شهید مطهری و صلح امام حسن (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شهید مطهری و صلح امام حسن (ع) - نسخه متنی

سید سعید روحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهيد مطهري و صلح امام حسن(ع)

سيد سعيد روحاني

اشاره

در اين مقاله پرسشهاي خود را بر آثار استاد شهيد مطهري عرضه مي‏كنيم و پاسخ 8 پرسش مربوط به صلح امام حسن عليه‏السلام و تفاوت دوران ايشان با عصر امام حسين عليه‏السلام را از زبان و قلم استاد مرور مي‏كنيم.

1. سؤال: ابتدا مناسب است نظرتان را راجع به جايگاه صلح در اسلام جويا شويم؛ بفرماييد آيا اساساً صلح در شرايط خاصّ بر امام مسلمين جايز و لازم خواهد بود ياخير؟

جواب: به طور كلّي و هم تاريخ اسلام نشان مي‏دهد كه براي امام و پيشواي مسلمين، در يك شرايط خاصّي (صلح) جايز است و احياناً لازم و واجب است كه قرارداد صلح امضا كند، هم چنان كه پيغمبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم رسماً اين كار را در موارد مختلف انجام داد؛ هم با اهل كتاب در يك مواقع معيّني قرارداد صلح امضا كرد و هم حتّي با مشركين قرارداد صلح امضا كرد، و در مواقعي هم البته مي‏جنگيد...

اين مطلب معقول نيست كه بگوييم: يك دين يا يك سيستم (هرچه مي‏خواهيد اسمش را بگذاريد) اگر قانون جنگ را مجاز مي‏داند، معنايش اين است كه (آن را) در تمام شرايط (لازم مي‏داند) و در هيچ شرايطي صلح و به اصطلاح همزيستي؛ يعني متاركه جنگ را جايز نمي‏داند؛ كما اينكه نقطه مقابلش هم غلط است كه يك كسي بگويد: اساساً ما دشمن جنگ هستيم به طور كلّي و طرفدار صلح هستيم به طور كلّي. اي بسا جنگ‏ها كه مقدمه صلح كامل‏تر است و اي بسا صلح‏ها كه زمينه را براي يك جنگ پيروزمندانه، بهتر فراهم مي‏كند.1

2. سؤال: به نظر مي‏رسد كه امام حسن عليه‏السلام در شرايط و وضعيتي قرار گرفت كه مجبور شد در آن شرايط صلح كند، ولي امام حسين عليه‏السلام حاضر به صلح نشد. آيا شرايط دوره امام حسين عليه‏السلام با شرايط زمان امام حسن عليه‏السلام تفاوت زيادي داشت كه ايشان تن به صلح ندادند؟

جواب: تفاوت خيلي فراوان و زيادي (وجود) دارد. حال من جنبه‏هاي مختلفش را برايتان عرض مي‏كنم، بعد آقايان خودشان قضاوت كنند.

مسند خلافت

اوّلين تفاوت اين است كه امام حسن در مسند خلافت بود و معاويه هم به عنوان يك حاكم، گو اينكه تا آن وقت خودش را به عنوان خليفه و اميرالمؤمنين نمي‏خواند؛ و به عنوان يك نفر طاغي و معترض در زمان اميرالمؤمنين قيام كرد؛ به عنوان اينكه من خلافت علي را قبول ندارم، به اين دليل كه علي كشندگان عثمان را كه خليفه بر حقّ مسلمين بوده، پناه داده است و حتّي خودش هم در قتل خليفه مسلمين شركت داشته است؛ پس علي خليفه بر حقّ مسلمين نيست. معاويه خودش به عنوان يك نفر معترض ـ و به عنوان يك دسته معترض ـ تحت عنوان مبارزه با حكومتي كه بر حق نيست و دستش به خون حكومت پيشين آغشته است (قيام كرد). تا آن وقت ادّعاي خلافت هم نمي‏كرد و مردم نيز او را تحت عنوان اميرالمؤمنين نمي‏خواندند. همين طور مي‏گفت كه ما يك مردمي هستيم كه حاضر نيستيم از آن خلافت پيروي بكنيم.

امام حسن عليه‏السلام بعد از اميرالمؤمنين عليه‏السلام در مسند خلافت قرار مي‏گيرد. معاويه هم روز به روز نيرومندتر مي‏شود. به علل خاصّ تاريخي، وضع حكومت اميرالمؤمنين در زمان خودش، كه امام حسن عليه‏السلام هم وارث آن وضع حكومت بود، از نظر داخلي تدريجاً ضعيف‏تر مي‏شود به طوري كه نوشته‏اند بعد از شهادت اميرالمؤمنين، به فاصله هجده روز ـ كه اين هجده روز هم عبارت است از مدتي كه خبر به سرعت رسيده به شام و بعد معاويه بسيج عمومي و اعلام آمادگي كرده است ـ معاويه حركت مي‏كند براي فتح عراق. در اينجا وضع امام حسن يك وضع خاصّي است؛ يعني خليفه مسلمين است كه يك نيروي طاغي و ياغي عليه او قيام كرده است. كشته شدن امام حسن عليه‏السلام در اين وضع، يعني كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز خلافت. مقاومت امام حسن عليه‏السلام تا سرحدّ كشته شدن نظير مقاومت عثمان بود در زمان خودش نه نظير مقاومت امام حسين عليه‏السلام .

امام حسين وضعش وضع يك معترض بود در مقابل حكومت موجود.2 اگر كشته مي‏شد، كه كشته هم شد، كشته شدنش افتخارآميز بود، همين طور كه افتخارآميز هم شد. اعتراض كرد به وضع موجود و به حكومت موجود و به شيوع فساد و به اينكه اينها صلاحيّت ندارند و در طول بيست سال ثابت كردند كه چه مردمي هستند؛ و روي حرف خودش هم آن قدر پافشاري كرد تا كشته شد. اين بود كه قيامش يك قيام افتخارآميز و مردانه تلقّي مي‏شد و تلقّي هم شد.

امام حسن وضعش از اين نظر درست معكوس وضع امام حسين است؛ يعني كسي است كه در مسند خلافت جاي گرفته است. ديگري معترض به او است. و اگر كشته مي‏شد، خليفه مسلمين در مسند خلافت كشته شده بود.3

پس اگر امام حسن عليه‏السلام مقاومت مي‏كرد نتيجه نهائيش آن طور كه ظواهر تاريخ نشان مي‏دهد، كشته شدن بود اما كشته شدن امام و خليفه در مسند خلافت؛ ولي كشته شدن امام حسين عليه‏السلام كشته شدن يك نفر معترض بود.4

3. سؤال: اينكه مي‏فرماييد «اگر امام حسن عليه‏السلام قيام مي‏كرد و كشته مي‏شد، خليفه مسلمين در مسند خلافت كشته مي‏شد» مگر چه تالي فاسدي داشت؟

جواب: (كشته شدن خليفه مسلمين در مسند خلافت) خودش يك مسأله‏اي است كه حتي امام حسين هم از مثل اين جور قضيه احتراز داشت كه كسي در جاي پيغمبر و در مسند خلافت پيغمبر كشته شود. ما مي‏بينيم كه امام حسين حاضر نيست كه در مكه كشته شود. چرا؟ فرمود: اين احترام مكه است كه از ميان مي‏رود. به هر حال مرا مي‏كشند. چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بكشند كه هتك حرمت خانه خدا هم شده باشد؟!

ما مي‏بينيم اميرالمؤمنين در وقتي كه شورشيان در زمان عثمان شورش مي‏كنند،5 فوق العاده كوشش دارد كه خواسته‏هاي آنها انجام شود نه اينكه عثمان كشته شود. (اين در نهج البلاغه هست) از عثمان دفاع مي‏كرد، كه خودش فرمود: من اين قدر از عثمان دفاع كردم كه مي‏ترسم گنهكار باشم؛ «خَشيتُ اَنْ اَكُونَ آثِماً».6 ولي چرا از عثمان دفاع مي‏كرد؟ آيا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شديدي كه مي‏كرد، مي‏گفت: من مي‏ترسم كه تو خليفه مقتول باشي. اين براي عالم اسلام ننگ است كه خليفه مسلمين را در مسند خلافت بكشند. بي‏احترامي است به مسند خلافت. اين بود كه مي‏گفت: اينها خواسته‏هاي مشروعي دارند، خواسته‏هاي اينها را انجام بده، بگذار اينها برگردند بروند.7

4. سؤال: آيا نمي‏توان اين عمل علي عليه‏السلام را چنين تحليل نمود كه شورشيان حرف‏هاي حق خود را مطرح نكنند و دست خليفه وقت را بر مظالمش بازتر گردانند؟

جواب: (خير) اميرالمؤمنين نمي‏خواست به شورشيان بگويد: كار نداشته باشيد، حرف‏هاي حق خودتان را نگوييد، حالا كه اين سرسختي نشان مي‏دهد پس شما برويد در خانه هايتان بنشينيد كه قهراً دست خليفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود. اين حرف را هم البتّه نمي‏زد و نبايد هم مي‏گفت، اما اين را هم نمي‏خواست كه عثمان در مسند خلافت كشته شود، و آخرش هم علي‏رغم تمايل اميرالمؤمنين (اين امر واقع شد).8

5. سؤال: آيا به نظر جنابعالي بي‏نتيجه بودن جنگ امام حسن عليه‏السلام با معاويه مي‏تواند به عنوان يك تفاوت اصلي مطرح گردد؟

جواب: (بله) تفاوت دومي كه در كار بود اين بود كه درست است كه نيروهاي عراق، يعني نيروهاي كوفه ضعيف شده بود اما اين نه بدان معني است كه به كلّي از ميان رفته بود، و اگر معاويه همين طور مي‏آمد يك جا فتح مي‏كرد، بلاتشبيه آن طور كه پيغمبر اكرم مكّه را فتح كرد، به آن سادگي و آساني؛ با اينكه بسياري از اصحاب امام حسن عليه‏السلام به حضرت خيانت كردند و منافقين زيادي در كوفه پيدا شده بودند و كوفه يك وضع ناهنجاري پيدا كرده بود كه معلول علل و حوادث تاريخي زيادي بود.

يكي از بلاهاي بزرگي كه در كوفه پيدا شد، مسأله پيدايش «خوارج» بود كه خود خوارج را اميرالمؤمنين معلول آن فتوحات بي‏بند و بار مي‏داند، آن فتوحات پشت سر يكديگر بدون اينكه افراد يك تعليم و تربيت كافي بشوند، كه در نهج البلاغه هست.

مردمي كه تعليم و تربيت نديده‏اند، اسلام را نشناخته‏اند و به عمق تعليمات اسلام آشنا نيستند، آمده‏اند در جمع مسلمين، تازه از ديگران هم بيشتر ادّعاي مسلماني مي‏كنند.

به هرحال، در كوفه يك چند دستگي پيدا شده بود. اين جهت را هم، همه اعتراف داريم كه دست كسي كه پايبند به اصول اخلاق و انسانيّت و دين و ايمان نيست، بازتر است از دست كسي كه پايبند اين جور چيزهاست.

معاويه در كوفه يك پايگاه بزرگي درست كرده بود كه با پول ساخته بود، جاسوس هايي كه مرتّب مي‏فرستاد به كوفه، از طرفي پول‏هاي فراواني پخش مي‏كردند و وجدان‏هاي افراد را مي‏خريدند و از طرف ديگر شايعه پراكني‏هاي زياد مي‏كردند و روحيه‏ها را خراب مي‏نمودند. اينها همه به جاي خود، در عين حال اگر امام حسن ايستادگي مي‏كرد، يك لشكر انبوه در مقابل معاويه به وجود مي‏آورد، لشكري كه شايد حدّاقل سي چهل هزار نفر باشد، و شايد ـ آن طور كه در تواريخ نوشته‏اند ـ تا صدهزار هم امام حسنمي‏توانست لشكر فراهم كند كه تا حدّي برابري كند با لشكر جرّارِ صد و پنجاه هزار نفري معاويه. نتيجه چه بود؟ در صفّين اميرالمؤمنين كه در آن وقت نيروي عراق بهتر و بيشتر هم بود، هجده ماه با معاويه جنگيد، بعد از هجده ماه كه نزديك بود معاويه شكست كامل بخورد، آن نيرنگ قرآن سرنيزه بلند كردن را اجرا كردند.

اگر امام حسن مي‏جنگيد، يك جنگ چند ساله‏اي ميان دو گروه عظيم مسلمين شام و عراق رخ مي‏داد و چندين ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مي‏شدند بدون آنكه يك نتيجه نهايي در كار باشد.9

6. سؤال: آيا از تاريخ نمي‏توان برداشت نمود كه اگر امام حسن عليه‏السلام با معاويه به جنگ برمي‏خاست، احتمال پيروزي ايشان بر معاويه بيشتر باشد؟

جواب: احتمال اينكه (امام حسن عليه‏السلام ) بر معاويه پيروز مي‏شدند، آن طور كه شرايط تاريخ نشان مي‏دهد، نيست و احتمال بيشتر اين است كه در نهايت امر، شكست از آنِ امام حسن باشد. اين چه افتخاري بود براي امام حسن كه بيايد دو سه سال جنگي بكند كه در اين جنگ از دو طرف چندين ده هزار و شايد متجاوز از صدهزار نفر كشته بشوند و نتيجه نهائيش يا خستگي دو طرف باشد كه بروند سرجاي خودشان و يا مغلوبيّت امام حسن و كشته شدنش در مسند خلافت! اما امام حسين يك جمعيّتي دارد كه همه آن هفتاد و دو نفر است، تازه آنها را هم مرخّص مي‏كند، مي‏گويد: مي‏خواهيد برويد، برويد؛ من خودم تنها هستم. آنها ايستادگي مي‏كنند تا كشته مي‏شوند، يك كشته شدن صد درصد افتخارآميز.10

7. سؤال: به نظر جنابعالي آيا مسأله «بيعت»، «دعوت» و «امر به معروف و نهي از منكر» كه در قيام امام حسين عليه‏السلام دخالت داشتند، در زمان امام حسن عليه‏السلام نيز وجود داشتند؟

جواب: امام حسن و امام حسين عليهما‏السلام در ساير شرايط نيز خيلي با يكديگر فرق داشتند. سه عامل اساسي در قيام امام حسين عليه‏السلام دخالت داشته است، هركدام از اين عامل را كه ما در نظر بگيريم، مي‏بينيم در زمان امام حسن به شكل ديگر است.

مسأله بيعت

عامل اوّل كه سبب قيام امام حسين عليه‏السلام شد، اين بود كه حكومت ستمكار وقت از امام حسين عليه‏السلام بيعت مي‏خواست: «خُذِ الحُسَينَ بِالْبَيْعَةِ اَخْذاً شَديداً لَيْسَ فيهِ رُخْصَةٌ؛ حسين را بگير براي بيعت، محكم بگير، هيچ گذشت هم نبايد داشته باشي. حتماً بايد بيعت كند.» از امام حسين عليه‏السلام تقاضاي بيعت مي‏كردند. از نظر اين عامل، امام حسين جوابش فقط اين بود: نه، بيعت نمي‏كنم. و نكرد، جوابش منفي بود.

امام حسن عليه‏السلام چطور؟ آيا وقتي كه قرار شد با معاويه صلح كند، معاويه از امام حسن تقاضاي بيعت كرد كه تو بيا با من بيعت كن؟ (بيعت، يعني قبول خلافت) نه، بلكه جزء موادّ صلح بود كه تقاضاي بيعت نباشد و ظاهراً احدي از مورّخين هم ادّعا نكرده است كه امام حسن يا كسي از كسانِ امام حسن عليه‏السلام يعني امام حسين، برادرها و اصحاب و شيعيان امام حسن آمده باشد با معاويه بيعت كرده باشد. ابداً صحبت بيعت در ميان نيست.

بنابراين «مسأله بيعت» كه يكي از عواملي بود كه امام حسين را وادار كرد مقاومت شديد بكند، در جريان كار امام حسن نيست.

مسأله دعوت كوفه

عامل دوم قيام امام حسين، «دعوت كوفه» بود به عنوان يك شهر آماده. مردم كوفه بعد از اينكه بيست سال حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاي زمان معاويه را ديدند و مظالم معاويه را تحمّل كردند واقعاً بي‏تاب شده بودند كه حتي مي‏بينيد بعضي11 معتقدند كه واقعاً در كوفه يك زمينه صد در صد آماده‏اي بود و يك جريان غير مترقّب، اوضاع را دگرگون كرد.

مردم كوفه هجده هزار نامه مي‏نويسند براي امام حسين و اعلام آمادگي كامل مي‏كنند. حال كه امام حسين عليه‏السلام آمد و مردم كوفه ياري نكردند، البته همه مي‏گويند: پس زمينه كاملاً آماده نبوده؛ ولي از نظر تاريخي اگر امام حسين به آن نامه‏ها ترتيب اثر نمي‏داد، مسلّم در مقابل تاريخ محكوم بود، مي‏گفتند: يك زمينه بسيار مساعدي را از دست داد؛ و حال آنكه در كوفه امام حسن، اوضاع درست برعكس بود. يك كوفه خسته و ناراحتي بود، يك كوفه متفرّق و متشتّتي بود، يك كوفه‏اي بود كه در آن هزار جور اختلاف عقيده پيدا شده بود، كوفه‏اي بود كه ما مي‏بينيم اميرالمؤمنين در روزهاي آخر خلافتش مكرّر از مردم كوفه و از عدم آمادگي‏شان شكايت مي‏كند و همواره مي‏گويد: «خدايا! مرا از ميان اين مردم ببر و بر اينها حكومتي مسلّط كن كه شايسته آن هستند تا بعد، اينها قدر حكومت مرا بدانند.»12

8. سؤال: اينكه فرموديد «كوفه آماده» آيا منظورتان اين است كه كوفه آمادگي واقعي داشت؟

جواب: اينكه عرض مي‏كنم كوفه آماده؛ يعني بر امام حسين اتمام حجّتي شده بود. نمي‏خواهم مثل بعضي‏ها بگويم: كوفه يك آمادگي واقعي داشت و امام حسين هم واقعاً روي كوفه حساب مي‏كرد. نه، اتمام حجّت عجيبي بر امام حسين شد كه فرضاً هم زمينه آماده نباشد، او نمي‏تواند آن اتمام حجّت را ناديده بگيرد.

از نظر امام حسن چطور؟ از نظر امام حسن اتمام حجت، برخلاف شده بود؛ يعني مردم كوفه نشان داده بودند كه ما آمادگي نداريم. آن چنان وضع داخلي كوفه بد بود كه امام حسن خودش از بسياري از مردم كوفه محترز بود و وقتي كه بيرون مي‏آمد ـ حتي وقتي كه به نماز مي‏آمد ـ در زير لباس‏هاي خود زره مي‏پوشيد براي اينكه خوارج و دست پرورده‏هاي معاويه زياد بودند و خطر كشته شدن ايشان وجود داشت، و يك دفعه حضرت در حال نماز بود كه به طرفش تيراندازي شد. ولي چون در زير لباس‏هايش زره پوشيده بود، تير كارگر نشد و الاّ امام را در حال نماز با تير از پا درآورده بودند.

«پس، از نظر دعوت مردم كوفه كه بر امام حسين اتمام حجّتي بود ـ و چون اتمام حجّت بود بايد ترتيب اثر مي‏داد ـ در مورد امام حسن، برعكس، اتمام حجّت برخلاف بوده و مردم كوفه تقريباً عدم آمادگي‏شان را اعلان كرده بودند.»

مسأله امر به معروف و نهي از منكر

عامل سومي كه در قيام امام حسين عليه‏السلام وجود داشت، «عامل امر به معروف و نهي از منكر» بود؛ يعني قطع نظر از اينكه از امام حسين بيعت مي‏خواستند و او حاضر نبود بيعت كند، و قطع نظر از اينكه مردم كوفه از او دعوت كرده بودند و اتمام حجّتي بر امام حسين شده بود و او براي اينكه پاسخي به آنها داده باشد، آمادگي خودش را اعلام كرد؛ قطع نظر از اينها، مسأله ديگري وجود داشت كه امام حسين تحت آن عنوان قيام كرد، يعني... مسأله امر به معروف و نهي از منكر. مسأله اينكه معاويه از روزي كه به خلافت رسيده است، در مدت اين بيست سال هرچه عمل كرده است، برخلاف اسلام عمل كرده است؛ اين حاكم، جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم ديدند و مي‏بينيد احكام اسلام را تغيير داده است، بيت المال مسلمين را حيف و ميل مي‏كند، خون‏هاي محترم را ريخته است، چنين كرده، چنان كرده، حالا هم بزرگ‏ترين گناه را مرتكب شده است و آن، اينكه بعد از خودش پسر شرابخوار و قمارباز و سگباز خودش را (به عنوان ولايتعهد) تعيين كرده و به زور سرجاي خودش نشانده است، بر ما لازم است كه به اينها اعتراض كنيم، چون پيغمبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: «مَن رَأي سُلطاناً جائراً مُستَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناكِثاً عَهدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رسولِ اللّه، يَعملُ في عِبادِ اللّه بِالاثمِ وَالعُدوانِ، فَلَمْ يُغَيِّر عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لاقَولٍ، كانَ حَقّاً عَلَي اللّهِ اَنْ يُدخِلَهُ مُدْخَلَهُ، اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِموا طاعَةَ الشَّيطانِ...»13؛ اگر كسي حاكم ستمگري را به اين وضع و آن وضع و با اين نشاني‏ها ببيند و اعتراض نكند به عملش يا گفته‏اش، آن چنان مرتكب گناه شده است كه سزاوار است خدا او را به همان عذابي معذّب كند كه آن حكمران جائر را معذّب مي‏كند.

اما در زمان معاويه در اينكه مطلب بالقوه همين طور بود، بحثي نيست. براي خود امام حسن عليه‏السلام كه مسأله، محلّ ترديد نبود كه معاويه چه ماهيّتي دارد ولي معاويه در زمان علي عليه‏السلام معترض بوده است كه: من فقط مي‏خواهم خونخواهي عثمان را بكنم. و حال (در زمان امام حسن) مي‏گويد: من حاضرم به كتاب خدا و به سنّت پيغمبر و به سيره خلفاي راشدين صد در صد عمل كنم، براي خودم جانشين معيّن نمي‏كنم. بعد از من خلافت مالِ حسن بن علي است و حتي بعد از او مالِ حسين بن علي است. يعني به حقّ آنها اعتراف مي‏كند، فقط آنها تسليم امر بكنند. (كلمه‏اي هم كه در مادّه قرارداد بوده، كلمه «تسليم امر» است)يعني كار را به من واگذار كنند، همين مقدار؛ امام حسن عجالتاً كنار برود، كار را به من واگذار كند و من به اين شرايط عمل مي‏كنم.

ورقه «سفيد امضاء» فرستاد، يعني كاغذي را زيرش امضا كرد، گفت: هر شرطي كه حسن بن علي خودش مايل است در اينجا بنويسد، من قبول مي‏كنم؛ من بيش از اين نمي‏خواهم كه من زمامدار باشم و الاّ من به تمام مقرّرات اسلامي صد در صد عمل مي‏كنم. تا آن وقت هم هنوز صابون اينها به جامه مردم نخورده بود.

حال فرض كنيم الآن ما در مقابل تاريخ اين جور قرار گرفته بوديم كه معاويه آمد يك چنين كاغذ سفيد امضائي براي امام حسن فرستاد و چنين تعهّداتي را قبول كرد، گفت: تو برو كنار، مگر تو خلافت را براي چه مي‏خواهي؟ مگر غير از عمل كردن به مقرّرات اسلامي است؟ من مجري منويّات تو هستم، فقط امر دائر است كه آن كسي كه مي‏خواهد كتاب و سنّت الهي را اجرا بكند، من باشم يا تو. آيا تو فقط به خاطر اينكه آن كسي كه اين كار را مي‏كند، تو باشي مي‏خواهي چنين جنگ خونيني را به پا بكني؟! اگر امام حسن عليه‏السلام با اين شرايط، تسليم امر نمي‏كرد، جنگ را ادامه مي‏داد، دو سه سال مي‏جنگيد، دهها هزار نفر آدم كشته مي‏شدند، ويراني‏ها پيدا مي‏شد و عاقبت امر هم خود امام حسن عليه‏السلام كشته مي‏شد، امروز، «تاريخ» امام حسن را ملامت مي‏كرد، مي‏گفت: در يك چنين شرايطي (بايد صلح مي‏كرد) پيغمبر هم در خيلي موارد صلح كرد، آخر يك جا هم آدم بايد صلح كند.

(آري، اگر ما نيز در آن زمان بوديم مي‏گفتيم:) غير از اين نيست كه معاويه مي‏خواهد خودش حكومت كند، بسيار خوب خودش حكومت كند؛ نه از تو مي‏خواهد كه او را به عنوان خليفه بپذيري، نه از تو مي‏خواهد كه او را اميرالمؤمنين بخواني،14 نه از تو مي‏خواهد كه با او بيعت كني، و حتي اگر بگويي جان شيعيان در خطر است، امضاء مي‏كند كه تمام شيعيان پدرت علي در امن و امان، و روي تمام كينه‏هاي گذشته‏اي كه با آنها در صفّين دارم، قلم كشيدم؛ از نظر امكانات مالي حاضرم ماليات قسمتي از مملكت را نگيرم و آن را اختصاص بدهم به تو كه به اين وسيله بتواني از نظر مالي محتاج ما نباشي و خودت و شيعيان و كسان خودت را آسوده اداره كني. اگر امام حسن عليه‏السلام با اين شرايط (صلح را) قبول نمي‏كرد، امروز در مقابل تاريخ، محكوم بود. قبول كرد، وقتي كه قبول كرد، تاريخ آن طرف را محكوم كرد.15



1. سيري در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 82 و 83.

2. حالا من كار ندارم كه در اين جهت تفاوتي هست كه امام حسين معترض بر حق بود و امام حسن امام برحق و معترضش معترض باطل؛ وضع را از نظر اجتماعي عرض مي‏كنم.

3. سيري در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 83ـ85.

4. همان، ص 86.

5. كه به حق هم شورش كرده بودند؛ يعني اعتراض‏هاي‏شان همه به جا بود. (سنّي‏ها هم اكنون قبول دارند كه معترضين به عثمان اعتراض‏هاي‏شان به جا بود) و لذا علي(ع) در دوره خلافتش هم، اينها را گرامي مي‏داشت. در ميان معترضين و قتله عثمان، افرادي مثل محمد بن ابي‏بكر و مالك اشتر بودند، و اينها بعدها از خواص و از خصّيصين اميرالمؤمنين شدند، چنانكه قبل از آن هم بودند.

6. نهج البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدي، خطبه 240، ص 269.

7. سيري در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 85 و 86.

8. همان، ص 86.

9. همان، ص 86ـ88.

10. همان، ص 88.

11. (مثل نويسنده «شهيد جاويد»).

12. سيري در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 89 و 90.

13. تاريخ طبري، ج 7، ص 300.

14. قيد كردند كه معاويه هيچ گاه توقّع نداشته باشد كه امام حسن او را «يا اميرالمؤمنين» خطاب كند.

15. سيري در سيره ائمّه اطهار(ع)، ص 90ـ94.

/ 1