سادات در دوره مغول
دكتر جواد عباسى (×) يكى از پيامدهاى اجتماعى ظهور اسلام، شكلگيرى طبقهاى به نام «سادات» در جامعه اسلامى بود . با گسترش اسلام در سرزمينهاى ديگر، سادات از شرق تا غرب عالم اسلامى پراكنده شدند و به عنوان گروهى محترم و متنفذ مورد توجه قرار گرفتند . ايران از جمله سرزمينهايى بود كه سادات در آن نفوذ و جايگاه قابل توجهى يافتند و روز به روز بر شهرت و اعتبار آنان افزوده شد . با اين حال، موقعيت آنها از شرايط سياسى، اجتماعى، اقتصادى و مذهبى دورههاى مختلف تاريخ ايران نيز تاثير مىپذيرفت . در اين مقاله، وضع سادات در ايران عصر مغول بررسى شده است . واژههاى كليدى:
سادات، مغول، ايلخانان، دارالسياده، موقعيت اجتماعى . عظمت و قداستشخصيت پيامبر اسلام (ص) همراه با سفارشهايى كه در قرآن و حديث درباره «اقربين» و «اهل بيت» آن حضرت شده بود، موجب شد تا مسلمانان از همان اوان، ارزش و جايگاه ويژهاى براى منتسبان ايشان قائل شوند . در اين بزرگداشت، تقريبا همه مسلمانان متفق بودند و حتى فرقهگرايىهاى بعدى تاثير چندانى بر آن نگذاشت . اين گروه كه در ابتدا به نامهايى از قبيل «آل» ، «اهل» ، «ذريه» ، «عترت» و «اقربا» خوانده مىشدند، بعدها به نام «سادات» كه در عين حال حكايت از سيادت و سرورى آنان در نظر مسلمانان داشت، ناميده شدند . ايرانيان نيز، پس از گرويدن به اسلام، توجه خاصى به اولاد و احفاد پيامبر (ص) مىكردند . نشانههايى از اين توجه را مىتوان در حضور تعداد قابل توجهى از اولاد و نوادگان امامان شيعه در ايران، وقوع قيامهاى متعدد شيعى، و سرانجام تاسيس دولتهاى شيعى (از قبيل علويان طبرستان، آل بويه و صفويان) ديد . ايجاد خلافت عباسى هم كه با شعار حمايت از اهل بيتبر سر كار آمد، نشان ديگرى از ارادت گسترده و خالصانه ايرانيان به خاندان پيامبر (ص) بود . گذشته از جنبههاى سياسى، ارج نهادن به سادات به تدريجبه عنوان يك ارزش اجتماعى، جزئى از فرهنگ ايرانى شد . از اين رو است كه در آثار بسيارى از عالمان، شعرا، مورخان و سياست نامه نويسان و نصيحت نامه پردازان، اشارات متعددى در ارج گزارى به مقام آنها به چشم مىخورد . در نتيجه همين حمايتها و بزرگداشتها بود كه حتى در موقع بروز رويدادهاى بزرگ و مصيبتهاى فراگير نيز خلل چندانى در موقعيت و اعتبار سادات به وجود نيامد . دوران هجوم و سلطه مغولان بر ايران يكى از اين برهههاى تاريخى بود . با حمله مغول، تركيب جمعيتى و ساخت و قشر بندى اجتماعى جامعه ايرانى دچار تحولات محسوسى شد; از ميزان جمعيتبه نحو چشمگيرى كاسته شد، پارهاى گروههاى اجتماعى از هم پاشيد و بعضى قشرهاى تازه، تحت تاثير زندگى اجتماعى مهاجمان به وجود آمده يا فعالتر شدند . در اين ميان، سادات توانستند هويت و تشكل تاريخى خود را حفظ كنند . در توجيه علل مصون ماندن نسبى سادات در جريان هجوم مغول، توجه به دو عامل ضرورى است: نخست آن كه مغولان قصد در افتادن با معتقدات مردم مغلوب را، كه اكرام و بزرگداشتسادات هم جزئى از آن بود، نداشتند و حتى بنا به خصلتهاى فكرى و مصالح سياسى به اين معتقدات به ديده احترام مىنگريستند . ديگر آن كه توجه ايرانيان به سادات به عنوان نسل پيامبر (ص) و خاندان او با انديشههاى مغولان درباره پاس داشت نسل و قداستخاندانهاى بزرگ همخوانى داشت . اين اهتمام براى حفظ نسب و قداستخانوادگى كه در بين خاندانهاى بزرگ و فرمانروايان مغول با شدت بيشترى وجود داشت، شباهتبه تلاش سادات در حفظ شجرهشان داشت . گذشته از اين سنت فراگير، در ميان مغولان و در پرتو شرايط سياسى هر عصر، بعضى خاندانها تا مقام الوهيتبالا برده مىشدند . چنان كه در عصر جهانگيرى و جهاندارى آنها كه با ظهور چنگيزخان آغاز شد، هر كس كه با اجداد يا اولاد او پيوند داشت، بلند مرتبه و مقدس تلقى مىشد . اين موضوع را حتى مىتوان در سرگذشت نامهاى كه خواجه رشيدالدين فضل الله درباره آبا و اجداد چنگيز و فرزندان و نوادگان او تدوين كرده است، به وضوح تمام ديد . خواجه به صراحت از مغولانى كه از نسل آلان قوا، جده به قول او پاكدامن چنگيزخان بودهاند، با عنوان «شجره منقح و روشن» (1) ياد كرده است . تقريبا همه امرا و بزرگان مغول كه در دربار چنگيز و جانشينانش به سر مىبردند نيز از سابقه خانوادگى و وابستگى آبا و اجدادى خود به چنگيز و پدرانش سود مىبردند . در تاريخ اولجايتو گزارشى وجود دارد كه در آن آشكارا از همسانانگارى انديشه مغولى درباره مقام خاندان چنگيزخان با اعتقاد مسلمانان و به ويژه شيعيان درباره اهل بيت پيامبر اسلام (ص) سخن به ميان آمده است . بنا به اين گزارش، آن گاه كه امير ترمناس از امراى اولجايتو خواست تا شيعيان را به سلطان معرفى كند، ضمن اشاره به شهرت رافضى در مورد آنها چنين گفت: اى پادشاه، در دين اسلام كسى رافضى باشد كه در ياساق مغول بعد از چنگيزخان اوروق او را قايم مقام او مىداند و مذهب سنت اين كه اميرى را به جاى او سزاوار مىداند . (2) همين توضيح از انگيزههاى اصلى گرويدن اولجايتو به آيين تشيع شد . در پرتو مبانى و شرايط مساعدى كه ذكر آنها رفت، در دوره حاكميت مغولان بر ايران، مقام و موقعيتسادات تا حد زيادى از آسيبهاى زمانه در امان ماند . البته در اين مورد هم مانند ديگر زمينهها نبايد نقش ديوان سالاران ايرانى را از نظر دور داشت . به عنوان نمونه، اين اعتقاد خواجه رشيدالدين كه «از مروت وزراى كامكار و امراى نامدار دور است كه سادات عظام و اشراف گرام در زمان دولت ايشان بى سامان و از بى برگى پريشان باشند» ، (3) به طور قطع در موضع گيرىها و سياست گزارىهاى حكومت مغول درباره سادات تاثير داشت . وضع سادات در عصر فتوحات مغول
حملات نخستين مغولان از چنان شدت و حدتى برخوردار بود كه بهترين سرنوشت ممكن براى يك فرد يا گروه، اسارت يا آوارگى بود . رفتار چنگيز بر اين اصل كلى مبتنى بود كه مردم شهرهاى ايران يا بايد از در اطاعت محض بيرون آيند و يا همگى طعمه شمشير شوند . منابع تاريخى پر از آمار و ارقام عجيب از تعداد كشتگان است كه اگر همه آنها را نپذيريم، در اين كه حكايت از نابودى بيشتر ساكنان شهرهايى چون بخارا، مرو، سمرقند، هرات و نيشابور دارد، نمىتوان ترديد كرد . على رغم اين وضع، چنگيزخان از زمان شروع فتوحات در مرزهاى ايران، تحت تاثير مسلمانان كه با آنها حشر و نشر داشت و نيز مصلحتسياسى، به رعايت جانب سادات سفارش هايى كرده بود; گرچه ممكن بود در عمل امرا و سربازان مغول از اين قاعده و موارد مشابه آن تخطى كنند . نمونهاى از نخستين توجهات چنگيزخان و مغولان به سادات را در جريان فتح بخارا مىتوان ديد . پس از فتح شهر در سال 617 قمرى سادات به همراه ائمه و مشايخ، علما و مجتهدان از مرگ نجات يافتند هر چند كه مقام آنان تا حد ستوردارى تنزل پيدا كرد، (4) اما به هر حال جان سالم به در بردند . عنايتبه سادات، پس از چنگيزخان نيز در ميان مغولان وجود داشت . يكى از نمونههاى اين موضوع را در مورد فاطمه توسى مىتوان ديد . اين زن در فترت ميان فرمانروايى اگتاى و منگوو در حكومت غير رسمى توراكينا خاتون صاحب نفوذ و قدرت فراوانى شده بود . به طورى كه اشراف مغول و خاندان چنگيز از اين مساله ناراضى و نگران شده بودند . آن چه در اين جا اهميت دارد اين است كه فاطمه توسى بر اين موضوع كه از «سلاله سادات كبار است» (5) تاكيد مىكرد . با رسيدن منگوقا آن به مقام خانى مغولان، موج تازهاى از لشكر كشىها براى تثبيتسلطه بر ايران و غرب آسيا شروع شد . او نيز به استناد عملكرد چنگيزخان، به شاهزادگانى كه به عنوان مامور فتوحات اعزام مىشدند سفارش كرد كه سادات بايد از «زحمت مؤن» معاف باشند . (6) على رغم حسن نظرى كه در عصر فتوحات به سادات ابراز مىشد، بهبود عملى وضع آنها بيشتر پس از تاسيس دولت ايلخانان در ايران بود . توسعه نفوذ و اقتدار سادات در دوره ايلخانان
حكومت رسمى مغولان بر ايران با لشكركشى هلاكوخان كه منتهى به سلطه او بر نواحى مختلف ايران و سقوط خلافت عباسى شد، برقرار گرديد . اكنون پس از حدود نيم قرن آمد و شد مغولان، گروهى از آنها براى ماندن و حكمرانى، در ايران استقرار مىيافتند . مغولان نيز مانند همه مهاجمانى كه به اين سرزمين وارد شده بودند، به زودى با اين واقعيت رو به رو شدند كه ادامه حضور آنها در گرو همسويى با شرايط و مقتضيات جامعه ايرانى و پرهيز از تلاش براى سلطه سركوبگرانه است . هر چه زمان مىگذشت، بر وسعت اين همسازى افزوده مىشد، تا آن جا كه در پايان اين دوره مغولانى پيدا شدند كه صبغه ايرانى - اسلامى شخصيت آنها بر تربيت مغولىشان غلبه داشت . همين سير را مىتوان در تحول زندگى و افزايش نفوذ و اقتدار سادات نيز مشاهده كرد . از جمله نخستين نمودهاى روابط سادات با ايلخانان مغول در فتح بغداد پديدار شد . در اين زمان «سيدبن طاووس» از عالمان بزرگ و متنفذ بغداد و از رؤساى سادات از جمله كسانى بود كه براى هلاكوخان نامه نوشت و حاضر به تسليم شد . (7) گرچه گرايش شيعى وى و تشخيص درست او از وضع نا به سامان و نااميد كننده دستگاه خلافت عباسى، عوامل اصلى در اين باره بودند، اما هلاكو همچنان او را نماينده طبقه سادات به شمار مىآورد . هلاكوخان به همين دليل و نيز به دليل سفارشهايى كه به او شده بود، فرمان در امان بودن سادات بغداد را صادر كرد و البته آن را منوط به خوددارى آنان از جنگ نمود و چنين نيز شد (8) . پيروزىهاى پى در پى هلاكو و حضور مؤثر كسانى چون خواجه نصيرالدين توسى در كنار وى، زمينه لازم را براى بهبود وضع سادات فراهم مىكرد . جايگاه سادات تا مرتبهاى بالا رفت كه در زمان حكومت عطاملك جوينى بر عراق از جانب هلاكوخان، سادات از جمله كسانى تعيين شدند كه تاييد رسائل و نوشتهها به دست آنها، ملاك اعتبار به حساب مىآمد . (9) سادات فارس موقعيتى از اين هم بالاتر يافتند ; به طورى كه اتابك ابوبكر بن سعد (حكومت 658 - 628ق) آنان را تهديدى براى فرمان روايى خود تلقى مىكرد . از آن جا كه دولت اتابكان در اين زمان تابع حكومت ايلخانى بود، اين تلقى بدون وجود حسن نيتى از سوى ايلخان مغول نسبتبه سادات بىمعنا بود . وصاف كه گزارشهاى او درباره اوضاع فارس در دوره ايلخانان كم نظير است، ضمن اشاره به مواردى از مصادره اموال و املاك سادات و عزل آنها از مناصبى مانند قضاوت درباره انگيزه اين عمل از زبان اتابك چنين مىنويسد: بنابر آن كه طايفه سادات در شيراز قومى انبوهاند و تغلب و استيلاى تمام دارند ; اگر حسب ثروت و مال و فسحت املاك و منصب حكومت و قضا با شرف نسب سيادت ايشان را جمع شود، سوداى تملك و سلطنت در ضماير تمكن گيرد و مملكتشيراز را از تصرف من استنزاع كنند . (10) چنان كه پيشتر اشاره شد، تحقق اين پيشبينى بدون موافقت و حمايت ممكن نبود . بنابراين، براى اتابك خوشبينى ايلخان مغول نسبتبه سادات امرى مسلم بوده است . با اين همه، اتابك نتوانست جلو فعاليت و نفوذ سادات را بگيرد . چنان كه در سال 671 قمرى وقتى سوغونجاق نويين از جانب دربار ايلخانى مامور فارس شد، سيد عماد الدين ابويعلى را كه به قول وصاف «در شجاعت و مروت حيدر كرار و حاكم روزگار بود» ، (11) به حاكميت مطلق يكى از بلوك فارس گماشت . در اين زمان كه اباقاخان جانشين هلاكوخان شده بود، همچنين سيدفخرالدين حسن كه از كبار سادات شيراز بود، توانستبا وساطتشاهزاده ارغون يرليغى (فرمانى) درباره استرداد املاك موروثىاش كه اتابك ابوبكر آنها را ديوانى (دولتى) كرده بود، به دست آورد . (12) در عهد جانشين تازه مسلمان اباقا يعنى سلطان احمد تكودار (حكومت 683 - 680ق) - مرتبه سادات باز هم فراتر رفت; چنان كه سيد عمادالدين ابويعلى كه پيشتر خبر حكومت او بر قسمتى از فارس ذكر شد، به سمت وزارت كل سرزمين فارس منصوب شد . (13) ارغون خان جانشين تكودار نيز با آن كه از نمايندگان تفكر قبيلهاى مغول بود و گرايش به اسلام را مردود مىدانست، درباره سادات در مجموع رفتارى مناسب داشت . در زمان او سيد فخرالدين حسن سرانجام به دارايىهاى موروثى خود در فارس ستيافت و اگر چه هجده روز پس از اين موفقيت درگذشت، پسرش سيد قطب الدين «به تمشيت مصالح املاك و تحصيل اموال مشغول شد» (14) . حتى زمانى كه سيد عمادالدين ابويعلى وزير فارس در عهد تكودار، به همراه پسر عمويش سيدجمال الدين محمد، طى يك كشمكش با حكومت محلى مغولان به قتل رسيدند، با انتصاب ابش خاتون به حكومت فارس قرار شد پنجاه تومان مال به اولاد سيد عماد الدين و بيست تومان به ايتام سيد جمال الدين پرداختشود . ضمن آن كه ، براى رسيدگى به اين موضوع ايلچى مخصوص از دربار ايلخانى به فارس فرستاده شد . (15) شمس الدوله، نماينده سعدالدوله، وزير يهودى ارغون نيز آن اندازه به احوال سادات توجه نشان داد كه وقتى پس از قتل سعدالدوله مدعى شد كه مسلمان بوده و شعاير يهوديت را به طور مصلحتى انجام مىداده، «سادات و ائمه بر صدق مدعاى او گواهى دادند و در حضور و غياب دعا و ثنا مىگفتند» . (16) منابع درباره وضع سادات در فاصله ميان مرگ ارغون خان (690ق) تا به حكومت رسيدن غازان خان (694ق) كه طى آن گيخاتو و بايدو فرمانروايىهايى مستعجل داشتند، اخبارى به دست نمىدهند . اما با روى كار آمدن غازانخان دورهاى تازه در زندگى مردم ايران و از جمله سادات آغاز شد . غازانخان كه با رسمى كردن اسلام در ميان مغولان ساكن در ايران، حكومت ايلخانى را به عنوان حكومتى مسلمان مطرح كرد، از همان ابتدا به سادات احترام مىگذاشت . وى بلافاصله پس از اسلام آوردن به سادات محبت كرد و براى آنها ادرارات (مقررى) و صدقاتى تعيين كرد . (17) با اين همه، بيشترين توجه او به سادات در سالهاى پايانى فرمانروايى او است كه در طى آن به دليل شدت ارادت به اهل بيت پيامبر (ص) تا مرز شيعه شدن نيز پيش رفت . در سال 702 قمرى فرمانى درباره «تعظيم و تفخيم» سادات مكه و مدينه صادر كرد . (18) در همين سال، زمانى كه براى زيارت مرقد امام حسين (ع) به كربلا رفت، دستور داد از محل عايدات نهرغازانى كه براى رسانيدن آب به كربلا ايجاد شده بود، هر روز سه هزار من نان براى ارتزاق سادات مقيم آن جا تهيه شود . (19) همچنين او با استناد به حسن توجه چنگيزخان به علويان، كه از اهل بيتبودند، دستور داد تا از آنها «قلان و قوبچور و اولاغ و شوسون» (انواع مالياتها) نگيرند و در خانههاى ايشان ايلچى فرود نيايد و مواجب آنها مطابق آن چه كه در دفاتر ثبتشده سال به سال بدون هيچ قصورى پرداخته شود . همچنين علويان به عنوان ناظر در محاكم تعيين شدند . (20) غازانخان همچنين در صدد ايجاد مراكز و تشكيلات خاص سادات بود . به نوشته خواجه رشيدالدين فضلالله، پس از آن كه وى دو بار پيامبر (ص) را همراه با على (ع) و حسنين (ع) در خواب ديد، با پيش كشيدن اين پرسش كه چرا براى هر طايفهاى (مانند فقها و متصوفه) مركز و جايگاهى وجود دارد، اما براى سادات محل تجمعى نيست؟ دستور داد در تبريز و ديگر شهرهاى مهم مراكزى به نام «دارالسياده» بسازند تا سادات در آن جا گرد آيند . سپس موقوفاتى براى هر كدام از آنها معين كرد . (21) كاشانى زمينه گرايش غازانخان به اهل بيت و سادات را به گونهاى ديگر روايت كرده است . به نوشته او، در سال 702 قمرى در يك روز جمعه در مسجد جامع بغداد فردى علوى را به جرم آن كه بعد از نماز جمعه نماز خود را هم خوانده، كشتند و جسد او را سوزاندند . جمعى از سادات استخوانهاى سوخته او را همراه با دادخواستى به غازانخان كه در اين وقت در عراق به سر مىبرد، عرضه داشتند . غازان ضمن انتقاد از اعمال اختلاف انگيز مسلمانان و اين كه چگونه است كه آنان اولاد و ذريه پيامبر خود را چنين كردهاند، دستور داد تا مسببان اين واقعه را كشتند . سپس درباره وضع اهل بيت از صدر اسلام تا زمان خود مطالبى جويا شد و پس از آن اعلام كرد كه «قصد نصرت آنان و خذلان دشمنان آنها» را دارد . درپى اين ماجرا بود كه فرمان تاسيس دارالسيادهها و اختصاص موقوفات براى آنها را داد . (22) گر چه غازانخان مجال آن را نيافت تا در ادامه محبتبه اهل بيت، شيعه شود، اما جانشين او سلطان محمد اولجايتو (خدابنده) اين فرصت را يافت كه مدتى دولت ايلخانى را بر مبناى سياستشيعى اداره كند . اگر روايت كاشانى را كه پيشتر آورديم محل استناد قرار دهيم، گرايش او به تشيع (709ق) ريشه در اين موضوع داشت كه وى ميان اهل بيت پيامبر (ص) و خاندان چنگيزخان قداستى مشابه يافته بود . (23) البته در اين ميان نبايد نقش عالمانى چون علامه حلى را نيز ناديده گرفت . به هر حال، اين تحول در نگرش مذهبى سلطان، موجب تعالى بيشتر مقام و موقعيتسادات شد; به طورى كه حتى توانستند به مناصب بالايى دستيابند . سيد تاجالدين آوجى از اين جمله بود كه توانست در دستگاه وزارت سعدالدين ساوجى صاحب نفوذ زيادى شود . نمونه ديگر سيد افتخارالدين بخارى بود كه به عنوان فرستاده سلطان به شام و مصر رفت . (24) با اين كه اعتقاد اولجايتو به تشيع مبتنى بر اساسى محكم نبود و به همين جهتبيش از دو سال دوام نياورد، بازگشتبه مذهب اهل سنتبه معناى تنزل مقام سادات نبود . حتى زمانى كه قرار شد سيد تاج الدين آوجى بنا به اتهامات مالى و سياسى كشته شود، سلطان از اين كه فرمان قتل او را صادر كند، به صرف سيد بودنش، ابا مىكرد . سرانجام مخالفان با ايجاد شك درباره سيادت او و نيز واگذار كردن مجازات وى به سادات، توانستند به هدف خود در كشتن او برسند . (25) در همين ماجرا، سيد عماد الدين عمادالملك با آن كه به مرگ محكوم شده بود، سرانجام نجات يافت و به ميل كشيدن بر چشمان وى اكتفا شد . (26) ظاهرا توجيه فوق براى به قتل رساندن سيد تاجالدين آوجى، سلطان را چنان كه بايد از خيال هتك حرمتسادات فارغ نكرد; زيرا وقتى پس از قتل سيد و پسرانش، حنابله بغداد بر اجساد آنان اسب راندند، چنان خشمگين شد كه فرمان قتل قاضى آنها را داد و تنها با پا در ميانىهاى بسيار از اين كار چشم پوشيده و دستور داد قاضى مذكور را عريان بر الاغى بنشانند و در حالى كه بر پشت او شلاق مىزنند وى را در بغداد بگردانند . (27) در دوره حكومتسلطان ابوسعيد نيز سادات همچنان اقتدار و جايگاه خود را حفظ كردند . در واقع، نتيجه خدمات غازان خان و اولجايتو به سادات در اين زمان آشكار شده بود . آنها ضمن برخوردارى از رفاه و آسايش، در عرصههاى سياسى و اجتماعى نيز داراى قدرت و نفوذ فراوان بودند . نمونهاى از اين مطلب را در همكارى سادات در سركوب شورش شاهزاده يسور (يساور) مىتوان ديد . يسور از شاهزادگان الوس جغتاى در ماوراءالنهر بود كه پيشتر به اولجايتو پناه برده و از سوى او به حكومت قسمتهايى از شرق و شمال شرقى قلمرو ايلخانان منصوب شده بود; اما با مرگ اولجايتو به فكر تصرف خراسان افتاد و سلطان ابوسعيد آماده سركوبى او شد . يسور پس از آن كه در مازندران از سپاهيان ابوسعيد شكستخورد، در حين عزيمت وارد مشهد شد . اما با استقبال اكراهآميز سادات كه معتبرترين و با نفوذترين جماعتشهر بودند، رو به رو شد . امير بدرالدين نقيب سادات به ناچار با پيشكشهايى كه عبدالرزاق سمرقندى آنها را «مختصر» ذكر كرده، نزد يسور رفت و اين برخورد موجب خشم شاهزاده شد، به طورى كه جواب سلام امير و همراهانش را نداد و آنها را چند ساعتى سرپا نگه داشت . يسور سرانجام خواهان تامين مايحتاج سپاهيان خود شد . براى اين منظور قرار شد كسانى از سپاهيان او همراه بدرالدين به شهر بروند، اما در شهر فرستادگان يسور همگى به قتل رسيدند . امير بدرالدين نقيب سادات كه ظاهرا مسبب گستردن اين دام براى آنها بود، بلافاصله اسب و سلاح مقتولان را به عنوان هديه براى امير حسين فرمانده لشكريان ايلخانى فرستاد و مورد تحسين و تربيت او واقع شد . (28) يسور هم فرصت نيافت تا انتقام اين كشتار را بگيرد و با رسيدن سپاهيان امير حسين به سرعتبه سمتشرق گريخت و كمى بعد كشته شد . با مرگ ابوسعيد و بروز آشفتگى در ايران، سادات نيز مانند ديگر قشرهاى جامعه زيانهايى ديدند . اگرچه مشكلات آنان به اندازه ديگر مردم نبود، اما به دليل جنگ قدرت، فقدان دولت مردان كار آمد و فرهيخته مانند خاندان رشيدى، ضعيف شدن جنبههاى مذهبى در سياستهاى حاكم، قتل و غارتهاى پى درپى ، انحطاط اقتصادى و غارت اوقاف، متحمل مشكلاتى شدند . خواجه رشيدالدين فضلالله و سادات
خواجه رشيدالدين فضلالله، علاوه بر اين كه در اخذ بيشتر تصميماتى كه به نام غازانخان و اولجايتو در تاريخ ثبتشده، نقش اساسى داشت، به طور مستقيم نيز به سادات ارادت و توجه ويژه نشان مىداد . دختر سيد بشير از ملوك مكه را كه افتخار سيادت و اشرافيت، هر دو را، داشت، براى يكى از پسرانش (به نام عليشاه) خواستگارى كرد . (29) همچنين در وقفنامه ربع رشيدى مقرر كرده بود كه در روزهاى عاشوراى هر سال، مبالغى به سادات پرداختشود . (30) در يك نامه اختصاصى نيز سفارش اكيد درباره سيدافضلالدين كاشانى كه از جمله عالمان بزرگ زمان بود، كرد . گرچه خواجه چنين كارى را براى بسيارى از دانشمندان و فقيهان و صوفيان عصر خود مىكرد، اما در اين نامه كه خطاب به نايبان كاشان نوشته بيش از هر چيز بر سيادت افضلالدين تاكيد دارد . (31) همو در نامهاى به اهالى سيواس از نرسيدن محصول اوقاف دارالسياده آن جا به مصرف استحقاق آن و خرابى در وضع موقوفات سخن به ميان آورده و يادآور مىشود كه به فرزند خود دستور داده تا حمامها، دكانها، چهار قنات و تعدادى ابنيه ديگر بسازد و همه را وقف دارالسياده مذكور كند . (32) منابع:
- جوينى، عطا ملك ، تاريخ جهانگشاى جوينى، به اهتمام محمد قزوينى، (ليدن، مطبعه بريل، 1329ق/1911م) . - خواند مير، غياثالدينبن همام الدين حسينى، حبيب السير فى اخبار افراد البشر، زير نظر سيد محمد دبير سياقى، (تهران، چاپخانه گلشن، 1353) . - عبدالرزاق سمرقندى، مطلع سعدين و مجمع بحرين، به كوشش عبدالحسين نوايى، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372) . - كاشانى (القاشانى)، ابوالقاسم عبداللهبن محمد، تاريخ اولجايتو، به اهتمام مهين همبلى، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1348) . - وصاف الحضره، فضلاللهبن عبدالله شيرازى، تجزية الامصار و تزجية الاعصار، (تاريخ وصاف)، (تهران، ابن سينا و جعفرى تبريزى، 1338ق) . - همدانى، رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، تصحيح محمدروشن و مصطفى موسوى، (تهران، البرز، 1375) . - - ، مكاتبات رشيدى، گردآورنده محمد ابرقوهى، به اهتمام محمد شفيع، (لاهور، 1364ق/1945م) . - - ، وقفنامه ربع رشيدى، تصحيح ايرج افشار و مجتبى مينوى، (بىجا، بىنا، بىتا) . ×) دكترى تاريخ ايران اسلامى . 1 . رشيدالدين فضلالله همدانى، جامع التواريخ، ص 223 . 2 . ابوالقاسم عبدالله بن محمد كاشانى (القاشانى)، تاريخ اولجايتوص 99 . 3 . رشيدالدين فضلالله همدانى، مكاتبات رشيدى، مكتوب شماره 8، ص 19 . 4 . غياث الدين بن همامالدين حسينى خواندمير ، حبيب السير فى اخبار افراد البشر، ج 3، جزء 1، ص 28 . 5 . عطاملك جوينى، تاريخ جهانگشاى جوينى، ج 1، ص 200 . 6 . همان، ج 3، ص 77 . 7 . فضلاللهبن عبدالله شيرازى، وصاف الحضره، تجزية الامصار و تزجية الاعصار (تاريخ وصاف)، ج 1، ص 36 . 8 . عطاملك جوينى، همان، ج 3، ص 288 . 9 . وصاف الحضره، همان، ج 1، ص 59 - 60; وصاف به رسالهاى اشاره مىكند كه به مناسبتحفر نهرى از فرات به سوى كوفه به قلم تاجالدين على بن امير دلقندى تاليف شده بود و «بعد از اتمام رساله طايفهاى از سادات و فضلا و اكابر و بلغا به طريق شهادت در اواخر آن به خط خود نظم و نثرى بنوشتند .» (همانجا) . 10 . همان، ج 2، ص 163 . 11 . همان، ص 208 . 12 . همان، ص 230 . 13 . همان، ص 195 . 14 . همان، ص231 . 15 . همان، ص 221 - 217 . 16 . همان، ص 248 - 247 . 17 . رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، ج 2، ص 1255 . 18 . وصاف الحضره، همان، ج 3، ص390 . 19 . رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، ج 2، ص 1309 و 1371 . 20 . همان، ص 1389 - 1388 . 21 . همان، ص 1359 . 22 . كاشانى، همان، ص 90 - 93 . 23 . همان، ص 99 . 24 . همان، ص 42 . 25 . وصاف الحضره، همان، ج 4، ص 538 . 26 . همان . 27 . كاشانى، همان، ص 133 . 28 . سمرقندى، عبدالرزاق، مطلع سعدين و مجمع بحرين، ص 79 - 80 . 29 . رشيدالدين فضلالله، مكاتبات رشيدى، مكتوب شماره 23، ص 129 . 30 . رشيد الدين فضلالله همدانى، وقفنامه ربع رشيدى، ص 230 - 231 . 31 . رشيدالدين فضلالله، مكاتبات رشيدى، مكتوب شماره 8، ص 19 . 32 . همان، مكتوب شماره 28، ص 157 - 159 .