كريم اهلبيت(ع)
سيد عباس رضوي مقدمه«كريم»، در زبان و فرهنگ اسلامي، نژاد و اصيل1، خوش خوي و خوش روي2، پاكدامن و عفيف،3 جوانمرد و با مروّت، بخشاينده، بلند همّت و بزرگوار، خيرخواه و مهربان، نيكوكار، نيك نفس و نيكونهاد و در يك كلمه، جامع همه ارزشها4 است. و اين همه در امام حسن مجتبي عليهالسلام گرد آمده بود و به حقيقت، دوست و دشمن به او كريم ميگفتند.5 و در ميان شيعيان و پيروان اهلبيت به «كريم اهلبيت عليهمالسلام » شهره است.او، نژاده بود و كريم الطرفين و داراي پدر و مادر و اجداد و عموهايي شرافتمند، بزرگوار و جوانمرد از خاندان هاشم. بيهقي نقل كرده است:«معاويه روزي نزد جماعتي از اشراف قريش و مردماني ديگر، گفت: «اخبروني بأكرم النّاس اباً و امّاً و عمّاً و عمّةً و خالاً و خالةً و جدّاً و جدّةً؛6 به من خبر دهيد كدامين انسان از نظر پدر، مادر، عمو، عمه، دايي، خاله، پدر بزرگ و مادر بزرگ نژادهتر و بزرگزادهتر است.»مالك بن عجلان به سوي حسن بن علي عليهماالسلام اشاره كرد و گفت: او اكرم و اصيلترين مردم است؛ چه، پدرش عليبن ابيطالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم ، عمويش جعفر طيّار، عمّهاش امّهاني دختر ابوطالب، دايياش قاسم فرزند پيامبر، خالهاش زينب دختر رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم ، جدّش رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم و جدّهاش خديجه دختر خويلد است.مردم ساكت شدند و (امام) حسن برخاست و رفت. عمروعاص رو به مالك كرد و گفت: آيا دوستي بنيهاشم تو را به سخن باطل واداشت؟مالك بن عجلان گفت: چيزي جز حقيقت نگفتم و هركس خرسندي مردم را با ناخرسندي خدا پيجويد، به آرزويش در دنيا نرسد و فرجامش به شقاوت انجامد. و بنيهاشم تازهترين شاخهاند...، آيا چنين نيست اي معاويه! گفت: به خدا سوگند! چنين است.7امام حسن عليهالسلام كريم الوجه بود و زيبا روي. از جهت منظر، پيكر اخلاق و بزرگواري به رسول اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم شبيهتر از او نبود. شيخ مفيد در ارشاد مينويسد:«كان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه خلقاً و هيئاة و هدياً و سؤدداً».8و نوشتهاند: امام حسن عليهالسلام داراي رخساره سفيد آميخته به اندكي سرخي، چشماني سفيد، گونهاي هموار؛ محاسني انبوه، گيسواني مجعّد و پر، گردني سيمگون، اندامي متناسب، شانهاي عريض، استخواني درشت، مياني باريك، قدي ميانه نه چندان بلند و نه كوتاه، سميايي نمكين و چهرهاي در شمار زيباترين چهرهها بود. چنان كه شاعر سروده:«هيچ زيبايي و حُسني به خاطر هوشمندان نگذشته مگر آنكه او را از آن زيبايي بهرهاي خاص برد. پيشاني او در زير طرهي گيسويش بدان ميمانست كه ماه تهامي تاجي از شام تاريك بر سر نهاده است.»9پاكدامنامام مجتبي عليهالسلام زكيّ، پاكدامن، عفيف و پارسا بود. از خشيت خدا، دلش به لرزه ميآمد و در درگاه خدا چون ابر بهاران ميگريست. گَرد گناه، شرك و پليدي ساحت قدسش را نيالود. حضرتش از اهلبيت نبوت و به نصّ آيه تطهير10، معصوم، پاك و پاكيزه بود و گناه و خطا از آن خاندان به دور. وي بسان يوسف صدّيق، فرشته خوي بود و فرشته رو، «انّ هذا الاّملك كريم»11و طبيعي بود كه زنان، به تعبير عبداللّه بن زبير، از او نشكيبند12 و به جهت پيوند نزديك او با پيامبر و ملاحت و جمال بيمانندش مهرش را در دل بپرورانند.ولي يوسف خاندان محمد صلياللهعليهوآلهوسلم ، چون ماه كنعان، انديشه گناه و هوس، ذرهاي خاطرش را مشغول نكرد و غباري بر دامن كريمانهاش ننشست. روايت شده:«امام عليهالسلام در حال نماز بود كه زني زيبا روي بر او وارد شد. حضرت نمازش را كوتاه كرد و گفت: آيا نيازي داري؟ گفت: آري. فرمود: آن چيست؟ زن گفت: برخيز؛ من به ديدار تو آمدهام و بيشوهرم.امام گفت: از من دور شو و خود و مرا به آتش مسوزان، و او پاي ميفشرد و امام او را با گريه از خود ميراند و ميگفت: واي بر تو از من دور شو! و گريه امام بالا گرفت. زن چون چنين ديد، به گريه درآمد. امام حسين عليهالسلام وارد شد و چون آن صحنه را ديد، گريستن گرفت و هركس كه ميآمد، او نيز به گريه درميآمد. زن از خانه برون رفت و مردم نيز خانه را ترك گفتند. امام حسين عليهالسلام مدتي به خاطر احترام برادر در اين باره چيزي نپرسيد.روزي امام حسن عليهالسلام گريان از خواب برخاست و حسين عليهالسلام گفت: چرا گرياني؟ فرمود: دوش خوابي ديدم و تا من زندهام، به كسي باز نگو.حسين عليهالسلام گفت: باشد. فرمود: يوسف را ديدم و به او مينگريستم. چون زيبائيش را ديدم، گريستم. مرا در ميان مردم نگريست و گفت: برادر! پدر و مادرم فدايت، چرا ميگريي؟ پس گفتم: ياد آوردم از يوسف و همسر عزيز (مصر) و از آنچه كشيدي از او و ماجراهاي زندان و سوختن دل يعقوبِ پيرمرد؛ از اين خاطرات گريهام گرفت و از آن در شگفتم. يوسف گفت: چرا از ماجراي زني بيابانيِ ابواء شگفت زده نشدهاي؟!»«مجتبي، كريم النفس بوده و آزاده و بزرگوار، عزّت نفس داشت. گوهر انساني خود را امانتي خدايي ميشمرد كه پاسداشت آن ديگر شرافتها را پاس ميدارد. پستي و لئامت و فرومايگي در سرشتش نبود. و ذلّت و رقّيت و زبوني در خيالش نميگنجيد. كرامت نفس او را از اسارت زور و زر رهانيده و دنيا در ديدگانش اندك و پست مينمود و آن را به چيزي نميگرفت. فرزند علي عليهالسلام هماره اين سفارش پدر را آويزه جان داشت:«و اكرم نفسك عن كلّ دنية و ان ساقتك الي الرغائب فانّك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضاً و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا؛13 بزرگوارتر از آن باش كه به پستي تن دردهي هرچند كه تو را به آنچه خواهي، رساند. زيرا تو نميداني در برابر آنچه از آبرو و شخصيت در اين راه از دست ميدهي، چه عوض و بهايي به دست آوري. بنده ديگري مباش كه خدا تو را آزاد آفريده.»چه هيچ خير جاي عزّت و كرامت نفس را پر نميكند و زندگي بدون عزّت نفس و آزادگي، مرگ واقعي است. از اين رو امام حسن عليهالسلام كرنش در برابر ستمكاران روزگارش را ننگ و ذلّت ميشمرد و مرگ انسانيت:به او گفته شد: در تو بزرگ بيني است. فرمود: لا، بل فيّ عزّة قال اللّه تعالي: «و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين»14نه؛ اين عزّت است. خداوند فرموده: عزّت از آنِ خدا است و براي رسول و مؤمنان.»ابومحمد، كريم بود و به انسانها به ديده كرامت و بزرگي مينگريست، چه او انسان را موجودي كرامتمند دانست «لقد كرّمنا بنيآدم»15 و تلاش ميكرد كرامت، بزرگي و عزّت نفس را در آنها تقويت كند و اين، رقيب فرعون منشِ او پسر هند بود كه با مؤمنان از سر تفرعُن برخورد ميكرد و آنان را كوچك و حقير ميشمرد و براي آنكه مردم از او كوركورانه پيروي كنند، آنان را نخست از خود تهي ميساخت و آنان را در جهالت و پستي نگاه ميداشت تا خطري برايش ايجاد نكنند. و با خُرد كردن شخصيتشان، آنان را به صورت ابزاري براي مقاصد شوم خود درآورده تا برايش بجنگند و كوركورانه موانع را از سر راه سلطهاش بردارند. ولي امام حسن عليهالسلام مردم را بزرگ ميشمرد و سعي ميكرد بر آگاهي و دانش آنها بيفزايد و آنان را به كرامت نفس و گوهر نفيس انسانيت خود توجه دهد؛ چه معاويه در دامن حرب، ابوسفيان و هند پرورش يافته بود و حسن عليهالسلام در دامان محمد، علي و فاطمه عليهمالسلام و پيامبر رفتارش با مردم كريمانه بود؛ زيرا چه او با كرامتترين مردم بود: « وكان اكرم الناس»16، پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم بيشترين ارزش و احترام را نسبت به خلق خدا روا ميداشت. در مناسبات اجتماعي با مردم بيپيرايه و بيتكلّف بود، مردم را احترام ميكرد و شخصيت ميداد. به آنان سلام ميكرد و به عيادت مريض ميرفت و جنازه را مشايعت ميكرد و دعوت بردگان را اجابت ميكرد و ذرّهاي تكبّر و اشرافيت در وجودش نبود و امام حسن عليهالسلام افزون بر آن كه اين مكارم اخلاق را در خردسالي از جدّش ديده بود، بزرگتر كه شد، از سيرت پيامبر و پدرش علي عليهالسلام ميپرسيد. و در موردي حضرت از چگونگي مجلس رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم پرسيد. و علي عليهالسلام پاسخ داد:«پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم در مجلسش بهره هركس را عطا ميكرد و چنان با كرامت با مردم برخورد ميكرد كه هيچ كس گمان نميبرد از او گراميتر هم باشد. مجلس او محفل گذشت، حياء، راستي و امانت بود. در آن قيل و قال نبود. انسانها در مجلس پيامبر فروتن بودند. بزرگ را گرامي ميداشتند و با كوچكتر مهربان بودند... پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم هماره خوشرو و خوشخوي و نرم بود و خشن و درشتخو و سبكسر و فحّاش و عيبجو نبود.»17و كودك، اينها را در خاطر داشت و از سيرت جدّش تجاوز نميكرد. رفتار اماممجتبي عليهالسلام با مردم مهربانانه بود، آنان را كوچك نميشمرد، عزّت نفس و كرامت آنان را پاس ميداشت. به كهنسالان مهربان بود، بدون تحقير و عيبجويي اشتباهشان را گوشزد ميكرد. فروتن و مردمدار بود، و دولتمند و تنگدست در نظرش يكسان بود. امام با آنكه هيچ كس در قدر و منزلت به او نرسيد، چنان كه «در وقت نشستن كسي به احترام او از برابرش عبور نميكرد.»18و اگر در راه از مركبش پياده ميشد همگان به او تأسّي ميكردند و پياده در ركابش ميرفتند.19 و بزرگي چون: ابن عباس برايش ركاب ميگرفت.20 ولي او با فرودستان مهربانانه مينشست. با آنان غذا ميخورد. ابن شهرآشوب از كتاب فنون نقل كرده:«روزي حسن عليهالسلام بر گروهي مستمند گذشت و آنان پارههاي نان را بر زمين نهاده و خود روي زمين نشسته بودند و ميخوردند. چون او را ديدند، گفتند: اي پسر دختر رسول خدا! بيا با ما هم غذا شو. بيدرنگ از مركب فرود آمد و گفت: «پس خدا، متكبران را دوست ندارد.» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد، آنگاه آنها را به ميهماني خود دعوت كرد. بدانان غذا و پوشاك داد.21صلح براي پاسداري از كرامت مؤمنانصلح امام حسن عليهالسلام با معاويه، براي حراست از كرامت، عزّت و حُرمت خون مؤمنان بود نه تسليم و سازش و زبون كردن آنان. و به تعبير رهبر معظّم انقلاب «اين صلح، پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ بود.»22 و مايه بركت و صيانت جامعه علوي از نابودي. برخي از دوستان نادان، جاهلانه امام را به خوارنمودن مؤمنان متهم داشتند و سليمان بن صُرَد كه در جريان صلح در كوفه نبود، نزد حسن بن علي عليهماالسلام آمد و گفت: «سلام برتو اي خواركننده مؤمنين!»و امام پاسخ داد:«اگر من در امر دنيا سختكوش و براي رسيدن به آن، در تلاش و زحمت ميبودم، معاويه كسي نبود كه از من نيرومندتر و نستوهتر باشد و من نيز جز اينكه اكنون ميبينيد، رأي و نظري ميداشتم».23چه، امام به خاطر ترس از مرگ و زندگي دنيا تن به صلح نداد، كه او چونان علي عليهالسلام مرد جنگ و رزم بود و در هولناكترين نبردهاي جمل، صفّين و نهروان دوش به دوش پدرش علي عليهالسلام در معركه فرو ميرفت و نبرد ميكرد. صلح او به خاطر ترس از نابودي اسلام و جامعه علوي بود؛ زيرا چه سپاهيانش اندك بودند و سستي، نفاق، ناهمگوني و دودستهگي آنان را در معرض پاشيدگي قرار داده بود و دشمنش معاويه از هيچ جنايت رويگردان نبود و ريشه كن كردن حزب علوي و يكسره كردن كار را، در سر داشت و از رادمردترين و همگونترين سربازان برخوردار بود. امام عليهالسلام ميان دو خطر قرار داشت: فاجعه شكست همراه با ذلّت و خواري و يا از دست دادن حكومت. و امام دومي را برگزيد و از اين رو به سليمان بن صرد پاسخ داد: «اگر تنها در پي دنيا بودم، معاويه زيركتر از من نبود. ولي من در پي پاسداشت عزّت، حرمت و خون مسلمانانم. و از اين ترسيدم كه در روز قيامت هفتاد هزار يا هشتاد هزار انسانِ خون آلود نزد خدا دادخواهي كنند كه براي چه خون آنان ريخته شده است».24چه، در نبرد نابرابر، هم سربازان وفادار و بقية السيفِ وفاداران علي عليهالسلام كشته خواهند شد و فرجام كار نيز با تسليم بدون قيد و شرط در برابر معاويه، وليد و فسّاق بنياميه و بنيمروان رقم خواهد خورد و عزّت، كرامت و شرافت مؤمنان پايمال منافقين خواهد شد. ولي امام به تبعيت از جدّش در ماجراي «صلح حديبيّه»، شرايطي را براي صلح پيش روي دشمن نهاد كه اگر او را پاس ميداشت، خون، جان، مال و كرامت شيعيان علي عليهالسلام حفظ ميشد و نيروها براي فرصتي ديگر باقي ميماندند. و اگر معاويه آن را ميشكست، فتنهاي را كه در جامعه ايجاد شده بود و معاويه خود را به خليفه پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم و كاتب وحي و قرآن و سنّت شهره كرده بود، ميشكست و چنين شد. معاويه با زير پا نهادن شرايط صلح و گفتن اين جمله «من براي نماز و روزه با شما نجنگيدم و بدين خاطر به جنگ برخاستم كه بر شما حكمراني كنم... و اكنون هر عهدي كه با كسي بستهام، زير اين دو پاي من است.»25 نقاب اسلام گرايي را از چهره خود برداشت و راه را بر مبارزه خونين و افتخارآفرين كربلا باز كرد:«ماجراي حسين عليهالسلام در كربلا به سال 61 هجري، قويترين تيري بود كه امام حسن عليهالسلام در كمان نهاده و به دست برادرش حسين عليهالسلام سپرد تا دشمن مشترك خود، برادر و پدرش را آماج آن بسازد. امام حسن عليهالسلام پس از گذشت مدتي كمتر از يك قرن، در چهره حريف فاتح و غالبي نمودار شد كه رقيب خود را در تاريخ شكست داده است. گامهايي موفق، سياستي متصائد و پيشتاز، در عين آرامش و فروتني و استتار و در زير پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها و راستي. مگر عظمت جز اين، چيز ديگري است؟»26گذشت و بردباريانسان كريم، بردبار و حليم است، و امام مجتبي عليهالسلام سرآمد بردباران و مظهر عفو و گذشت بود. حضرت در برابر كژ انديشان و معانداني چون فسّاق بني اميه چونان كوه ميايستاد و در برابر تجاوزات آنان از قانون و فسق و فجورشان مداهنه نميكرد و خطرهاي راه را به جان ميخريد. حضرت ملحق كردن زياد بن ابيه زنازاده را توسط معاويه به پدرش ابوسفيان، نپذيرفت و از شمشير خونريز زياد، هراسي به دل راه نداد:«سعيد بن ابي سرح از شيعيان علي عليهالسلام بود. چون زياد به كوفه آمد، وي را طلب كرد و او را ترساند. سعيد به امام حسن عليهالسلام پناه آورد. زياد برادران، فرزندان و همسرش را زنداني كرد، اموالش را مصادره و خانهاش را خراب كرد. امام نامهاي به زياد نوشت و خواستار آزادي زندانيان خاندان سعيد و ردّ اموال و بناي خانهاش گرديد و زياد، پاسخي تند و تهديدآميز به امام داد و چون نامه زياد به امام رسيد، در نامه دوم به او نوشت:«من الحسن بن فاطمة الي زياد بن سميّه، اما بعد فانّ رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم قال: الولد للفراش وللعاهر الحجر. والسلام؛27 از حسن فرزند فاطمه به زياد فرزند سميه! اما بعد، همانا رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم فرمود: «فرزند از آنِ فراش (ازدواج شرعي) است و سهمِ زناكار سنگ است.»ماجراي مناظره امام حسن و پاسخهاي دندان شكن حضرت به عمرو بن عاص و وليد بن عقبه و عتبة بن ابي سفيان و مغيرة بن شعبه، مشهور است.28 ولي حضرت در برابر خطاي نادانان و زخم زبانِ جاهلان، بردبار بود و از ظلم به شخص خود، كه روي از تعصّب كور و جهالت نادانان به او رسيده بود، مهربانانه و كريمانه در ميگذشت و اين آيه فرا روي او بود:«... والذين لايشهدون الزّور و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً»29؛ بندگان (خاصّ خداوند) رحمن... كساني هستند كه شهادت به باطل نميدهند. و هنگامي كه با لغو و بيهودگي رو به رو ميشوند، بزرگوارانه از آن ميگذرند. ماجراي برخورد امام حسن عليهالسلام با پيرمرد شامي ـ كه تحت تأثير تبليغات گمراه كننده بنياميه عليه بنيهاشم، به امام حسن عليهالسلام دشنام ميداد ـ نمونهاي از بردباري حضرت و براي ما در بردارنده درسهاي بزرگ است. مبرّد در كامل از مردي از اهل شام نقل كرده است:«وارد مدينه شدم، ديدم مردي سوار استري است كه در نيكوروئي و آرامش و لباس و مركب، از او بهتر نبود. دلم به سوي او متوجه شد. از ديگران در بارهاش پرسيدم. به من گفته شد: اين، حسن بن علي بن ابيطالب عليهمالسلام است. سينهام از بغض و حسد علي آكنده شد كه چنين فرزندي دارد. به سوي او رفتم؛ به او گفتم: تو فرزند ابيطالب هستي؟ گفت: من فرزندِ فرزند اويم.پس به او و پدرش دشنامها دادم. چون سخنم به پايان رسيد، گفت: گمان ميبرم غريبي؟گفتم: آري.گفت: به نزد ما بيا. اگر نيازمند منزل هستي، به تو جا ميدهيم و اگر محتاج باشي، كمكت ميكنيم و اگر مشكلي داري، آن را ميگشائيم.از او جدا شدم، به خدا سوگند بر روي زمين كسي محبوبتر از او نزد من نبود.»30امام، مالك نفس خود بود و خوشنودي و خشمش به خاطر خدا بود و به خاطر خدا بر خشم دروني خود غلبه ميكرد و با كرامت با حوادث و ماجراها برخورد ميكرد:«انه سئل عن الحلم، فقال: هو كظم الغيظ و ملك النفس؛31 از امام از معناي حلم پرسيدند، فرمود: بردباري، فرو بردن خشم است و حكومت برنفس.»گذشت كريمانه امام از جهالتها و سفاهتها چنان بود كه دشمنان نيز بدان اعتراف داشتند؛ مروان بن حكم در نبرد جمل اسير شد و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام از او نزد اميرمؤمنان عليهالسلام شفاعت كردند و حضرت او را رها كرد.32مروان كه به پيمان شكني معروف بود، دست از دشمني برنداشت و هماره با دست و زبان، خاندان نبوّت را آزار داد. او پس از صلح امام حسن عليهالسلام بر فراز منبر در حضور امام به علي عليهالسلام بدگويي ميكرد و كريم اهلبيت براي پاسداشت آرامش و پيشگيري از درگيري، سكوت كرده و خشم خود را فرو ميبرد.سيوطي گزارش كرده است: «پس از مرگ حسن بن علي عليهماالسلام مروان در تشييع جنازه امام ميگريست. حسين عليهالسلام به او گفت: آيا بر او ميگريي؟ و تو دل او را خون كردي و چه بسيار جرعههاي غصه و اندوه به او چشاندي! مروان گفت: من اين كارها را نسبت به كسي ميكردم كه از اين كوه بردبارتر بود.»33و توصيه امام حسن عليهالسلام به امام حسين عليهالسلام در باره گذشت از همسرش جعده، كه او را به نقشه معاويه زهر داده بود، عاليترين نمونه كرامت و گذشت حضرت ميباشد.34او ميفرمود كه سخي، ايمان به روز واپسين دارد و از دادههاي خداوند براي خود در آنجا ذخيره ميسازد؛ ولي بخيل، چون باور به سراي واپسين ندارد، عطاياي خود را تلف ميشمارد:«و سئل عن البخل، فقال: هو ان يري الرجل ما انفقه تلفا و ما امسكه شرفاً؛35 از معناي بخل پرسيدند، حضرت فرمود: بخل آن است كه مرد انفاق خود را تلف و تباهي بشمرد و آنچه در دست دارد را، شرف و دارايي.»به امام مجتبي عليهالسلام گفته شد: چرا شما هرگز نيازمند را نا اميد نميكنيد گرچه سوار بر شتر باشيد؟فرمود: من هم محتاج و سائل درگاه خدايم و ميخواهم خداوند مرا محروم نكند و شرم دارم كه با چنين اميدواري، سائلان را نااميد كنم. خداوندي كه به من نعمت سرشار عنايت ميكند و دوست دارد كه من هم بيدريغ به مردم ببخشم، از آن ترسم اگر بخشش خود را از مردم دريغ دارم، او نيز عنايتش را از من كوتاه كند. آن گاه امام حسن عليهالسلام اين شعر را خواند:اذا ما اتاني سائل قلت مرحباًبمن فضله فرض عليّ معجّلو من فضله فضل علي كل فاضلنينچ .ديماشايب و ديزيمايب بآ اب ار نآ ريش و ديشودب ار دنفسوگ نيا :تف افضل ايام الفتي حين يُساُلُ1 زا و درك حبذ ار دنفسوگ نانآ زا يكي .ديروخب و ديشكب ؛ميراد ار دنفسوگ نيمه :تفگ .دنتساوخ ادغ وا زا سپس .دندرك هب ،ميشيرق زا ام :دنتفگ نز ريپ هب ،نتفر ماگنه .دنديباوخ اج نامه سپس .دندروخ همه و درك نايرب يرادقم نآ تشوگ .دنتفر و .درك ميهاوخ راتفر يكين هب وت اب ،ايب ام دزن ميتشگزاب نوچ .ميوريم ّجحزا ييوگيم هاگنآ ؛يشكيم سانشان يمدرم يارب ارم دنفسوگ !وت رب ياو :تفگ ،تفاي ربخ نايرج زا و دمآ هك نز رهوش !دندوب شيرقو ديد ار وا عليهماالسلام يلع نب نسح .داتفا شروبع هنيدم هب و درك چوك لحم نآ زا .دش تخس نز ريپ رب راك و تشذگ يراگزور ات داد روتسد و .مدش وت نامهم زور نلاف رد هك منامه نم :تفگ .هن :تفگ ؟يسانشيم ارم :تفگ و تفر شيپ .تخانش هزادنا نامه هب زين ترضح نآ ؛داتسرف عليهماالسلام يلع نب نيسح شردارب دزن ار وا هاگنآ .دنداد وا هب رانيد رازه و دنفسوگرازه 36.»داد وا هب نانآ دننامه يياطع زين وا ؛داتسرف رفعج نبهّّللادبع دزن ار وا و ديشخب وا هبزا .دهديم ،تساجنآ هك يگس هب همقل كي و دروخيم همقل كي ،هداهن شيپ رد ينان هدرگ هك ديد ار يهايس ملاغ يزور« زا :دومرف وا هب عليهالسلام نسح .مهدن وا هب و مروخب مدوخ هك منكيم مرش :تفگ ؟دراديم او راكنيا هب ار وت زيچ هچ :ديسرپ وا ...مدرگرب نم ات نكن تكرح اجنياار غاب و درك دازآ ار ملاغ سپس ،هديرخ ،دركيم يگدنز نآ رد هك مه ار يغاب ؛ديرخ ار وا ،تفر ملاغ نآ بحاص دزن دوخ و 37.»ديشخب ودبپاسداشت مرزهاي سخاوتسخاوت و دهشهاي امام در مرز قرآن و سنّت انجام ميگرفت و از آن تجاوز نميكرد. در روزگار خلافت و يا سرپرستي صدقات اميرمؤمنان عليهالسلام ، درآمد آن را برابر قانون و شرايط ويژه خود، با حساب و كتاب به صاحبان آن رد ميكرد.بخششهاي امام در دوره مدينه، از دارائيهاي شخصي خويش نيز جهت كسب خرسندي خداوند بود. چند ويژگي از بخششهاي امام1. دهشهاي امام براي خدا بود. بي مزد و منّت ميبخشيد. بخشش خود را هيچگاه به ياد نميآورد و انتظار سپاس و تشكر نيز از گيرندگان نداشت. خدا محوري، اساس و كارهاي نيك او بود. از اين رو گفتهاند: «او سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم كرد و در دو نوبت براي خدا از تمام اموالش گذشت.»382. امام به كرامت و عزّت نفس مردم توجه داشت. ارزش آبروي مردم را بيش از دادههاي خود ميشمرد. درماندگان را صاحب اصلي آن ميدانست و كرم و بخشش پيش از پرسش، معني ميكرد:«والكرم العطية قبل السؤال و التبّرع بالمعروف و الاطعام في المحل؛39 كرم، عبارت است از بخشش پيش از پرسيدن، نيكي از روي ميل و اطعام به جا.»امام چه بسيار پيش از پرسشِ نيازمند ميبخشيد و يا به نيازمند ميگفت كه حاجت خود را بنويسد. و يا در هراس از شرمندگي نيازمند، از او روي پنهان ميساخت. بيهقي در المحاسن روايت كرده: «مردي حاجت نزد (امام) حسن آورد. حضرت به او گفت: نياز خود را بنويس و به ما بده. چون نامه او را خواند، دو برابرِ خواستهاش به او بخشيد. يكي از حاضرين گفت: اين نامه او چقدر پربركت بود اي پسر رسول خدا! فرمود: بركت آن براي ما بيشتر بود. زيرا ما را از اهل نيكي ساخت. مگر نميداني كه «نيكي» آن است كه بيخواهش به كسي چيزي دهند، و اما آنچه پس از درخواست دهند بهاي ناچيزي است در برابر آبروي او. شايد پرسنده شبي را با اضطراب و ميان بيم و اميد به سر برده و نميدانسته كه آيا در برابر بيان حاجتش دست ردّ به سينه او خواهي زد يا شاديِ پذيرش به او خواهي بخشيد و اكنون با تن لرزان و دل پرتپش نزد تو آمده، آنگاه اگر تو فقط به قدر خواستهاش به او ببخشي، در برابر آبرويي كه نزد تو ريخته، بهاي اندكي به او دادهاي».40«عربي نزد حضرت آمد. فرمود: هرچه ذخيره داريم، به او بدهيد. بيست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند. گفت: سرور من! اجازه ندادي كه حاجتم را بگويم و مديحهاي در شأن تو بخوانم؟! حضرت در پاسخ اشعاري انشاء كرد بدين مضمون: بيم فرو ريختن آبروي آن كس كه از ما چيزي طلب ميكند، ما را وا ميدارد كه پيش از خواهش او بدو ببخشيم».41«مردي نزد امام حسن عليهالسلام اظهار فقر و پريشاني كرد و در اين باره شعري سرود. امام حسن عليهالسلام خزانهدار خويش را طلبيد و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است؟گفت: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به اين مرد فقير بده و من از او خجالت ميكشم. خازن گفت: ديگر چيزي از براي نفقه باقي نماند! فرمود: آن را به فقير بده و حُسنِ ظن به خدا داشته باش؛ خدا جبران ميكند. آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبيد و از او عذر خواهي نمود و فرمود: ما حقّ تو را نداديم. و لكن به قدر آنچه بود، داديم. و حضرت شعرهايي را در پاسخ سرودههاي مرد فرمود.423. دخل و خرج امام روي برنامه و نظام بود و در واقع، هرج و مرج و اسراف و تبذير در كار امام راه نداشت و امام، هم بر مبادي ورود درآمد خويش نظارت داشت و هم بر موارد خروج آن.«ابوهاشم قتاد گويد: من از بصره براي حسن عليهالسلام كالا ميآوردم و او تجارت مرا به دقت محاسبه ميكرد. و چه بسا من از مجلس بر نميخواستم كه همه را ميبخشيد و ميفرمود كه پدرم به من گفت كه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم فرمود: «المغبون لا محمود و لا مأجور؛43 فريب خورده (در معامله) نه ستايش ميشود و نه اجر ميبرد.»بخششهاي امام مصداق «انفاق» بود و انفاق يعني پركردن خلأ. امام گدا پرور نبود و هداياي او به افراد سزاوارِ احسان و فرودستان واقعي تعلّق ميگرفت. از اين امام در جواب پرسش از مفهوم كردم. بخشش و اطعام به جا را كرم شمرد: «والكرم... والاطعام في المحل».سيره عملي امام، گواه اين نكته است:«روزي مردي از امام حسن عليهالسلام درخواست كمك كرد. حضرت به او گفت:«ان المسألة لاتصلح الاّ في عزم فادح او فقر موقع او حمالة مقطعة؛ ابراز نياز و درخواست كمك جز در سه مورد شايسته نيست: فقري كه آدمي را زمينگير كند، فشار وحشتناك و شكننده و بدهي سنگين و ناگوار (مانند ديد).»مرد گفت: سؤالم به خاطر يكي از اين سه موضوع است.امام صد دينار به او بخشيد. مرد نياز را نزد حسين عليهالسلام برد و امام پس از كاوش از علت درخواست كمك، به او 99 دينار داد. سپس نزد عبداللّه بن عمر آمد و در خواست كمك كرد. عبداللّه بدون پرسش به او هفت دينار داد.مرد به عبداللّه گفت: من نزد حسن و حسين رفتم. ماجرا را بازگو كرد.عبداللّه گفت: واي برتو! مرا با آن دو مقايسه ميكني؟ آنان چهرههاي درخشان دانش اند و اهل بذل و بخشش».44در مورد ديگر نيز امام حسن عليهالسلام پس از كاوش از انگيزه تقاضاي نيازمند، به او پنجاه دينار بخشيد.45اداي دين آبرومندان، يكي از موارد احسان امام بود. بيهقي نوشته است:«حسن بن علي عليهماالسلام يكي از بخشندگان روزگار بود. او در وقت مرگ اسامة بن زيد (صحابي پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم ) نزد او آمد.اسامه ميگفت: واي بر رنجها و اندوه من!امام گفت: پسر عمو! چه چيز دل تو را به درد آورده است؟گفت: پسر پيامبر! شصت هزار درهم قرض دارم و راهي براي اداي آن نيست.حضرت گفت: اداي دين تو، بر عهده من.اسامه گفت: خداوند تو را در مسئوليت خود كمك كند. خداوند ميداند رسالت و نبوّت خود را در كجا قرار دهد».464. اگر در نزد امام چيزي نبود كه به نيازمند بپردازد، با زباني خوش و كريمانه، او را خوشنود ميساخت و ظريفانه، آبروي او را نگهميداشت. او رفتار جدّش با نيازمندان را از نزديك ديده بود و آن را براي مردم باز ميگفت: « كان رسول اللّه صلياللهعليهوآلهوسلم اذا سأله احد حاجة لم يردّه الا بها و يميسود من القول؛47 پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم هماره وقتي كسي از او حاجتي ميخواست، كمك خود را با گفتار خوش همراه ميكرد.» و امام حسن عليهالسلام نيز با نيازمندان رويه پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم را ميپيمود.«مردي از امام چيزي درخواست كرد كه در توانايي حضرت نبود. به او گفت: اگر توان اداي خواسته تو را داشتيم، بهره و سود ما بيشتر از تو بود و ميبايست از تو تشكر ميكرديم. پس اينك كه از تشكر و سپاس از تو محروم شديم، ما را از عذري كه برايمان در نظر ميگيري، محروم مكن».481. النهاية في غريب الحديث، ابن اثير، ج 4، ص 168.
2. مجمع البيان، ابوعلي طبرسي، ج 4، جزء 12، ص 54، دارمكتبةالحياة.
3. النهاية، ج 4، ص 168؛ المعجم الوسيط، ج 1، ص 785؛ مهذب الاسماء، محمود سجزي، ج 1، ص 280.
4. لغت نامه دهخدا، ج 12، ص 18312، دانشگاه تهران.
5. النهاية، ج 4، ص 167؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226، دارصادر. حديث (مكارم الاخلاق عشر).
6. بحارالانوار، ج 43، ص 344؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226.
7. الامام المجتبي، ابومحمدالحسن بن علي(ع)، عن كتب اهل السنّه، حسن مصطفوي، ص 18، چاپ علميه، قم.
8. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 5؛ مجموعه آثار شيخ مفيد، ج 11، كنگره هزاره شيخ.
9. كشف الغمه، علامه ابيالحسن اربلي، ج 2، ص 174؛ صلح امام حسن(ع)، شيخ راضي آل ياسين، ترجمه سيد عليخامنهاي، ص 39، مؤسسه انتشاراتي آسيا.
10. احزاب/ 33. 11. يوسف / 31.
12. البداية و النهاية، ابن اثير، ج 8، ص 37.
13. بحارالانوار، ج 43، ص 340.
14. نهج البلاغه، نامه 31.
15. كشف الغمه في معرفة الائمه، ج 2، ص 200. 16. اسراء / 70.
17. سيره ابن كثير، ج 2، ص 612.
18. معاني الاخبار، شيخ صدوق، ص 82، جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
19. مناقب آل ابيطالب، ابن شهرآشوب، ج4،ص10.
20. صلح امام حسن(ع)، ص 41.
21. بحارالانوار، ج 43، ص 319.
22. في رحاب ائمه اهلالبيت(ع)، علامه سيد محسن امين، ج 1، ص 9، دارالتعارف للمطبوعات، 1400 ق.
23. صلح امام حسن(ع)، پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد علي خامنهاي.
24. حياة الامام الحسن بن علي(ع)، باقرشريف القرشي، ج 2، ص 270، دارالبلاغه.
25. الارشاد، ج 2، ص 14؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج 4، ص 16، دارالفكر (4 جلدي).
26. صلح امام حسن(ع)، ص 403.
27. في رحاب ائمه اهلالبيت(ع)، ج 1، ص 28.
28. تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص 182.
29. فرقان / 73.
30. كامل، المبرّد، ج 1، ص 235.
31. حياةالامام الحسن بن علي(ع)، ج 1، ص 319.
32. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 73.
33. تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطي، ص 73؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 2، ص 276، دارالفكر.
34. حياةالامام الحسن بن علي(ع)، ج 2، ص 473.
35. كشف الغمه، ج 2، ص 201.
36. حقايق پنهان، احمد زماني، ص 419، انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم.
37. في رحاب ائمه اهلالبيت(ع)، ج 3 تا 5، ص 11؛ صلح امام حسن(ع)، ص 43.
38. صلح امام حسن(ع)، ص 44؛ تهذيب، ابن عساكر، ج 4، ص 214، مطبعه روضةالشام، (7 جلدي)؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 6، ص 34، دارالكتب العلميه.
39 و 40. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226، دار صادر، افست مؤسسه نشر اهلبيت(ع)، قم.
41. الامام المجتبي(ع)، ص 88، به نقل از المحاسن، بيهقي، ص 55، بيروت.
42. بحارالانوار، ج 43، ص 341، به نقل از مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 16.
43. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج 1، ص 272 با (تلخيص)، جاويدان.
44. الامام المجتبي(ع)، ص 242، به نقل از تهذيب، ابن عساكر، ج 4، ص 214.
45. عيون الاخبار، ابن قتيبه دينوري، ج 3، ص 141، دارالكتاب العربي.
46. بحارالانوار، ج 43، ص 333.
47. الامام المجتبي(ع)، ص 88.
48. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 227.
49. الامام المجتبي(ع)، ص 248.