میبدی و تفسیر کشف الاسرار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

میبدی و تفسیر کشف الاسرار - نسخه متنی

گروه علوم قرآنی مؤسسه امام خمینی (ره)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



ميبدى و تفسير كشف الاسرار

گروه علوم قرآنى و مؤسسه امام خمينى (ره)

ابو الفضل رشيد الدين ميبدى

براى شناخت ابوالفضل رشيد الدين ميبدى مؤلف تفسير كشف‏الاسرار و عدة الابرار به كتابهاى متعدد و متنوعى مانند طبقات المفسرين سيوطى، طبقات الشافعيه سبكى، طرائق القائق معصوم عليشاه، ريحانة الادب مدرس شذرات الذهب ابن عماد حنبلى، البداية والنهاية ابن كثير، العبر ذهبى، روضات الجنات ميرزا محمدباقر موسوى، الكنى و الالقاب قمى(ره)، الكامل فى التاريخ ابن اثير، سير اعلام النبلاء ذهبى، معجم البلدان و معجم الادباء ياقوت و الانساب سمعانى مراجعه شد، ولى متاسفانه شرح حالى از وى به دست نيامد.

تتبع انجام گرفته، حكايت از آن دارد كه ابوالفضل ميبدى شخصى است گمنام، كه در نزد اكثر قريب به اتفاق ارباب تراجم و شارحان احوال علما و مؤلفان و مفسران و عرفا، شناخته شده نبوده است; زيرا در هيچ يك از كتابهايى كه تا قرن يازدهم در شرح حال علما و مؤلفان و مفسران، فقها و محدثان، مشاهير و بزرگان، اديبان و عارفان و صوفيان نگاشته شده است از او ذكرى به ميان نيامده است، و حتى در كتابهايى مثل معجم البلدان و الانساب با اينكه بعضى از علمايى را كه داراى لقب ميبدى بوده‏اند ذكر كرده‏اند، از ايشان سخنى به ميان نياورده‏اند. كتابهايى مانند طبقات المفسرين، طرائق الحقائق، العبر، روضات الجنات، الكامل فى التاريخ و البداية والنهاية با اينكه در شرح حال خواجه عبدالله انصارى مطالبى را يادآور شده‏اند، حتى نام ابوالفضل ميبدى را هم ذكر نكرده‏اند.

اولين كسى كه نام او را در زمره مؤلفان آورده حاجى خليفه است كه از طريق تحفة الصلاة ملاحسين كاشفى سبزوارى معروف به واعظ از تاليف وى با اطلاع شده است. اين كتابشناس معروف اهل تسنن در كتاب كشف الظنون مى‏نويسد: «كشف الاسرار للامام رشيد الدين ابى الفضل احمد بن ابى سعيد الميبدى ذكره الواعظ فى تحفة الصلاة‏».

كسانى كه پس از حاجى خليفه درباره معرفى ميبدى و اثر وى سخنى گفته‏اند، منبع اطلاعشان همان كلام حاجى خليفه و تفسير كشف الاسرار و ديباچه و مقدمات آن است. پس شناخت ما از ميبدى از طريق غير كشف الاسرار بسيار اندك و در حد كلام حاجى خليفه است، و نه تنها ميزان دانش و طرز تفكر و بينش او نامعلوم است، بلكه تاريخ تولد و وفات و محل دفن او هم مجهول است و حتى در نام و نسب او هم اختلاف است. راه ديگرى كه براى كسب اطلاعات بيشتر سبت‏به ميبدى وجود دارد، مطالعه و تتبع در تفسير كشف الاسرار و مقدمات آن است، زيرا تاليف هر دانشمندى تا حد زيادى معرف شخصيت وى مى‏باشد.

براساس ما در اينجا پس از معرفى تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار و اثبات اينكه مؤلف آن ميبدى است، شناسايى او را از طريق اثر مهم او پى مى‏گيريم.

تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار

تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار تفسير نسبتا مفصلى است‏به زبان فارسى آميخته به عربى كه تا سالهاى اخير به صورت اجزائى پراكنده با نسخه‏هاى گوناگون در حالت گمنامى به سر مى‏برد. بنابر آنچه آقاى محمد محيط طباطبايى و آقاى على اصغر حكمت اظهار كرده‏اند، قسمتهايى از آن در تهران در كتابخانه شهيد مطهرى ره، (سپهسالار سابق) كتابخانه ملى و كتابخانه شخصى مرحوم محيط طباطبايى بوده و قسمتهايى از آن در كتابخانه آستان قدس رضوى، و دو قسمت آن در كابل و نسخه كاملى از آن در استانبول وجود داشته است.

ملاحسين كاشفى سبزوارى مؤلف تفسير مواهب عليه متوفاى (910 ه) در موارد بسيارى از تفسير خويش قسمتهاى متعددى از اين تفسير را با اسم و لفظ نقل كرده است و در تفسير روح البيان تاليف اسماعيل حقى بروسوى، متوفاى (1137 ه) نيز بعضى از عبارات اين تفسير ديده مى‏شود و از اين نقلها معلوم مى‏شود كه همه يا قسمتى از اين تفسير در نزد آنان هم بوده و مورد استفاده آنان قرار گرفته است.

به هر حال اين تفسير همچنان در گمنامى به سر مى‏برد، تا آنكه در دهه چهارم قرن چهاردهم (1331 - 1339) به سعى و اهتمام آقاى على اصغر حكمت اجزاى پراكنده و نسخ گوناگون آن جمع‏آورى و در ده مجلد به زيور طبع آراسته گرديد.

تفسير ياد شده به خاطر لطافت نثر و ارزش ادبى‏اش مورد توجه دانشگاهيان و دانشمندان فارسى زبان قرار گرفت و تحقيقات متعدد و مختلفى پيرامون آن انجام گرفت كه به آن اشاره مى‏شود:

1 - آقاى محمد مهدى ركنى، در سال 1340 هجرى شمسى تحقيق درباره اين تفسير را موضوع پايان نامه خودقرار داده و حاصل پنج‏سال متناوب مطالعه وپژوهش‏خود در مورد آن تفسير را در كتابى با عنوان لطائفى از قرآن كريم، منتشر نموده است. در دفتر دوم اين كتاب 105 قطعه برگزيده از النوبة الثالثه اين تفسير كه از نظر ايشان در زيبايى انشا و قدرت بيان برجسته‏ترين قسمتهاى اين تفسير به شمار مى‏آيد، نقل كرده و در آخر آن نوشتار، واژه‏نامه‏اى در شرح لغات و اصطلاحات اين تفسير عرضه شده كه براى مطالعه‏كنندگان اين تفسير سودمند است.

2 - آقاى حبيب‏الله آموزگار در طول سالهاى 1344 تا 1349 به مطالعه اين تفسير پرداخته و آن را در دو مجلد تلخيص نموده و با نام «تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد» اثر خواجه عبدالله انصارى، تاليف احمد ميبدى معرفى كرده است.

3 - بار ديگر آقاى ركنى آن دسته از روايات اين تفسير را كه در فضائل حضرت على عليه‏السلام است، همراه با رواياتى كه از ائمه اطهار عليهم السلام در معنى آيات نقل شده، جمع‏آورى نموده و در ده بخش دسته‏بندى كرده ودر مقاله‏اى با عنوان جلوه‏هاى تشيع در تفسير كشف الاسرار در ضمن يادنامه علامه امينى(ره) در سال 1352 در معرض استفاده شيفتگان ولايت قرار داده است.

4 - آقاى محمد جواد شريعت از سال 1350 ه . ش. براى سهولت استفاده از اين تفسير به تهيه فهرستى همت گماشت و حاصل زحماتش را در سال 1363 در اختيار علاقه مندان به اين تفسير قرار داد.

5 - آقاى رضا انزابى‏نژاد از بخش سوم اين تفسير مجموعه‏اى را برگزيده و در هفده فصل دسته‏بندى كرده وهمراه با اشاره‏اى به جهات صرفى و نحوى، سبك سخن و واژگان اين كتاب در نوشته‏اى به نام گزيده تفسير كشف الاسرار در سال 1363 هجرى شمسى به بازار علم و دانش عرضه نموده است.

6 - آقاى بهروز ثروتيان روايات فارسى آن تفسير را (كه 581 روايت است)، در مجموعه‏اى به نام «روايات گهربار گزيده از تفسير كشف الاسرار» گردآورده ومشكلات لغوى و كلامى آن را در ذيل صفحات توضيح داده و اعلامى را كه در آن روايات به كار رفته، در پايان آن نوشتار با شرحى مختصر شناسانده است.

7 - قرآنى با ترجمه نوبت اول از كشف الاسرار با پيشگفتار مرحوم سيد حسن سادات ناصرى در سال 1384ه . ق. توسط انتشارات ابن سينا منتشر گرديده است.

مؤلف كشف الاسرار

پيش از آنكه اجزاى پراكنده تفسير كشف الاسرار توسط آقاى حكمت، جمع‏آورى و به صورت يك دوره كامل ده‏جلدى عرضه گردد، درباره مؤلف اين تفسير، ابهامهايى وجود داشت. آقاى محيط طباطبايى، در مورد قسمتى از اين تفسير كه در كتابخانه‏اش بوده، مى‏گويد: «نشانى از نويسنده و نام كتاب در دست نبود، تا آنكه ضمن جستجو در فهرست كتابخانه آستان رضوى، به قسمت ديگرى از اين تفسير به نام تفسير خواجه عبدالله انصارى برخوردم، و در مشهد ضمن تفتيش نسخ تفسير فارسى قديمى، با قسمت ديگرى از اين تفسير آشنا شدم كه مربوط به اول كتاب و مشتمل بر مقدمه و نام كتاب ديگرى از اين تفسير و سال تاليف آن بود. ولى چون حاجى خليفه در كشف الظنون، تفسيرى فارسى به همين نام را به سعد الدين تفتازانى نسبت داده، نويسنده فهرست كتابخانه آستان‏قدس،نام‏مؤلف‏اين‏تفسير را كه در مقدمه آن صريحا كشف‏الاسراروعدة‏الابرار،خوانده‏شده، سعدالدين مسعود بن عمر تفتازانى متوفاى 791 هجرى، نوشته است‏».

مرحوم معين هم در مقاله‏اى، آن را با نام تفسير فارسى انصارى معرفى كرده است; و محمد سرور مولايى در مقدمه طبقات الصوفيه، در سه نوبت، تفسير كشف‏الاسرار را به خواجه نسبت داده و بعد مى‏گويد:

«ممكن است تنظيم كتاب به صورتى كه اكنون در دست است، تلاش مريد و شاگرد او، ابوالفضل رشيد الدين ميبدى باشد» و آقاى عبدالحى حبيبى نيز در مقدمه‏اى كه براى طبقات الصوفيه نگاشته است، كشف الاسرار را از تاليفات خواجه به شمار آورده است. در پاورقى تفسير مواهب عليه نيز يك جا به مناسبت ذكر عبارتى از تفسير كشف الاسرار آمده است: «اين كشف الاسرار از سعدالدين مسعود بن عمر تفتازانى است‏»; و در جاى ديگر، تفسير كشف‏الاسرار را به خواجه عبدالله انصارى نسبت داده است. در فهرست كتب خطى آستان قدس رضوى (1304) ذيل حرف «تاء» چنين آمده است: «تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، اثر تفتازانى است و كشف الظنون، آن را اشتباها به رشيدالدين ميبدى نسبت داده است.» در قسمت مخزن كتب خطى كتابخانه مذكور، دو نسخه از اين تفسير وجود دارد، در صفحه اول يكى از آنها كه كتاب خطى نسبتا قطورى است، چنين نوشته است:

اسم كتاب: كشف‏الاسرار وعدة‏الابرار فارسى از آيه اول بقره تا 192 آن - اثر: ميبدى، تاليف: سعدالدين تفتازانى و در صفحه اول ديگرى چنين آمده است:

اسم كتاب: كشف الاسرار وعدة الابرار فارسى، اثر: خواجه عبدالله انصارى، تاليف: ميبدى .

ولى پس از جمع‏آورى و چاپ اجزاى آن، ديگر آن ابهامها برطرف شده و اكنون اين تفسير از تاليفات ابوالفضل رشيدالدين ميبدى شناخته شده است.

ليكن مقتضاى تحقيق آن است كه در مورد دليل اين استناد دقت‏شود، چرا با اينكه اين تفسير به تفسير خواجه عبدالله انصارى معروف است، از تاليفات او به شمار نمى‏آيد; و چرا با اينكه حاجى خليفه در كتاب «كشف الظنون‏» تفسيرى را به همين نام به سعدالدين تفتازانى نسبت داده، اين تفسير از تاليفات او نباشد؟ براى اثبات اينكه مؤلف اين كتاب شخصى غير از تفتازانى و خواجه انصارى است، سه دليل مى‏توان ذكر كرد:

1 - مؤلف همه جا در نوبت ثالثه با عنوان پير طريقت‏يا شيخ الاسلام انصارى و گاهى هم با قيد رحمت‏بر او باد، از خواجه ياد مى‏كند و اين خود دليل آن است كه اين تفسير پس از او نوشته شده و مؤلف آن، غير از خواجه است.

2 - از دو مورد در اين كتاب، استفاده مى‏شود كه در قرن ششم نوشته شده و در ديباچه كتاب نيز تصريح شده است كه آغاز تاليف كتاب 520 هجرى قمرى بوده است. از سوى ديگر خواجه عبدالله انصارى در سال 481 وفات كرده است و تفتازانى نيز متوفاى 791 هجرى است. بنابراين، نمى‏توان اين كتاب را از تاليفات تفتازانى يا خواجه عبدالله انصارى دانست.

3 - مؤلف تفسير در ديباچه، صريحا مى‏نويسد: «من كتاب شيخ الاسلام عبدالله بن محمد انصارى را در تفسير قرآن مطالعه نمودم و چون در غايت ايجاز بود، تصميم گرفتم كه بال سخن را در آن باز نموده، عنان زبان را در شرح آن رها سازم‏». اين عبارت به خوبى نشان مى‏دهد كه اين تفسير، شرح بر تفسير خواجه است نه خود آن. البته اين تفسير شرح متن كتاب خواجه نيست، بلكه مطالب خواجه همان نكته‏هايى است كه در نوبت ثالثه با عنوان پير طريقت، شيخ‏الاسلام انصارى و امثال آن، نقل مى‏شود و چه بسا علت نسبت اين كتاب به خواجه هم ناشى از سوء برداشت از همين عبارت ديباچه باشد.

ميبدى در آينه كشف الاسرار

يكى از بهترين راههاى شناسايى مؤلف تفسير كشف الاسرار خود تفسير اوست و ما پس از ذكر مقدمه جوياى شناسايى ميبدى از طريق تفسير او مى‏شويم.

الف) دوران زندگى او

هرچند زمان تولد و وفات او را نمى‏توان از اين تفسير به دست آورد، ولى ديباچه و قسمتى از مندرجات آن گوياى اين است كه ميبدى در قرن ششم هجرى مى‏زيسته است و اين تفسير را از سال 520 به بعد به رشته تحرير در آورده است. ايشان در ديباچه مى‏گويد: «وشرعت‏بعون الله فى تحرير ما هممت فى اوائل سنة عشرين و خمسماة وترجمت الكتاب بكشف الاسرار و عدة الابرار».

در ذيل آيه كريمه «واذ واعدنا موسى اربعين ليلة‏» نوشته است: «موسى از امت‏خويش چهل روز بيرون شد، امت وى گوساله پرست‏شدند و اينك امت محمد(ص) پانصد و اند سال گذشت تا مصطفى(ع) از ميان ايشان بيرون شده، و دين و شريعت او هر روزه تازه‏تر و مؤمنان بر راه راست و سنت او هر روز پاينده‏تر بنگر. پس از پانصد سال ركن دولت‏شرع او عامر، عود ناضر، شاخ مثمر، شرف مستعلى، حكم مستولى‏».

در ذيل آيه كريمه «...والربانيون والاحبار بما استحفظوا من كتاب الله...» در نوبت ثالثه مى‏نويسد: لاجرم پانصد سال گذشت تا اين قرآن در زمين، ميان خلق است‏با چندان خصمان دين كه در هر عصرى بودند، هرگز كس زهره آن را نداشت و قوت نيافت و راه نبرد به حرفى از آن بگردانيدن يا به وجهى تغيير و تبديل در آن آوردن‏».

در بيان رموز و اشارات «حم عسق‏» مى‏گويد: «هر حرفى از اين حروف، اشارت به علو مرتبت و كمال كرامت مصطفى است -صلوات‏الله و سلامه عليه- كه در خزائن غيب اوست كه جواهر دولت دارد، و در دست روزگار اوست كه حقوق جلالت دارد. پس از پانصد و اند سال، تباشير صبح روز دولت‏شريعت او تابنده و شمع شمايل شرف سنت او فروزنده‏».

عبارات فوق به روشنى دلالت‏بر آن دارد كه كتاب در قرن ششم تاليف شده است، ولى اين مطلب با زمان مطرح شده در موارد زير سازگار نيست.

در ذيل آيه كريمه «وبالحق انزلناه وبالحق نزل‏» نوشته است: «موسى را معجزه‏اى دادم كه دست دشمنان به وى رسيد، مصطفى عربى(ص) را معجزه‏اى دادم كه دست هيچ دشمنى هرگز به وى نرسيد، ششصد و اند سال گذشت تا هزاران دشمنان ازين زنديقان و خصمان دين كوشيدند تا در قرآن طعنى زنند و نقصى آرند نتوانستند، همه رفتند و قرآن بى‏عيب و نقصان بماند، خود مى‏گويد جل جلاله وتقدست اسمائه: «وبالحق انزلناه وبالحق نزل‏».

در نسخه توپ قاپوسراى در ذيل آيه كريمه «وواعدنا موسى اربعين ليلة‏» چنين آمده است: «بنگر پس از هشتصد سال ركن دولت‏شرع او عامر، عود ناضر...».

آقاى محيط طباطبايى در بيان خصوصيات نسخه‏اى از اين تفسير كه در كتابخانه ملى ملك وجود دارد مى‏نويسد: «و در خاتمه تفسير به آيه 172 از همان سوره (بقره) به اضافه اين عبارت ختم مى‏شود: «تم الربع الاول من كتاب كشف الاسرار و عدة الابرار فى تفسير كلام الله الغفور القهار فى الثانى و العشرين من شهر ذى قعدة سنة ثلث و العشرين وثمانماة‏»

در رفع اين ناسازگارى مى‏توان گفت‏با توجه به تعدد و هماهنگى عباراتى كه دلالت‏بر تاليف كتاب در قرن ششم داشت، بايد سه عبارت ديگر را كه با يكديگر نيز ناسازگارند معلول اشتباه كاتبان و نسخه‏برداران دانست; بويژه آنكه نسخه توپ قاپوسراى با عبارت صدر آن جمله تاريخ تاليف را پانصد و اندى مى‏داند ناسازگار است و عبارت سوم كه زمان تاليف را قرن نهم مى‏داند مى‏تواند زمان نسخه‏بردارى از كتاب پس از فوت ميبدى را مد نظر داشته باشد.

سخن آقاى دانش‏پژوه‏كه حسين‏بن‏على‏گويا (719 ه.) نسخه كتاب فصول را از روى خط ميبدى نوشته است و ما در آينده آن را نقل خواهيم كرد، بر فرض ثبوت، گواه ديگرى است‏بر عدم صحت عبارت نسخه توپ قاپوسراى و نسخه كتابخانه ملى ملك; زيرا اين سخن حاكى از آن است كه ميبدى قبل از سنه 719 ه . مى‏زيسته است.

ارتباط وى با خواجه انصارى

عبدالحى حبيبى و محمد سرور مولايى، ميبدى را از تلاميذ و معاصران خواجه عبدالله انصارى معرفى كرده‏اند و رضا انزابى‏نژاد احتمال داده است كه وى محضر درس خواجه را درك كرده باشد. محمد مهدى ركنى آورده: «احتمال اينكه ميبدى از معاصران و تلاميذ خواجه عبدالله انصارى باشد بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا از او به عنوان شخصى در نام مى‏برد و به دعاهايى چون «قدس الله روحه‏» و «رحمه الله‏» از مقتداى خود ياد مى‏كند و اشاره هم به درك حضورش نمى‏نمايد».

ما براى تحقيق در اين مطلب به سراغ تفسير كشف الاسرار مى‏رويم تا ببنيم از آن چه استفاده مى‏شود، ولى قبل از آن چند جمله‏اى در معرفى خواجه انصارى تقديم مى‏داريم:

خواجه عبدالله انصارى از رجال بزرگ بزرگ تصوف و داراى تاليفات متعددى در اين موضوع است. در سال 396ه . در هرات متولد شده و پس از فراگيرى حديث وتفسير و فقه نزد استادان شافعى در سال 417 ه . براى تكميل معارف به نيشابور رفته و براى استفاده از خلال بغدادى به بغداد سفر نمود و پس از طى مراحل و جمع وضبط احاديث‏به زادگاه خويش برگشت و به تربيت مريدان پرداخت و با علم كلام به مخالفت‏برخاست و به تاليف كتابى بر ضد كلام همت گماشت و به اين جهت‏به دستور خواجه نظام الملك از آن سامان تبعيد شد. وى در شهر هرات مريدان زيادى داشت و به شيخ الاسلام شهرت يافت و سرانجام در سال 481 ه. در هشتاد و پنج‏سالگى وفات نمود.

ميبدى در ديباچه تفسير كشف الاسرار او را چنين توصيف مى‏نمايد: «كتاب فريد عصر و وحيد دهر شيخ الاسلام ابو اسماعيل عبدالله بن محمد بن على انصارى قدس الله روحه را در تفسير قرآن و كشف معانى آن مطالعه كردم‏»; و در اكثر موارد از نوبت ثالثه اين تفسير، او را با عناوينى از قبيل پير طريقت، عالم طريقت، شيخ الاسلام انصارى، پير صوفيان، پير بزرگ، پير طريقت و جمال اهل طريقت، عالم طريقت و پيشواى اهل حقيقت‏شيخ‏الاسلام انصارى، الامام شيخ الاسلام عبدالله انصارى، پير طريقت‏شيخ الاسلام انصارى عالم طريقت عبدالله انصارى، و شيخ‏الاسلام عبدالله انصارى ياد نموده و مطالبى شيوا با نثرى جذاب و زيبا از او نقل شده است و در مواردى با كلمات قدس الله روحه و رحمة‏الله او را دعا نموده است.

هرچند فاصله زمانى ميبدى از خواجه عبدالله انصارى در حدى نيست كه امكان حضور يافتن در درس خواجه را از او منتفى نمايد و دعاهايى از قبيل رحمة‏الله و قدس الله روحه نيز با اينكه شاگرد وى باشد منافاتى ندارد; زيرا ممكن است در عنفوان جوانى (مثلا از سن پانزده تا بيست و پنج‏سالگى) به درس خواجه حضور يافته و در اواخر عمر خويش (مثلا از سن شصت و چهار سالگى به بعد) به تاليف كشف الاسرار و شرح تفسير موجز خواجه همت گماشته باشد، ولى عبارات و عناوين مزبور دلالتى ندارد بر اينكه ميبدى شاگرد خواجه باشد و كلمه ديگرى هم كه دال بر اين مطلب باشد در آن تفسير يافت نشد. بلى، توصيف مزبور و عناوين فوق گوياى آن است كه خواجه در نزد ميبدى از عظمت‏خاصى برخوردار بوده و نسبت‏به خواجه و نوشته‏هاى او ارادت و عنايت ويژه‏اى داشته و از معتقدان و مريدان او بوده است و تشابه و تقارب تامى كه بين عقايد و افكار و آثار خواجه و او به چشم مى‏خورد، از آثار همان اعتقاد و ارادت است. لذا آقاى عبدالحى حبيبى را بر آن داشته تا بگويد نويسنده طبقات الصوفيه‏اى كه به املاى خواجه است همان ميبدى است. از اين بيان معلوم شد كه هجرت وى به هرات و بلاد خراسان كه مورد حدس بعضى قرار گرفته است، نيز محرز نيست; زيرا استفاده علمى از نوشته‏ها و آثار خواجه مستلزم سفر به آن بلاد نمى‏باشد.

پس استاد يا اساتيد او ناشناخته‏اند و محل تحصيل و تعلم و فعاليت علمى او نيز مانند محل وفات و دفن وى نامعلوم است. تنها از اشتهار او به لقب «ميبدى‏» و انتساب او به «ميبد» مى‏توان استفاده كرد كه زادگاه او شهر ميبد بوده است.

مذهب ميبدى

مطالب تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار گوياى آن است كه مؤلف آن از معتقدان به مذهب تسنن و نسبتا متعصب است; زيرا هرچند بخشى از فضائل حضرت على(ع) وحضرت فاطمه(س) و بعضى ديگر از امامان معصوم عليهم‏السلام را ذكر كرده و گاه از آنان با تمجيد ياد نموده است، ولى در موارد بسيارى از اين كتاب، اهل سنت و جماعت را ستوده و تنها آنان را فرقه ناجيه دانسته و خلفاى اهل سنت را مورد مدح و ثنا قرار داده و فضائلى اغراق‏آميز براى آنان ذكر كرده است. حضرت على عليه‏السلام را در رتبه چهارم معرفى مى‏كند و نه تنها عقايد و آراى شيعه را مورد بى‏مهرى قرار داده است، بلكه مكرر آنان رافضى ناميده و مورد نكوهش قرار داده است و ما نمونه‏اى از آن موارد را به عنوان گواه بر اين مدعا ذكر مى‏كنيم:

در ذيل آيه كريمه «واعتصموا بحبل الله جميعا ولاتفرقوا» رواياتى را ذكر مى‏كند مبنى بر اينكه امت اسلام هفتاد و سه فرقه مى‏شوند و همه آنها در آتش هستند، جز يك فرقه از آنان، و بعد چنين مى‏گويد: «بزرگان دين و ائمه سلف تفسير اين هفتاد و سه كرده‏اند و به چهار اصل از اصول بدعت‏باز آورده‏اند و هر يكى به هشت‏ده تقسيم كرده، فرقه‏اى ناجيه از آن بيرون كرده است، فقالوا: اصول البدع الخوارج والروافض والقدريه والمرجئه كل افترقت على ثمانية عشر فرقة فذلك اثنتان وسبعون فرقة واهل الجماعة الفرقة الناجية.»

در جاى ديگر نوشته است: «فرقه ناجيه و امت مرضيه، اهل سنت و جماعت، كه ظاهر ايشان به متابعت و قدوت مقيد است و باطن ايشان به معرفت و فراست مؤيد، عمر بن الخطاب گفت فرداى قيامت كه رب العزت ندا كند «اين رجالنا؟» كس نيارد كه سر برآرد مگر اهل سنت و جماعت گويند: لبيك اللهم لبيك، رب العزت گويد: صدقتم عبادى! انتم احبائى اكرمكم اليوم بما تشتهون لتمسككم بكتابى و متابعتكم; رسولى آن ساعت‏بود كه اهل ضلالت گويند: يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا».

و در نكوهش شيعه چنين اظهار مى‏دارد:

«بوبكر خليفه بود، رافضيان بر او طعن كردند، خلافت او را بماند و رافضى به لعنت‏بماند در اين جهان و در آن جهان، چنانكه گفت: «لعنوا فى‏الدنيا والاخرة‏».

با توجه به موضعگيريهاى فوق كه نظاير آن در اين تفسير بسيار زياد است، به نادرست‏بودن بيان آقاى بهروز ثروتيان در معرفى ميبدى پى مى‏بريم، وى مى‏نويسد: «و از شيوه و شگرد خاص بحث و بررسى آيات و نحوه تنظيم و ارائه روايات، آشكار است كه از پيروان و طرفداران مولاى متقيان و اولاد اطهار اوست. آغاز و پايان سخن خود را با ريزه‏كارى خاصى به ذكر فضل و فضيلت اميرمؤمنان(ع) آراسته است‏»

همچنين تعبير «جلوه‏هاى تشيع در تفسير كشف الاسرار» كه عنوان مقاله بعضى از نويسندگان است، نبايد اين تو هم را به وجود آورد كه نويسنده اين تفسير گرايشى به تشيع داشته و رگه‏هايى از معارف شيعى را در كتاب خود آورده است; زيرا ذكر بعضى از فضائل اميرمؤمنان(ع) آن هم در خيلى از موارد به صورت نقل قول از ديگران و يا نقل پاره‏اى از روايات، از زبان بعضى از امامان معصوم‏عليهم‏السلام حاكى از گرايش وى به تشيع ونشانه پيروى و طرفدارى او ازمولاى متقيان و اولاد اطهار اونيست، بخصوص كه در مواردى روايتى را كه بى‏سند ومدرك از زبان بعضى از امامان‏عليهم السلام نقل كرده است، در تاييد مذهب تسنن‏و موافق با عقايد ويژه اهل سنت است. فضائل‏اميرمؤمنان به لحاظ كثرت و اشتهار آن، مطلبى است كه همه فرقه‏هاى مسلمان بخصوص پيروان مكتب شافعى به آن اقرار واعتراف دارند و آن را كم و بيش در كتابهاى خود آورده‏اند. مميز تشيع، اعتقاد به امامت‏بلافصل اميرمؤمنان‏به نصب از جانب خداى منان است كه نه تنها در اين تفسير نشانى از پذيرش اين اعتقاد وجود ندارد، بلكه در موارد بسيارى از آن، عباراتى مشاهده مى‏شود كه گوياى مخالفت ميبدى با اين اعتقاد است وحتى افضيلتى را كه بعضى از اهل تسنن مانند ابن‏ابى‏الحديد براى اميرمؤمنان(ع) اظهار كرده‏اند، وى‏انكار مى‏كند.

مكتب فقهى ميبدى

از مطالعه كشف الاسرار به دست مى‏آيد كه ميبدى از پيروان مكتب شافعى است; زيرا هرچند به اين مطلب تصريح نكرده است و در بعضى از موارد ديدگاه مالك واحمد و ابوحنيفه را نيز نقل مى‏كند، ولى در موارد بسيار، بلكه در همه جا، آراى شافعى را در مسائل فقهى نقل نموده و گاهى بر آن دليل هم آورده است و در بعضى موارد، قياس را كه مبناى فقهى‏ابوحنيفه است، مردود مى‏شمارد.

در ذيل آيه كريمه ولاجنبا الاعابرى سبيل حتى تغتسلوا مى‏گويد: اگر دين به قياس بودى، غسل در اراقت‏بول واجب بودى و آبدست در خروج منى آن بول نجس است و اين منى پاك در بول نجس طهارت كهين واجب و در منى پاك طهارت مهين، تا بدانى كه بناى دين بر منقول است نه بر معقول، و بر كتاب نه بر قياس، و بر تعبد است نه بر تكلف‏».

مواردى كه ديدگاه شافعى را نقل كرده يا بر آن دليل آورده، بسيار است از مطالعه اين موارد علاوه بر مكتب فقهى او ميزان دانش فقهى وى نيز معلوم مى‏شود.

تصوف و عرفان وى

ميبدى در آغاز تفسير كشف الاسرار، پس از بيان اين كه در اين كتاب در هر مجلس سه نوبت‏سخن خواهد گفت، وبت‏سوم را نوبت‏بيان رموز عارفان و اشارات صوفيان و لطائف مذكران معرفى نموده است و در نوبتهاى سوم اين تفسير، از صوفيان و عارفانى چون سرى سقطى، بويزيد بسطامى، بوبكر شبلى، جنيد بغدادى، ذوالنون مصرى، حسن بصرى، ابوبكر واسطى، بشر حافى، حسين بن منصور حلاج، بوبكر قحطبى، سفيان ثورى، ابوالقاسم گرگانى، معروف كرخى، رابعه عدويه و بويژه خواجه عبدالله انصارى با تجليل و احترام ياد نموده، حكايتها از آنان آورده، و مناجاتها و سخنها از آنان نقل كرده است.

همچنين در اين بخش از تفسير كشف الاسرار كه در حقيقت تاويل قرآن به مذاق اهل تصوف و عرفان است، اصطلاحات صوفيانه‏اى چون حقيقت، طريقت، منازل، مكاشفات، قبض، بسط، شكر، صحو، بقا، فنا، وجد، شهود، هيبت، انس، جذبه و سماع و امثال آن فراوان به كار رفته است و گاه آيات كريمه قرآن با اصطلاحات صوفيان به ناروا تاويل و تطبيق شده است. به عنوان مثال آيه كريمه «وما منا الا له مقام معلوم‏» كه از قول جبرئيل حكايت‏شده و اشاره به مقام معين فرشتگان دارد بدون دليل و بيان از كلام راسخان در علم با حالات صوفيان و اختراعات آنان تطبيق شده است. عبارت وى در اين مورد چنين است: «وما منا الا له مقام معلوم، اين آيت‏بر لسان طريقت اشارت است‏به منازلات و مكاشفات ارباب حقيقت، يكى در شكر وجد، يكى در برق كشف، يكى در حيرت شهود، يكى در نور قرب، يكى در ولايت وجود، يكى در بهاء جمع، يكى در حقيقت افراد. اين هفت درياست‏بر سر كوى توحيد نهاده، رونده تا برين هفت دريا گذر نكند، روا نباشد كه به سر كوى توحيد رسد...».

از كار وى شگفت است در جايى گويد: مرتبت دار دين ما دو چيز است: «قال الله‏» و «قال رسول الله‏» و در جاى ديگر بدون بيانى از «قال الله‏» و «قال رسول الله‏» اين چنين آيات را تاويل مى‏نمايد!

به هر حال اين عبارات و حكايات و تاويلات و تطبيقات، گوياى آن است كه ميبدى از شيفتگان مكتب تصوف و از مريدان عارفان و صوفيان و از سالكان طريقت‏خواجه عبدالله انصارى است. گرچه وى در تصوف و عرفان صاحب مكتب نيست، ولى از پيروان مكتب خواجه عبدالله است كه در تبليغ و ترويج آن جدى و كوشاست و گواه آن اين است كه تفسير موجز او را مبناى تفسير خود قرار داده است و همه جا در نوبت‏سوم، مطالب و مواعظ عرفانى او را ذكر نموده است.

مبانى اعتقادى رشيد الدين

با مطالعه در تفسير كشف الاسرار، به دست مى‏آيد كه ميبدى از اصحاب حديث مى‏باشد و به ظواهر آيات و يث‏سخت‏يايبند است. نه‏تنها به براهين عقلى اعتمادى ندارد، بلكه به شدت با آن مخالف است. فلسفه و كلام را تخطئه مى‏كند و آن را از شيطان مى‏داند. اصل دين را كتاب و سنت و اجماع معرفى كرده و عقل را به عنوان وسيله‏اى براى شناخت دين نپذيرفته است. انديشه و تفكر و بحث را در شناخت دين مطلوب ندانسته و درنيافته پذيرفتن را ستوده است. معتزليان را تخطئه نموده و بعضى از آراى اشعريان را مردود شمرده و اصحاب حديث را حق معرفى كرده است و توجه به قرائن عقلى را در فهم ظواهر آيات و روايات روا ندانسته و تاويل ظواهر به اتكاى براهين عقلى را كار طاغيان مى‏داند. به عنوان نمونه مواردى از كلمات وى را يادآور مى‏شويم:

«مذهب اهل سنت و اصحاب حديث در چنين اخبار و آيات صفات به ظاهر به‏رفتن است و باطن تسليم كردن و از تفكر در معانى آن دور بودن و تاويل راه بيراهان است وتسليم شعار اهل سنت و ايمان است‏».

«تاويل بگذار كه تاويل راه بيراهان است و مايه طغيان است، اقرار و تسليم گوش دار و از ظاهر دست‏بر مدار كه راه مؤمنان است و اعتقاد سنيان است و نجات در آن است‏».

و در جاى ديگر از خواجه عبدالله انصارى چنين نقل مى‏كند:

«شيخ الاسلام انصارى گفت: استواى خداوند بر عرش در قرآن است و مرا بدين ايمان است. تاويل نجويم كه تاويل در اين باب، طغيان است، ظاهر قبول كنم و باطن تسليم. اين اعتقاد سنيان است و نادريافته به جان پذيرفته طريقت ايشان است...»; و باز خود چنين مى‏گويد:

«آن كار كه الله بدان راضى و بنده بدان پيروز و گيتى بدان روشن، اتباع كتاب و سنت است. اهل سنت و جماعت راهبرانند ميان كتاب و سنت. ايمان ايشان سمعى و دين ايشان نقلى نادريافته پذيرفته و استوار گرفته و آن را گردن نهاده و از راه انديشه و تفكر و بحث و تكلف برخاسته‏».

در تخطئه معتزله مى‏گويد: «نگونسار باد معتزلى، كه‏گفت الله گناه نخواهد بر بنده كه خواستن گناه زشت‏بود، نه‏چنان است كه معتزلى گفت، الله در ازل آزال دانست كه بنده چه كند نخواست كه آنچه وى داند چنان نبود»; ودررد اشعريان نيز چنين مى‏گويد: «اشعريان گفتند حروف در قرآن و غيرقرآن آفريده است وگفتند كلام خداوند معنى است قائم به ذات او بى‏حرف وبى‏صوت و اين عقيده اهل سنت و اصحاب حديث نيست‏».

و در تخطئه علم كلام مى‏گويد:

«اما علم كلام آن است كه گفت جل جلاله: وان الشياطين ليوحون الى اوليائهم، جاى ديگر گفت: زخرف القول غرور، همان است كه گفت: وان يقولوا تسمع لقولهم، و آن بگذاشتن نص كتاب و سنت است وازظاهر با تكلف و بحث‏شدن است و از اجتهاد با استحسان عقول و هواى خود شدن است و دانستن اين علم جهل است. شافعى گفت: العلم بالكلام جهل والجهل بالكلام علم‏».

و در ذيل آيه كريمه «ان الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم...» مى‏گويد: «اين مجادلت اقتحام متكلفان است و خوض معترضان و جدال مبتدعان و تاويل جهميان و ساخته اشعريان و تزوير فلسفيان و قانون طبايعيان‏».

هرچند پيروى از كتاب و سنت و تسليم بودن در برابر آيات كريمه و روايات شريفه امرى است مطلوب و در خور ستايش، و تاويل آيات و روايات بر اساس حدس وگمان و تكلف و استحسان، امرى ناپسند و موجب انحراف از كتاب و سنت است، ولى ناروا دانستن انديشه وتفكر در فهم مفاهيم و مقاصد آيات و روايات علاوه برآنكه مخالفت‏با آيات و رواياتى است كه تدبر نكردن در آيات كريمه را نكوهش نموده و به تدبر و تعقل براى دست‏يافتن به حقايق آن ترغيب مى‏كند، تصورى است ناصواب وموجب بازماندن از درك مقاصد واقعى كتاب وسنت است.

توضيح آنكه در فهم آيات و روايات هم بايد قرائن لفظى متصل و منفصل را در نظر داشت، چنانكه ميبدى نيز به آن قائل است، و هم بايد به قرائن عقلى توجه كرد، واين‏روشى است كه عقلا در محاورات خود و در فهم مطالب و درك مقصود از عبارات بر طبق آن‏عمل مى‏كنندو شارع مقدس نيز همين روش عقلا را پسنديده ومقصود خود را در قالب آن بيان كرده است، زيراازطرف شارع منع و ردعى در اين مورد ديده نشده‏است. بر اين اساس، اعتماد نداشتن به براهين عقلى‏وبى‏توجهى به قرائن عقلى در هنگام فهم ازآيات‏وروايات موجب دور شدن از معانى واقعى آيات وروايات است و منشا اشتباه و گمراهى در فهم قرآن‏وشريعت است كه ميبدى و همه همفكران وى به آن مبتلا گشته‏اند.

بد نيست در اينجا به پاره‏اى از آن اشتباهها كه برخاسته از اين مبناى فكرى نادرست ميبدى است اشاره شود:

ديده شدن خداوند در آخرت

ميبدى مى‏نويسد:

«شيخ الاسلام انصارى گفت: غيب بر سه گونه است: غيبى هم از چشم و هم از خرد، و غيبى از خرد نه از چشم و غيبى از چشم نه از خرد... و او كه از عقل غيب است و از چشم، امروز الله تعالى است، در دنيا از چشم و خرد هر دو غيب است و فردا در آخرت از عقل غيب است‏».

در ذيل آيه كريمه «واذ قلتم‏يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتكم الصاعقة وانتم تنظرون‏» مى‏گويد:

«اين آيت دليل است كه آفريدگار جل جلاله ديدنى است و رد است‏بر معتزله كه رؤيت را منكرند، و وجه دليل آن است كه از موسى نكيرى پيدا نشد بر ايشان به آن سؤال و اگر مستحيل بودى بر موسى، انكار آن واجب بودى كه بر پيامبران واجب باشد كه چون منكرى ببيند آن را منكر شوند و از آن نهى كنند».

و در جاى ديگر از قول خداى متعال چنين نقل مى‏كند:

«رب العزة گفتى: عبدى اگر خواهى كه در ولايتم نگرى لله ملك السموات والارض.. ورخواهى كه فردا در من نگرى امروز از صنع من با من نگر به ديده دل، الم تر الى ربك كيف مد الظل، تا فردا به فضل من در نگرى به ديده سر، وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة‏».

و در بخش تاويل آيه مزبور، از مراد خويش چنين نقل مى‏كند:

«پير طريقت گفت: بهره عارف در بهشت‏سه چيز است: سماع و شراب و ديدار، سماع را گفت: فهم فى روضة يحبرون. شراب را گفت وسقيهم ربهم شرابا طهورا، ديدار را گفت: وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة. سماع بهره گوش، شراب بهره لب، ديدار بهره ديده...».

البته بر عالمان آگاه و بصير پوشيده نيست كه رؤيت‏خداوند با چشم سر مستلزم آن است كه خدا جسم باشد وآن محال است و ساحت مقدس بارى‏تعالى از آن منزه است.

بلى رؤيت‏خدا با قلب و با حقيقت ايمان، امرى است ممكن و مطلوب و روايات اهل بيت عصمت و طهارت نيز گوياى آن است و مراد از نظر به پروردگار در آيه كريمه هرچند مى‏تواند چنين معنايى باشد، ولى در روايات به نظر و انتظار ثواب پروردگار معنا شده است. سياق نيز مناسب با همين معنى است، و اما روايات بى‏سند و مدركى كه مورد استناد وى قرار گرفته است هرچند در برخى از كتابهاى اهل‏سنت چنين رواياتى ديده مى‏شود، ولى علاوه بر آنكه عده‏اى از آنها قابل حمل بر معناى مزبور است، در عقايد نمى‏توان به آنها اعتماد نمود، زيرا عقايد بايد بر دليل قطعى مبتنى باشد و هيچ يك از آن روايات قطعى الصدور نيست، بلكه رواياتى كه در آنها به صراحت درباره رؤيت‏خدا با چشم سر سخنى آمده، به دليل محال بودن محقق آن يا جعلى است و صادر نشده و يا تحريف شده است.

پيامبر(ص) در معراج با چشم سر خدا را ديد

در ذيل آيه كريمه «ما كذب الفؤاد ما راى‏» چنين مى‏گويد: «ثم اختلفوا فى الذى راه فقال قوم راى جبرئيل و هو قول ابن مسعود و عائشه و قال آخرون هو الله عزوجل ثم اختلفوا فى الرؤية فقال بعضهم رآه بقلبة دون عينه وهذا خلاف السنة، و المذهب الصحيح (ص) انه راى ربه عزوجل بعين راسه و هو قول الحسن و انس و عكرمة‏».

در آيه فوق علاوه بر آنكه دليلى وجود ندارد بر اينكه خداى متعال مرئى باشد، ممكن است ضمير «راى‏» به فؤاد برگردد و مراد رؤيت دل باشد و روايتى كه دلالت‏بر رؤيت‏خدا با چشم سر نمايد، صدور آن از پيامبر صلى‏الله عليه وآله محال است، پس وجهى براى آنچه كه مذهب صحيح ناميده شده است وجود ندارد.

ديده شدن خدا در خواب!

سخن وى در اين باره چنين است:

«روايت كنند از شافعى كه گفت‏خداى را عزوجل در خواب ديدم كه با من گفت: تمن على، از من آرزويى خواه گفتم: امتى على الاسلام‏».

و در جاى ديگر چنين آمده است: «احمد بن خضرويه حق تعالى را به خواب ديد گفتا: يا احمد كل الناس يطلبون منى الا ابايزيد فانه يطلبنى‏».

خدا از آسمان پايين مى‏آيد!

در ذيل آيه كريمه «هل ينظرون الا ان ياتيهم الله فى ظلل من الغمام‏» آورده است «وفى رواية عن النبى(ص) قال من العمام طاقات ياتى الله عزوجل فيها محفوفة بالملائكه وذالك قوله الا ان ياتيهم الله فى ظلل من الغمام، ظلل جمع ظله وظله سايبان است و غمام ابرى باشد سپيد رقيق، همان است كه در سوره الفرقان گفت: ويوم تشقق السماء بالغمام، اى عن الغمام، مى‏گويد آن روز كه باز شكافد آسمان از ابر سپيد نزول خداى را عزوجل به محشر تا داورى كند ميان خلق; و در سوره المزمل گفت: السماء منفطربه، اى بالله عزوجل حين ينزل فى ظلل من الغمام... مذهب اهل سنت و اصحاب حديث در چنين اخبار وآيات صفات به ظاهر به‏رفتن است و باطن تسليم كردن واز تفكر در معانى آن دور بودن و تاويل نه نهادن است كه تاويل راه بيراهان و تسليم شعار اهل سنت و ايمان است، وبر وفق اين آيت‏به روايت‏بوهريره، مصطفى(ص) گفت: فبينا نحن وقوف يعنى يوم القيمة... حتى ينزل الجبار تبارك وتعالى «فى ظلل من الغمام والملائكه و يحمل عرشه يؤمئذ ثمانية‏».

و در موضع ديگر از خواجه انصارى چنين نقل مى‏كند:

«پير طريقت گفت: ايمان ما از راه سمع است، نه به حيلت عقل به قبول و تسليم است نه به تاويل و تصرف، گردل گويد: چرا؟ گويى كه من امر را سرافكنده‏ام، اگرعقل گويد كه: چون؟ جواب ده كه من بنده‏ام. ظاهرقبول كن وباطن بسپار... آنچه مصطفى(ص) گفت:ينزل الله كل ليلة الى السماء الدنيا بنى جنة عدن بيده...».

مى‏دانيم كه اتيان به معنى آمدن و نزول به معنى پايين‏آمدن، مستلزم محدوديت و انتقال از مكانى به مكان ديگر است و اين بر خداى متعال محال است، پس بايد معناى ديگرى از آيه و روايات (به فرض صدور) مراد باشد. در معنى آيه بعضى استفهام انكارى دانسته‏اند و در نتيجه مفاد آيه اين است كه آيا آنها در انتظار هستند كه خدابا ملائكه به نزدشان بيايد و حال آنكه چنين چيزى محال است وبعضى مفاد آيه را تهديد دانسته‏اند و گفته‏اند مراد از اتيان خدا، آمدن فرمان اوست و در مورد نزول نيزمى‏توان گفت مراد، نزول رحمت‏خداست‏يا نزول پيك اوست و... .

خدا بر روى تخت قرار مى‏گيرد!

وى در تفسير آيه كريمه «ثم استوى على العرش‏» چنين اظهار مى‏كند:

«استواء در لغت عرب كه بر پى آن على آيد استقرار است، چنان كه الله گفت: اذا استويتم عليه واستوت على الجودى... و بيشتر در جلوس گويند و در قيام روا دارند چنان كه استوى رسول الله(ص) على المنبر... اما استواء به معنى استيلا و غلبه از ترهات جهميان است واين كفر است از دو وجه...».

خدا داراى جهت و مكان است!

در ذيل آيه كريمه «ثم اليه ترجعون‏» مى‏گويد: «و اين كلمه دليل است كه الله بر جهتى است از جهتهاى عالم، وآن هت‏بالا است‏به دليل ده آيت از قرآن يخافون ربهم من فوقهم وهوالقاهر فوق عباده ام امنتم من فى السماء...»; و در ذيل آيه كريمه «...و من عنده لايستكبرون من عبادته...» مى‏گويد:

«ومن عنده حجت است‏بر معتزله و جهميه در اثبات جهت و مكان بارى جل جلاله اذلولم يكن بذاته فى موضع وعلمه فى كل موضع لما كان لقوله ومن عنده معنى‏»

خدا داراى چشم و گوش است!

در ذيل آيه كريمه «ان الله كان سميعا بصيرا» مى‏گويد:

«و صح فى الخبران اباهريرة كان يقرء هذه الاية فوضع ابهامه على اذنه والتى تليها على عينيه وقال هكذا سمعت رسول الله(ص) يقرؤها ويضع اصبعيه عليهما وفى هذا الخبر اثبات السمع والبصر لله عزوجل على مالا يخفى على‏احد».

نسبت گناه و خطا به پيامبران!

وى همچنين بر اساس ظاهر برخى روايات و آيات، بدون توجه به قرائن عقلى و نقلى منفصل، با استناد به گفته جمعى از علماى اهل سنت، گناه پيش از نبوت و نوعى از صغائر را حتى بعد از نبوت بر پيامبران روا دانسته و سهو و غلط را پس از استقرار احكام به اتكاى بعضى از روايات بر آنان جائز شمرده است، كه اين خود اثر ديگرى از مبناى فكرى ناصحيح وى و تفريطى در حق پيامبران است كه در اثر غفلت از دلائل عقلى و نقلى دال بر عصمت انبياء از همه گناهان و مصونيت آنان از هر خطا و نسيان براى او و همفكرانش رخ داده است.

/ 1