گفتار اندر گردش روزگار
تو با خلق سهلى كن اى نيكبخت گر از پا درآيد، نماند اسير به آزار فرمان مده بر رهى چو تمكين و جاهت بود بر دوام كه افتد كه با جاه و تمكين شود نصيحت شنو مردم دور بين خداوند خرمن زيان مي كند نترسد كه نعمت به مسكين دهند بسا زرومندا كه افتاد سخت دل زير دستان نبايد شكست
دل زير دستان نبايد شكست
كه فردا نگيرد خدا بر تو سخت كه افتادگان را بود دستگير كه باشد كه افتد به فرماندهى مكن زور بر ضعف درويش و عام چو بيدق كه ناگاه فرزين شود نپاشند در هيچ دل تخم كين كه بر خوشه چين سرگران مي كند وزان بار غم بر دل اين نهند؟ بس افتاده را ياورى كرد بخت مبادا كه روزى شوى زير دست
مبادا كه روزى شوى زير دست