مبارزات فرهنگى امام باقر(ع) - مبارزات فرهنگی امام باقر (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبارزات فرهنگی امام باقر (علیه السلام) - نسخه متنی

ابوالفضل هادی منش

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مبارزات فرهنگى امام باقر(ع)

ابوالفضل هادى منش

مناظرات گسترده علمى

از آنجا که عصر امام باقر عليه‏السلام، روزگار برخورد انديشه‏هاى اسلامى و غير اسلامى بود، مناظرات زيادى بين دانشمندان اديان مختلف با امام از سوى دربار سازمان دهى شد و آخرين حکمرانان بنى‏اميه اين سياست کهنه و شکست خورده را بار ديگر از سر گرفتند. هر چند که تاريخ همواره از شکست دربار در اين گونه مناظرات حکايت مى‏کرد، پافشارى بر پندارهاى خام، سبب آموزه‏پذيرى آنها از تاريخ و عملکرد ناموفق نياکان‏شان در اين عرصه نشد. آنان همواره در کمين فرصتى بودند تا بتوانند چهره امام را مخدوش سازند.

به عنوان نمونه، امام پيش از بازگشت از شهر دمشق و مسابقه تيراندازى‏اى که هشام ترتيب داده بود، هنگام بيرون آمدن از قصر هشام، باگروهى که در اطراف ميدان مشرِف به قصر تجمع کرده بودند، برخورد کرد. امام پرسيد: اينان کيستند؟ پاسخ گفتند: اينها راهبان و کشيشان مسيحى هستند که در مجمع بزرگ سالانه خود گرد هم آمده‏اند و در اين مکان، نشست علمى دارند و در مورد مسائل گوناگون علمى خود بحث و تبادل نظر مى‏کنند. امام عليه‏السلام عباى خود را به سر گرفت و به گونه ناشناس در آن مجمع شرکت کرد. امام صادق عليه‏السلام نيز که همراه پدرش بود، در گوشه‏اى نشست.

جاسوسان حکومتى که امام را زير نظر داشتند، بى‏درنگ هشام را آگاه کردند. هشام که مى‏پنداشت فرصتى مناسب يافته است، به چند نفر از افراد خود دستور داد تا از نزديک شاهد ماجرا باشند و لحظه به لحظه آن را گزارش کنند. گروهى از مسلمانان که امام را مى‏شناختند نيز در نشست حاضر شدند و کنار امام نشستند. در اين هنگام، اسقف بزرگ مسيحيان وارد جمع شد و همگان به احترام او برخاستند. او بسيار سالخورده بود و لباسى از حرير زرد نيز بر تن داشت. آهسته به سمت جايگاه خود گام برداشت و نشست. نگاهى به حاضرين کرد، نگاهش بر چهره تابنده امام متوقف شد. پرسيد: «آيا شما از ماييد يا از امت مرحومه؛ امام پاسخ فرمود: از امت مرحومه. پرسيد: «از دانشمندان‏شان هستى يا از نادانان؟» فرمود: «از نادانان نيستم.»

گونه‏اى تشويش بر اسقف حاکم شد. پرسيد: «[نخست] من از شما سؤال کنم. [يا شما مى‏پرسيد؟]»امام فرمود: «شما بپرسيد.» او گفت: «شما مسلمانان از کجا مى‏گوييد که بهشتيان مى‏خورند و مى‏آشامند، ولى نياز به قضاى حاجت ندارند؟ آيا دليلى يا نمونه‏اى نظير آن در اين جهان سراغ داريد؟»

امام فرمود: «آرى نمونه آن، جنينى است که در رحم مادرش تغذيه مى‏کند، ولى مدفوعى ندارد و نياز به قضاى حاجت پيدا نمى‏کند». اضطراب اسقف بيشتر شد و گفت: «شگفت‏انگيز است! شما که گفتيد از دانشمندان نيستيد؟» امام فرمود: «خير، من گفتم از نادانان نيستم.»

اسقف دوباره پرسيد: «شما از کجا ادعا مى‏کنيد که نعمتها و ميوه‏هاى بهشتى کم نمى‏شوند و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى مى‏مانند و کاهش نمى‏يابند؟ آيا نمونه روشنى از پديده‏هاى اين جهان مى‏توانيد ذکر کنيد؟»

امام فرمود: «آرى، نمونه بارز آن در عالم محسوسات، آتش است. شما اگر از شعله شمعى صدها چراغ بيفروزيد، از شعله آن کاسته نمى‏شود».

باز هم بر شگفتى اسقف افزوده شد و پرسشهاى ديگرى مطرح کرد و هر بار پاسخى قانع کننده مى‏شنيد. وقتى پرسشهايش به پايان رسيد، با عصبانيت از جايش برخاست و به حاضرين گفت: «شما دانشمندى بلند مرتبه‏تر از مرا آورديد و نزد من [براى مناظره] نشانديد تا مرا رسوا سازيد و مسلمانان بدانند که از ما مسيحيان برترند و دانش بيشترى دارند. به خدا سوگند ديگر کلمه‏اى از من نخواهيد شنيد و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در بين خود نخواهيد يافت. اين را گفت و رفت.

مجلس به هم خورد و همه پراکنده شدند. خبر به هشام رسيد و از شنيدن آن بسيار بر آشفت. او که مى‏پنداشت امام در مناظره با اسقف مسيحى سر افکنده بيرون مى‏آيد، با شنيدن خبر پيروزى امام، بسيار بيمناک و مضطرب شد؛ از اين رو، به فکر فرو رفت تا چاره‏اى بينديشد و به اين نتيجه رسيد که بايد پيروزى امام را با اتهام گرايش به مسيحيت، خدشه‏دار کند. او با ظاهر سازى، هديه‏اى براى امام فرستاد و از او خواست که دمشق را ترک نکند و در اين فرصت به فرماندار خود در شهر «مَدْين» که در مسير حرکت امام به سوى مدينه بود، نگاشت: «محمد بن على عليهماالسلام و فرزندش در آنچه از اسلام اذعان مى‏دارند دروغگو هستند. آن دو نزد من بودند، وقتى من آنان را به قصد مدينه بازگردانيدم نزد کشيشان مسيحى رفتند و آنچه در دل خود از کفر مخفى کرده بودند نماياندند و از اسلام به دين مسيحيان نزديک شدند. من به خاطر خويشاوندى‏اى که با آنها داشتم نخواستم کيفرشان کنم ولى وقتى نامه‏ام به دستت رسيد، مردم را از آن آگاه کن و ندا در ده که آن دو مرتد هستند و اميرالمؤمنين همگان را از معاشرت با آنها باز داشته است و دستور قتل آن دو و دوستان و پيشکارانشان را صادر کرده است...

ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام در سرپوش گذاشتن بر واقعيت بى‏نتيجه ماند و مردم که نخست تحت فشارهاى تبليغاتى هشام قرار گرفته بودند، به واقعيت پى بردند و جايگاه امام بهتر براى آنها تبيين شد و بر عکس، اين حرکت هشام بيشتر سبب رسوايى او و حکام منطقه گرديد.

دفع شبهات دينى

امام باقر عليه‏السلام در مقام بزرگْ پاسدار دين در مناظراتى با سران فرقه‏هاى مختلف، پوچى عقايد منحرفشان را آشکار مى‏کرد و استوارانه از پايگاه‏هاى فکرى و عقيدتى شيعه دفاع مى‏کرد. در اينجا، برخى از اين مناظرات و موضع‏گيريها از نظر خوانندگان مى‏گذرد.

1. فرقه مرجئه

اين فرقه در پايان نيمه اول قرن اول هجرى پديد آمد. آنان بر اين باور بودند که مرتکب گناهان کبيره، هميشه در دوزخ نمى‏ماند، بلکه کار او را به خدا وا مى‏گذاشتند. به اين دليل آنان را مرجئه مى‏خواندند که نيت را کافى مى‏دانستند و بر اين باور بودند که خدا نيز بر آن بسنده مى‏کند و عذابشان نخواهد کرد.

پس از آنکه در نبرد صفين، سپاهيان شام، سپاه اميرالمؤمنين عليه‏السلام را به داورى کتاب خدا و سنت پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره خلافت امام على عليه‏السلام يا معاويه مجبور کردند و على عليه‏السلام به ناچار حکميت «ابو موسى اشعرى» و «عمرو بن العاص» را پذيرفت و اين دو داور، به خلع على عليه‏السلام از خلافت رأى دادند، خوارج، امام على عليه‏السلام و معاويه را مرتکب گناهى بزرگ (حکميت در دين خدا) دانستند و به دنبال اين تهمت، اين مسئله پيش آمد که مرتکب گناه کبيره را حال چيست؟ آيا در آتش جهنم مخلّد خواهد بود؟ به دنباله اين بحث، سخن از ايمان و حدود آن به ميان آمد که ايمان چيست و مؤمن کيست؟

اين نزاع بستر سرکشى و فساد را براى حکمرانان مهيا کرد تا هر چه مى‏خواهند بکنند و سرانجام کار را به خدا وا گذارند؛ زيرا که معصيت و گناه هيچ آسيبى به ايمان نمى‏رساند. از اين رو، حکمرانان خلفاى بنى‏اميه تلاش زيادى در تقويت پايگاه‏هاى اعتقادى مرجئه کردند که از آنان «حجاج بن يوسف ثقفى» را مى‏توان نام برد. اين فرقه از چهار گروه تشکيل شده که عبارت‏اند از: «يونسيه»، «عبديه»، «فسانيه» و «ثوبانيه» که هر يک اعتقادات خاص خود را دارند. اين فرقه در دوره امامت امام باقر عليه‏السلام نيز به فعاليت خود ادامه داد. امام با اتخاذ موضعى تند و آشکار با آنان مخالفت کرد و هر جا سخنى از آنان به ميان مى‏آمد، آنان را لعن و نفرين مى‏کرد و مى‏کوشيد با بهره‏گيرى از اين شيوه، محدوده اعتقادى درست شيعه را در زمينه‏هاى مختلف از اين فرقه جدا کند؛ زيرا آنان با افراشتن علم اعتقادات منحرف خود، سبب گمراهى پيروان اهل بيت عليهم‏السلام مى‏شدند و اين به دليل معاشرت زياد آنان با ديگر شيعيان بود. به عنوان نمونه، در گفتگوى «عبداللّه‏ بن عطاء» با امام، سخن اين گروه پيش مى‏آيد و عبداللّه‏ اعتقاد آنان را در مورد وقت بر پا داشتن نماز ظهر بيان مى‏دارد. امام با توضيح مسئله، نظر مرجئه را رد مى‏کند و مى‏فرمايد: «پروردگارا، پيروان گروه مرجئه را از رحمت خود دور فرما که آنان دشمنان ما در دنيا و آخرت هستند».

2. فرقه‏هاى جبريه و قدريه

جبريه بر اين باورند که انسان از خويش هيچ گونه اختيارى ندارد و مجبور است. در مقابل آن، فرقه قدريه بر آنند که هر بنده‏اى به وجود آورنده فعل خود است و خدا، کار او را به خودش وانهاده و حتى در اسباب کار يا انگيزه آن هم مختار است و درست در مقابل جبريه قرار دارند.

اين دو مسلک نيز در زمان خلافت امويان و در دوران حکمرانى معاويه به وجود آمدند و نزاع اين دو، در تاريخ پيشينه‏اى دراز دارد و در دوران حکمرانى «معاوية بن يزيد» و «يزيد بن وليد» به اوج خود رسيد. اماميه، مشربى خلاف اين دو نظر را پذيرفتند که توسط امامان شيعه تبيين شد. امام باقر عليه‏السلام نيز، در اين زمينه بسيار کوشيد و با پيروان اين دو نظر به شدت برخورد کرد. ايشان در ردّ نظريه قدريه و جبريه فرمودند:

«پروردگار بر آفريدگان خود مهربان‏تر از آن است که آنان را به گناه وا دارد و سپس بر آن عذابشان نمايد (ردّ ديدگاه جبريه) و او عزيزتر از آن است که اراده انجام کارى را بکند و آن محقق نگردد (ردّ ديدگاه قدريه).

او در پاسخ به اينکه آيا مشرب سومى هم وجود دارد، مى‏فرمود: آرى، گسترده‏تر از فاصله ميان آسمان و زمين [ و آن مشرب امرٌ بين الامرين است]».

شخصى از امام صادق عليه‏السلام درباره جبر و اختيار سؤال کرد که کداميک از آن دو مورد تأييد امام است. امام در پاسخ فرمود: «لا جَبْرَ وَلا تَفْويضَ وَلکنْ اَمْرٌ بَينَ أَمْرَين؛ نه جبر و نه تفويض بلکه امرى ميان آن دو [مؤرد تأييد است]» فرد پرسش کننده دوباره پرسيد: «امر بين امرين» چيست؟ امام براى روشن‏تر شدن مطلب، آن را در قالب مثالى براى او توضيح داد و فرمود: «مَثَلُ ذلِک رَجُلٌ رَأَيتَهُ عَلى مَعْصِيةٍ فَنَهَيتَهُ فَلَمْ ينْتَهِ فَتَرَکتَهُ فَفَعَلَ تِلْک الْمَعْصِيةَ فَلَيسَ حَيثُ لَمْ يقْبَلْ مِنْک فَتَرَکتَهُ کنْتَ اَنْتَ الَّذى اَمَرْتَهُ بِالْمَعْصِيةِ؛ مثل آن به کسى مى‏ماند که مى‏بينى به گناهى مشغول است و او را نهى مى‏کنى اما او دست از گناه بر نمى‏دارد. پس او را رها مى‏کنى و او نيز آن گناه را مرتکب مى‏شود. پس چون او [نهى را] از تو نپذيرفته و تو نيز او را رها کردى [نمى‏توان گفت که] تو او را به گناه وا داشته‏اى».

3. فرقه خوارج

اين گروه نيز پس از داورى بين امام على عليه‏السلام و معاويه در جنگ صفين پديد آمد. هنگام بازگشت امام على عليه‏السلام از صفين به کوفه، عده‏اى از لشکريان بر او شوريدند و حکميت را بر خلاف اسلام دانستند و شعار «لا حکم الاّ للّه» سر دادند. آنان امام على عليه‏السلام، معاويه، عثمان و حکمين را کافر شمردند؛ زيرا آنان، عملکرد امام على و... را گناه کبيره دانستند و مرتکب گناهان کبيره را کافر مى‏دانستند و ريختن خونشان را مباح بر مى‏شمردند. آنها دشمنان آشتى‏ناپذير بنى‏اميه، زمين‏داران بزرگ و مخالف وجود املاک خصوصى بودند و با اصل «مخلوق بودن قرآن» به شدت مخالف بودند. از بزرگان آنان مى‏توان از: «اشعث بن قيس کندى»، «مسعر بن فدکى تميمى» و «زيد بن حصين طائى» و از فرقه‏هاى منشعب از آن، مى‏توان «محکمه»، «ازارقه»، «بيهسيه»، «عجارده»، «ثعالبه»، «اباضيه» و «صفريه» را نام برد.

آنان در طول تاريخ، رفتارى نابخردانه با امامان شيعه داشتند. در زمان امامت امام مجتبى عليه‏السلام، امام را به خاطر صلح با معاويه بسيار سرزنش کردند. در دوران امامت امام باقر عليه‏السلام نيز مناظراتى بين آنها و امام در گرفت. امام در ردّ مبانى و باورهاى اعتقادى‏شان، آنان را «خُسران زده‏ترين آفريدگان خدا دانسته که دنيا و آخرت خود را تباه کرده‏اند» و به اصحاب خود مى‏فرمود:

«به اين پيمان گريزان (خوارج) بگوييد: چگونه بر جدايى از على عليه‏السلام گردن نهاديد، با وجود اينکه خونتان را پيش‏تر در راه فرمان‏بردارى از او ارزانى داشتيد و در خشنود کردن خدا بر هم پيشى مى‏گرفتيد؟ و اگر به شما گفتند که ما بر حکم الهى گردن نهاده بوديم و شعار «لا حکم الا لله» سر دادند، در پاسخ بگوييد: مگر خدا حکميت را در دين خود نپذيرفته است؟ و مگر آن را به داورى دو نفر [در اين آيه] وانگذارده که فرمود: «فَابعَثوا حَکما مِن اَهلِهِ وَ حَکما مَن اَهلِها اِن يريدا اِصلاحا يوَفِّقِ اللّه‏ُ بَينَهُما»؛ «[هر گاه ميان زن و شوهر اختلاف افتاد[ يک نفر از جانب شوهر و يک نفر از جانب زن [به عنوان] داور بر انگيزيد تا اگر اصلاح را خواستند، خداى بين آنان وفاق ايجاد کند.»

آيا رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در ماجراى «بنى قريظه»، «سعد بن معاذ» را داور معرفى نکرد تا بر آنچه مورد پذيرش خداست، حکم کند. آيا نمى‏دانيد که امير المؤمنين عليه‏السلام با اين شرط حکميت را پذيرفت که آن دو حَکم بر اساس کتاب خدا حکم کنند و از آن فراتر نروند؟ آيا نگفت که اگر حکم آنها بر خلاف کتاب خدا باشد نخواهد پذيرفت؟ وقتى داورى به پايان رسيد، به على عليه‏السلام گفتند: کسى را داور خود ساختى که بر ضد تو حکم داد. آيا امير المؤمنين عليه‏السلام نفرمود: من به داورى کتاب خدا تن در دادم، نه داورى يک شخص؟ حال بايد گفت، در کجاى اين حکميت انحراف از حکم قرآن است؟ و اين در حالى است که امام على عليه‏السلام فرموده بود که حکمى را که خلاف قرآن باشد نخواهد پذيرفت. اتهام آنان به اميرالمؤمنين عليه‏السلام پوچ و بى‏اساس است».

در مناظره ديگرى نيز يکى از بزرگان خوارج که به برترى اميرالمؤمنين عليه‏السلام اقرار داشت، او را به کفر پس از ايمان در فرمان‏بردارى از خدا و رسولش متهم کرد. امام باقر عليه‏السلام به او فرمود: «آيا آن روز که خدا على عليه‏السلام را دوست داشت، نمى‏دانست که او روزى به دست يکى از اهل نهروان (خوارج) کشته مى‏شود؟» مرد خارجى پذيرفت. امام پرسيد: «آيا محبت خدا به على عليه‏السلام از روى فرمان‏بردارى او از دستورهاى خدا بود يا بخاطر گناه و سرکشى؟» مرد گفت: «پيداست که از روى بندگى و اطاعت على عليه‏السلام بوده». امام فرمود: «[ پس حال که على عليه‏السلام از روى اطاعت و فرمان‏بردارى مورد محبت خدا واقع شده و خداى او را دوست مى‏داشته، واضح است که تمامى اعمالش مورد پسند خدا بوده است[ اينک برخيز و برو!» مرد خارجى که در ميدان بحث و مناظره با امام به سادگى شکست خورده بود، زير لب گفت: «اللّه‏ُ اَعلَم حَيثُ يجعَلُ رِسالَتَهُ؛ خداى بهتر مى‏داند که رسالت خود را کجا قرار دهد.»

4. فرقه غُلات

غلات به معناى «گزافه گويان» است. ايشان فرقه‏اى از شيعه هستند که درباره امامان خود گزافه گويى کرده و آنان را تا سر حد خدايى رسانيده‏اند و يا قايل به حلول جوهر نورانى الهى در امامان خود شده‏اند يا به تناسخ قايل گرديده‏اند. آنان چند دسته شدند، برخى گفتند امام على عليه‏السلام و بعضى از امامان شيعه، خدا هستند و برخى ديگر از آنان گفتند که ايشان پيغمبرند.

جاى شگفتى ندارد که ريشه عقايد آنان را در مذاهب حلوليه و تناسخيه مثل يهود و نصارا و يا از خرّم دينى و مزدکى بدانيم؛ زيرا جزيرة العرب و سرزمين بين النهرين و شامات پيش از ظهور اسلام، کانون قبيله‏هاى مختلف عرب و غير عرب بوده و نيز برخوردگاه عقايد و اديان گوناگون بوده است و نشانه‏هاى آشکارى از عقايد و ديدگاه‏هاى آنان در برخى فرق اسلامى ديده مى‏شود. فرقه غلات مشتمل بر ده‏ها فرقه ديگر مى‏شود که نام تمامى آنها در نوشته‏هاى ملل نويسان موجود است.

امامان شيعه، انديشه آنان را به شدت طرد کردند و آنان را «يهود و نصاراى» امت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ناميدند تا عمق انحراف و کج‏روى انديشه آنان بر مسلمانان آشکار شود.

امام باقر عليه‏السلام با اتخاذ موضعى صريح و شفاف به رويارويى با انديشه‏هاى منحرف آنان پرداخت. روزى امام باقر عليه‏السلام در ميان جمعى از شيعيان خود رو به آنها کرده و فرمود: «اى جماعت شيعه! ميانه رو باشيد تا تندروان (غلات) از تندروى خويش پشيمان شوند و به شما اقتدا کنند و جويندگان راه حقيقت به شما ملحق گردند».

در اين لحظه مردى از ميان جمعيت برخاست و پرسيد: «تندروان کيانند؟» امام فرمود: «آنان کسانى هستند که به ما اوصاف و عناوينى را نسبت مى‏دهند که ما خودمان آن را براى خويش قائل نشده‏ايم. آنان از ما نيستند و ما هم از ايشان نيستيم... به خدا سوگند ما از سوى خدا آزادى مطلق نداريم و بين ما و خدا خويشاوندى نيست و بر خداوند حجّتى بر ترک تکليف نخواهيم داشت. ما به پروردگار، جز به وسيله اطاعت و بندگى او تقرب نمى‏جوئيم. هر يک از شما مطيع خداوند باشد، ولايت و محبت ما براى او سودمند است و کسى که اهل معصيت باشد، ولايت ما سودى به حالش ندارد. پس بر حذر باشيد از فريفتن خويش و فريب خوردن از غلوّ کنندگان.»

از جمله سردمداران اين گروه، فردى به نام «ابو منصور عجلى» بود که خود را پس از شهادت امام باقر عليه‏السلام جانشين ايشان معرفى کرد. او که در شهر کوفه خانه داشت و زادگاهش در بيابانهاى عراق بود، فردى بى‏سواد بود که حتى خواندن و نوشتن را نمى‏دانست. وى ياران خود را بر خفه کردن و قتل ناگهانى مخالفان خود دستور داده بود.

او بر اين باور بود که نبوت ختم نشده است و ائمه پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، از اميرالمؤمنين عليه‏السلام تا امام باقر عليه‏السلام، از پيامبران الهى هستند و پس از آنان پيامبرى به وى رسيده و تا شش پشت از فرزندان او همگى پيامبر خدايند و آخرين پيامبر، قائم آخر الزمان مى‏باشد که ششمين فرزند اوست. در ذيل آيه شريفه «وَ اِنْ يرَوْا کسْفا مِنَ السَّماءِ ساقِطا يقُولُوا سَحابٌ مَرْکومٌ» مى‏گفت: «على عليه‏السلام همان ابرى است که از آسمان فرو افتاده است.» و سپس آيه را در شأن خود دانست و گفت: «من همان پاره ابرى هستم که خدا افتادن آن را از آسمان وعده داده است. پروردگار مرا به آسمانها فراخواند و دست بر سر من کشيد و گفت: فرزندم بر زمين نازل شو و پيامهاى مرا به مردم برسان و سپس من به زمين هبوط کردم.»

وى پس از چندى با برخورد شديد امام باقر عليه‏السلام روبرو شد و امام او را طرد کرد. وى از ادعاى نبوت دست برداشت؛ اما داعيه امامت بلند کرد.

از ديگر چهره‏هاى منحرف و پيشوايان فرقه غلات «بيان تَبّان» (کاه فروش) است که اميرالمؤمنين عليه‏السلام را خدا مى‏انگاشت و خود را مضمون آيه شريفه «هذا بَيانٌ للنّاس وَ هدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ» مى‏انگاشت و مى‏گفت: «در روز قيامت همه چيز از بين مى‏رود به جز چهره خدا که مردى از نور است و او نيز متلاشى شده ولى صورتش باقى مى‏ماند؛ زيرا خداوند فرموده است: «کلُّ شَىْ‏ءٍ هالِک اِلاّ وَجْهَهُ». و نيز تفاسير دگرگونه ديگرى در مورد برخى ديگر از آيات قرآن داشت. او نامه‏اى توهين‏آميز با اين مضامين به امام باقر عليه‏السلام نوشت: «اسلام بياور تا رستگار شوى و نجات يابى؛ چرا که تو نمى‏دانى خدا رسالت را در کجا و بر دوش چه کسى قرار داده است و منِ رسول خدا وظيفه‏اى جز ابلاغ پيام خدا ندارم و کسى که انذار کند همانا معذور است.»

امام باقر عليه‏السلام به شدت از او بيزارى جست و فرمود: «خداوند بيان تبّان را لعنت کند، زيرا وى بر پدرم دروغ مى‏بست و من شهادت مى‏دهم که پدرم بنده نيکوکار و صالح خدا بود».

و در روايتى ديگر نيز آمده است که امام عليه‏السلام به درگاه خداى خويش عرض کرد: «پروردگارا! من از بيان تبّان به درگاه تو تبرّى و بيزارى مى‏جويم.»

5. فرقه مغيريه

پروردگار بر آفريدگان خود مهربان‏تر از آن است که آنان را به گناه وا دارد و سپس بر آن عذابشان نمايد (ردّ ديدگاه جبريه) و او عزيزتر از آن است که اراده انجام کارى را بکند و آن محقق نگردد (ردّ ديدگاه قدريه).

آنان پيروان «مغيرة بن سعيد عجلى» و فرقه‏اى از غلات بودند که اعتقاد به رؤيت و تجسيم و نيز امامت او پس از امام باقر عليه‏السلام داشتند و مى‏گفتند او منجى آخرالزمان است؛ نمى‏ميرد و ظهور خواهد کرد. هنگامى که مغيره به قتل رسيد، در بين ياران و پيروانش اختلاف افتاد و دسته‏اى از آنان در پندار انتظار ظهور او و رجعتش باقى ماندند و دسته‏اى ديگر قائل به انتظار ظهور امام باقر عليه‏السلام شدند. او فتاوى عجيبى در احکام دين از خود صادر کرد. مغيره در ابتدا قائل به امامت امام باقر عليه‏السلام بود ولى پس از مدتى، به غلو روى آورد و به خداوندى امام باقر عليه‏السلام معتقد شد. گاه نيز به يارانش در مورد امام مى‏گفت: «منتظر ظهور او باشيد که او باز خواهد گشت و جبرئيل و ميکائيل با او بين رکن و مقام بيعت خواهند نمود».

امام باقر عليه‏السلام و ديگر امامان او را لعن و نفرين کردند. امام باقر عليه‏السلام در روايات بسيارى او را لعن کرده فرمود: «خدا و رسولش، مغيرة بن سعيد را از رحمت و دوستى خود دور گردانند که او دروغهاى بسيارى بر ما اهل بيت بست».

امام در سخنى ديگر او را به «بلعم» تشبيه کرد که خداوند به او دانش عطا فرموده بود، ولى او از نشانه‏هاى خدا روى گرداند و از شيطان پيروى کرد و گمراه شد.

امام صادق عليه‏السلام نيز در مورد او فرمود: «خدا مغيرة بن سعيد را لعنت کند! او بر پدرم دروغ بست و خدا نيز سختى عذابش را به او چشاند. خدا لعنت کند کسى را که چيزى در مورد ما بگويد که ما خود در مورد خويش نگفته‏ايم و خدا لعنت کند کسى را که نسبت بندگى خدا را از ما دور کند».

6. فرقه جاروديه

«جاروديه» يکى از فرق «زيديه» است که رهبرى آن را «ابو الجارود زياد بن منذر سرحوب» به عهده داشت. او از شاگردان امام باقر عليه‏السلام بود. نابيناى مادر زاد بود و لقب سرحوب را امام باقر عليه‏السلام به او داد که نام شيطانى نابيناست و در درياها زندگى مى‏کند. از اين رو، نام ديگر اين فرقه را «سرحوبيه» نيز گفته‏اند. آنان پس از شهادت امام حسين عليه‏السلام امامت را در فرزندان او و امام حسن عليه‏السلام مى‏دانند و هر که از فرزندان آن دو امام به پا خيزد و قيام کند، پيروى‏اش را در مقام امام، واجب مى‏دانند.

امام باقر عليه‏السلام در دوران زندگانى خود، هر گاه ابوالجارود را مى‏ديد او را ارشاد مى‏کرد و شيعيان را از نزديک شدن به او باز مى‏داشت و مى‏فرمود: «او شيطانى نابيناست. او کورچشم و کوردل است». بين او و امام مناظره‏اى بر سر امامت فرزندان امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام در گرفت که تاريخ گوياى آن است.

مبارزه با انديشه‏هاى خطر آفرين يهود

فتنه انگيزى يهوديان، سرسخت‏ترين دشمنان اسلام، از بعثت پيامبر اکرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آغاز شد و ساليان متمادى به فتنه انگيزى خود به صورت پنهانى و آشکار ادامه دادند. آنان از حربه‏هايى مانند جعل احاديث استفاده اى جماعت شيعه! ميانه رو باشيد تا تندروان (غلات) از تندروى خويش پشيمان شوند و به شما اقتدا کنند و جويندگان راه حقيقت به شما ملحق گردند

مى‏کردند و تلاش خود را بيشتر متوجه محافل علمى مسلمانان با حرکتى خزنده در فقه و کلام ادامه مى‏دادند.

مبارزه با انديشه خطر آفرين يهود و شناساندن خط توطئه‏اى که براى خدشه‏دار کردن اسلام ترسيم کرده بودند، يکى از تلاشهاى دراز مدت و گسترده امام باقر عليه‏السلام را به خود اختصاص داد. يهوديانى که در محيط زندگانى مسلمانان مى‏زيستند، آنان که اسلامى ظاهرى آورده بودند و يا هنوز بر آيين يهود پا مى‏فشردند، تلاش مى‏کردند تا قبله خود، بيت‏المقدس را برتر از قبله مسلمانان جلوه دهند و در اين باره کوشش بسيار مى‏کردند. زراره مى‏گويد: «نزد امام باقر عليه‏السلام که روبه‏روى کعبه نشسته بود، نشسته بودم. فرمود: مى‏دانستى که نگريستن به خانه خدا عبادت است؟ در اين لحظه مردى از قبيله «بُجَلية» به نام «عاصم بن عمر» وارد شد و به امام گفت: کعب الاحبار مى‏گويد: کعبه هر صبح در برابر بيت‏المقدس سجده مى‏آورد. امام فرمود: نظر تو در مورد سخن کعب الاحبار چيست؟ گفت: راست گفته است. امام فرمود: تو و کعب الاحبار هر دو دروغ مى‏گوييد. و امام خشمگين شد به گونه‏اى که راوى مى‏گويد هرگز امام را به خاطر سخن کسى اين قدر خشمگين نديده بودم. امام فرمود: خداوند خانه‏اى به بلند مرتبگى اين خانه [ و به کعبه اشاره کرد] نيافريده و هيچ جايى را به سان آن گرامى نداشته است...».

/ 1