سادات در دوره مغول نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سادات در دوره مغول - نسخه متنی

جواد عباسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سادات در دوره مغول

دكتر جواد عباسى (×)

يكى از پيامدهاى اجتماعى ظهور اسلام، شكل‏گيرى طبقه‏اى به نام «سادات‏» در جامعه اسلامى بود . با گسترش اسلام در سرزمين‏هاى ديگر، سادات از شرق تا غرب عالم اسلامى پراكنده شدند و به عنوان گروهى محترم و متنفذ مورد توجه قرار گرفتند . ايران از جمله سرزمين‏هايى بود كه سادات در آن نفوذ و جايگاه قابل توجهى يافتند و روز به روز بر شهرت و اعتبار آنان افزوده شد . با اين حال، موقعيت آن‏ها از شرايط سياسى، اجتماعى، اقتصادى و مذهبى دوره‏هاى مختلف تاريخ ايران نيز تاثير مى‏پذيرفت . در اين مقاله، وضع سادات در ايران عصر مغول بررسى شده است .

واژه‏هاى كليدى:

سادات، مغول، ايلخانان، دارالسياده، موقعيت اجتماعى .

عظمت و قداست‏شخصيت پيامبر اسلام (ص) همراه با سفارش‏هايى كه در قرآن و حديث درباره «اقربين‏» و «اهل بيت‏» آن حضرت شده بود، موجب شد تا مسلمانان از همان اوان، ارزش و جايگاه ويژه‏اى براى منتسبان ايشان قائل شوند . در اين بزرگداشت، تقريبا همه مسلمانان متفق بودند و حتى فرقه‏گرايى‏هاى بعدى تاثير چندانى بر آن نگذاشت . اين گروه كه در ابتدا به نام‏هايى از قبيل «آل‏» ، «اهل‏» ، «ذريه‏» ، «عترت‏» و «اقربا» خوانده مى‏شدند، بعدها به نام «سادات‏» كه در عين حال حكايت از سيادت و سرورى آنان در نظر مسلمانان داشت، ناميده شدند . ايرانيان نيز، پس از گرويدن به اسلام، توجه خاصى به اولاد و احفاد پيامبر (ص) مى‏كردند . نشانه‏هايى از اين توجه را مى‏توان در حضور تعداد قابل توجهى از اولاد و نوادگان امامان شيعه در ايران، وقوع قيام‏هاى متعدد شيعى، و سرانجام تاسيس دولت‏هاى شيعى (از قبيل علويان طبرستان، آل بويه و صفويان) ديد . ايجاد خلافت عباسى هم كه با شعار حمايت از اهل بيت‏بر سر كار آمد، نشان ديگرى از ارادت گسترده و خالصانه ايرانيان به خاندان پيامبر (ص) بود . گذشته از جنبه‏هاى سياسى، ارج نهادن به سادات به تدريج‏به عنوان يك ارزش اجتماعى، جزئى از فرهنگ ايرانى شد . از اين رو است كه در آثار بسيارى از عالمان، شعرا، مورخان و سياست نامه نويسان و نصيحت نامه پردازان، اشارات متعددى در ارج گزارى به مقام آن‏ها به چشم مى‏خورد . در نتيجه همين حمايت‏ها و بزرگداشت‏ها بود كه حتى در موقع بروز رويدادهاى بزرگ و مصيبت‏هاى فراگير نيز خلل چندانى در موقعيت و اعتبار سادات به وجود نيامد . دوران هجوم و سلطه مغولان بر ايران يكى از اين برهه‏هاى تاريخى بود .

با حمله مغول، تركيب جمعيتى و ساخت و قشر بندى اجتماعى جامعه ايرانى دچار تحولات محسوسى شد; از ميزان جمعيت‏به نحو چشمگيرى كاسته شد، پاره‏اى گروه‏هاى اجتماعى از هم پاشيد و بعضى قشرهاى تازه، تحت تاثير زندگى اجتماعى مهاجمان به وجود آمده يا فعال‏تر شدند . در اين ميان، سادات توانستند هويت و تشكل تاريخى خود را حفظ كنند .

در توجيه علل مصون ماندن نسبى سادات در جريان هجوم مغول، توجه به دو عامل ضرورى است: نخست آن كه مغولان قصد در افتادن با معتقدات مردم مغلوب را، كه اكرام و بزرگداشت‏سادات هم جزئى از آن بود، نداشتند و حتى بنا به خصلت‏هاى فكرى و مصالح سياسى به اين معتقدات به ديده احترام مى‏نگريستند . ديگر آن كه توجه ايرانيان به سادات به عنوان نسل پيامبر (ص) و خاندان او با انديشه‏هاى مغولان درباره پاس داشت نسل و قداست‏خاندان‏هاى بزرگ همخوانى داشت .

اين اهتمام براى حفظ نسب و قداست‏خانوادگى كه در بين خاندان‏هاى بزرگ و فرمان‏روايان مغول با شدت بيش‏ترى وجود داشت، شباهت‏به تلاش سادات در حفظ شجره‏شان داشت . گذشته از اين سنت فراگير، در ميان مغولان و در پرتو شرايط سياسى هر عصر، بعضى خاندان‏ها تا مقام الوهيت‏بالا برده مى‏شدند . چنان كه در عصر جهانگيرى و جهاندارى آن‏ها كه با ظهور چنگيزخان آغاز شد، هر كس كه با اجداد يا اولاد او پيوند داشت، بلند مرتبه و مقدس تلقى مى‏شد . اين موضوع را حتى مى‏توان در سرگذشت نامه‏اى كه خواجه رشيدالدين فضل الله درباره آبا و اجداد چنگيز و فرزندان و نوادگان او تدوين كرده است، به وضوح تمام ديد . خواجه به صراحت از مغولانى كه از نسل آلان قوا، جده به قول او پاكدامن چنگيزخان بوده‏اند، با عنوان «شجره منقح و روشن‏» (1) ياد كرده است . تقريبا همه امرا و بزرگان مغول كه در دربار چنگيز و جانشينانش به سر مى‏بردند نيز از سابقه خانوادگى و وابستگى آبا و اجدادى خود به چنگيز و پدرانش سود مى‏بردند .

در تاريخ اولجايتو گزارشى وجود دارد كه در آن آشكارا از همسان‏انگارى انديشه مغولى درباره مقام خاندان چنگيزخان با اعتقاد مسلمانان و به ويژه شيعيان درباره اهل بيت پيامبر اسلام (ص) سخن به ميان آمده است . بنا به اين گزارش، آن گاه كه امير ترمناس از امراى اولجايتو خواست تا شيعيان را به سلطان معرفى كند، ضمن اشاره به شهرت رافضى در مورد آن‏ها چنين گفت:

اى پادشاه، در دين اسلام كسى رافضى باشد كه در ياساق مغول بعد از چنگيزخان اوروق او را قايم مقام او مى‏داند و مذهب سنت اين كه اميرى را به جاى او سزاوار مى‏داند . (2)

همين توضيح از انگيزه‏هاى اصلى گرويدن اولجايتو به آيين تشيع شد .

در پرتو مبانى و شرايط مساعدى كه ذكر آن‏ها رفت، در دوره حاكميت مغولان بر ايران، مقام و موقعيت‏سادات تا حد زيادى از آسيب‏هاى زمانه در امان ماند . البته در اين مورد هم مانند ديگر زمينه‏ها نبايد نقش ديوان سالاران ايرانى را از نظر دور داشت . به عنوان نمونه، اين اعتقاد خواجه رشيدالدين كه «از مروت وزراى كامكار و امراى نامدار دور است كه سادات عظام و اشراف گرام در زمان دولت ايشان بى سامان و از بى برگى پريشان باشند» ، (3) به طور قطع در موضع گيرى‏ها و سياست گزارى‏هاى حكومت مغول درباره سادات تاثير داشت .

وضع سادات در عصر فتوحات مغول

حملات نخستين مغولان از چنان شدت و حدتى برخوردار بود كه بهترين سرنوشت ممكن براى يك فرد يا گروه، اسارت يا آوارگى بود . رفتار چنگيز بر اين اصل كلى مبتنى بود كه مردم شهرهاى ايران يا بايد از در اطاعت محض بيرون آيند و يا همگى طعمه شمشير شوند . منابع تاريخى پر از آمار و ارقام عجيب از تعداد كشتگان است كه اگر همه آن‏ها را نپذيريم، در اين كه حكايت از نابودى بيش‏تر ساكنان شهرهايى چون بخارا، مرو، سمرقند، هرات و نيشابور دارد، نمى‏توان ترديد كرد . على رغم اين وضع، چنگيزخان از زمان شروع فتوحات در مرزهاى ايران، تحت تاثير مسلمانان كه با آن‏ها حشر و نشر داشت و نيز مصلحت‏سياسى، به رعايت جانب سادات سفارش هايى كرده بود; گرچه ممكن بود در عمل امرا و سربازان مغول از اين قاعده و موارد مشابه آن تخطى كنند . نمونه‏اى از نخستين توجهات چنگيزخان و مغولان به سادات را در جريان فتح بخارا مى‏توان ديد . پس از فتح شهر در سال 617 قمرى سادات به همراه ائمه و مشايخ، علما و مجتهدان از مرگ نجات يافتند هر چند كه مقام آنان تا حد ستوردارى تنزل پيدا كرد، (4) اما به هر حال جان سالم به در بردند .

عنايت‏به سادات، پس از چنگيزخان نيز در ميان مغولان وجود داشت . يكى از نمونه‏هاى اين موضوع را در مورد فاطمه توسى مى‏توان ديد . اين زن در فترت ميان فرمان‏روايى اگتاى و منگوو در حكومت غير رسمى توراكينا خاتون صاحب نفوذ و قدرت فراوانى شده بود . به طورى كه اشراف مغول و خاندان چنگيز از اين مساله ناراضى و نگران شده بودند . آن چه در اين جا اهميت دارد اين است كه فاطمه توسى بر اين موضوع كه از «سلاله سادات كبار است‏» (5) تاكيد مى‏كرد .

با رسيدن منگوقا آن به مقام خانى مغولان، موج تازه‏اى از لشكر كشى‏ها براى تثبيت‏سلطه بر ايران و غرب آسيا شروع شد . او نيز به استناد عملكرد چنگيزخان، به شاهزادگانى كه به عنوان مامور فتوحات اعزام مى‏شدند سفارش كرد كه سادات بايد از «زحمت مؤن‏» معاف باشند . (6) على رغم حسن نظرى كه در عصر فتوحات به سادات ابراز مى‏شد، بهبود عملى وضع آن‏ها بيش‏تر پس از تاسيس دولت ايلخانان در ايران بود .

توسعه نفوذ و اقتدار سادات در دوره ايلخانان

حكومت رسمى مغولان بر ايران با لشكركشى هلاكوخان كه منتهى به سلطه او بر نواحى مختلف ايران و سقوط خلافت عباسى شد، برقرار گرديد . اكنون پس از حدود نيم قرن آمد و شد مغولان، گروهى از آن‏ها براى ماندن و حكمرانى، در ايران استقرار مى‏يافتند . مغولان نيز مانند همه مهاجمانى كه به اين سرزمين وارد شده بودند، به زودى با اين واقعيت رو به رو شدند كه ادامه حضور آن‏ها در گرو همسويى با شرايط و مقتضيات جامعه ايرانى و پرهيز از تلاش براى سلطه سركوبگرانه است . هر چه زمان مى‏گذشت، بر وسعت اين همسازى افزوده مى‏شد، تا آن جا كه در پايان اين دوره مغولانى پيدا شدند كه صبغه ايرانى - اسلامى شخصيت آن‏ها بر تربيت مغولى‏شان غلبه داشت . همين سير را مى‏توان در تحول زندگى و افزايش نفوذ و اقتدار سادات نيز مشاهده كرد .

از جمله نخستين نمودهاى روابط سادات با ايلخانان مغول در فتح بغداد پديدار شد . در اين زمان «سيدبن طاووس‏» از عالمان بزرگ و متنفذ بغداد و از رؤساى سادات از جمله كسانى بود كه براى هلاكوخان نامه نوشت و حاضر به تسليم شد . (7) گرچه گرايش شيعى وى و تشخيص درست او از وضع نا به سامان و نااميد كننده دستگاه خلافت عباسى، عوامل اصلى در اين باره بودند، اما هلاكو همچنان او را نماينده طبقه سادات به شمار مى‏آورد . هلاكوخان به همين دليل و نيز به دليل سفارش‏هايى كه به او شده بود، فرمان در امان بودن سادات بغداد را صادر كرد و البته آن را منوط به خوددارى آنان از جنگ نمود و چنين نيز شد (8) . پيروزى‏هاى پى در پى هلاكو و حضور مؤثر كسانى چون خواجه نصيرالدين توسى در كنار وى، زمينه لازم را براى بهبود وضع سادات فراهم مى‏كرد . جايگاه سادات تا مرتبه‏اى بالا رفت كه در زمان حكومت عطاملك جوينى بر عراق از جانب هلاكوخان، سادات از جمله كسانى تعيين شدند كه تاييد رسائل و نوشته‏ها به دست آن‏ها، ملاك اعتبار به حساب مى‏آمد . (9) سادات فارس موقعيتى از اين هم بالاتر يافتند ; به طورى كه اتابك ابوبكر بن سعد (حكومت 658 - 628ق) آنان را تهديدى براى فرمان روايى خود تلقى مى‏كرد . از آن جا كه دولت اتابكان در اين زمان تابع حكومت ايلخانى بود، اين تلقى بدون وجود حسن نيتى از سوى ايلخان مغول نسبت‏به سادات بى‏معنا بود . وصاف كه گزارش‏هاى او درباره اوضاع فارس در دوره ايلخانان كم نظير است، ضمن اشاره به مواردى از مصادره اموال و املاك سادات و عزل آن‏ها از مناصبى مانند قضاوت درباره انگيزه اين عمل از زبان اتابك چنين مى‏نويسد:

بنابر آن كه طايفه سادات در شيراز قومى انبوه‏اند و تغلب و استيلاى تمام دارند ; اگر حسب ثروت و مال و فسحت املاك و منصب حكومت و قضا با شرف نسب سيادت ايشان را جمع شود، سوداى تملك و سلطنت در ضماير تمكن گيرد و مملكت‏شيراز را از تصرف من استنزاع كنند . (10)

چنان كه پيش‏تر اشاره شد، تحقق اين پيش‏بينى بدون موافقت و حمايت ممكن نبود . بنابراين، براى اتابك خوشبينى ايلخان مغول نسبت‏به سادات امرى مسلم بوده است .

با اين همه، اتابك نتوانست جلو فعاليت و نفوذ سادات را بگيرد . چنان كه در سال 671 قمرى وقتى سوغونجاق نويين از جانب دربار ايلخانى مامور فارس شد، سيد عماد الدين ابويعلى را كه به قول وصاف «در شجاعت و مروت حيدر كرار و حاكم روزگار بود» ، (11) به حاكميت مطلق يكى از بلوك فارس گماشت . در اين زمان كه اباقاخان جانشين هلاكوخان شده بود، همچنين سيدفخرالدين حسن كه از كبار سادات شيراز بود، توانست‏با وساطت‏شاهزاده ارغون يرليغى (فرمانى) درباره استرداد املاك موروثى‏اش كه اتابك ابوبكر آن‏ها را ديوانى (دولتى) كرده بود، به دست آورد . (12) در عهد جانشين تازه مسلمان اباقا يعنى سلطان احمد تكودار (حكومت 683 - 680ق) - مرتبه سادات باز هم فراتر رفت; چنان كه سيد عمادالدين ابويعلى كه پيش‏تر خبر حكومت او بر قسمتى از فارس ذكر شد، به سمت وزارت كل سرزمين فارس منصوب شد . (13)

ارغون خان جانشين تكودار نيز با آن كه از نمايندگان تفكر قبيله‏اى مغول بود و گرايش به اسلام را مردود مى‏دانست، درباره سادات در مجموع رفتارى مناسب داشت . در زمان او سيد فخرالدين حسن سرانجام به دارايى‏هاى موروثى خود در فارس ست‏يافت و اگر چه هجده روز پس از اين موفقيت درگذشت، پسرش سيد قطب الدين «به تمشيت مصالح املاك و تحصيل اموال مشغول شد» (14) . حتى زمانى كه سيد عمادالدين ابويعلى وزير فارس در عهد تكودار، به همراه پسر عمويش سيدجمال الدين محمد، طى يك كشمكش با حكومت محلى مغولان به قتل رسيدند، با انتصاب ابش خاتون به حكومت فارس قرار شد پنجاه تومان مال به اولاد سيد عماد الدين و بيست تومان به ايتام سيد جمال الدين پرداخت‏شود . ضمن آن كه ، براى رسيدگى به اين موضوع ايلچى مخصوص از دربار ايلخانى به فارس فرستاده شد . (15) شمس الدوله، نماينده سعدالدوله، وزير يهودى ارغون نيز آن اندازه به احوال سادات توجه نشان داد كه وقتى پس از قتل سعدالدوله مدعى شد كه مسلمان بوده و شعاير يهوديت را به طور مصلحتى انجام مى‏داده، «سادات و ائمه بر صدق مدعاى او گواهى دادند و در حضور و غياب دعا و ثنا مى‏گفتند» . (16) منابع درباره وضع سادات در فاصله ميان مرگ ارغون خان (690ق) تا به حكومت رسيدن غازان خان (694ق) كه طى آن گيخاتو و بايدو فرمان‏روايى‏هايى مستعجل داشتند، اخبارى به دست نمى‏دهند . اما با روى كار آمدن غازان‏خان دوره‏اى تازه در زندگى مردم ايران و از جمله سادات آغاز شد .

غازان‏خان كه با رسمى كردن اسلام در ميان مغولان ساكن در ايران، حكومت ايلخانى را به عنوان حكومتى مسلمان مطرح كرد، از همان ابتدا به سادات احترام مى‏گذاشت . وى بلافاصله پس از اسلام آوردن به سادات محبت كرد و براى آن‏ها ادرارات (مقررى) و صدقاتى تعيين كرد . (17) با اين همه، بيش‏ترين توجه او به سادات در سال‏هاى پايانى فرمان‏روايى او است كه در طى آن به دليل شدت ارادت به اهل بيت پيامبر (ص) تا مرز شيعه شدن نيز پيش رفت . در سال 702 قمرى فرمانى درباره «تعظيم و تفخيم‏» سادات مكه و مدينه صادر كرد . (18) در همين سال، زمانى كه براى زيارت مرقد امام حسين (ع) به كربلا رفت، دستور داد از محل عايدات نهرغازانى كه براى رسانيدن آب به كربلا ايجاد شده بود، هر روز سه هزار من نان براى ارتزاق سادات مقيم آن جا تهيه شود . (19) همچنين او با استناد به حسن توجه چنگيزخان به علويان، كه از اهل بيت‏بودند، دستور داد تا از آن‏ها «قلان و قوبچور و اولاغ و شوسون‏» (انواع ماليات‏ها) نگيرند و در خانه‏هاى ايشان ايلچى فرود نيايد و مواجب آن‏ها مطابق آن چه كه در دفاتر ثبت‏شده سال به سال بدون هيچ قصورى پرداخته شود . همچنين علويان به عنوان ناظر در محاكم تعيين شدند . (20) غازان‏خان همچنين در صدد ايجاد مراكز و تشكيلات خاص سادات بود . به نوشته خواجه رشيدالدين فضل‏الله، پس از آن كه وى دو بار پيامبر (ص) را همراه با على (ع) و حسنين (ع) در خواب ديد، با پيش كشيدن اين پرسش كه چرا براى هر طايفه‏اى (مانند فقها و متصوفه) مركز و جايگاهى وجود دارد، اما براى سادات محل تجمعى نيست؟ دستور داد در تبريز و ديگر شهرهاى مهم مراكزى به نام «دارالسياده‏» بسازند تا سادات در آن جا گرد آيند . سپس موقوفاتى براى هر كدام از آن‏ها معين كرد . (21) كاشانى زمينه گرايش غازان‏خان به اهل بيت و سادات را به گونه‏اى ديگر روايت كرده است . به نوشته او، در سال 702 قمرى در يك روز جمعه در مسجد جامع بغداد فردى علوى را به جرم آن كه بعد از نماز جمعه نماز خود را هم خوانده، كشتند و جسد او را سوزاندند . جمعى از سادات استخوان‏هاى سوخته او را همراه با دادخواستى به غازان‏خان كه در اين وقت در عراق به سر مى‏برد، عرضه داشتند . غازان ضمن انتقاد از اعمال اختلاف انگيز مسلمانان و اين كه چگونه است كه آنان اولاد و ذريه پيامبر خود را چنين كرده‏اند، دستور داد تا مسببان اين واقعه را كشتند . سپس درباره وضع اهل بيت از صدر اسلام تا زمان خود مطالبى جويا شد و پس از آن اعلام كرد كه «قصد نصرت آنان و خذلان دشمنان آن‏ها» را دارد . درپى اين ماجرا بود كه فرمان تاسيس دارالسياده‏ها و اختصاص موقوفات براى آن‏ها را داد . (22)

گر چه غازان‏خان مجال آن را نيافت تا در ادامه محبت‏به اهل بيت، شيعه شود، اما جانشين او سلطان محمد اولجايتو (خدابنده) اين فرصت را يافت كه مدتى دولت ايلخانى را بر مبناى سياست‏شيعى اداره كند . اگر روايت كاشانى را كه پيش‏تر آورديم محل استناد قرار دهيم، گرايش او به تشيع (709ق) ريشه در اين موضوع داشت كه وى ميان اهل بيت پيامبر (ص) و خاندان چنگيزخان قداستى مشابه يافته بود . (23) البته در اين ميان نبايد نقش عالمانى چون علامه حلى را نيز ناديده گرفت . به هر حال، اين تحول در نگرش مذهبى سلطان، موجب تعالى بيش‏تر مقام و موقعيت‏سادات شد; به طورى كه حتى توانستند به مناصب بالايى دست‏يابند . سيد تاج‏الدين آوجى از اين جمله بود كه توانست در دستگاه وزارت سعدالدين ساوجى صاحب نفوذ زيادى شود . نمونه ديگر سيد افتخارالدين بخارى بود كه به عنوان فرستاده سلطان به شام و مصر رفت . (24)

با اين كه اعتقاد اولجايتو به تشيع مبتنى بر اساسى محكم نبود و به همين جهت‏بيش از دو سال دوام نياورد، بازگشت‏به مذهب اهل سنت‏به معناى تنزل مقام سادات نبود . حتى زمانى كه قرار شد سيد تاج الدين آوجى بنا به اتهامات مالى و سياسى كشته شود، سلطان از اين كه فرمان قتل او را صادر كند، به صرف سيد بودنش، ابا مى‏كرد . سرانجام مخالفان با ايجاد شك درباره سيادت او و نيز واگذار كردن مجازات وى به سادات، توانستند به هدف خود در كشتن او برسند . (25) در همين ماجرا، سيد عماد الدين عمادالملك با آن كه به مرگ محكوم شده بود، سرانجام نجات يافت و به ميل كشيدن بر چشمان وى اكتفا شد . (26) ظاهرا توجيه فوق براى به قتل رساندن سيد تاج‏الدين آوجى، سلطان را چنان كه بايد از خيال هتك حرمت‏سادات فارغ نكرد; زيرا وقتى پس از قتل سيد و پسرانش، حنابله بغداد بر اجساد آنان اسب راندند، چنان خشمگين شد كه فرمان قتل قاضى آن‏ها را داد و تنها با پا در ميانى‏هاى بسيار از اين كار چشم پوشيده و دستور داد قاضى مذكور را عريان بر الاغى بنشانند و در حالى كه بر پشت او شلاق مى‏زنند وى را در بغداد بگردانند . (27)

در دوره حكومت‏سلطان ابوسعيد نيز سادات همچنان اقتدار و جايگاه خود را حفظ كردند . در واقع، نتيجه خدمات غازان خان و اولجايتو به سادات در اين زمان آشكار شده بود . آن‏ها ضمن برخوردارى از رفاه و آسايش، در عرصه‏هاى سياسى و اجتماعى نيز داراى قدرت و نفوذ فراوان بودند . نمونه‏اى از اين مطلب را در همكارى سادات در سركوب شورش شاهزاده يسور (يساور) مى‏توان ديد . يسور از شاهزادگان الوس جغتاى در ماوراءالنهر بود كه پيش‏تر به اولجايتو پناه برده و از سوى او به حكومت قسمت‏هايى از شرق و شمال شرقى قلمرو ايلخانان منصوب شده بود; اما با مرگ اولجايتو به فكر تصرف خراسان افتاد و سلطان ابوسعيد آماده سركوبى او شد . يسور پس از آن كه در مازندران از سپاهيان ابوسعيد شكست‏خورد، در حين عزيمت وارد مشهد شد . اما با استقبال اكراه‏آميز سادات كه معتبرترين و با نفوذترين جماعت‏شهر بودند، رو به رو شد . امير بدرالدين نقيب سادات به ناچار با پيشكش‏هايى كه عبدالرزاق سمرقندى آن‏ها را «مختصر» ذكر كرده، نزد يسور رفت و اين برخورد موجب خشم شاهزاده شد، به طورى كه جواب سلام امير و همراهانش را نداد و آن‏ها را چند ساعتى سرپا نگه داشت . يسور سرانجام خواهان تامين مايحتاج سپاهيان خود شد . براى اين منظور قرار شد كسانى از سپاهيان او همراه بدرالدين به شهر بروند، اما در شهر فرستادگان يسور همگى به قتل رسيدند . امير بدرالدين نقيب سادات كه ظاهرا مسبب گستردن اين دام براى آن‏ها بود، بلافاصله اسب و سلاح مقتولان را به عنوان هديه براى امير حسين فرمانده لشكريان ايلخانى فرستاد و مورد تحسين و تربيت او واقع شد . (28) يسور هم فرصت نيافت تا انتقام اين كشتار را بگيرد و با رسيدن سپاهيان امير حسين به سرعت‏به سمت‏شرق گريخت و كمى بعد كشته شد .

با مرگ ابوسعيد و بروز آشفتگى در ايران، سادات نيز مانند ديگر قشرهاى جامعه زيان‏هايى ديدند . اگرچه مشكلات آنان به اندازه ديگر مردم نبود، اما به دليل جنگ قدرت، فقدان دولت مردان كار آمد و فرهيخته مانند خاندان رشيدى، ضعيف شدن جنبه‏هاى مذهبى در سياست‏هاى حاكم، قتل و غارت‏هاى پى درپى ، انحطاط اقتصادى و غارت اوقاف، متحمل مشكلاتى شدند .

خواجه رشيدالدين فضل‏الله و سادات

خواجه رشيدالدين فضل‏الله، علاوه بر اين كه در اخذ بيش‏تر تصميماتى كه به نام غازان‏خان و اولجايتو در تاريخ ثبت‏شده، نقش اساسى داشت، به طور مستقيم نيز به سادات ارادت و توجه ويژه نشان مى‏داد . دختر سيد بشير از ملوك مكه را كه افتخار سيادت و اشرافيت، هر دو را، داشت، براى يكى از پسرانش (به نام عليشاه) خواستگارى كرد . (29) همچنين در وقفنامه ربع رشيدى مقرر كرده بود كه در روزهاى عاشوراى هر سال، مبالغى به سادات پرداخت‏شود . (30) در يك نامه اختصاصى نيز سفارش اكيد درباره سيدافضل‏الدين كاشانى كه از جمله عالمان بزرگ زمان بود، كرد . گرچه خواجه چنين كارى را براى بسيارى از دانشمندان و فقيهان و صوفيان عصر خود مى‏كرد، اما در اين نامه كه خطاب به نايبان كاشان نوشته بيش از هر چيز بر سيادت افضل‏الدين تاكيد دارد . (31) همو در نامه‏اى به اهالى سيواس از نرسيدن محصول اوقاف دارالسياده آن جا به مصرف استحقاق آن و خرابى در وضع موقوفات سخن به ميان آورده و يادآور مى‏شود كه به فرزند خود دستور داده تا حمام‏ها، دكان‏ها، چهار قنات و تعدادى ابنيه ديگر بسازد و همه را وقف دارالسياده مذكور كند . (32)

منابع:

- جوينى، عطا ملك ، تاريخ جهانگشاى جوينى، به اهتمام محمد قزوينى، (ليدن، مطبعه بريل، 1329ق/1911م) .

- خواند مير، غياث‏الدين‏بن همام الدين حسينى، حبيب السير فى اخبار افراد البشر، زير نظر سيد محمد دبير سياقى، (تهران، چاپخانه گلشن، 1353) .

- عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به كوشش عبدالحسين نوايى، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372) .

- كاشانى (القاشانى)، ابوالقاسم عبدالله‏بن محمد، تاريخ اولجايتو، به اهتمام مهين همبلى، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1348) .

- وصاف الحضره، فضل‏الله‏بن عبدالله شيرازى، تجزية الامصار و تزجية الاعصار، (تاريخ وصاف)، (تهران، ابن سينا و جعفرى تبريزى، 1338ق) .

- همدانى، رشيدالدين فضل‏الله، جامع التواريخ، تصحيح محمدروشن و مصطفى موسوى، (تهران، البرز، 1375) .

- - ، مكاتبات رشيدى، گردآورنده محمد ابرقوهى، به اهتمام محمد شفيع، (لاهور، 1364ق/1945م) .

- - ، وقفنامه ربع رشيدى، تصحيح ايرج افشار و مجتبى مينوى، (بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا) .


×) دكترى تاريخ ايران اسلامى .

1 . رشيدالدين فضل‏الله همدانى، جامع التواريخ، ص 223 .

2 . ابوالقاسم عبدالله بن محمد كاشانى (القاشانى)، تاريخ اولجايتوص 99 .

3 . رشيدالدين فضل‏الله همدانى، مكاتبات رشيدى، مكتوب شماره 8، ص 19 .

4 . غياث الدين بن همام‏الدين حسينى خواندمير ، حبيب السير فى اخبار افراد البشر، ج 3، جزء 1، ص 28 .

5 . عطاملك جوينى، تاريخ جهانگشاى جوينى، ج 1، ص 200 .

6 . همان، ج 3، ص 77 .

7 . فضل‏الله‏بن عبدالله شيرازى، وصاف الحضره، تجزية الامصار و تزجية الاعصار (تاريخ وصاف)، ج 1، ص 36 .

8 . عطاملك جوينى، همان، ج 3، ص 288 .

9 . وصاف الحضره، همان، ج 1، ص 59 - 60; وصاف به رساله‏اى اشاره مى‏كند كه به مناسبت‏حفر نهرى از فرات به سوى كوفه به قلم تاج‏الدين على بن امير دلقندى تاليف شده بود و «بعد از اتمام رساله طايفه‏اى از سادات و فضلا و اكابر و بلغا به طريق شهادت در اواخر آن به خط خود نظم و نثرى بنوشتند .» (همان‏جا) .

10 . همان، ج 2، ص 163 .

11 . همان، ص 208 .

12 . همان، ص 230 .

13 . همان، ص 195 .

14 . همان، ص‏231 .

15 . همان، ص 221 - 217 .

16 . همان، ص 248 - 247 .

17 . رشيدالدين فضل‏الله، جامع التواريخ، ج 2، ص 1255 .

18 . وصاف الحضره، همان، ج 3، ص‏390 .

19 . رشيدالدين فضل‏الله، جامع التواريخ، ج 2، ص 1309 و 1371 .

20 . همان، ص 1389 - 1388 .

21 . همان، ص 1359 .

22 . كاشانى، همان، ص 90 - 93 .

23 . همان، ص 99 .

24 . همان، ص 42 .

25 . وصاف الحضره، همان، ج 4، ص 538 .

26 . همان .

27 . كاشانى، همان، ص 133 .

28 . سمرقندى، عبدالرزاق، مطلع سعدين و مجمع بحرين، ص 79 - 80 .

29 . رشيدالدين فضل‏الله، مكاتبات رشيدى، مكتوب شماره 23، ص 129 .

30 . رشيد الدين فضل‏الله همدانى، وقفنامه ربع رشيدى، ص 230 - 231 .

31 . رشيدالدين فضل‏الله، مكاتبات رشيدى، مكتوب شماره 8، ص 19 .

32 . همان، مكتوب شماره 28، ص 157 - 159 .

/ 1