ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم - نسخه متنی

علی کاوسی رحیم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ما شبي دست برآريم و دعايي بکنيم

مهر

بدون مقدمه و فقط به بهانه ماه مبارک رمضان، با حضرت سيدالساجدين (ع) همنوا مي شويم: « اي خدا! ما را در طول اين ماه به طاعتت مشحون ساز و ما را ياري کن که تمامي روزهايش را به روزه داشتن و همه شبها را به نماز و تضرع و زاري به درگاهت و خشوع و تذلل در پيشگاه عظمتت، به پايان رسانيم تا آنکه اين ماه، روز و شبش بر ما به غفلت و کوتاهي نگذرد. »

خدايا! چه بي بهانه شروع مي شوي اي دليل المتحيرين! هميشه بي مقدمه اي اي اول الاولين! و چه ناپيداست پايانت اي بي منتها! بزرگتري از انديشه ام.! بزرگتر از تمام آنها که من مي شناسم. و بزرگتر از همه بتها که تمام بت پرستان تراشيده و پرستيده اند. بزرگتر از تمام بزرگ ها و البته بزرگترين بزرگ ها فقط تويي! آنقدر با فيض و برکتي، که مي آفريني. آنقدر هدفمند و باحکمتي، که هدايت مي کني. آنقدر گسترده و در دسترسي که مقصود دعايي. و آنقدر نزديکي؛ که رگهاي گردنم به فاصله کم تو با من رشک مي برند.

و اما از حال پراکندگان در آسمان و زمينت؛ گروهي مشغول دعاي کميل اند؛ در مسجدي، زيارتگاهي، کنج خرابه اي، ... . گروهي در خلوت شبهاي تاريکشان شمعي سوسو مي کند. و نام نامدار تو صفحه دلهاشان را نورباران کرده است. گروهي چون من غافلند و خواب بر پلک هايشان سنگيني مي کند. و گروهي ساعتي مي شود. که خوابيده اند. اما تو، بيداري و نظاره گر! بي خواب و بدون چرت زدن. مي بيني؛ مي شنوي؛ مي داني. در گوشه خلوتي تمام مقصود يک عبادتگري. در کوچه تنگ و تاريکي تمام تکيه گاه يک غريبه اي. در خانه بي رمقي دلگرمي يک فقيري. و در مجلس انسي حلقه اول و آخر زنجير تسبيح و تقديس. يکي در پاي نخلي تو را چنين صدا مي زند: « الهي و ربي! من لي غيرک؟ » يکي آرام خفته بر بستر دلخواهش، اما در هر نفسي يادي از تو کرده و سپاسي از صميم قلب تقديمت مي کند. يکي از درد به خود مي پيچد و دلش مي خواهد که نيمي از پيکرش را از او جدا سازي، تا از دردش خلاصي يابد؛ « يامن اسمه دواء ». يکي تازه رفته در زير چندين خروار خاک، به آرامي سخت گيري تنگناي قبر تنگ و تاريک را در مي يابد و تمام وجودش متوجه اين معنا مي شود که اي گشايش دهنده تنگناها.! يکي سرما مي کشد و تو را با نام گرماي پايان ناپذيري صدا مي زند. يکي ... ، يکي ... ، يکي ... ؛ اين همه ... ، اين همه ... ، اين همه ... .! با اين همه گناهکار در حال توبه چه مي کني؟ با اين همه توبه کار مشغول گناه چه؟ چه بزرگواري اي تنها خداي تمام قصه ها و چه زيبا، خوبي ها و بديهاي بندگانت را به پاسخي نيکوتر پاس مي داري.! و وقتي بندگانت را به آنچه آرزو داشتند، به خوبي مي نوازي و اشک در چشمانشان حلقه مي زند، ولي با هيچ کس نمي توانند بيان کنند که چه سر و سري با رحمت بي منتهايت داشتند، چه زيبا خدايي و بزرگي ات را اثبات مي کني و کوچکي بندگانت را به نظاره مي نشيني.

خدايا بندگان برگزيده ات از تو چه مي خواستند؟ کجاها و کي مي خواستند؟ و مهم تر اينکه تو چگونه مي دادي؟ چگونه راضي شان مي کردي؟ چگونه امتحان مي گرفتي؟ و چگونه ابرهاي نعمتت را بر کشتزارهاي پريشانشان فرو مي آوردي؟

دستها بالا و بالاتر به دعايت و چشمها افتاده و خاکسار از صلابتت و قلبها خاضع و فروتن در خوف و رجاي قهر و مهرت.

اي رحيم و اي مهربان! آن هنگام که بندگان گنهکارت پس از عمري غفلت رو به سوي تو مي آوردند چه مي کردند و چه ها مي گفتند؟ قطره اي که از دريا جدا گشت و با طوفاني رفت، چه عذري بياورد؟ پيش تو چه عذر آورد که از مبدا و منتها آگاهي؟! فقط سپاس اي دريا، که اين تنها عبارتي است که قطره بازگشته از هزار ماجراي گيتي در عين وصالت سرمي دهد. اگر آنچنان مي رفتم که درباره ام مي گفتند « فبعزتک لاغوينهم اجمعين » ، امروز چنان بازمي گردم که خودت بخواني « اني اعلم مالا تعلمون » ؛ تا اينکه پس از سالها « اني معکم من المنتظرين » ، بار ديگر در شان وجود صلصال گرانمايه ات آسمانها و زمين مترنم شوند باينکه « فتبارک ا... احسن الخالقين » و اينک که خود باري از قعر هزاران ظلمات فريادت مي زنم « ان لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين » مرا درياب و ناديده بگير از من، هر آنچه را که دور از تو تراشيدم، پرستيدم و شکستم. و آنگاه بيايند و ببينند، فرشتگان پاک آفريده و پاک سرشته و پاک خورده و پاک ديده و پاک شنيده و پاک طينت و پاک اندامت؛ که چه سان صلصال دامن آلوده فکرآلوده چشم آلوده گوش آلوده حرام خورده هيچ نديده اي آهنگ بالا مي کند.! و چه طور ذره نکبت باري هواي خورشيد بر سرش مي زند.

خدايا؛ الان و در اين ساعت، از تو درخواست مي کنم با عجزي که برابر عجز تمام عاجزان است، و با اميدي که مثل يگانگي تو فقط به سوي تو روان است؛ به اينکه بديهاي سرنوشتم را در شب قدري عزيز و شريف با خوبي ها جايگزين کني. و از آنچه از خوبي ها که بر بندگان برگزيده ات نصيب کرده اي، نصيب من هم بکني. اين فقط طمع خام من در برابر درياي کرم توست، اما اگر در جهنم سوزاني که با دست خود افروخته ام، به سختي فريادت بزنم که کجا مانده اي اي آقاي مومنين؟ ؛ چه جوابي به من ناقابل مي دهي؟ يا نه اگر با صداي بلند اعلام کنم که اي اهالي جهنم، من يکي را دوست دارم که اگر بخواهد مي تواند مرا و هر که را دلش بخواهد به راحتي از اين عذاب برهاند، تو چه جواب موافق يا مخالفي بر کلمات پريشانم خواهي آورد؟ به سختي مي خواهم حس يک گمشده در بيابان و ظلمت را به خود بگيرم و آنگاه با صدايي که زمين و زمان را بلرزاند، فريادت بزنم که اي روشنايي وحشت زدگان در تاريکي ها ! شايد بدين بهانه سطل آب خنکي بر آتش جهنم من بريزي.

اي خداي توبه پذير! اينک مرا درياب که مانند ذغال افروخته در کوره اي، به خنکاي رحمتت مي انديشم و درياب کلوخي را که در بيابان عطش در جستجوي قطره آبي از باران لطيفت به خود مي پيچد.! آمين

/ 1