گروه علوم قرآنى و مؤسسه امام خمينى (ره) ابو الفضل رشيد الدين ميبدى براى شناخت ابوالفضل رشيد الدين ميبدى مؤلف تفسير كشفالاسرار و عدة الابرار به كتابهاى متعدد و متنوعى مانند طبقات المفسرين سيوطى، طبقات الشافعيه سبكى، طرائق القائق معصوم عليشاه، ريحانة الادب مدرس شذرات الذهب ابن عماد حنبلى، البداية والنهاية ابن كثير، العبر ذهبى، روضات الجنات ميرزا محمدباقر موسوى، الكنى و الالقاب قمى(ره)، الكامل فى التاريخ ابن اثير، سير اعلام النبلاء ذهبى، معجم البلدان و معجم الادباء ياقوت و الانساب سمعانى مراجعه شد، ولى متاسفانه شرح حالى از وى به دست نيامد. تتبع انجام گرفته، حكايت از آن دارد كه ابوالفضل ميبدى شخصى است گمنام، كه در نزد اكثر قريب به اتفاق ارباب تراجم و شارحان احوال علما و مؤلفان و مفسران و عرفا، شناخته شده نبوده است; زيرا در هيچ يك از كتابهايى كه تا قرن يازدهم در شرح حال علما و مؤلفان و مفسران، فقها و محدثان، مشاهير و بزرگان، اديبان و عارفان و صوفيان نگاشته شده است از او ذكرى به ميان نيامده است، و حتى در كتابهايى مثل معجم البلدان و الانساب با اينكه بعضى از علمايى را كه داراى لقب ميبدى بودهاند ذكر كردهاند، از ايشان سخنى به ميان نياوردهاند. كتابهايى مانند طبقات المفسرين، طرائق الحقائق، العبر، روضات الجنات، الكامل فى التاريخ و البداية والنهاية با اينكه در شرح حال خواجه عبدالله انصارى مطالبى را يادآور شدهاند، حتى نام ابوالفضل ميبدى را هم ذكر نكردهاند. اولين كسى كه نام او را در زمره مؤلفان آورده حاجى خليفه است كه از طريق تحفة الصلاة ملاحسين كاشفى سبزوارى معروف به واعظ از تاليف وى با اطلاع شده است. اين كتابشناس معروف اهل تسنن در كتاب كشف الظنون مىنويسد: «كشف الاسرار للامام رشيد الدين ابى الفضل احمد بن ابى سعيد الميبدى ذكره الواعظ فى تحفة الصلاة». كسانى كه پس از حاجى خليفه درباره معرفى ميبدى و اثر وى سخنى گفتهاند، منبع اطلاعشان همان كلام حاجى خليفه و تفسير كشف الاسرار و ديباچه و مقدمات آن است. پس شناخت ما از ميبدى از طريق غير كشف الاسرار بسيار اندك و در حد كلام حاجى خليفه است، و نه تنها ميزان دانش و طرز تفكر و بينش او نامعلوم است، بلكه تاريخ تولد و وفات و محل دفن او هم مجهول است و حتى در نام و نسب او هم اختلاف است. راه ديگرى كه براى كسب اطلاعات بيشتر سبتبه ميبدى وجود دارد، مطالعه و تتبع در تفسير كشف الاسرار و مقدمات آن است، زيرا تاليف هر دانشمندى تا حد زيادى معرف شخصيت وى مىباشد. براساس ما در اينجا پس از معرفى تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار و اثبات اينكه مؤلف آن ميبدى است، شناسايى او را از طريق اثر مهم او پى مىگيريم.
تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار
تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار تفسير نسبتا مفصلى استبه زبان فارسى آميخته به عربى كه تا سالهاى اخير به صورت اجزائى پراكنده با نسخههاى گوناگون در حالت گمنامى به سر مىبرد. بنابر آنچه آقاى محمد محيط طباطبايى و آقاى على اصغر حكمت اظهار كردهاند، قسمتهايى از آن در تهران در كتابخانه شهيد مطهرى ره، (سپهسالار سابق) كتابخانه ملى و كتابخانه شخصى مرحوم محيط طباطبايى بوده و قسمتهايى از آن در كتابخانه آستان قدس رضوى، و دو قسمت آن در كابل و نسخه كاملى از آن در استانبول وجود داشته است. ملاحسين كاشفى سبزوارى مؤلف تفسير مواهب عليه متوفاى (910 ه) در موارد بسيارى از تفسير خويش قسمتهاى متعددى از اين تفسير را با اسم و لفظ نقل كرده است و در تفسير روح البيان تاليف اسماعيل حقى بروسوى، متوفاى (1137 ه) نيز بعضى از عبارات اين تفسير ديده مىشود و از اين نقلها معلوم مىشود كه همه يا قسمتى از اين تفسير در نزد آنان هم بوده و مورد استفاده آنان قرار گرفته است. به هر حال اين تفسير همچنان در گمنامى به سر مىبرد، تا آنكه در دهه چهارم قرن چهاردهم (1331 - 1339) به سعى و اهتمام آقاى على اصغر حكمت اجزاى پراكنده و نسخ گوناگون آن جمعآورى و در ده مجلد به زيور طبع آراسته گرديد. تفسير ياد شده به خاطر لطافت نثر و ارزش ادبىاش مورد توجه دانشگاهيان و دانشمندان فارسى زبان قرار گرفت و تحقيقات متعدد و مختلفى پيرامون آن انجام گرفت كه به آن اشاره مىشود: 1 - آقاى محمد مهدى ركنى، در سال 1340 هجرى شمسى تحقيق درباره اين تفسير را موضوع پايان نامه خودقرار داده و حاصل پنجسال متناوب مطالعه وپژوهشخود در مورد آن تفسير را در كتابى با عنوان لطائفى از قرآن كريم، منتشر نموده است. در دفتر دوم اين كتاب 105 قطعه برگزيده از النوبة الثالثه اين تفسير كه از نظر ايشان در زيبايى انشا و قدرت بيان برجستهترين قسمتهاى اين تفسير به شمار مىآيد، نقل كرده و در آخر آن نوشتار، واژهنامهاى در شرح لغات و اصطلاحات اين تفسير عرضه شده كه براى مطالعهكنندگان اين تفسير سودمند است. 2 - آقاى حبيبالله آموزگار در طول سالهاى 1344 تا 1349 به مطالعه اين تفسير پرداخته و آن را در دو مجلد تلخيص نموده و با نام «تفسير ادبى و عرفانى قرآن مجيد» اثر خواجه عبدالله انصارى، تاليف احمد ميبدى معرفى كرده است. 3 - بار ديگر آقاى ركنى آن دسته از روايات اين تفسير را كه در فضائل حضرت على عليهالسلام است، همراه با رواياتى كه از ائمه اطهار عليهم السلام در معنى آيات نقل شده، جمعآورى نموده و در ده بخش دستهبندى كرده ودر مقالهاى با عنوان جلوههاى تشيع در تفسير كشف الاسرار در ضمن يادنامه علامه امينى(ره) در سال 1352 در معرض استفاده شيفتگان ولايت قرار داده است. 4 - آقاى محمد جواد شريعت از سال 1350 ه . ش. براى سهولت استفاده از اين تفسير به تهيه فهرستى همت گماشت و حاصل زحماتش را در سال 1363 در اختيار علاقه مندان به اين تفسير قرار داد. 5 - آقاى رضا انزابىنژاد از بخش سوم اين تفسير مجموعهاى را برگزيده و در هفده فصل دستهبندى كرده وهمراه با اشارهاى به جهات صرفى و نحوى، سبك سخن و واژگان اين كتاب در نوشتهاى به نام گزيده تفسير كشف الاسرار در سال 1363 هجرى شمسى به بازار علم و دانش عرضه نموده است. 6 - آقاى بهروز ثروتيان روايات فارسى آن تفسير را (كه 581 روايت است)، در مجموعهاى به نام «روايات گهربار گزيده از تفسير كشف الاسرار» گردآورده ومشكلات لغوى و كلامى آن را در ذيل صفحات توضيح داده و اعلامى را كه در آن روايات به كار رفته، در پايان آن نوشتار با شرحى مختصر شناسانده است. 7 - قرآنى با ترجمه نوبت اول از كشف الاسرار با پيشگفتار مرحوم سيد حسن سادات ناصرى در سال 1384ه . ق. توسط انتشارات ابن سينا منتشر گرديده است.
مؤلف كشف الاسرار
پيش از آنكه اجزاى پراكنده تفسير كشف الاسرار توسط آقاى حكمت، جمعآورى و به صورت يك دوره كامل دهجلدى عرضه گردد، درباره مؤلف اين تفسير، ابهامهايى وجود داشت. آقاى محيط طباطبايى، در مورد قسمتى از اين تفسير كه در كتابخانهاش بوده، مىگويد: «نشانى از نويسنده و نام كتاب در دست نبود، تا آنكه ضمن جستجو در فهرست كتابخانه آستان رضوى، به قسمت ديگرى از اين تفسير به نام تفسير خواجه عبدالله انصارى برخوردم، و در مشهد ضمن تفتيش نسخ تفسير فارسى قديمى، با قسمت ديگرى از اين تفسير آشنا شدم كه مربوط به اول كتاب و مشتمل بر مقدمه و نام كتاب ديگرى از اين تفسير و سال تاليف آن بود. ولى چون حاجى خليفه در كشف الظنون، تفسيرى فارسى به همين نام را به سعد الدين تفتازانى نسبت داده، نويسنده فهرست كتابخانه آستانقدس،ناممؤلفاينتفسير را كه در مقدمه آن صريحا كشفالاسراروعدةالابرار،خواندهشده، سعدالدين مسعود بن عمر تفتازانى متوفاى 791 هجرى، نوشته است». مرحوم معين هم در مقالهاى، آن را با نام تفسير فارسى انصارى معرفى كرده است; و محمد سرور مولايى در مقدمه طبقات الصوفيه، در سه نوبت، تفسير كشفالاسرار را به خواجه نسبت داده و بعد مىگويد: «ممكن است تنظيم كتاب به صورتى كه اكنون در دست است، تلاش مريد و شاگرد او، ابوالفضل رشيد الدين ميبدى باشد» و آقاى عبدالحى حبيبى نيز در مقدمهاى كه براى طبقات الصوفيه نگاشته است، كشف الاسرار را از تاليفات خواجه به شمار آورده است. در پاورقى تفسير مواهب عليه نيز يك جا به مناسبت ذكر عبارتى از تفسير كشف الاسرار آمده است: «اين كشف الاسرار از سعدالدين مسعود بن عمر تفتازانى است»; و در جاى ديگر، تفسير كشفالاسرار را به خواجه عبدالله انصارى نسبت داده است. در فهرست كتب خطى آستان قدس رضوى (1304) ذيل حرف «تاء» چنين آمده است: «تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار، اثر تفتازانى است و كشف الظنون، آن را اشتباها به رشيدالدين ميبدى نسبت داده است.» در قسمت مخزن كتب خطى كتابخانه مذكور، دو نسخه از اين تفسير وجود دارد، در صفحه اول يكى از آنها كه كتاب خطى نسبتا قطورى است، چنين نوشته است: اسم كتاب: كشفالاسرار وعدةالابرار فارسى از آيه اول بقره تا 192 آن - اثر: ميبدى، تاليف: سعدالدين تفتازانى و در صفحه اول ديگرى چنين آمده است: اسم كتاب: كشف الاسرار وعدة الابرار فارسى، اثر: خواجه عبدالله انصارى، تاليف: ميبدى . ولى پس از جمعآورى و چاپ اجزاى آن، ديگر آن ابهامها برطرف شده و اكنون اين تفسير از تاليفات ابوالفضل رشيدالدين ميبدى شناخته شده است. ليكن مقتضاى تحقيق آن است كه در مورد دليل اين استناد دقتشود، چرا با اينكه اين تفسير به تفسير خواجه عبدالله انصارى معروف است، از تاليفات او به شمار نمىآيد; و چرا با اينكه حاجى خليفه در كتاب «كشف الظنون» تفسيرى را به همين نام به سعدالدين تفتازانى نسبت داده، اين تفسير از تاليفات او نباشد؟ براى اثبات اينكه مؤلف اين كتاب شخصى غير از تفتازانى و خواجه انصارى است، سه دليل مىتوان ذكر كرد: 1 - مؤلف همه جا در نوبت ثالثه با عنوان پير طريقتيا شيخ الاسلام انصارى و گاهى هم با قيد رحمتبر او باد، از خواجه ياد مىكند و اين خود دليل آن است كه اين تفسير پس از او نوشته شده و مؤلف آن، غير از خواجه است. 2 - از دو مورد در اين كتاب، استفاده مىشود كه در قرن ششم نوشته شده و در ديباچه كتاب نيز تصريح شده است كه آغاز تاليف كتاب 520 هجرى قمرى بوده است. از سوى ديگر خواجه عبدالله انصارى در سال 481 وفات كرده است و تفتازانى نيز متوفاى 791 هجرى است. بنابراين، نمىتوان اين كتاب را از تاليفات تفتازانى يا خواجه عبدالله انصارى دانست. 3 - مؤلف تفسير در ديباچه، صريحا مىنويسد: «من كتاب شيخ الاسلام عبدالله بن محمد انصارى را در تفسير قرآن مطالعه نمودم و چون در غايت ايجاز بود، تصميم گرفتم كه بال سخن را در آن باز نموده، عنان زبان را در شرح آن رها سازم». اين عبارت به خوبى نشان مىدهد كه اين تفسير، شرح بر تفسير خواجه است نه خود آن. البته اين تفسير شرح متن كتاب خواجه نيست، بلكه مطالب خواجه همان نكتههايى است كه در نوبت ثالثه با عنوان پير طريقت، شيخالاسلام انصارى و امثال آن، نقل مىشود و چه بسا علت نسبت اين كتاب به خواجه هم ناشى از سوء برداشت از همين عبارت ديباچه باشد.
ميبدى در آينه كشف الاسرار
يكى از بهترين راههاى شناسايى مؤلف تفسير كشف الاسرار خود تفسير اوست و ما پس از ذكر مقدمه جوياى شناسايى ميبدى از طريق تفسير او مىشويم.
الف) دوران زندگى او
هرچند زمان تولد و وفات او را نمىتوان از اين تفسير به دست آورد، ولى ديباچه و قسمتى از مندرجات آن گوياى اين است كه ميبدى در قرن ششم هجرى مىزيسته است و اين تفسير را از سال 520 به بعد به رشته تحرير در آورده است. ايشان در ديباچه مىگويد: «وشرعتبعون الله فى تحرير ما هممت فى اوائل سنة عشرين و خمسماة وترجمت الكتاب بكشف الاسرار و عدة الابرار». در ذيل آيه كريمه «واذ واعدنا موسى اربعين ليلة» نوشته است: «موسى از امتخويش چهل روز بيرون شد، امت وى گوساله پرستشدند و اينك امت محمد(ص) پانصد و اند سال گذشت تا مصطفى(ع) از ميان ايشان بيرون شده، و دين و شريعت او هر روزه تازهتر و مؤمنان بر راه راست و سنت او هر روز پايندهتر بنگر. پس از پانصد سال ركن دولتشرع او عامر، عود ناضر، شاخ مثمر، شرف مستعلى، حكم مستولى». در ذيل آيه كريمه «...والربانيون والاحبار بما استحفظوا من كتاب الله...» در نوبت ثالثه مىنويسد: لاجرم پانصد سال گذشت تا اين قرآن در زمين، ميان خلق استبا چندان خصمان دين كه در هر عصرى بودند، هرگز كس زهره آن را نداشت و قوت نيافت و راه نبرد به حرفى از آن بگردانيدن يا به وجهى تغيير و تبديل در آن آوردن». در بيان رموز و اشارات «حم عسق» مىگويد: «هر حرفى از اين حروف، اشارت به علو مرتبت و كمال كرامت مصطفى است -صلواتالله و سلامه عليه- كه در خزائن غيب اوست كه جواهر دولت دارد، و در دست روزگار اوست كه حقوق جلالت دارد. پس از پانصد و اند سال، تباشير صبح روز دولتشريعت او تابنده و شمع شمايل شرف سنت او فروزنده». عبارات فوق به روشنى دلالتبر آن دارد كه كتاب در قرن ششم تاليف شده است، ولى اين مطلب با زمان مطرح شده در موارد زير سازگار نيست. در ذيل آيه كريمه «وبالحق انزلناه وبالحق نزل» نوشته است: «موسى را معجزهاى دادم كه دست دشمنان به وى رسيد، مصطفى عربى(ص) را معجزهاى دادم كه دست هيچ دشمنى هرگز به وى نرسيد، ششصد و اند سال گذشت تا هزاران دشمنان ازين زنديقان و خصمان دين كوشيدند تا در قرآن طعنى زنند و نقصى آرند نتوانستند، همه رفتند و قرآن بىعيب و نقصان بماند، خود مىگويد جل جلاله وتقدست اسمائه: «وبالحق انزلناه وبالحق نزل». در نسخه توپ قاپوسراى در ذيل آيه كريمه «وواعدنا موسى اربعين ليلة» چنين آمده است: «بنگر پس از هشتصد سال ركن دولتشرع او عامر، عود ناضر...». آقاى محيط طباطبايى در بيان خصوصيات نسخهاى از اين تفسير كه در كتابخانه ملى ملك وجود دارد مىنويسد: «و در خاتمه تفسير به آيه 172 از همان سوره (بقره) به اضافه اين عبارت ختم مىشود: «تم الربع الاول من كتاب كشف الاسرار و عدة الابرار فى تفسير كلام الله الغفور القهار فى الثانى و العشرين من شهر ذى قعدة سنة ثلث و العشرين وثمانماة» در رفع اين ناسازگارى مىتوان گفتبا توجه به تعدد و هماهنگى عباراتى كه دلالتبر تاليف كتاب در قرن ششم داشت، بايد سه عبارت ديگر را كه با يكديگر نيز ناسازگارند معلول اشتباه كاتبان و نسخهبرداران دانست; بويژه آنكه نسخه توپ قاپوسراى با عبارت صدر آن جمله تاريخ تاليف را پانصد و اندى مىداند ناسازگار است و عبارت سوم كه زمان تاليف را قرن نهم مىداند مىتواند زمان نسخهبردارى از كتاب پس از فوت ميبدى را مد نظر داشته باشد. سخن آقاى دانشپژوهكه حسينبنعلىگويا (719 ه.) نسخه كتاب فصول را از روى خط ميبدى نوشته است و ما در آينده آن را نقل خواهيم كرد، بر فرض ثبوت، گواه ديگرى استبر عدم صحت عبارت نسخه توپ قاپوسراى و نسخه كتابخانه ملى ملك; زيرا اين سخن حاكى از آن است كه ميبدى قبل از سنه 719 ه . مىزيسته است.
ارتباط وى با خواجه انصارى
عبدالحى حبيبى و محمد سرور مولايى، ميبدى را از تلاميذ و معاصران خواجه عبدالله انصارى معرفى كردهاند و رضا انزابىنژاد احتمال داده است كه وى محضر درس خواجه را درك كرده باشد. محمد مهدى ركنى آورده: «احتمال اينكه ميبدى از معاصران و تلاميذ خواجه عبدالله انصارى باشد بعيد به نظر مىرسد، زيرا از او به عنوان شخصى در نام مىبرد و به دعاهايى چون «قدس الله روحه» و «رحمه الله» از مقتداى خود ياد مىكند و اشاره هم به درك حضورش نمىنمايد». ما براى تحقيق در اين مطلب به سراغ تفسير كشف الاسرار مىرويم تا ببنيم از آن چه استفاده مىشود، ولى قبل از آن چند جملهاى در معرفى خواجه انصارى تقديم مىداريم: خواجه عبدالله انصارى از رجال بزرگ بزرگ تصوف و داراى تاليفات متعددى در اين موضوع است. در سال 396ه . در هرات متولد شده و پس از فراگيرى حديث وتفسير و فقه نزد استادان شافعى در سال 417 ه . براى تكميل معارف به نيشابور رفته و براى استفاده از خلال بغدادى به بغداد سفر نمود و پس از طى مراحل و جمع وضبط احاديثبه زادگاه خويش برگشت و به تربيت مريدان پرداخت و با علم كلام به مخالفتبرخاست و به تاليف كتابى بر ضد كلام همت گماشت و به اين جهتبه دستور خواجه نظام الملك از آن سامان تبعيد شد. وى در شهر هرات مريدان زيادى داشت و به شيخ الاسلام شهرت يافت و سرانجام در سال 481 ه. در هشتاد و پنجسالگى وفات نمود. ميبدى در ديباچه تفسير كشف الاسرار او را چنين توصيف مىنمايد: «كتاب فريد عصر و وحيد دهر شيخ الاسلام ابو اسماعيل عبدالله بن محمد بن على انصارى قدس الله روحه را در تفسير قرآن و كشف معانى آن مطالعه كردم»; و در اكثر موارد از نوبت ثالثه اين تفسير، او را با عناوينى از قبيل پير طريقت، عالم طريقت، شيخ الاسلام انصارى، پير صوفيان، پير بزرگ، پير طريقت و جمال اهل طريقت، عالم طريقت و پيشواى اهل حقيقتشيخالاسلام انصارى، الامام شيخ الاسلام عبدالله انصارى، پير طريقتشيخ الاسلام انصارى عالم طريقت عبدالله انصارى، و شيخالاسلام عبدالله انصارى ياد نموده و مطالبى شيوا با نثرى جذاب و زيبا از او نقل شده است و در مواردى با كلمات قدس الله روحه و رحمةالله او را دعا نموده است. هرچند فاصله زمانى ميبدى از خواجه عبدالله انصارى در حدى نيست كه امكان حضور يافتن در درس خواجه را از او منتفى نمايد و دعاهايى از قبيل رحمةالله و قدس الله روحه نيز با اينكه شاگرد وى باشد منافاتى ندارد; زيرا ممكن است در عنفوان جوانى (مثلا از سن پانزده تا بيست و پنجسالگى) به درس خواجه حضور يافته و در اواخر عمر خويش (مثلا از سن شصت و چهار سالگى به بعد) به تاليف كشف الاسرار و شرح تفسير موجز خواجه همت گماشته باشد، ولى عبارات و عناوين مزبور دلالتى ندارد بر اينكه ميبدى شاگرد خواجه باشد و كلمه ديگرى هم كه دال بر اين مطلب باشد در آن تفسير يافت نشد. بلى، توصيف مزبور و عناوين فوق گوياى آن است كه خواجه در نزد ميبدى از عظمتخاصى برخوردار بوده و نسبتبه خواجه و نوشتههاى او ارادت و عنايت ويژهاى داشته و از معتقدان و مريدان او بوده است و تشابه و تقارب تامى كه بين عقايد و افكار و آثار خواجه و او به چشم مىخورد، از آثار همان اعتقاد و ارادت است. لذا آقاى عبدالحى حبيبى را بر آن داشته تا بگويد نويسنده طبقات الصوفيهاى كه به املاى خواجه است همان ميبدى است. از اين بيان معلوم شد كه هجرت وى به هرات و بلاد خراسان كه مورد حدس بعضى قرار گرفته است، نيز محرز نيست; زيرا استفاده علمى از نوشتهها و آثار خواجه مستلزم سفر به آن بلاد نمىباشد. پس استاد يا اساتيد او ناشناختهاند و محل تحصيل و تعلم و فعاليت علمى او نيز مانند محل وفات و دفن وى نامعلوم است. تنها از اشتهار او به لقب «ميبدى» و انتساب او به «ميبد» مىتوان استفاده كرد كه زادگاه او شهر ميبد بوده است.
مذهب ميبدى
مطالب تفسير كشف الاسرار و عدة الابرار گوياى آن است كه مؤلف آن از معتقدان به مذهب تسنن و نسبتا متعصب است; زيرا هرچند بخشى از فضائل حضرت على(ع) وحضرت فاطمه(س) و بعضى ديگر از امامان معصوم عليهمالسلام را ذكر كرده و گاه از آنان با تمجيد ياد نموده است، ولى در موارد بسيارى از اين كتاب، اهل سنت و جماعت را ستوده و تنها آنان را فرقه ناجيه دانسته و خلفاى اهل سنت را مورد مدح و ثنا قرار داده و فضائلى اغراقآميز براى آنان ذكر كرده است. حضرت على عليهالسلام را در رتبه چهارم معرفى مىكند و نه تنها عقايد و آراى شيعه را مورد بىمهرى قرار داده است، بلكه مكرر آنان رافضى ناميده و مورد نكوهش قرار داده است و ما نمونهاى از آن موارد را به عنوان گواه بر اين مدعا ذكر مىكنيم: در ذيل آيه كريمه «واعتصموا بحبل الله جميعا ولاتفرقوا» رواياتى را ذكر مىكند مبنى بر اينكه امت اسلام هفتاد و سه فرقه مىشوند و همه آنها در آتش هستند، جز يك فرقه از آنان، و بعد چنين مىگويد: «بزرگان دين و ائمه سلف تفسير اين هفتاد و سه كردهاند و به چهار اصل از اصول بدعتباز آوردهاند و هر يكى به هشتده تقسيم كرده، فرقهاى ناجيه از آن بيرون كرده است، فقالوا: اصول البدع الخوارج والروافض والقدريه والمرجئه كل افترقت على ثمانية عشر فرقة فذلك اثنتان وسبعون فرقة واهل الجماعة الفرقة الناجية.» در جاى ديگر نوشته است: «فرقه ناجيه و امت مرضيه، اهل سنت و جماعت، كه ظاهر ايشان به متابعت و قدوت مقيد است و باطن ايشان به معرفت و فراست مؤيد، عمر بن الخطاب گفت فرداى قيامت كه رب العزت ندا كند «اين رجالنا؟» كس نيارد كه سر برآرد مگر اهل سنت و جماعت گويند: لبيك اللهم لبيك، رب العزت گويد: صدقتم عبادى! انتم احبائى اكرمكم اليوم بما تشتهون لتمسككم بكتابى و متابعتكم; رسولى آن ساعتبود كه اهل ضلالت گويند: يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا». و در نكوهش شيعه چنين اظهار مىدارد: «بوبكر خليفه بود، رافضيان بر او طعن كردند، خلافت او را بماند و رافضى به لعنتبماند در اين جهان و در آن جهان، چنانكه گفت: «لعنوا فىالدنيا والاخرة». با توجه به موضعگيريهاى فوق كه نظاير آن در اين تفسير بسيار زياد است، به نادرستبودن بيان آقاى بهروز ثروتيان در معرفى ميبدى پى مىبريم، وى مىنويسد: «و از شيوه و شگرد خاص بحث و بررسى آيات و نحوه تنظيم و ارائه روايات، آشكار است كه از پيروان و طرفداران مولاى متقيان و اولاد اطهار اوست. آغاز و پايان سخن خود را با ريزهكارى خاصى به ذكر فضل و فضيلت اميرمؤمنان(ع) آراسته است» همچنين تعبير «جلوههاى تشيع در تفسير كشف الاسرار» كه عنوان مقاله بعضى از نويسندگان است، نبايد اين تو هم را به وجود آورد كه نويسنده اين تفسير گرايشى به تشيع داشته و رگههايى از معارف شيعى را در كتاب خود آورده است; زيرا ذكر بعضى از فضائل اميرمؤمنان(ع) آن هم در خيلى از موارد به صورت نقل قول از ديگران و يا نقل پارهاى از روايات، از زبان بعضى از امامان معصومعليهمالسلام حاكى از گرايش وى به تشيع ونشانه پيروى و طرفدارى او ازمولاى متقيان و اولاد اطهار اونيست، بخصوص كه در مواردى روايتى را كه بىسند ومدرك از زبان بعضى از امامانعليهم السلام نقل كرده است، در تاييد مذهب تسننو موافق با عقايد ويژه اهل سنت است. فضائلاميرمؤمنان به لحاظ كثرت و اشتهار آن، مطلبى است كه همه فرقههاى مسلمان بخصوص پيروان مكتب شافعى به آن اقرار واعتراف دارند و آن را كم و بيش در كتابهاى خود آوردهاند. مميز تشيع، اعتقاد به امامتبلافصل اميرمؤمنانبه نصب از جانب خداى منان است كه نه تنها در اين تفسير نشانى از پذيرش اين اعتقاد وجود ندارد، بلكه در موارد بسيارى از آن، عباراتى مشاهده مىشود كه گوياى مخالفت ميبدى با اين اعتقاد است وحتى افضيلتى را كه بعضى از اهل تسنن مانند ابنابىالحديد براى اميرمؤمنان(ع) اظهار كردهاند، وىانكار مىكند.
مكتب فقهى ميبدى
از مطالعه كشف الاسرار به دست مىآيد كه ميبدى از پيروان مكتب شافعى است; زيرا هرچند به اين مطلب تصريح نكرده است و در بعضى از موارد ديدگاه مالك واحمد و ابوحنيفه را نيز نقل مىكند، ولى در موارد بسيار، بلكه در همه جا، آراى شافعى را در مسائل فقهى نقل نموده و گاهى بر آن دليل هم آورده است و در بعضى موارد، قياس را كه مبناى فقهىابوحنيفه است، مردود مىشمارد. در ذيل آيه كريمه ولاجنبا الاعابرى سبيل حتى تغتسلوا مىگويد: اگر دين به قياس بودى، غسل در اراقتبول واجب بودى و آبدست در خروج منى آن بول نجس است و اين منى پاك در بول نجس طهارت كهين واجب و در منى پاك طهارت مهين، تا بدانى كه بناى دين بر منقول است نه بر معقول، و بر كتاب نه بر قياس، و بر تعبد است نه بر تكلف». مواردى كه ديدگاه شافعى را نقل كرده يا بر آن دليل آورده، بسيار است از مطالعه اين موارد علاوه بر مكتب فقهى او ميزان دانش فقهى وى نيز معلوم مىشود.
تصوف و عرفان وى
ميبدى در آغاز تفسير كشف الاسرار، پس از بيان اين كه در اين كتاب در هر مجلس سه نوبتسخن خواهد گفت، وبتسوم را نوبتبيان رموز عارفان و اشارات صوفيان و لطائف مذكران معرفى نموده است و در نوبتهاى سوم اين تفسير، از صوفيان و عارفانى چون سرى سقطى، بويزيد بسطامى، بوبكر شبلى، جنيد بغدادى، ذوالنون مصرى، حسن بصرى، ابوبكر واسطى، بشر حافى، حسين بن منصور حلاج، بوبكر قحطبى، سفيان ثورى، ابوالقاسم گرگانى، معروف كرخى، رابعه عدويه و بويژه خواجه عبدالله انصارى با تجليل و احترام ياد نموده، حكايتها از آنان آورده، و مناجاتها و سخنها از آنان نقل كرده است. همچنين در اين بخش از تفسير كشف الاسرار كه در حقيقت تاويل قرآن به مذاق اهل تصوف و عرفان است، اصطلاحات صوفيانهاى چون حقيقت، طريقت، منازل، مكاشفات، قبض، بسط، شكر، صحو، بقا، فنا، وجد، شهود، هيبت، انس، جذبه و سماع و امثال آن فراوان به كار رفته است و گاه آيات كريمه قرآن با اصطلاحات صوفيان به ناروا تاويل و تطبيق شده است. به عنوان مثال آيه كريمه «وما منا الا له مقام معلوم» كه از قول جبرئيل حكايتشده و اشاره به مقام معين فرشتگان دارد بدون دليل و بيان از كلام راسخان در علم با حالات صوفيان و اختراعات آنان تطبيق شده است. عبارت وى در اين مورد چنين است: «وما منا الا له مقام معلوم، اين آيتبر لسان طريقت اشارت استبه منازلات و مكاشفات ارباب حقيقت، يكى در شكر وجد، يكى در برق كشف، يكى در حيرت شهود، يكى در نور قرب، يكى در ولايت وجود، يكى در بهاء جمع، يكى در حقيقت افراد. اين هفت درياستبر سر كوى توحيد نهاده، رونده تا برين هفت دريا گذر نكند، روا نباشد كه به سر كوى توحيد رسد...». از كار وى شگفت است در جايى گويد: مرتبت دار دين ما دو چيز است: «قال الله» و «قال رسول الله» و در جاى ديگر بدون بيانى از «قال الله» و «قال رسول الله» اين چنين آيات را تاويل مىنمايد! به هر حال اين عبارات و حكايات و تاويلات و تطبيقات، گوياى آن است كه ميبدى از شيفتگان مكتب تصوف و از مريدان عارفان و صوفيان و از سالكان طريقتخواجه عبدالله انصارى است. گرچه وى در تصوف و عرفان صاحب مكتب نيست، ولى از پيروان مكتب خواجه عبدالله است كه در تبليغ و ترويج آن جدى و كوشاست و گواه آن اين است كه تفسير موجز او را مبناى تفسير خود قرار داده است و همه جا در نوبتسوم، مطالب و مواعظ عرفانى او را ذكر نموده است.
مبانى اعتقادى رشيد الدين
با مطالعه در تفسير كشف الاسرار، به دست مىآيد كه ميبدى از اصحاب حديث مىباشد و به ظواهر آيات و يثسختيايبند است. نهتنها به براهين عقلى اعتمادى ندارد، بلكه به شدت با آن مخالف است. فلسفه و كلام را تخطئه مىكند و آن را از شيطان مىداند. اصل دين را كتاب و سنت و اجماع معرفى كرده و عقل را به عنوان وسيلهاى براى شناخت دين نپذيرفته است. انديشه و تفكر و بحث را در شناخت دين مطلوب ندانسته و درنيافته پذيرفتن را ستوده است. معتزليان را تخطئه نموده و بعضى از آراى اشعريان را مردود شمرده و اصحاب حديث را حق معرفى كرده است و توجه به قرائن عقلى را در فهم ظواهر آيات و روايات روا ندانسته و تاويل ظواهر به اتكاى براهين عقلى را كار طاغيان مىداند. به عنوان نمونه مواردى از كلمات وى را يادآور مىشويم: «مذهب اهل سنت و اصحاب حديث در چنين اخبار و آيات صفات به ظاهر بهرفتن است و باطن تسليم كردن و از تفكر در معانى آن دور بودن و تاويل راه بيراهان است وتسليم شعار اهل سنت و ايمان است». «تاويل بگذار كه تاويل راه بيراهان است و مايه طغيان است، اقرار و تسليم گوش دار و از ظاهر دستبر مدار كه راه مؤمنان است و اعتقاد سنيان است و نجات در آن است». و در جاى ديگر از خواجه عبدالله انصارى چنين نقل مىكند: «شيخ الاسلام انصارى گفت: استواى خداوند بر عرش در قرآن است و مرا بدين ايمان است. تاويل نجويم كه تاويل در اين باب، طغيان است، ظاهر قبول كنم و باطن تسليم. اين اعتقاد سنيان است و نادريافته به جان پذيرفته طريقت ايشان است...»; و باز خود چنين مىگويد: «آن كار كه الله بدان راضى و بنده بدان پيروز و گيتى بدان روشن، اتباع كتاب و سنت است. اهل سنت و جماعت راهبرانند ميان كتاب و سنت. ايمان ايشان سمعى و دين ايشان نقلى نادريافته پذيرفته و استوار گرفته و آن را گردن نهاده و از راه انديشه و تفكر و بحث و تكلف برخاسته». در تخطئه معتزله مىگويد: «نگونسار باد معتزلى، كهگفت الله گناه نخواهد بر بنده كه خواستن گناه زشتبود، نهچنان است كه معتزلى گفت، الله در ازل آزال دانست كه بنده چه كند نخواست كه آنچه وى داند چنان نبود»; ودررد اشعريان نيز چنين مىگويد: «اشعريان گفتند حروف در قرآن و غيرقرآن آفريده است وگفتند كلام خداوند معنى است قائم به ذات او بىحرف وبىصوت و اين عقيده اهل سنت و اصحاب حديث نيست». و در تخطئه علم كلام مىگويد: «اما علم كلام آن است كه گفت جل جلاله: وان الشياطين ليوحون الى اوليائهم، جاى ديگر گفت: زخرف القول غرور، همان است كه گفت: وان يقولوا تسمع لقولهم، و آن بگذاشتن نص كتاب و سنت است وازظاهر با تكلف و بحثشدن است و از اجتهاد با استحسان عقول و هواى خود شدن است و دانستن اين علم جهل است. شافعى گفت: العلم بالكلام جهل والجهل بالكلام علم». و در ذيل آيه كريمه «ان الذين يجادلون فى آيات الله بغير سلطان اتاهم...» مىگويد: «اين مجادلت اقتحام متكلفان است و خوض معترضان و جدال مبتدعان و تاويل جهميان و ساخته اشعريان و تزوير فلسفيان و قانون طبايعيان». هرچند پيروى از كتاب و سنت و تسليم بودن در برابر آيات كريمه و روايات شريفه امرى است مطلوب و در خور ستايش، و تاويل آيات و روايات بر اساس حدس وگمان و تكلف و استحسان، امرى ناپسند و موجب انحراف از كتاب و سنت است، ولى ناروا دانستن انديشه وتفكر در فهم مفاهيم و مقاصد آيات و روايات علاوه برآنكه مخالفتبا آيات و رواياتى است كه تدبر نكردن در آيات كريمه را نكوهش نموده و به تدبر و تعقل براى دستيافتن به حقايق آن ترغيب مىكند، تصورى است ناصواب وموجب بازماندن از درك مقاصد واقعى كتاب وسنت است. توضيح آنكه در فهم آيات و روايات هم بايد قرائن لفظى متصل و منفصل را در نظر داشت، چنانكه ميبدى نيز به آن قائل است، و هم بايد به قرائن عقلى توجه كرد، واينروشى است كه عقلا در محاورات خود و در فهم مطالب و درك مقصود از عبارات بر طبق آنعمل مىكنندو شارع مقدس نيز همين روش عقلا را پسنديده ومقصود خود را در قالب آن بيان كرده است، زيراازطرف شارع منع و ردعى در اين مورد ديده نشدهاست. بر اين اساس، اعتماد نداشتن به براهين عقلىوبىتوجهى به قرائن عقلى در هنگام فهم ازآياتوروايات موجب دور شدن از معانى واقعى آيات وروايات است و منشا اشتباه و گمراهى در فهم قرآنوشريعت است كه ميبدى و همه همفكران وى به آن مبتلا گشتهاند. بد نيست در اينجا به پارهاى از آن اشتباهها كه برخاسته از اين مبناى فكرى نادرست ميبدى است اشاره شود:
ديده شدن خداوند در آخرت
ميبدى مىنويسد: «شيخ الاسلام انصارى گفت: غيب بر سه گونه است: غيبى هم از چشم و هم از خرد، و غيبى از خرد نه از چشم و غيبى از چشم نه از خرد... و او كه از عقل غيب است و از چشم، امروز الله تعالى است، در دنيا از چشم و خرد هر دو غيب است و فردا در آخرت از عقل غيب است». در ذيل آيه كريمه «واذ قلتميا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتكم الصاعقة وانتم تنظرون» مىگويد: «اين آيت دليل است كه آفريدگار جل جلاله ديدنى است و رد استبر معتزله كه رؤيت را منكرند، و وجه دليل آن است كه از موسى نكيرى پيدا نشد بر ايشان به آن سؤال و اگر مستحيل بودى بر موسى، انكار آن واجب بودى كه بر پيامبران واجب باشد كه چون منكرى ببيند آن را منكر شوند و از آن نهى كنند». و در جاى ديگر از قول خداى متعال چنين نقل مىكند: «رب العزة گفتى: عبدى اگر خواهى كه در ولايتم نگرى لله ملك السموات والارض.. ورخواهى كه فردا در من نگرى امروز از صنع من با من نگر به ديده دل، الم تر الى ربك كيف مد الظل، تا فردا به فضل من در نگرى به ديده سر، وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة». و در بخش تاويل آيه مزبور، از مراد خويش چنين نقل مىكند: «پير طريقت گفت: بهره عارف در بهشتسه چيز است: سماع و شراب و ديدار، سماع را گفت: فهم فى روضة يحبرون. شراب را گفت وسقيهم ربهم شرابا طهورا، ديدار را گفت: وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة. سماع بهره گوش، شراب بهره لب، ديدار بهره ديده...». البته بر عالمان آگاه و بصير پوشيده نيست كه رؤيتخداوند با چشم سر مستلزم آن است كه خدا جسم باشد وآن محال است و ساحت مقدس بارىتعالى از آن منزه است. بلى رؤيتخدا با قلب و با حقيقت ايمان، امرى است ممكن و مطلوب و روايات اهل بيت عصمت و طهارت نيز گوياى آن است و مراد از نظر به پروردگار در آيه كريمه هرچند مىتواند چنين معنايى باشد، ولى در روايات به نظر و انتظار ثواب پروردگار معنا شده است. سياق نيز مناسب با همين معنى است، و اما روايات بىسند و مدركى كه مورد استناد وى قرار گرفته است هرچند در برخى از كتابهاى اهلسنت چنين رواياتى ديده مىشود، ولى علاوه بر آنكه عدهاى از آنها قابل حمل بر معناى مزبور است، در عقايد نمىتوان به آنها اعتماد نمود، زيرا عقايد بايد بر دليل قطعى مبتنى باشد و هيچ يك از آن روايات قطعى الصدور نيست، بلكه رواياتى كه در آنها به صراحت درباره رؤيتخدا با چشم سر سخنى آمده، به دليل محال بودن محقق آن يا جعلى است و صادر نشده و يا تحريف شده است.
پيامبر(ص) در معراج با چشم سر خدا را ديد
در ذيل آيه كريمه «ما كذب الفؤاد ما راى» چنين مىگويد: «ثم اختلفوا فى الذى راه فقال قوم راى جبرئيل و هو قول ابن مسعود و عائشه و قال آخرون هو الله عزوجل ثم اختلفوا فى الرؤية فقال بعضهم رآه بقلبة دون عينه وهذا خلاف السنة، و المذهب الصحيح (ص) انه راى ربه عزوجل بعين راسه و هو قول الحسن و انس و عكرمة». در آيه فوق علاوه بر آنكه دليلى وجود ندارد بر اينكه خداى متعال مرئى باشد، ممكن است ضمير «راى» به فؤاد برگردد و مراد رؤيت دل باشد و روايتى كه دلالتبر رؤيتخدا با چشم سر نمايد، صدور آن از پيامبر صلىالله عليه وآله محال است، پس وجهى براى آنچه كه مذهب صحيح ناميده شده است وجود ندارد.
ديده شدن خدا در خواب!
سخن وى در اين باره چنين است: «روايت كنند از شافعى كه گفتخداى را عزوجل در خواب ديدم كه با من گفت: تمن على، از من آرزويى خواه گفتم: امتى على الاسلام». و در جاى ديگر چنين آمده است: «احمد بن خضرويه حق تعالى را به خواب ديد گفتا: يا احمد كل الناس يطلبون منى الا ابايزيد فانه يطلبنى». خدا از آسمان پايين مىآيد! در ذيل آيه كريمه «هل ينظرون الا ان ياتيهم الله فى ظلل من الغمام» آورده است «وفى رواية عن النبى(ص) قال من العمام طاقات ياتى الله عزوجل فيها محفوفة بالملائكه وذالك قوله الا ان ياتيهم الله فى ظلل من الغمام، ظلل جمع ظله وظله سايبان است و غمام ابرى باشد سپيد رقيق، همان است كه در سوره الفرقان گفت: ويوم تشقق السماء بالغمام، اى عن الغمام، مىگويد آن روز كه باز شكافد آسمان از ابر سپيد نزول خداى را عزوجل به محشر تا داورى كند ميان خلق; و در سوره المزمل گفت: السماء منفطربه، اى بالله عزوجل حين ينزل فى ظلل من الغمام... مذهب اهل سنت و اصحاب حديث در چنين اخبار وآيات صفات به ظاهر بهرفتن است و باطن تسليم كردن واز تفكر در معانى آن دور بودن و تاويل نه نهادن است كه تاويل راه بيراهان و تسليم شعار اهل سنت و ايمان است، وبر وفق اين آيتبه روايتبوهريره، مصطفى(ص) گفت: فبينا نحن وقوف يعنى يوم القيمة... حتى ينزل الجبار تبارك وتعالى «فى ظلل من الغمام والملائكه و يحمل عرشه يؤمئذ ثمانية». و در موضع ديگر از خواجه انصارى چنين نقل مىكند: «پير طريقت گفت: ايمان ما از راه سمع است، نه به حيلت عقل به قبول و تسليم است نه به تاويل و تصرف، گردل گويد: چرا؟ گويى كه من امر را سرافكندهام، اگرعقل گويد كه: چون؟ جواب ده كه من بندهام. ظاهرقبول كن وباطن بسپار... آنچه مصطفى(ص) گفت:ينزل الله كل ليلة الى السماء الدنيا بنى جنة عدن بيده...». مىدانيم كه اتيان به معنى آمدن و نزول به معنى پايينآمدن، مستلزم محدوديت و انتقال از مكانى به مكان ديگر است و اين بر خداى متعال محال است، پس بايد معناى ديگرى از آيه و روايات (به فرض صدور) مراد باشد. در معنى آيه بعضى استفهام انكارى دانستهاند و در نتيجه مفاد آيه اين است كه آيا آنها در انتظار هستند كه خدابا ملائكه به نزدشان بيايد و حال آنكه چنين چيزى محال است وبعضى مفاد آيه را تهديد دانستهاند و گفتهاند مراد از اتيان خدا، آمدن فرمان اوست و در مورد نزول نيزمىتوان گفت مراد، نزول رحمتخداستيا نزول پيك اوست و... . خدا بر روى تخت قرار مىگيرد! وى در تفسير آيه كريمه «ثم استوى على العرش» چنين اظهار مىكند: «استواء در لغت عرب كه بر پى آن على آيد استقرار است، چنان كه الله گفت: اذا استويتم عليه واستوت على الجودى... و بيشتر در جلوس گويند و در قيام روا دارند چنان كه استوى رسول الله(ص) على المنبر... اما استواء به معنى استيلا و غلبه از ترهات جهميان است واين كفر است از دو وجه...». خدا داراى جهت و مكان است! در ذيل آيه كريمه «ثم اليه ترجعون» مىگويد: «و اين كلمه دليل است كه الله بر جهتى است از جهتهاى عالم، وآن هتبالا استبه دليل ده آيت از قرآن يخافون ربهم من فوقهم وهوالقاهر فوق عباده ام امنتم من فى السماء...»; و در ذيل آيه كريمه «...و من عنده لايستكبرون من عبادته...» مىگويد: «ومن عنده حجت استبر معتزله و جهميه در اثبات جهت و مكان بارى جل جلاله اذلولم يكن بذاته فى موضع وعلمه فى كل موضع لما كان لقوله ومن عنده معنى» خدا داراى چشم و گوش است! در ذيل آيه كريمه «ان الله كان سميعا بصيرا» مىگويد: «و صح فى الخبران اباهريرة كان يقرء هذه الاية فوضع ابهامه على اذنه والتى تليها على عينيه وقال هكذا سمعت رسول الله(ص) يقرؤها ويضع اصبعيه عليهما وفى هذا الخبر اثبات السمع والبصر لله عزوجل على مالا يخفى علىاحد». نسبت گناه و خطا به پيامبران! وى همچنين بر اساس ظاهر برخى روايات و آيات، بدون توجه به قرائن عقلى و نقلى منفصل، با استناد به گفته جمعى از علماى اهل سنت، گناه پيش از نبوت و نوعى از صغائر را حتى بعد از نبوت بر پيامبران روا دانسته و سهو و غلط را پس از استقرار احكام به اتكاى بعضى از روايات بر آنان جائز شمرده است، كه اين خود اثر ديگرى از مبناى فكرى ناصحيح وى و تفريطى در حق پيامبران است كه در اثر غفلت از دلائل عقلى و نقلى دال بر عصمت انبياء از همه گناهان و مصونيت آنان از هر خطا و نسيان براى او و همفكرانش رخ داده است.