­کند، شما با او مخالفت مى­کنيد، ولى رهبر شاميان معاويه از خدا نافرمانى مى­کند و از او فرمانبرداريد. به خدا سوگند، دوست دارم معاويه شما را با افراد خودش مبادله کند و مثل مبادله دينار با درهم، ده نفر از شما را برابر يکى از افراد خودش به من بدهد.»

اين خط رفاهطلبى و آسايش پرستى، در زمان خلافت على عليه السلام نيز بود و اکنون امام مجتبى عليه السلام با افرادى به جنگ معاويه رفته بود که سرزنشهاى على عليه السلام به راهشان نياورده بود. براين اساس، همين روحيه ذلتپذيري، امام را با بحران پذيرش صلح روبهرو ساخت. امام با شناختى که از اطرافيان و روحيه آنان داشت، کوشيد تا باز هم با نصيحت آنان را به مبارزه تشويق کند. بر اين اساس، اين گونه با آنان سخن گفت:

«هيچ چيز نمى­تواند ما را از رويارويى با سپاه شام باز دارد. ما در گذشته، با تکيه بر پشتوانه استقامت شما با شاميان وارد جنگ شديم، ولى امروز شايعه پراکنيهاى بيهوده و کينه توزيها، استقامت شما را از ميان برده و لب به شکوه گشوده­ايد. وقتى به جنگ صفين مى­رفتيم، دين را بر دنيا برگزيده بوديد، ولى امروز منافع خود را لحاظ مى­کنيد. ما همانيم که در گذشته بوديم، ولى شما مانند گذشته وفادار نيستيد.

شمارى از شما بستگان خود را در جنگ صفين و برخى ديگر نيز در نهروان از دست دادند. گروهى بر آنها اشک مى­ريزيد. عده­اى هم خونبهاى آنها را مى­خواهيد. ديگران هم از دستورهاى من سرپيچى مىکنند. معاويه به ما پيشنهادى دور از انصاف داده است که با هدف ما و عزت اسلامى ما منافات دارد. حال اگر براى کشته شدن در راه خدا آمادهايد برخيزيد و با شمشير پاسخ او را بدهيد، ولى اگر خواستار آسايش و رفاه هستيد بگوييد تا صلح را بپذيرم.»

سخن امام پايان نيافته بود که همه سپاهيان فرياد زدند: «زندگى! زندگى!»

امام با ديدن سستى سپاهش، به ناچار صلح را پذيرفت. گذشته از اينکه شمارى از آنان نيز پيش­تر با نامهنگاريهايشان با معاويه به استقبال صلح رفته بودند. حتى برخى نيز آمادگى خود را براى تسليم امام به معاويه و يا ترور او اعلام کرده بودند. از اين رو، وقتى از امام علّت صلح را مى­پرسيدند، پاسخ داد:

«به خدا اگر با معاويه مى­جنگيدم، مرا دست بسته به او تحويل مى­دادند.»

3. انگيزه­هاى مختلف در سپاهيان امام حسن عليه السلام

چنانچه در سخنرانى امام نيز به چشم مى­خورد، افرادى با انگيزه­هاى مختلف در سپاه ايشان گرد آمده بودند و سپاه امام در هدف خود يکپارچه نبود. دستهاى از آنان در اثر انديشه­هاى انحرافى خوارج براى دستيابى به معاويه و قتل او صف آراسته بودند؛ زيرا پس از قتل على عليه السلام هدف بعدىشان معاويه بود. همچنانکه ابن ملجم نيز بر آن اعتراف کرده است. گروهى در راستاى تعصبات قبيله­اى و برخى ديگر نيز به طمع غنيمتهاى جنگى آمده بودند. اين گوناگونى و اختلاف انگيزه­ها، سبب شده بود که فرمانبردارى لازم را از امام به عمل نياورند.

اهداف و انگيزه­هاى امام حسن عليه السلام از پذيرش صلح

افزون بر عواملى که سبب تحميل صلح به امام بر شمرده شد، مىتوان به اين جريان از نگاه امام مجتبى عليه السلام نيز نگريست. امام حسن عليه السلام با در نظر گرفتن موارد زير دست به صلح زدند:

1. خطر تهاجم خارجى

حمله روميان خطر جدى و بزرگى بود که همواره سرزمين مسلمانان را تهديد مى­کرد. آنها از آغاز ظهور اسلام ضربه­هاى مهلکى از مسلمانان خورده بودند و همواره در پى فرصتى مناسب مى­گشتند تا تهاجمى تلافى جويانه را آغاز کنند. با انتشار خبر بروز فتنه­هاى داخلى در کشور اسلامى، آنها به سرعت واکنش نشان دادند و براى عملى کردن آرمان سلطه گرانه خود لشکرکشى کردند؛ ولى صلح امام سبب دفع اين خطر بزرگ گرديد. زيرا هدف اصلى امام حفظ نظام اسلامى در سطح کلان بود؛ نه استحکام خلافت خود.

2. رعايت مصلحت عمومى

سيره پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله و پيشوايان دين اين بود که هيچ گاه آغازگر جنگ نبودند و تا حمله­اى صورت نمى­گرفت، دست به شمشير نمى­بردند. بر اين اساس، همواره حجت را تمام مى­کردند و تا جايى که امکان داشت مى­کوشيدند که با نصيحت و خيرخواهى از خونريزى جلوگيرى کنند و در صورت نااميدى از حق گرايى دشمن، به جنگ دست مى­زدند.

امام مجتبى عليه السلام از جنگ و پيکار و بذل جان خويش در راه خدا دريغ نمى­ورزيد. او کانون شجاعت و ستم ستيزى بود، ولى افکار عمومى جامعه، پذيراى روحيه بلند او نبود. او از حق خود گذشت تا مبادا در آن دوره حساس زمانى، گزندى به اسلام و جامعه مسلمانان وارد شود. وى با در نظر گرفتن مصالح جامعه اسلامى، و براى جلوگيرى از چند دستگى و حفظ ارکان نظام اسلامى، خود را کنار کشيد و صلح کرد. زيرا او دشمن خود را به خوبى مى­شناخت و مىدانست که جنگ با او نيز سبب جلوگيرى از سرپيچى او نخواهد شد. جنگ تنها عرصه را بر امام تنگ مى­کرد. امام به خوبى مى­دانست که با ادامه دادن جنگ نابرابر، اسلام دوام چندانى نخواهد آورد. امام دوران خلافت پدرش را به خوبى در نظر داشت و دشمن حيلهگر را کاملا مى­شناخت که چگونه براى رسيدن به قدرت، به هر جنايتى دست مى­زند و چون روزبهروز از شمار مسلمانان راستين کاسته مى­شد، خطرى سخت­تر از دوران خلافت على عليه السلام اسلام را تهديد مى­کرد؛ زيرا براى مثال، عبيدالله بن عباس در زمان اميرالمؤمنين چهره درخشانى از خود نشان داده بود. او از فرمانداران على عليه السلام و افراد مطمئن آن زمان به شمار مى­رفت و على عليه السلام او را به فرماندارى يمن گمارده بود، ولى يک شب بيش­تر در اردوگاه امام حسن عليه السلام دوام نياورد.

امام براى خنثى کردن توطئه­هاى معاويه که هر روز خطرناک­تر مى­شد، کنار رفت. خون مسلمانان بىگناه براى او بيش­تر از خلافت بر آنها ارزش داشت. از اين رو، به صلح تن در داد. خود بارها مى­فرمود:

«من جنگ را تنها به خاطر رضايت خدا و حفظ خون مسلمانان رها کردم.»

3. حفظ جايگاه امامت

معاويه به تلاش گسترده­اى براى تخريب چهره امامان معصوم دست يازيده بود. او تمام توان خود را براى شوراندن مردم و تشويش فضاى سياسى عليه امام به کار مى­گرفت. او مى­خواست داغ ننگى را که سالهاى سال بر پيشانى خاندان اميه خورده بود، پاک کند و شکل زيبنده­اى به حکومت خود دهد و تمام آن خفتها و خواريها را متوجه امام مجتبى عليه السلام گرداند و خود را براى مردم، محبوب­تر جلوه دهد. زمينه­هاى چنين فتنه­اى را نيز پيش­تر در ميان سپاه امام آماده کرده بود. امام فتنه انگيزيهاى او را به چشم مى­ديد، ولى مردم درک نمى­کردند که معاويه چگونه شخصيت امام را زير سؤال مى­برد. او هنگامى که به دست افراد سپاهش زخم خورد، در اين باره فرمود:

«به خدا من معاويه را به اين مردم ترجيح مىدهم؛ زيرا خيال کردهاند که شيعه و پيرو من هستند، ولى نقشه قتل مرا مى­کشند. اثاثيه مرا به غارت مى­برند و مالم را مى­دزدند. به خدا اگر من از معاويه پيمانى براى حفظ جانم بگيرم، بسيار بهتر است که در ميان ياران خودم در امان نباشم. بسيار بهتر از اين است که اينان که خود را پيرو من مى­پندارند مرا بکشند و خانواده­ام را به اسيرى برند. به خدا اگر با معاويه مى­جنگيدم، همينان دست و گردنم را بسته و به معاويه تسليم مى­کردند. به خدا اگر من با او صلح کنم، جايگاهم محترم شمرده شده و عزيز مى­مانم؛ ولى اگر بجنگم يا مرا به خوارى اسير مى­کند و يا با منت گذاردن آزاد مى­کند که تا قيامت اين داغ ننگ از پيشانى بنى­هاشم پاک نخواهد شد؛ خوار مى­گرديم و معاويه و دودمانش تا ابد بر زنده و مرده ما منت خواهند گذاشت.»

پس بايد دانست که امام افقى را مىديد که هيچ يک از يارانش آن را نمى­ديدند. آنان نگرشى سطحى به جريان داشتند.

4. سکوت تا بلوغ سياسى

گاه گذشت زمان آموزگار خوبى براى وجدانهاى خواب آلوده است که با عافيتطلبى روزگار مى­گذرانند و تازيانه بى­وفايى را نچشيده­اند و همواره گردش روزگار را برکام مراد مى­انگارند؛ به سان کودکى لجوج که از سختى آموزش مى­گريزد و لذت بازى را برمى­گزيند و تنها آن روز مى­فهمد که ديگر پشيمانى سودى نمى­بخشد.

اندرزهاى امام نه در معاويه اثر مى­کرد و نه در دل مردم، تا از او پيروى کنند. امام وقتى افکار عمومى را براى پذيرش جنگ آماده نمى­بيند و اسلام عزيز را در معرض آسيبهاى گوناگون مى­يابد، صلح مى­کند و مبارزه را به گونه­اى ديگر آغاز مى­کند. او مى­خواست با کمک مسلمانان، اسلام را از خطر نجات دهد، ولى با پشت کردن آنان و شانه خالى کردن از زير بار جنگ، به ناچار خود به تنهايى بار تمام مسئوليتها را بر دوش گرفت و به آنان فرصت داد تا فردا به چشم خويش عاقبت غفلت امروزشان را ببينند تا در آينده با عزمى راسخ­تر و اراده­اى جدى­تر براى حق از دست رفته بپاخيزند.

آنچه بر امام در آن مقطع حساس زمانى تکليف بود، ياد آورى فردايى سخت براى جامعه نافرمان بود که عافيت مى­طلبيدند. تمامى اين لجاجتها در جهتى سامان مى­گرفت که امامِ بر حق مردم در خانه تنها بماند و درنده­اى سيرىناپذير بر آنان حکومت کند. هم چنانکه اعمال فشار، تهديد و شکنجه از همان روزهاى آغازين حکومت معاويه بر مردم کوفه و بصره که عليه او قد علم کرده بودند آغاز شد. نامشان از دفتر بيت المال حذف گرديد. شهادت دادنشان پذيرفته نشد، دارايىشان به تاراج رفت و خانه­هايشان ويران شد. همه اينها کفاره لحظه­اى غفلت و آسايش خواهى بود.

امام هيچ سياستى را در آن شرايط آشفته برتر از صلح نمى­يافت. تنها به آنان فرصت داد تا نتيجه نادانى و رفاهطلبىشان را ببينند. امام تنها دراينباره به شيعيانش فرمود:

«شما شيعيان من هستيد. اگر من در پى رياست و دنيا پرستى بودم، معاويه هرگز اينگونه بر من پيشى نمى­گرفت، ولى من چيزى را مىبينم که شما نمىبينيد. آنچه روا داشتم، تنها براى جلوگيرى از خونريزى و حفظ جان شما بود. پس حال که اين گونه شد، به امر خداى خود راضى و در برابر دستور او تسليم باشيد. حال به خانه­هايتان برويد و آسايش يابيد.»

/ 1