کریم اهل ‏بیت (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کریم اهل ‏بیت (ع) - نسخه متنی

سید عباس رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كريم اهل‏بيت(ع)

سيد عباس رضوي

مقدمه

«كريم»، در زبان و فرهنگ اسلامي، نژاد و اصيل1، خوش خوي و خوش روي2، پاكدامن و عفيف،3 جوانمرد و با مروّت، بخشاينده، بلند همّت و بزرگوار، خيرخواه و مهربان، نيكوكار، نيك نفس و نيكونهاد و در يك كلمه، جامع همه ارزشها4 است. و اين همه در امام حسن مجتبي عليه‏السلام گرد آمده بود و به حقيقت، دوست و دشمن به او كريم مي‏گفتند.5 و در ميان شيعيان و پيروان اهل‏بيت به «كريم اهل‏بيت عليهم‏السلام » شهره است.

او، نژاده بود و كريم الطرفين و داراي پدر و مادر و اجداد و عموهايي شرافتمند، بزرگوار و جوانمرد از خاندان هاشم. بيهقي نقل كرده است:

«معاويه روزي نزد جماعتي از اشراف قريش و مردماني ديگر، گفت:

«اخبروني بأكرم النّاس اباً و امّاً و عمّاً و عمّةً و خالاً و خالةً و جدّاً و جدّةً؛6 به من خبر دهيد كدامين انسان از نظر پدر، مادر، عمو، عمه، دايي، خاله، پدر بزرگ و مادر بزرگ نژاده‏تر و بزرگزاده‏تر است.»

مالك بن عجلان به سوي حسن بن علي عليهما‏السلام اشاره كرد و گفت: او اكرم و اصيل‏ترين مردم است؛ چه، پدرش علي‏بن ابيطالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، عمويش جعفر طيّار، عمّه‏اش امّ‏هاني دختر ابوطالب، دايي‏اش قاسم فرزند پيامبر، خاله‏اش زينب دختر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، جدّش رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و جدّه‏اش خديجه دختر خويلد است.

مردم ساكت شدند و (امام) حسن برخاست و رفت. عمروعاص رو به مالك كرد و گفت: آيا دوستي بني‏هاشم تو را به سخن باطل واداشت؟

مالك بن عجلان گفت: چيزي جز حقيقت نگفتم و هركس خرسندي مردم را با ناخرسندي خدا پي‏جويد، به آرزويش در دنيا نرسد و فرجامش به شقاوت انجامد. و بني‏هاشم تازه‏ترين شاخه‏اند...، آيا چنين نيست اي معاويه!

گفت: به خدا سوگند! چنين است.7

امام حسن عليه‏السلام كريم الوجه بود و زيبا روي. از جهت منظر، پيكر اخلاق و بزرگواري به رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شبيه‏تر از او نبود. شيخ مفيد در ارشاد مي‏نويسد:

«كان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه خلقاً و هيئاة و هدياً و سؤدداً».8

و نوشته‏اند: امام حسن عليه‏السلام داراي رخساره سفيد آميخته به اندكي سرخي، چشماني سفيد، گونه‏اي هموار؛ محاسني انبوه، گيسواني مجعّد و پر، گردني سيمگون، اندامي متناسب، شانه‏اي عريض، استخواني درشت، مياني باريك، قدي ميانه نه چندان بلند و نه كوتاه، سميايي نمكين و چهره‏اي در شمار زيباترين چهره‏ها بود. چنان كه شاعر سروده:

«هيچ زيبايي و حُسني به خاطر هوشمندان نگذشته مگر آنكه او را از آن زيبايي بهره‏اي خاص برد.

پيشاني او در زير طره‏ي گيسويش بدان مي‏مانست كه ماه تهامي تاجي از شام تاريك بر سر نهاده است.»9

پاكدامن

امام مجتبي عليه‏السلام زكيّ، پاكدامن، عفيف و پارسا بود. از خشيت خدا، دلش به لرزه مي‏آمد و در درگاه خدا چون ابر بهاران مي‏گريست. گَرد گناه، شرك و پليدي ساحت قدسش را نيالود. حضرتش از اهل‏بيت نبوت و به نصّ آيه تطهير10، معصوم، پاك و پاكيزه بود و گناه و خطا از آن خاندان به دور. وي بسان يوسف صدّيق، فرشته خوي بود و فرشته رو، «انّ هذا الاّملك كريم»11

و طبيعي بود كه زنان، به تعبير عبداللّه بن زبير، از او نشكيبند12 و به جهت پيوند نزديك او با پيامبر و ملاحت و جمال بي‏مانندش مهرش را در دل بپرورانند.

ولي يوسف خاندان محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، چون ماه كنعان، انديشه گناه و هوس، ذره‏اي خاطرش را مشغول نكرد و غباري بر دامن كريمانه‏اش ننشست. روايت شده:

«امام عليه‏السلام در حال نماز بود كه زني زيبا روي بر او وارد شد. حضرت نمازش را كوتاه كرد و گفت: آيا نيازي داري؟ گفت: آري. فرمود: آن چيست؟ زن گفت: برخيز؛ من به ديدار تو آمده‏ام و بي‏شوهرم.

امام گفت: از من دور شو و خود و مرا به آتش مسوزان، و او پاي مي‏فشرد و امام او را با گريه از خود مي‏راند و مي‏گفت: واي بر تو از من دور شو! و گريه امام بالا گرفت. زن چون چنين ديد، به گريه درآمد. امام حسين عليه‏السلام وارد شد و چون آن صحنه را ديد، گريستن گرفت و هركس كه مي‏آمد، او نيز به گريه درمي‏آمد. زن از خانه برون رفت و مردم نيز خانه را ترك گفتند. امام حسين عليه‏السلام مدتي به خاطر احترام برادر در اين باره چيزي نپرسيد.

روزي امام حسن عليه‏السلام گريان از خواب برخاست و حسين عليه‏السلام گفت: چرا گرياني؟ فرمود: دوش خوابي ديدم و تا من زنده‏ام، به كسي باز نگو.

حسين عليه‏السلام گفت: باشد. فرمود: يوسف را ديدم و به او مي‏نگريستم. چون زيبائيش را ديدم، گريستم. مرا در ميان مردم نگريست و گفت: برادر! پدر و مادرم فدايت، چرا مي‏گريي؟ پس گفتم: ياد آوردم از يوسف و همسر عزيز (مصر) و از آنچه كشيدي از او و ماجراهاي زندان و سوختن دل يعقوبِ پيرمرد؛ از اين خاطرات گريه‏ام گرفت و از آن در شگفتم. يوسف گفت: چرا از ماجراي زني بيابانيِ ابواء شگفت زده نشده‏اي؟!»

«مجتبي، كريم النفس بوده و آزاده و بزرگوار، عزّت نفس داشت. گوهر انساني خود را امانتي خدايي مي‏شمرد كه پاسداشت آن ديگر شرافتها را پاس مي‏دارد. پستي و لئامت و فرومايگي در سرشتش نبود. و ذلّت و رقّيت و زبوني در خيالش نمي‏گنجيد. كرامت نفس او را از اسارت زور و زر رهانيده و دنيا در ديدگانش اندك و پست مي‏نمود و آن را به چيزي نمي‏گرفت. فرزند علي عليه‏السلام هماره اين سفارش پدر را آويزه جان داشت:

«و اكرم نفسك عن كلّ دنية و ان ساقتك الي الرغائب فانّك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضاً و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا؛13 بزرگوارتر از آن باش كه به پستي تن دردهي هرچند كه تو را به آنچه خواهي، رساند. زيرا تو نمي‏داني در برابر آنچه از آبرو و شخصيت در اين راه از دست مي‏دهي، چه عوض و بهايي به دست آوري. بنده ديگري مباش كه خدا تو را آزاد آفريده.»

چه هيچ خير جاي عزّت و كرامت نفس را پر نمي‏كند و زندگي بدون عزّت نفس و آزادگي، مرگ واقعي است. از اين رو امام حسن عليه‏السلام كرنش در برابر ستمكاران روزگارش را ننگ و ذلّت مي‏شمرد و مرگ انسانيت:

به او گفته شد: در تو بزرگ بيني است. فرمود: لا، بل فيّ عزّة قال اللّه تعالي: «و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين»14

نه؛ اين عزّت است. خداوند فرموده: عزّت از آنِ خدا است و براي رسول و مؤمنان.»

ابومحمد، كريم بود و به انسانها به ديده كرامت و بزرگي مي‏نگريست، چه او انسان را موجودي كرامتمند دانست «لقد كرّمنا بني‏آدم»15 و تلاش مي‏كرد كرامت، بزرگي و عزّت نفس را در آنها تقويت كند و اين، رقيب فرعون منشِ او پسر هند بود كه با مؤمنان از سر تفرعُن برخورد مي‏كرد و آنان را كوچك و حقير مي‏شمرد و براي آنكه مردم از او كوركورانه پيروي كنند، آنان را نخست از خود تهي مي‏ساخت و آنان را در جهالت و پستي نگاه مي‏داشت تا خطري برايش ايجاد نكنند. و با خُرد كردن شخصيتشان، آنان را به صورت ابزاري براي مقاصد شوم خود درآورده تا برايش بجنگند و كوركورانه موانع را از سر راه سلطه‏اش بردارند. ولي امام حسن عليه‏السلام مردم را بزرگ مي‏شمرد و سعي مي‏كرد بر آگاهي و دانش آنها بيفزايد و آنان را به كرامت نفس و گوهر نفيس انسانيت خود توجه دهد؛ چه معاويه در دامن حرب، ابوسفيان و هند پرورش يافته بود و حسن عليه‏السلام در دامان محمد، علي و فاطمه عليهم‏السلام و پيامبر رفتارش با مردم كريمانه بود؛ زيرا چه او با كرامت‏ترين مردم بود: « وكان اكرم الناس»16، پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بيشترين ارزش و احترام را نسبت به خلق خدا روا مي‏داشت. در مناسبات اجتماعي با مردم بي‏پيرايه و بي‏تكلّف بود، مردم را احترام مي‏كرد و شخصيت مي‏داد. به آنان سلام مي‏كرد و به عيادت مريض مي‏رفت و جنازه را مشايعت مي‏كرد و دعوت بردگان را اجابت مي‏كرد و ذرّه‏اي تكبّر و اشرافيت در وجودش نبود و امام حسن عليه‏السلام افزون بر آن كه اين مكارم اخلاق را در خردسالي از جدّش ديده بود، بزرگتر كه شد، از سيرت پيامبر و پدرش علي عليه‏السلام مي‏پرسيد. و در موردي حضرت از چگونگي مجلس رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پرسيد. و علي عليه‏السلام پاسخ داد:

«پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در مجلسش بهره هركس را عطا مي‏كرد و چنان با كرامت با مردم برخورد مي‏كرد كه هيچ كس گمان نمي‏برد از او گرامي‏تر هم باشد. مجلس او محفل گذشت، حياء، راستي و امانت بود. در آن قيل و قال نبود. انسانها در مجلس پيامبر فروتن بودند. بزرگ را گرامي مي‏داشتند و با كوچكتر مهربان بودند... پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هماره خوشرو و خوشخوي و نرم بود و خشن و درشتخو و سبكسر و فحّاش و عيبجو نبود.»17

و كودك، اينها را در خاطر داشت و از سيرت جدّش تجاوز نمي‏كرد. رفتار امام‏مجتبي عليه‏السلام با مردم مهربانانه بود، آنان را كوچك نمي‏شمرد، عزّت نفس و كرامت آنان را پاس مي‏داشت. به كهنسالان مهربان بود، بدون تحقير و عيبجويي اشتباهشان را گوشزد مي‏كرد. فروتن و مردمدار بود، و دولتمند و تنگدست در نظرش يكسان بود. امام با آنكه هيچ كس در قدر و منزلت به او نرسيد، چنان كه «در وقت نشستن كسي به احترام او از برابرش عبور نمي‏كرد.»18

و اگر در راه از مركبش پياده مي‏شد همگان به او تأسّي مي‏كردند و پياده در ركابش مي‏رفتند.19 و بزرگي چون: ابن عباس برايش ركاب مي‏گرفت.20 ولي او با فرودستان مهربانانه مي‏نشست. با آنان غذا مي‏خورد. ابن شهرآشوب از كتاب فنون نقل كرده:

«روزي حسن عليه‏السلام بر گروهي مستمند گذشت و آنان پاره‏هاي نان را بر زمين نهاده و خود روي زمين نشسته بودند و مي‏خوردند. چون او را ديدند، گفتند: اي پسر دختر رسول خدا! بيا با ما هم غذا شو. بي‏درنگ از مركب فرود آمد و گفت: «پس خدا، متكبران را دوست ندارد.» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد، آنگاه آنها را به ميهماني خود دعوت كرد. بدانان غذا و پوشاك داد.21

صلح براي پاسداري از كرامت مؤمنان

صلح امام حسن عليه‏السلام با معاويه، براي حراست از كرامت، عزّت و حُرمت خون مؤمنان بود نه تسليم و سازش و زبون كردن آنان. و به تعبير رهبر معظّم انقلاب «اين صلح، پرشكوه‏ترين نرمش قهرمانانه تاريخ بود.»22 و مايه بركت و صيانت جامعه علوي از نابودي. برخي از دوستان نادان، جاهلانه امام را به خوارنمودن مؤمنان متهم داشتند و سليمان بن صُرَد كه در جريان صلح در كوفه نبود، نزد حسن بن علي عليهما‏السلام آمد و گفت: «سلام برتو اي خواركننده مؤمنين!»

و امام پاسخ داد:

«اگر من در امر دنيا سختكوش و براي رسيدن به آن، در تلاش و زحمت مي‏بودم، معاويه كسي نبود كه از من نيرومندتر و نستوه‏تر باشد و من نيز جز اينكه اكنون مي‏بينيد، رأي و نظري مي‏داشتم».23

چه، امام به خاطر ترس از مرگ و زندگي دنيا تن به صلح نداد، كه او چونان علي عليه‏السلام مرد جنگ و رزم بود و در هولناك‏ترين نبردهاي جمل، صفّين و نهروان دوش به دوش پدرش علي عليه‏السلام در معركه فرو مي‏رفت و نبرد مي‏كرد. صلح او به خاطر ترس از نابودي اسلام و جامعه علوي بود؛ زيرا چه سپاهيانش اندك بودند و سستي، نفاق، ناهمگوني و دودسته‏گي آنان را در معرض پاشيدگي قرار داده بود و دشمنش معاويه از هيچ جنايت رويگردان نبود و ريشه كن كردن حزب علوي و يكسره كردن كار را، در سر داشت و از رادمردترين و همگون‏ترين سربازان برخوردار بود. امام عليه‏السلام ميان دو خطر قرار داشت: فاجعه شكست همراه با ذلّت و خواري و يا از دست دادن حكومت. و امام دومي را برگزيد و از اين رو به سليمان بن صرد پاسخ داد: «اگر تنها در پي دنيا بودم، معاويه زيركتر از من نبود. ولي من در پي پاسداشت عزّت، حرمت و خون مسلمانانم. و از اين ترسيدم كه در روز قيامت هفتاد هزار يا هشتاد هزار انسانِ خون آلود نزد خدا دادخواهي كنند كه براي چه خون آنان ريخته شده است».24

چه، در نبرد نابرابر، هم سربازان وفادار و بقية السيفِ وفاداران علي عليه‏السلام كشته خواهند شد و فرجام كار نيز با تسليم بدون قيد و شرط در برابر معاويه، وليد و فسّاق بني‏اميه و بني‏مروان رقم خواهد خورد و عزّت، كرامت و شرافت مؤمنان پايمال منافقين خواهد شد. ولي امام به تبعيت از جدّش در ماجراي «صلح حديبيّه»، شرايطي را براي صلح پيش روي دشمن نهاد كه اگر او را پاس مي‏داشت، خون، جان، مال و كرامت شيعيان علي عليه‏السلام حفظ مي‏شد و نيروها براي فرصتي ديگر باقي مي‏ماندند. و اگر معاويه آن را مي‏شكست، فتنه‏اي را كه در جامعه ايجاد شده بود و معاويه خود را به خليفه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و كاتب وحي و قرآن و سنّت شهره كرده بود، مي‏شكست و چنين شد. معاويه با زير پا نهادن شرايط صلح و گفتن اين جمله «من براي نماز و روزه با شما نجنگيدم و بدين خاطر به جنگ برخاستم كه بر شما حكمراني كنم... و اكنون هر عهدي كه با كسي بسته‏ام، زير اين دو پاي من است.»25 نقاب اسلام گرايي را از چهره خود برداشت و راه را بر مبارزه خونين و افتخارآفرين كربلا باز كرد:

«ماجراي حسين عليه‏السلام در كربلا به سال 61 هجري، قوي‏ترين تيري بود كه امام حسن عليه‏السلام در كمان نهاده و به دست برادرش حسين عليه‏السلام سپرد تا دشمن مشترك خود، برادر و پدرش را آماج آن بسازد. امام حسن عليه‏السلام پس از گذشت مدتي كمتر از يك قرن، در چهره حريف فاتح و غالبي نمودار شد كه رقيب خود را در تاريخ شكست داده است. گامهايي موفق، سياستي متصائد و پيشتاز، در عين آرامش و فروتني و استتار و در زير پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها و راستي. مگر عظمت جز اين، چيز ديگري است؟»26

گذشت و بردباري

انسان كريم، بردبار و حليم است، و امام مجتبي عليه‏السلام سرآمد بردباران و مظهر عفو و گذشت بود. حضرت در برابر كژ انديشان و معانداني چون فسّاق بني اميه چونان كوه مي‏ايستاد و در برابر تجاوزات آنان از قانون و فسق و فجورشان مداهنه نمي‏كرد و خطرهاي راه را به جان مي‏خريد. حضرت ملحق كردن زياد بن ابيه زنازاده را توسط معاويه به پدرش ابوسفيان، نپذيرفت و از شمشير خونريز زياد، هراسي به دل راه نداد:

«سعيد بن ابي سرح از شيعيان علي عليه‏السلام بود. چون زياد به كوفه آمد، وي را طلب كرد و او را ترساند. سعيد به امام حسن عليه‏السلام پناه آورد. زياد برادران، فرزندان و همسرش را زنداني كرد، اموالش را مصادره و خانه‏اش را خراب كرد. امام نامه‏اي به زياد نوشت و خواستار آزادي زندانيان خاندان سعيد و ردّ اموال و بناي خانه‏اش گرديد و زياد، پاسخي تند و تهديدآميز به امام داد و چون نامه زياد به امام رسيد، در نامه دوم به او نوشت:

«من الحسن بن فاطمة الي زياد بن سميّه، اما بعد فانّ رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قال: الولد للفراش وللعاهر الحجر. والسلام؛27 از حسن فرزند فاطمه به زياد فرزند سميه! اما بعد، همانا رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: «فرزند از آنِ فراش (ازدواج شرعي) است و سهمِ زناكار سنگ است.»

ماجراي مناظره امام حسن و پاسخهاي دندان شكن حضرت به عمرو بن عاص و وليد بن عقبه و عتبة بن ابي سفيان و مغيرة بن شعبه، مشهور است.28 ولي حضرت در برابر خطاي نادانان و زخم زبانِ جاهلان، بردبار بود و از ظلم به شخص خود، كه روي از تعصّب كور و جهالت نادانان به او رسيده بود، مهربانانه و كريمانه در مي‏گذشت و اين آيه فرا روي او بود:

«... والذين لايشهدون الزّور و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً»29؛ بندگان (خاصّ خداوند) رحمن... كساني هستند كه شهادت به باطل نمي‏دهند. و هنگامي كه با لغو و بيهودگي رو به رو مي‏شوند، بزرگوارانه از آن مي‏گذرند.

ماجراي برخورد امام حسن عليه‏السلام با پيرمرد شامي ـ كه تحت تأثير تبليغات گمراه كننده بني‏اميه عليه بني‏هاشم، به امام حسن عليه‏السلام دشنام مي‏داد ـ نمونه‏اي از بردباري حضرت و براي ما در بردارنده درسهاي بزرگ است. مبرّد در كامل از مردي از اهل شام نقل كرده است:

«وارد مدينه شدم، ديدم مردي سوار استري است كه در نيكوروئي و آرامش و لباس و مركب، از او بهتر نبود. دلم به سوي او متوجه شد. از ديگران در باره‏اش پرسيدم. به من گفته شد: اين، حسن بن علي بن ابي‏طالب عليهم‏السلام است. سينه‏ام از بغض و حسد علي آكنده شد كه چنين فرزندي دارد. به سوي او رفتم؛ به او گفتم: تو فرزند ابي‏طالب هستي؟ گفت: من فرزندِ فرزند اويم.

پس به او و پدرش دشنام‏ها دادم. چون سخنم به پايان رسيد، گفت: گمان مي‏برم غريبي؟

گفتم: آري.

گفت: به نزد ما بيا. اگر نيازمند منزل هستي، به تو جا مي‏دهيم و اگر محتاج باشي، كمكت مي‏كنيم و اگر مشكلي داري، آن را مي‏گشائيم.

از او جدا شدم، به خدا سوگند بر روي زمين كسي محبوب‏تر از او نزد من نبود.»30

امام، مالك نفس خود بود و خوشنودي و خشمش به خاطر خدا بود و به خاطر خدا بر خشم دروني خود غلبه مي‏كرد و با كرامت با حوادث و ماجراها برخورد مي‏كرد:

«انه سئل عن الحلم، فقال: هو كظم الغيظ و ملك النفس؛31 از امام از معناي حلم پرسيدند، فرمود: بردباري، فرو بردن خشم است و حكومت برنفس.»

گذشت كريمانه امام از جهالتها و سفاهتها چنان بود كه دشمنان نيز بدان اعتراف داشتند؛ مروان بن حكم در نبرد جمل اسير شد و امام حسن و امام حسين عليهما‏السلام از او نزد اميرمؤمنان عليه‏السلام شفاعت كردند و حضرت او را رها كرد.32

مروان كه به پيمان شكني معروف بود، دست از دشمني برنداشت و هماره با دست و زبان، خاندان نبوّت را آزار داد. او پس از صلح امام حسن عليه‏السلام بر فراز منبر در حضور امام به علي عليه‏السلام بدگويي مي‏كرد و كريم اهل‏بيت براي پاسداشت آرامش و پيشگيري از درگيري، سكوت كرده و خشم خود را فرو مي‏برد.

سيوطي گزارش كرده است: «پس از مرگ حسن بن علي عليهما‏السلام مروان در تشييع جنازه امام مي‏گريست. حسين عليه‏السلام به او گفت: آيا بر او مي‏گريي؟ و تو دل او را خون كردي و چه بسيار جرعه‏هاي غصه و اندوه به او چشاندي! مروان گفت: من اين كارها را نسبت به كسي مي‏كردم كه از اين كوه بردبارتر بود.»33

و توصيه امام حسن عليه‏السلام به امام حسين عليه‏السلام در باره گذشت از همسرش جعده، كه او را به نقشه معاويه زهر داده بود، عالي‏ترين نمونه كرامت و گذشت حضرت مي‏باشد.34

او مي‏فرمود كه سخي، ايمان به روز واپسين دارد و از داده‏هاي خداوند براي خود در آنجا ذخيره مي‏سازد؛ ولي بخيل، چون باور به سراي واپسين ندارد، عطاياي خود را تلف مي‏شمارد:

«و سئل عن البخل، فقال: هو ان يري الرجل ما انفقه تلفا و ما امسكه شرفاً؛35 از معناي بخل پرسيدند، حضرت فرمود: بخل آن است كه مرد انفاق خود را تلف و تباهي بشمرد و آنچه در دست دارد را، شرف و دارايي.»

به امام مجتبي عليه‏السلام گفته شد: چرا شما هرگز نيازمند را نا اميد نمي‏كنيد گرچه سوار بر شتر باشيد؟

فرمود: من هم محتاج و سائل درگاه خدايم و مي‏خواهم خداوند مرا محروم نكند و شرم دارم كه با چنين اميدواري، سائلان را نااميد كنم. خداوندي كه به من نعمت سرشار عنايت مي‏كند و دوست دارد كه من هم بي‏دريغ به مردم ببخشم، از آن ترسم اگر بخشش خود را از مردم دريغ دارم، او نيز عنايتش را از من كوتاه كند.

آن گاه امام حسن عليه‏السلام اين شعر را خواند:

اذا ما اتاني سائل قلت مرحباً

بمن فضله فرض عليّ معجّل

و من فضله فضل علي كل فاضل

ن‏ينچ .ديماشايب و ديزيمايب ب‏آ اب ار ن‏آ ريش و ديشودب ار دنفسوگ ن‏يا :ت‏ف افضل ايام الفتي حين يُساُلُ1 زا و درك ح‏بذ ار دنفسوگ ن‏انآ زا ي‏كي .ديروخب و ديشكب ؛م‏يراد ار دنفسوگ ن‏يمه :ت‏فگ .دنتساوخ ادغ وا زا س‏پس .دندرك ه‏ب ،م‏يشيرق زا ام :دنتفگ ن‏ز ريپ ه‏ب ،ن‏تفر م‏اگنه .دنديباوخ اج ن‏امه س‏پس .دندروخ ه‏مه و درك ن‏ايرب ي‏رادقم ن‏آ ت‏شوگ .دنتفر و .درك م‏يهاوخ راتفر ي‏كين ه‏ب وت اب ،ايب ام دزن م‏يتشگزاب ن‏وچ .م‏يوري‏م ّج‏ح

زا ي‏يوگي‏م ه‏اگنآ ؛ي‏شكي‏م س‏انشان ي‏مدرم ي‏ارب ارم دنفسوگ !وت رب ي‏او :ت‏فگ ،ت‏فاي ربخ ن‏ايرج زا و دمآ ه‏ك ن‏ز رهوش !دندوب ش‏يرق

و ديد ار وا عليهما‏السلام ي‏لع ن‏ب ن‏سح .داتفا ش‏روبع ه‏نيدم ه‏ب و درك چ‏وك ل‏حم ن‏آ زا .دش ت‏خس ن‏ز ريپ رب راك و ت‏شذگ ي‏راگزور ات داد روتسد و .م‏دش وت ن‏امهم زور ن‏لاف رد ه‏ك م‏نامه ن‏م :ت‏فگ .ه‏ن :ت‏فگ ؟ي‏سانشي‏م ارم :ت‏فگ و ت‏فر ش‏يپ .ت‏خانش ه‏زادنا ن‏امه ه‏ب زين ت‏رضح ن‏آ ؛داتسرف عليهما‏السلام ي‏لع ن‏ب ن‏يسح ش‏ردارب دزن ار وا ه‏اگنآ .دنداد وا ه‏ب رانيد رازه و دنفسوگرازه 36.»داد وا ه‏ب ن‏انآ دننامه ي‏ياطع زين وا ؛داتسرف رفعج ن‏بهّ‏ّللادبع دزن ار وا و ديشخب وا ه‏ب

زا .دهدي‏م ،ت‏ساجنآ ه‏ك ي‏گس ه‏ب ه‏مقل ك‏ي و دروخي‏م ه‏مقل ك‏ي ،ه‏داهن ش‏يپ رد ي‏نان ه‏درگ ه‏ك ديد ار ي‏هايس م‏لاغ ي‏زور« زا :دومرف وا ه‏ب عليه‏السلام ن‏سح .م‏هدن وا ه‏ب و م‏روخب م‏دوخ ه‏ك م‏نكي‏م م‏رش :ت‏فگ ؟درادي‏م او راكنيا ه‏ب ار وت زيچ ه‏چ :ديسرپ وا ...م‏درگرب ن‏م ات ن‏كن ت‏كرح اجنيا

ار غ‏اب و درك دازآ ار م‏لاغ س‏پس ،ه‏ديرخ ،دركي‏م ي‏گدنز ن‏آ رد ه‏ك م‏ه ار ي‏غاب ؛ديرخ ار وا ،ت‏فر م‏لاغ ن‏آ ب‏حاص دزن دوخ و 37.»ديشخب ودب

پاسداشت مرزهاي سخاوت

سخاوت و دهشهاي امام در مرز قرآن و سنّت انجام مي‏گرفت و از آن تجاوز نمي‏كرد. در روزگار خلافت و يا سرپرستي صدقات اميرمؤمنان عليه‏السلام ، درآمد آن را برابر قانون و شرايط ويژه خود، با حساب و كتاب به صاحبان آن رد مي‏كرد.

بخششهاي امام در دوره مدينه، از دارائيهاي شخصي خويش نيز جهت كسب خرسندي خداوند بود.

چند ويژگي از بخششهاي امام

1. دهشهاي امام براي خدا بود. بي مزد و منّت مي‏بخشيد. بخشش خود را هيچگاه به ياد نمي‏آورد و انتظار سپاس و تشكر نيز از گيرندگان نداشت. خدا محوري، اساس و كارهاي نيك او بود. از اين رو گفته‏اند: «او سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم كرد و در دو نوبت براي خدا از تمام اموالش گذشت.»38

2. امام به كرامت و عزّت نفس مردم توجه داشت. ارزش آبروي مردم را بيش از داده‏هاي خود مي‏شمرد. درماندگان را صاحب اصلي آن مي‏دانست و كرم و بخشش پيش از پرسش، معني مي‏كرد:

«والكرم العطية قبل السؤال و التبّرع بالمعروف و الاطعام في المحل؛39 كرم، عبارت است از بخشش پيش از پرسيدن، نيكي از روي ميل و اطعام به جا.»

امام چه بسيار پيش از پرسشِ نيازمند مي‏بخشيد و يا به نيازمند مي‏گفت كه حاجت خود را بنويسد. و يا در هراس از شرمندگي نيازمند، از او روي پنهان مي‏ساخت. بيهقي در المحاسن روايت كرده:

«مردي حاجت نزد (امام) حسن آورد. حضرت به او گفت: نياز خود را بنويس و به ما بده. چون نامه او را خواند، دو برابرِ خواسته‏اش به او بخشيد. يكي از حاضرين گفت: اين نامه او چقدر پربركت بود اي پسر رسول خدا! فرمود: بركت آن براي ما بيشتر بود. زيرا ما را از اهل نيكي ساخت. مگر نمي‏داني كه «نيكي» آن است كه بي‏خواهش به كسي چيزي دهند، و اما آنچه پس از درخواست دهند بهاي ناچيزي است در برابر آبروي او. شايد پرسنده شبي را با اضطراب و ميان بيم و اميد به سر برده و نمي‏دانسته كه آيا در برابر بيان حاجتش دست ردّ به سينه او خواهي زد يا شاديِ پذيرش به او خواهي بخشيد و اكنون با تن لرزان و دل پرتپش نزد تو آمده، آنگاه اگر تو فقط به قدر خواسته‏اش به او ببخشي، در برابر آبرويي كه نزد تو ريخته، بهاي اندكي به او داده‏اي».40

«عربي نزد حضرت آمد. فرمود: هرچه ذخيره داريم، به او بدهيد. بيست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند. گفت: سرور من! اجازه ندادي كه حاجتم را بگويم و مديحه‏اي در شأن تو بخوانم؟! حضرت در پاسخ اشعاري انشاء كرد بدين مضمون:

بيم فرو ريختن آبروي آن كس كه از ما چيزي طلب مي‏كند، ما را وا مي‏دارد كه پيش از خواهش او بدو ببخشيم».41

«مردي نزد امام حسن عليه‏السلام اظهار فقر و پريشاني كرد و در اين باره شعري سرود. امام حسن عليه‏السلام خزانه‏دار خويش را طلبيد و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است؟

گفت: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به اين مرد فقير بده و من از او خجالت مي‏كشم. خازن گفت: ديگر چيزي از براي نفقه باقي نماند! فرمود: آن را به فقير بده و حُسنِ ظن به خدا داشته باش؛ خدا جبران مي‏كند. آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبيد و از او عذر خواهي نمود و فرمود: ما حقّ تو را نداديم. و لكن به قدر آنچه بود، داديم. و حضرت شعرهايي را در پاسخ سروده‏هاي مرد فرمود.42

3. دخل و خرج امام روي برنامه و نظام بود و در واقع، هرج و مرج و اسراف و تبذير در كار امام راه نداشت و امام، هم بر مبادي ورود درآمد خويش نظارت داشت و هم بر موارد خروج آن.

«ابوهاشم قتاد گويد: من از بصره براي حسن عليه‏السلام كالا مي‏آوردم و او تجارت مرا به دقت محاسبه مي‏كرد. و چه بسا من از مجلس بر نمي‏خواستم كه همه را مي‏بخشيد و مي‏فرمود كه پدرم به من گفت كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: «المغبون لا محمود و لا مأجور؛43 فريب خورده (در معامله) نه ستايش مي‏شود و نه اجر مي‏برد.»

بخششهاي امام مصداق «انفاق» بود و انفاق يعني پركردن خلأ. امام گدا پرور نبود و هداياي او به افراد سزاوارِ احسان و فرودستان واقعي تعلّق مي‏گرفت. از اين امام در جواب پرسش از مفهوم كردم. بخشش و اطعام به جا را كرم شمرد: «والكرم... والاطعام في المحل».

سيره عملي امام، گواه اين نكته است:

«روزي مردي از امام حسن عليه‏السلام درخواست كمك كرد. حضرت به او گفت:

«ان المسألة لاتصلح الاّ في عزم فادح او فقر موقع او حمالة مقطعة؛ ابراز نياز و درخواست كمك جز در سه مورد شايسته نيست: فقري كه آدمي را زمينگير كند، فشار وحشتناك و شكننده و بدهي سنگين و ناگوار (مانند ديد).»

مرد گفت: سؤالم به خاطر يكي از اين سه موضوع است.

امام صد دينار به او بخشيد. مرد نياز را نزد حسين عليه‏السلام برد و امام پس از كاوش از علت درخواست كمك، به او 99 دينار داد. سپس نزد عبداللّه بن عمر آمد و در خواست كمك كرد. عبداللّه بدون پرسش به او هفت دينار داد.

مرد به عبداللّه گفت: من نزد حسن و حسين رفتم. ماجرا را بازگو كرد.

عبداللّه گفت: واي برتو! مرا با آن دو مقايسه مي‏كني؟ آنان چهره‏هاي درخشان دانش اند و اهل بذل و بخشش».44

در مورد ديگر نيز امام حسن عليه‏السلام پس از كاوش از انگيزه تقاضاي نيازمند، به او پنجاه دينار بخشيد.45

اداي دين آبرومندان، يكي از موارد احسان امام بود. بيهقي نوشته است:

«حسن بن علي عليهما‏السلام يكي از بخشندگان روزگار بود. او در وقت مرگ اسامة بن زيد (صحابي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ) نزد او آمد.

اسامه مي‏گفت: واي بر رنجها و اندوه من!

امام گفت: پسر عمو! چه چيز دل تو را به درد آورده است؟

گفت: پسر پيامبر! شصت هزار درهم قرض دارم و راهي براي اداي آن نيست.

حضرت گفت: اداي دين تو، بر عهده من.

اسامه گفت: خداوند تو را در مسئوليت خود كمك كند. خداوند مي‏داند رسالت و نبوّت خود را در كجا قرار دهد».46

4. اگر در نزد امام چيزي نبود كه به نيازمند بپردازد، با زباني خوش و كريمانه، او را خوشنود مي‏ساخت و ظريفانه، آبروي او را نگه‏مي‏داشت. او رفتار جدّش با نيازمندان را از نزديك ديده بود و آن را براي مردم باز مي‏گفت:

« كان رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اذا سأله احد حاجة لم يردّه الا بها و يميسود من القول؛47 پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هماره وقتي كسي از او حاجتي مي‏خواست، كمك خود را با گفتار خوش همراه مي‏كرد.»

و امام حسن عليه‏السلام نيز با نيازمندان رويه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مي‏پيمود.

«مردي از امام چيزي درخواست كرد كه در توانايي حضرت نبود. به او گفت: اگر توان اداي خواسته تو را داشتيم، بهره و سود ما بيشتر از تو بود و مي‏بايست از تو تشكر مي‏كرديم. پس اينك كه از تشكر و سپاس از تو محروم شديم، ما را از عذري كه برايمان در نظر مي‏گيري، محروم مكن».48


1. النهاية في غريب الحديث، ابن اثير، ج 4، ص 168.

2. مجمع البيان، ابوعلي طبرسي، ج 4، جزء 12، ص 54، دارمكتبة‏الحياة.

3. النهاية، ج 4، ص 168؛ المعجم الوسيط، ج 1، ص 785؛ مهذب الاسماء، محمود سجزي، ج 1، ص 280.

4. لغت نامه دهخدا، ج 12، ص 18312، دانشگاه تهران.

5. النهاية، ج 4، ص 167؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226، دارصادر. حديث (مكارم الاخلاق عشر).

6. بحارالانوار، ج 43، ص 344؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226.

7. الامام المجتبي، ابومحمدالحسن بن علي(ع)، عن كتب اهل السنّه، حسن مصطفوي، ص 18، چاپ علميه، قم.

8. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 5؛ مجموعه آثار شيخ مفيد، ج 11، كنگره هزاره شيخ.

9. كشف الغمه، علامه ابي‏الحسن اربلي، ج 2، ص 174؛ صلح امام حسن(ع)، شيخ راضي آل ياسين، ترجمه سيد علي‏خامنه‏اي، ص 39، مؤسسه انتشاراتي آسيا.

10. احزاب/ 33. 11. يوسف / 31.

12. البداية و النهاية، ابن اثير، ج 8، ص 37.

13. بحارالانوار، ج 43، ص 340.

14. نهج البلاغه، نامه 31.

15. كشف الغمه في معرفة الائمه، ج 2، ص 200. 16. اسراء / 70.

17. سيره ابن كثير، ج 2، ص 612.

18. معاني الاخبار، شيخ صدوق، ص 82، جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

19. مناقب آل ابي‏طالب، ابن شهرآشوب، ج4،ص10.

20. صلح امام حسن(ع)، ص 41.

21. بحارالانوار، ج 43، ص 319.

22. في رحاب ائمه اهل‏البيت(ع)، علامه سيد محسن امين، ج 1، ص 9، دارالتعارف للمطبوعات، 1400 ق.

23. صلح امام حسن(ع)، پرشكوه‏ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد علي خامنه‏اي.

24. حياة الامام الحسن بن علي(ع)، باقرشريف القرشي، ج 2، ص 270، دارالبلاغه.

25. الارشاد، ج 2، ص 14؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 4، ص 16، دارالفكر (4 جلدي).

26. صلح امام حسن(ع)، ص 403.

27. في رحاب ائمه اهل‏البيت(ع)، ج 1، ص 28.

28. تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص 182.

29. فرقان / 73.

30. كامل، المبرّد، ج 1، ص 235.

31. حياة‏الامام الحسن بن علي(ع)، ج 1، ص 319.

32. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 73.

33. تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطي، ص 73؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج 2، ص 276، دارالفكر.

34. حياة‏الامام الحسن بن علي(ع)، ج 2، ص 473.

35. كشف الغمه، ج 2، ص 201.

36. حقايق پنهان، احمد زماني، ص 419، انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم.

37. في رحاب ائمه اهل‏البيت(ع)، ج 3 تا 5، ص 11؛ صلح امام حسن(ع)، ص 43.

38. صلح امام حسن(ع)، ص 44؛ تهذيب، ابن عساكر، ج 4، ص 214، مطبعه روضة‏الشام، (7 جلدي)؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 6، ص 34، دارالكتب العلميه.

39 و 40. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 226، دار صادر، افست مؤسسه نشر اهل‏بيت(ع)، قم.

41. الامام المجتبي(ع)، ص 88، به نقل از المحاسن، بيهقي، ص 55، بيروت.

42. بحارالانوار، ج 43، ص 341، به نقل از مناقب آل ابي‏طالب، ج 4، ص 16.

43. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج 1، ص 272 با (تلخيص)، جاويدان.

44. الامام المجتبي(ع)، ص 242، به نقل از تهذيب، ابن عساكر، ج 4، ص 214.

45. عيون الاخبار، ابن قتيبه دينوري، ج 3، ص 141، دارالكتاب العربي.

46. بحارالانوار، ج 43، ص 333.

47. الامام المجتبي(ع)، ص 88.

48. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 227.

49. الامام المجتبي(ع)، ص 248.

/ 1