بوستان سعدی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بوستان سعدی - نسخه متنی

مصلح بن عبدلله سعدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت در معنى رحمت بر ضعيفان و انديشه در عاقبت





  • بناليد درويشى از ضعف حال
    نه دينار دادش سيه دل نه دانگ
    دل سائل از جور او خون گرفت
    توانگر ترش روي، باري، چراست؟
    بفرمود كوته نظر تا غلام
    به ناكردن شكر پروردگار
    بزرگيش سر در تباهى نهاد
    شقاوت برهنه نشاندش چو سير
    فشاندش قضا بر سر از فاقه خاك
    سراپاى حالش دگرگونه گشت
    غلامش به دست كريمى فتاد
    به ديدار مسكين آشفته حال
    شبانگه يكى بر درش لقمه جست
    بفرمود صاحب نظر بنده را
    چو نزديك بردش ز خوان بهره اى
    شكسته دل آمد بر خواجه باز
    بپرسيد سالار فرخنده خوى
    بگفت اندرونم بشوريد سخت
    كه مملوك وى بودم اندر قديم
    چو كوتاه شد دستش از عز و ناز
    بخنديد وگفت اى پسر جور نيست
    نه آن تند روى است بازارگان
    من آنم كه آن روزم از در براند
    نگه كرد باز آسمان سوى من
    خداى ار به حكمت ببندد درى بسا مفلس بينوا سير شد
    بسا مفلس بينوا سير شد



  • بر تندرويى خداوند مال
    بر او زد به سربارى از طيره بانگ
    سر از غم برآورد و گفت اى شگفت
    مگر مي نترسد ز تلخى خواست؟
    براندش بخوارى و زجر تمام
    شنيدم كه برگشت از او روزگار
    عطارد قلم در سياهى نهاد
    نه بارش رها كردو نه بارگير
    مشعبد صفت، كيسه و دست پاك
    بر اين ماجرى مدتى برگذشت
    توانگر دل و دست و روشن نهاد
    چنان شاد بودى كه مسكين به مال
    ز سختى كشيدن قدمهاش سست
    كه خشنود كن مرد درمنده را
    برآورد بى خويشتن نعره اى
    عيان كرده اشكش به ديباجه راز
    كه اشكت ز جور كه آمد به روي؟
    بر احوال اين پير شوريده بخت
    خداوند اسباب و املاك و سيم
    كند دست خواهش به درها دراز
    ستم بر كس از گردش دور نيست
    كه بردى سر از كبر بر آسمان؟
    به روز منش دور گيتى نشاند
    فرو شست گرد غم از روى من
    گشايد به فضل و كرم ديگرى بسا كار منعم زبر زير شد
    بسا كار منعم زبر زير شد


/ 272