/ سوره كهف / آيه هاى 82 - 76 - ترجمه تفسیر مجمع البیان جلد 16

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر مجمع البیان - جلد 16

امین الاسلام طبرسی؛ ترجمه: علی کرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

/ سوره كهف / آيه هاى 82 - 76

76 . قالَ اِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَىْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنى قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَّدُنّى عُذْراً.

77 . فَانْطَلَقا حَتّى اِذا اَتَيا اَهْلَ قَرْيَةٍ اِسْتَطْعَما اَهْلَها فَاَبَوْا اَنْ يُضيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ اَنْ يَنْقَضَّ فَاَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ اَجْراً.

78 . قالَ هذا فِراقُ بَيْنى وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

79 . اَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ فَاَرَدْتُ اَنْ اَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً.

80 . وَ اَمَّا الْغُلامُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا اَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً.

81 . فَاَرَدْنا اَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكوةً وَ اَقْرَبَ رُحْماً.

82 . وَ اَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِى الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ اَبُوهُما صالِحاً فَاَرادَ رَبُّكَ اَنْ يَبْلُغا اَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنْزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ اَمْرى ذلِكَ تَأويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

ترجمه

76 - [موسى ] گفت: اگر از اين پس در مورد چيزى از تو پرس و جو نمودم، ديگر با من همراهى نكن، چرا كه [پس از اين مهلت ديگر] از طرف من به عذرى [قانع كننده ]رسيده اى [و عذرت همه جا پذيرفته است ].

77 - پس به راه افتادند، تا آنگاه كه بر مردم شهرى وارد شدند [و به خاطر احساس گرسنگى ] از مردم آن [شهر]، مواد غذايى خواستند، امّا آنان از پذيرايى آن دو [انسان بلندمرتبه ] سر باز زدند؛ پس در آنجا ديوارى را يافتند كه مى خواست فروغلطد، و وى آن [ديوار] را برپا داشت [و بدان استوارى و استحكام بخشيد]. [موسى با تماشاى اين منظره ] گفت: [دوست من!] اگر مى خواستى [چنين كارى انجام دهى، مى توانستى ]براى آن مزدى دريافت دارى [و براى اين مردم تنگ نظر كه به ما غذا ندادند، رايگان كار نكنى ].

78 - [او در پاسخ موسى ] گفت: اين [بار، ديگر هنگامه ] جدايى ميان من و توست؛ به زودى تو را از حقيقت آنچه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى آگاه خواهم ساخت [و باطن آن كارها را برايت رو خواهم نمود].

79 - امّا آن كشتى [كه آن را شكافتم ]، از آنِ بينوايانى بود كه در دريا كار مى كردند [و به وسيله آن زندگى خويش را اداره مى نمودند]، و من بر آن شدم [تا] آن را [براى مصون ماندن از مصادره ] معيوب سازم، چرا كه پشت سرشان پادشاهى [بيدادگر ]بود كه هر كشتى [سالم و] درستى را به زور [و بيداد براى خود ]مى گرفت.

80 - و امّا [جريان ] آن نوجوان [اين گونه است كه ] پدر و مادرش [انسانهايى ]با ايمان بودند و من ترسيدم [كه مباد او با عملكرد نادرست خود ]آن دو را به طغيانگرى و كفر وادارد.

81 - از اين رو خواستم كه پروردگارشان براى آن دو [فرزندى ]پاك تر و پرمهرتر از او را جايگزين سازد.

82 - و امّا آن ديوار، از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجينه اى نهفته بود كه به آن دو اختصاص داشت، و پدرشان مردى شايسته كردار بود، از اين رو پروردگارت خواست كه آن دو به مرحله رشد خويش برسند و گنج خود را كه بخشايشى از سوى پروردگارت [به آنان ] بود بيرون آورند؛ و من [هرگز] آن [كارهاى به ظاهر ناپسند] را [خودسرانه و] به رأى خويش انجام ندادم. [آرى دوست من!] اين بود حقيقت آنچه كه تو نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى.

نگرشى بر واژه ها

«انقضاض»: ريزش و فرودآمدن سريع.

«وراء»: پشت سر؛ و گاهى به پيشارو نيز گفته مى شود.

«ارهاق»: به فراگرفتن و پوشيدن چيزى گفته مى شود.

«مساكين»: جمع «مسكين» به مفهوم بينواست.

تفسير

و اينك هنگامه جدايى است...

اين دومين بارى بود كه «موسى» بر خلاف تعهّد پيشين خود زمام شكيب را از دست داد و با ديدن چهره ظاهرى كارهاى آن بنده وارسته و شايسته خدا زبان به چون و چرا گشود و آن مرد خدا نيز او را به ياد عهد و پيمانش افكند. اينك قرآن در نخستين آيه مورد بحث به ترسيم پوزش خواهى «موسى» پرداخته و مى فرمايد:

قالَ اِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَىْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنى

«موسى» گفت: اگر پس از اين در مورد چيزى زبان به پرس و جو و چون و چرا گشودم، ديگر با من رفاقت و همراهى مكن و مرا با خود مبر.

قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَّدُنّى عُذْراً.

آرى، اگر بازهم شكيبايى نورزم و زبان به اعتراض بگشايم، ديگر تو معذور خواهى بود و پيش بينى ات درست است كه من نمى توانم با تو همراهى كنم و در برابر كارهايت - تا روشن شدن راز و رمز آنها - شكيبايى پيشه سازم.

در روايت است كه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله اين آيه را تلاوت كرد و فرمود: استحيى نبى اللّه موسى ولو صبر لرأى الفاً من العجائب.

پيامبر خدا، موسى از ناشكيبايى خويش در برابر آن ماجراهاى پراسرار خجلت زده شد، و اگر مى توانست شكيبايى كند، هزار كار شگفت انگيز از «خضر» نظاره مى كرد.

پس از اين رويارويى و تعهدِ دگرباره موسى، سفر ادامه يافت. قرآن در اين مورد مى فرمايد:

فَانْطَلَقا حَتّى اِذا اَتَيا اَهْلَ قَرْيَةٍ

پس آن دو به راه افتادند تا بر مردم شهرى وارد شدند.

«ابن عباس» مى گويد: آن شهر «انطاكيه» نام داشت.

امّا به باور «ابن سيرين» و «محمد بن كعب»، به شهر «ايله» رسيدند.

و به باور پاره اى ديگر به شهر «ناصره» كه يك شهر ساحلى و در كنار دريا بود وارد شدند.

و مسيحيان را به خاطر انتساب به همين شهر است كه «نصارى» گفته اند.

يادآورى مى گردد كه اين ديدگاه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است.

اِسْتَطْعَما اَهْلَها فَاَبَوْا اَنْ يُضيِّفُوهُما

آنان از مردم آن شهر مواد غذايى خواستند، امّا آنان از پذيرايى آن دو ميهمان گران قدر و خسته، سر باز زدند.

از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده اند كه فرمود: كانوا أهل قرية لئام.(144)

مردم آن شهر مردمى تنگ نظر و دون همت و فرومايه بودند.

و از حضرت صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود: مردم آن شهر از پذيرايى «موسى» و «خضر» سر باز زدند و تا روز رستاخيز نيز از ميهمان گران قدرى چون آن دو پذيرايى نخواهند كرد.

فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ اَنْ يَنْقَضَ

پس در آنجا ديوارى را ديدند كه مى خواست فروغلطد و ويران گردد.

روشن است كه «ديوار» داراى اراده نيست و توان تصميم گيرى ندارد تا فرو ريزد و يا استوار بماند؛ با اين بيان اين نسبت دادن و اين تعبير، مجازى است و در ادبيات عرب نمونه دارد.

فَاَقامَهُ

و «خضر» آن ديوار را تعمير نمود و استوارى اش بخشيد.

قالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ اَجْراً.

و بدان دليل كه مردم شهر فرومايگى نشان داده و از پذيرايى آنان سر باز زده بودند، و با اين وصف «خضر» ديوارى را براى آنان تعمير كرد و از فرو ريختن آن جلوگيرى نمود، موسى سخت شگفت زده شد و با از كف دادن زمام سكوت و شكيبايى گفت: دوست عزيز! مى خواستى در برابر اين كار مزدى دريافت دارى تا بتوانيم به وسيله آن موادّ غذايى و خوار و بار مورد نياز را فراهم آوريم. چرا براى اين مردم تنگ نظر به رايگان كار كردى؟!

و درست در اينجا بود كه اعلان جدايى شد و آن بنده راستين خدا رو به «موسى» كرد و گفت:

قالَ هذا فِراقُ بَيْنى وَ بَيْنِكَ

اينك هنگامه جدايى ميان من و شما فرا رسيده است.

و به باور پاره اى منظور اين است كه، و اين گفتار تو براى سومين بار باعث شد كه ميان من و تو جدايى افتد.

سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

و آنگاه افزود: به زودى پرده از روى راز و رمز كارهايى كه انجام مى دادم، و چهره ظاهرى آنها براى تو غير قابل تحمل بود، برخواهم داشت.

راز آن سه كار شگفت انگيز

1 - امّا جريان كشتى

پس از اعلان هنگامه جدايى، آن بنده راستين خدا به ترسيم اسرار آن سه كار شگفت انگيز خويش پرداخت تا پيش از تحقق فراق، راز و رمز آنها را بيان داشته و پس از بهره رسانى به آن بهترين شاگرد از او جدا شود. از اين رو در بيان راز نخستين كار خود گفت:

اَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ

راز سوراخ كردن آن كشتى اين بود كه كشتى مورد اشاره از آن بينوايان و كارگران تهيدستى بود كه جز آن چيزى نداشتند.

يَعْمَلُونَ فىِ الْبَحْرِ

آنان به وسيله آن كشتى در دريا كار مى كردند و با درآمد آن زندگى خويشتن را اداره مى نمودند.

فَاَرَدْتُ اَنْ اَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً.

و من بر آن شدم تا آن را براى مصون ماندن از مصادره و طمع بيدادگران معيوب سازم، چرا كه در فراروى آنان فرمانروايى ستمكار بود كه هر كشتى سالم و درستى را براى خود مصادره مى كرد.

اين تفسير براى آيه شريفه از «قتاده» و «ابن عباس» است و آنان واژه «وراء» را به مفهوم «فرارو» گرفته اند و نه پشت سر؛ چرا كه به بيان «ابن عباس» اگر زمامدار بيدادگر و حرامخوار پشت سر آنان بود، كه ديگر كشتى از خطر گذشته بود و نيازى به اين تدبير بازدارنده نبود.

با اين بيان، «خضر» روشنگرى مى كند كه راز سوراخ كردن كشتى آن بود كه وقتى شاه بيدادگر آن را معيوب ديد از بردن آن چشم بپوشد؛ و به گونه اى آن را شكافت كه تعمير آن نيز براى صاحبانش كار آسانى بود.

و به باور پاره اى منظور اين است كه زمامدار بيدادپيشه پشت سر آنان بود و پس از بازگشتِ كشتى آن را مى برد، و «خضر» از اين رويداد آگاه بود امّا آنان خبر نداشتند.

2 - موضوع آن نوجوان

آنگاه به ترسيم راز دومين كار عجيب خويش پرداخت و رو به «موسى» گفت:

وَ اَمَّا الْغُلامُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ

امّا آن نوجوانى كه او را در برابر ديدگان تو از پا درآوردم، رازش اين بود كه پدر و مادرش انسان هايى با ايمان و شايسته كردار بودند.

فَخَشِينا اَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً.

و ما دريافتيم كه اگر بماند آنان را از راه توحيد و تقوا منحرف ساخته و طغيانگرى و كفرگرايى اش آنان را نيز به طغيان و كفر وامى دارد.

به باور پاره اى اين فراز از كلام خداست و نه «خضر»، امّا به باور پاره اى ديگر ممكن است از «خضر» باشد و او بگويد: من بيم آن داشتم كه آن نوجوان پدر و مادرش را به كفر و طغيان كشد و از راه توحيد و ايمان منحرف سازد، چرا كه او در زندگى دست به كارهايى ناپسند مى يازيد و آنان را به تعصّب و دفاع نابجا وادار مى كرد و آنان بخاطر او، در اوج تعصّب و غضب به كارهايى دست مى زدند كه سر از كفرگرايى و تجاوز از مرز مقررات و طغيانگرى درمى آورد.

و از ديدگاه پاره اى منظور اين است كه: من دوست نداشتم كه آن نوجوان در زندگى اش از راه كفر و سركشى پدر و مادر را به گناه و بيداد بكشاند.

و نيز در ادامه گفتارش افزود:

فَاَرَدْنا اَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكوةً وَ اَقْرَبَ رُحْماً.

پس ما چنين خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى به آنان ارزانى دارد كه از نظر دين باورى و ديندارى و رفتار و كردار، پاك تر و شايسته تر، و از نظر پيوند با پدر و مادر و نزديكانش، پر مهرتر و با محبت تر باشد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: پس ما چنين خواستيم كه پروردگارشان به جاى او فرزندى به آنان ارزانى دارد كه بيشتر مورد مهر و محبت آنان قرار گيرد و شايسته تر باشد.

يكى از دانشوران در اين مورد مى گويد:

به خداى سوگند مى دانيم كه پدر و مادر آن نوجوان در روز ولادت او شادمان شدند و در روز كشته شدنش گريان؛ امّا اگر اين نوجوان مى ماند، باعث تباهى آنان مى گشت.

بر اين باور است كه انسان با ايمان بايد به خواست خدا خشنود باشد، چرا كه خواست او كه عادل و فرزانه است، براى انسان با ايمان، از آنچه خودش مى خواهد و آرزو مى كند بهتر است؛ انسان توحيدگرا بايد يقين داشته باشد كه آنچه را خدا برايش مى خواهد و مى پسندد، براى او بهتر و سودبخش تر است؛ از اين رو بايد از بارگاه او نيكى و سعادت بخواهد و به فرمان و خواست و اندازه گيرى او خشنود باشد.

در روايت است كه خدا به آن پدر و مادر، به جاى آن نوجوان دخترى ارزانى داشت كه از نسل او هفتاد پيامبر ديده به جهان گشودند.

و برخى آورده اند كه آن دختر با يكى از پيامبران خدا پيمان زندگى مشترك بست و از او پيامبرى ديده به جهان گشود كه به دست او جامعه و امتى هدايت يافت.

دو نكته ظريف

1 - از آيه شريفه و ماجراى كشته شدن اين نوجوان، اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه خدا بر بندگان خويش پرمهر است، چرا كه اين كار تدبيرى از سوى خدا بود.

2 - و نيز اين نكته دريافت مى گردد كه هرگاه خدا بداند كه انسان با ايمان در شرايط و حالتى به گمراهى و تباهى مى افتد، از نظر حكمت و فرزانگى بر اوست كه شرايط و حالت او را دگرگون سازد تا با تغيير شرايط او را از سقوط مصون دارد. روشن است كه اين در مورد فرد و جامعه با ايمان و شايسته كردارى است كه از تباهى و شرارت بيزار باشد.

لا

دو پرسش و پاسخ آنها

لا 1 - اگر آگاهى و دانشى بسان دانش «خضر» براى غير پيامبران پديد آمد، آيا مى توانند كارى بسان كار او انجام دهند و فردى را كه آينده اش تيره و تار است بكشند؟

پاسخ

اگر چنين دانشى تخلف ناپذير و چنين آگاهى دقيق و خدشه ناپذيرى براى ما نيز پديد آيد، در آن صورت مى توانيم به آن گونه كارها دست بزنيم؛ امّا نبايد فراموش كرد كه چنين دانش و آگاهى ويژه پيامبران و امامان معصوم است و ديگران از آن بى بهره اند. به همين دليل هم اين كارها بر ديگران روا نيست.

2 - پرسش دوم اين است كه: خدا مى توانست خود آن نوجوان را به مرگ طبيعى از دنيا ببرد و «خضر» را به اين كار وادار نسازد تا مورد سرزنش و چون و چرا قرار گيرد و پيامبرى چون موسى نيز نتواند در برابر كار او شكيبايى ورزد، پس چرا اين كار را به «خضر» واگذار فرمود؟

پاسخ

1 - آفريدگار هستى مى دانست كه ماندگار بودن پدر و مادر آن نوجوان بر ايمان و تقوا، تنها در گرو از ميان برداشته شدن آن نوجوان بود؛ از اين رو اين تدبير را به «خضر» واگذار كرد.

2 - افزون بر اين هنگامى كه ماندن آن نوجوان مايه تباهى است، و آفريدگارش نيز مى تواند او را از راه مرگ طبيعى يا به كارى كه انجام شد، از ميان بردارد، و در برابر درد و رنجى كه از راه دوّم به او مى رسد، چندين و چند برابر پاداشش بدهد و درد و رنج او را جبران كند، چرا اين كار درست نباشد؟

با اين بيان، كشته شدن او، هم باعث مصون ماندن خود و پدر و مادرش از تباهى و تبهكارى و سقوط در طغيان و كفر مى گردد، و هم به خاطر تحمل درد و رنج كشته شدن پاداشى بزرگ در پى دارد؛ پاداش بزرگ و ماندگارى كه به جان خريدن اين درد و رنج در برابر آن بسى ناچيز است.

3 - امّا راز برپا ساختن آن ديوار

و سرانجام به بيان راز سومين كار خويش پرداخت و گفت:

وَ اَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِى الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما

امّا راز تعمير و استوار ساختن آن ديوارى كه در حال فروريختن بود، اين است كه: آن ديوار از آن دو كودك پدر از دست داده مى باشد و در زير آن گنجينه اى پربها نهان است و بايد مصون بماند...

منظور از واژه «كنز» گنج مى باشد كه به انبوهى از طلا و نقره و زر و سيمِ نهان شده گفته مى شود.

آن گنج چه بود؟

1 - گروهى از جمله «سعيد بن جبير»، «مجاهد» و «ابن عباس» برآنند كه در اين گنجينه نوشته ها و صحيفه هايى از علوم مدفون شده بود كه بسيار ارزنده و پربها بود.

2 - امّا «قتاده» و «عكرمه» بر اين باورند كه طلا و نقره انباشته شده بود.

از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله در اين مورد روايتى آورده اند كه ديدگاه دوّم را تأييد مى كند.

3 - و «ابن عباس» و «حسن» آورده اند كه در زير آن ديوار و در آن «گنج» لوحى زرين بود كه در آن، اين گونه نوشته شده بود:

عجباً لمن يؤمن بالقدر كيف يحزن؟

عجباً لمن ايقن بالرّزق كيف يتعب؟

عجباً لمن ايقن بالموت كيف يفرح؟

عجباً لمن يؤمن بالحساب كيف يغفل؟

عجباً لمن راى الدّنيا و تقلّبها باهلها كيف يطمئنّ اليها؟

لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول اللّه صلى الله عليه وآله.(145)

شگفتا از كسى كه به اندازه گيرى و «قضا و قدر» به مفهوم واقعى آن ايمان دارد، آنگاه چگونه در زندگى اندوهگين مى گردد؟

و شگفت از كسى كه به روزى رسانى خدا و رزق او ايمان دارد، آنگاه چگونه خود را بيهوده به رنج مى افكند؟

شگفت از كسى كه مرگ را باور دارد، و آنگاه چگونه شادمان مى شود؟

شگفت از كسى كه به حسابرسى خدا يقين مى آورد، و آنگاه چگونه غفلت مى ورزد؟

و شگفت از آن كه، فراز و نشيب ها و دگرگونى هاى دنيا با مردم دنيا را مى نگرد و آنگاه چگونه به آن دل مى بندد و به آن آرامش مى يابد؟

راستى كه خدايى، جز يكتا آفريدگار هستى نيست؛ و محمد صلى الله عليه وآله پيامبر برگزيده و بنده محبوب خداست.

اين بيان با اندك تفاوت از حضرت صادق عليه السلام نيز روايت شده است.

گفتنى است كه اين ديدگاه در بردارنده دو ديدگاه ديگر نيز مى باشد، چرا كه به روشنى بيانگر آن است كه در زير آن ديوار «لوحى» از زرِ پربها نهفته بود؛ و بر روى آن، اندرزهايى انسانساز و حكيمانه براى همگان نگارش يافته بود؛ از اين رو آن گنجينه، هم زر و سيم داشت و هم علم و دانش، هم گنج مادى و اقتصادى بود و هم معنوى و اخلاقى.

وَ كانَ اَبُوهُما صالِحاً

«ابن عباس» مى گويد: خداى فرزانه و پرمهر دليل حفظ گنجينه را شايسته كردارى پدر آن دو كودك يتيم عنوان مى دارد، و از شايستگى كودكان چيزى نمى گويد.

و از ششمين امام نور آورده اند كه ميان اين دو كودك و آن پدر شايسته كردار هفت طبقه فاصله بود.

پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله فرمود: انّ اللّه ليعلم بصلاح الرّجل المؤمن ولده و ولد ولده و اهل دويرته و دويرات حوله فلا يزالون فى حفظ اللّه لكرامته على اللّه.(146)

خدا به خاطر شايسته كردارى و درستكارى انسان با ايمان، كار فرزند و فرزندزاده و خاندان و نزديكان و همسايگان و خانه هاى پيرامون او را بسامان مى آورد، و به خاطر گرامى بودن او در بارگاه خدا، همه آنان در پرتو قدرت بى كران خدا در امن و امان خواهند بود.

فَاَرادَ رَبُّكَ اَنْ يَبْلُغا اَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنْزَهَما

پس پروردگارت بر آن بود كه آنان به مرحله رشد و آگاهى برسند و بتوانند نيك و بد را باز شناسند و دارايى خويشتن را حراست كنند و آنگاه كه به اين مرحله بال گشودند و رسيدند، گنج خود را استخراج نمايند و از آن بهره ور گردند.

رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ

و اين بركت و نعمت و رحمتى از سوى پروردگارت بر آنان بود.

با اين بيان، «خضر» به «موسى» يادآورى مى كند كه آنچه در مورد ديوار انجام داده است به خاطر مهر و لطف خدا بر آن دو كودك يتيم و به پاداش شايسته كردارى پدرشان بوده است.

وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ اَمْرى

و من اين كار را بر اساس رأى و نظر خويش انجام ندادم، بلكه اين كار و ديگر كارهايى كه براى تو شگفت انگيز مى نمود، همه به فرمان خدا بود.

«ابن عباس» مى گويد: منظور اين است كه، اين مطلب به خواست خدا و از جانب او براى من روشن شد و من به خواست او اين كار را انجام دادم.

ذلِكَ تَأويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.

و اين راز كارهايى بود كه ديدن آنها براى تو دشوار بود و در مورد آنها با من به چون و چرا پرداخته بودى و شكيبايى از كف مى دادى.

آيا «خضر» زنده است؟

در اين مورد دو نظر آمده است:

1 - به باور پاره اى از جمله «ابو على جبايى»، او جهان را به درود گفته و نمى تواند زنده باشد؛ چرا كه اگر زنده بود، هم مردم او را مى شناختند، و هم از اقامتگاه و جايگاه زندگى اش آگاه مى شدند؛ و چون نه او را مى شناسند و نه از اقامتگاهش آگاهى دارند، در مى يابيم كه جهان را به درود گفته است.

افزون بر اين نكته، مى دانيم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله آخرين پيامبر خداست و پس از او پيامبرى نخواهد بود؛ بر اين اساس «خضر» نمى تواند پس از رحلت آن حضرت زنده باشد.

2 - امّا به باور ما اين گفتار و اين ديدگاه درست به نظر نمى رسد؛ چرا كه اگر خداى توانا بخواهد و اراده كند او را زنده نگاه مى دارد و عمرى به بلنداى آفتاب به او ارزانى مى دارد، به ويژه كه همه پيروان اديان آسمانى بر اين عقيده اند كه بسيارى از كارهاى پيامبران فراتر از كارهاى طبيعى و عادى است.

افزون بر آن، چه مانعى دارد كه آن حضرت در ميان جامعه ها و مردم باشد و او را بنگرند و ببينند، امّا به خواست خدا او را نشناسند؟

و اين مطلب نيز كه رسالت و نبوّت پيامبر ما آخرين دعوت و شريعت است، مطلبى است درست، امّا روشن است كه رسالت «خضر» پيش از دعوت و رسالت پيامبر اسلام است؛ و اگر او شريعت و راه و رسم خاصّى نيز داشته است، به وسيله شريعت پيامبر گرامى عمرش به پايان رسيده است. به هر حال ديدگاه «جبايى» درست به نظر نمى رسد، و زنده بودن او هيچ گونه ناسازگارى با رسالت آخرين پيامبر خدا و راه و رسم جاودانه او ندارد.

پرتوى از آيات

نكات آموزنده اين داستان شگفت انگيز

آيات بيست و سه گانه اى كه داستان شگفت انگيز و درس آموز «موسى» آن پيامبر خدا، و «خضر» آن آموزگار بزرگ را به تابلو قرآن مى برد، افزون بر آنچه آمد، نكات و درس هاى انسانساز ديگرى دارد كه به پاره اى از آنها اشاره مى رود:

1 - درس پايدارى در راه هدف هاى والا

اين نخستين درس انسانساز اين داستان شگفت انگيز است كه موسى به جوان همراه خويش روشنگرى مى كندكه من دست بردار نخواهم بود تا به هدف و به نقطه برخورد اين دو دريا، كه وعده گاه ما مى باشد برسم، گرچه اين كار، سال هايى طولانى تلاش و تحرّك بخواهد. لا ابرح حتّى ابلغ...

2 - با جوانان و جوانمردان

جوانى و جوانمردى سمبل اقتدار و شكوه،

شور و حركت،

پايدارى و پايمردى،

صفا و پاكدلى،

جمال و كمال،

آراستگى و زيبايى،

دگردوستى و فداكارى،

وحق جويى و حس پذيرى و ديگر ارزش هاى والاست...

و اين داستان شگفت انگيز اين درس را مى دهد كه ما در مسير زندگى، چنين همراهان و همكاران و همفكران و همنشينانى را براى خود بخواهيم و بجوييم...و اذ قال موسى لفيته...

3 - هشدار از آفت غفلت و فراموشكارى

آفت غفلت زدگى و فراموشكارى، بر باد دهنده فرصت ها و نابود كننده امكانات و بر باد دهنده عمرها و سرمايه هاى گرانبهاست؛ و اگر اين آفت، تا غفلت از خدا و آخرت و حساب و كتاب و پاداش و كيفر نيز سرايت كند كه فاجعه بزرگ تر مى شود.

و درس ديگر اين داستان، اين است كه از آفت غفلت زدگى هشدار مى دهد، و آن را از وسوسه ها و دام ها و نقشه هاى شيطان عنوان مى سازد. و ما انسانيه الاّ الشّيطان ....

4 - حق جويى و حق پويى

قرآن انسان را به حق جويى برمى انگيزد و به حق پذيرى فرمان مى دهد و به حق شناسى و حق پرستى رهنمون مى گردد، و از او مى خواهد كه در پرتو توبه و تفكّر و انديشيدن و انديشاندن حق را بيابد و ناحق را در همه چهره ها مردود شمارد.

و اين، درس ديگر اين داستان است. ذلك ما كنا نبغ فارتدّا على آثارهما قصصاً

5 - جوينده سرانجام يابنده است

از آيات مورد بحث، اين درس سازنده نيز دريافت مى گردد كه هر جوينده راه نيكبختى و هر آموزگار كمال، سرانجام در پرتو تلاش و كوشش يابنده آن است؛ درست همان گونه كه موسى و جوان همراهش سرانجام آن آموزگار بزرگى را كه گمشده خود مى دانستند يافتند. فوجدا عبداً من عبادنا...

6 - در راه دانش و كمال بايد هر رنجى را به جان خريد

قرآن كتاب دانش و بينش است و در كران تا كران آيات خويش به فراگرفتن دانش و بينش سفارش مى كند، و اين داستان اين درس را مى دهد كه بايد براى يافتن آموزگارى شايسته كه به راستى بنده خدا باشد و با بيان و گفتارش دل را زنده كند، هر رنجى را به جان خريد... فوجدا عبداً من عبادنا...

7 - علم براى عمل است و نه....

از درس هاى بسيار ظريف اين داستان اين است كه به خوبى روشنگرى مى كند كه دانش وبينش براى عمل شايسته و رفتار عادلانه و انسانى است، نه براى مناظره و سخنورى و پرگويى و يا ابزار قدرت و سلطه ساختن اين نعمت گران خدا. قال له موسى...

و پيشواى گران قدر توحيد در بيانى درس آموز مى فرمايد:

خلق اربعة لاربعة:

العلم للعمل لا للمجادلة،

و المال للانفاق لا للامساك،

و العبد للتعبّد لا للتنعّم،

و الدّنيا للعبرة لا للعمارة.(147)

چهار نعمت گران خدا هستند كه براى چهار هدف آفريده شده اند:

نعمت دانش براى عمل آفريده شده است و نه براى بحث و ستيزه گرى، و نعمت ثروت براى انفاق، نه تنگ نظرى و روى هم انباشتن؛ و انسان براى يكتاپرستى، و نه لذت جويى و بى بندبارى و گناه، و دنيا براى عبرت آموزى و نه براى ساختن و آراستن ظاهرى و بدون آراستگى اخلاقى و حقوقى و اجتماعى و انسانى و معنوى.

8 - پرهيز از شتاب در داورى

شتاب در كارها، و شتابزدگى، شيوه اى ناپسند است، به ويژه در كارهاى بزرگى كه با آبرو و حيثيت، جان و مال، حقوق و آزادى، كرامت و موجوديت، سرنوشت و آينده ديگران و يا خود انسان پيوند دارد.

امير مؤمنان عليه السلام در برشمردن ويژگى هاى داوران و حاكمان زيبنده، پرهيز از داورى شتاب آلود، و پايدارى و شكيبايى براى دريافت حقيقت را مورد تأكيد قرار مى دهد، و بهترين داوران را شكيباترين آنها در راه كشف حقيقت معرفى مى كند؛ ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيّتك فى نفسك... و لا يكتفى بادنى فهم دون اقصاه ... و اصبرهم على تكشف الامور.(148)

و از درسهاى بزرگ اين داستان همين اصل حياتى و انسانى است كه بايد تا روشن شدن راز كارها شكيبا بود و از داورى شتابزده پروا كرد.

/ 33