/ سوره يوسف / آيه هاى 57 - 54 - ترجمه تفسیر مجمع البیان جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر مجمع البیان - جلد 13

امین الاسلام طبرسی؛ ترجمه: علی کرمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

/ سوره يوسف / آيه هاى 57 - 54

54 . وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ.

55 . قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ.

56 . وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

57 . وَ لَأَجْرُ الاخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.

ترجمه

54 - و شاه گفت: او را نزد من بياوريد، تا وى را [ معاون و مشاور ]ويژه خويش گردانم. پس هنگامى كه [ يوسف را نزدش آوردند و] با او به گفتگو پرداخت، [ به وى ] گفت: تو امروز نزد ما بلندمرتبه و درستكارى.

55 - [ يوسف ] گفت: [ اينك كه چنين است، براى نجات كشور و جامعه از خطر سهمگينى كه در راه است ] مرا بر [ اداره ]خزانه هاى اين سرزمين برگزين؛ چرا كه من نگهبانى دانا [ و توانا]يم.

56 - و بدين سان به يوسف در آن سرزمين [ و آن جامعه ]اقتدار بخشيديم، كه در [ كران تا كران ] آن، هر كجا كه مى خواست منزل مى گزيد [ و به دلخواه خويش به تدبير امور جامعه و تنظيم شئون مردم مى پرداخت ]. ما رحمت [ و مهر ]خويش را به هر كس كه بخواهيم مى رسانيم و پاداش نيكوكاران را [ هرگز ]ضايع نمى كنيم.

57 - و بى گمان پاداش آن جهان براى كسانى كه ايمان آورده و [ در زندگى ]پروا پيشه مى ساختند، بهتر است.

نگرشى بر واژه ها

استخلاص: خالص گردانيدن و ويژه و خاصّ ساختن؛ و منظور شاه اين بود كه يوسف را مشاور و معاون ويژه خود سازد.

مكين: انسان بلندمرتبه و پراقتدارى كه به وسيله آن مقام و اقتدار بتواند برنامه هاى خويش را پيش برد و هدف خود را تحقّق بخشد.

تبوّأ: فراهم ساختن جايگاه براى بازگشت به آن.

تفسير

يوسف و موقعيّت جديد

در اين آيات فراز ديگرى از سرگذشتِ قهرمان زيباترين داستان ها به تابلو مى رود، و اين گونه آغاز مى گردد.

وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي

و شاه، هنگامى كه بر دانش و بينش گسترده و ژرف يوسف و پاكدامنى و پرواى او آگاهى يافت، به نزديكانش گفت: او را نزد من بياوريد تا وى را معاون و مشاور خاصّ خود گردانم و در تدبير امور و تنظيم شئون و تصميم گيرى هاى سرنوشت ساز از او نظر بخواهم و كشور را با نظر او اداره كنم.

فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ.

پس هنگامى كه يوسف را نزدش آوردند و با او به گفتگو پرداخت و از نزديك به درايت و هوشمندى و راستگويى و امانتدارى اش واقف شد، به او گفت: هان اى يوسف! تو امروز نزد ما بلندمرتبه و درستكارى؛ چراكه هم خردمندى و هوش سرشار و دانش و بينش بسيارت بر ما آشكار شده و هم پاكدامنى و امانتدارى ات.

«ابن عباس» مى گويد: منظور شاه اين بود كه: از امروز تو را فرمانرواى كشور و ملّت ساختم و قدرت و اختيارت را، بسان خود قرار دادم و تو در اداره حكومت و جامعه مورد اعتماد من هستى.

«كلبى» در اين مورد آورده است كه: سرانجام فرستاده شاه در زندان نزد يوسف آمد و گفت: سرورم! برخيز كه پادشاه تو را خواسته است. اينك وقت آن است كه جامه هاى زندان را درآورده و جامه ديگر بپوشى و براى ديدار آماده گردى.

يوسف برخاست و پس از شستشوى خود جامه اى برازنده پوشيد و به ديدار شاه آمد. او در آن هنگام جوانى شكوهمند و بسيار زيبا و پر معنويت و پرمحتوا بود و سى بهار از زندگى را پشت سر داشت. او وارد كاخ شد و هنگامى كه چشم شاه به او افتاد و او را جوانى برازنده و پرشكوه ديد، گفت: هان پسرم! تو خواب عجيب مرا - كه ساحران و كاهنان و سياستمداران، همه در آن فرو ماندند - تعبير كردى؟

يوسف گفت: آرى! و براى بار دوّم شاه خواب خويش را براى او باز گفت، و آن حضرت نيز پيام آن خواب و تعبيرش از آينده پر فراز و نشيب را براى او بيان فرمود.

دعا براى زندانيان

در روايت است كه وقتى يوسف از زندان آزاد گرديد، براى زندانيان دعا كرد و فرمود:

«اللّهم اعطف عليهم بقلوب الأخيار، و لا تعم عليهم الأخبار.»(1)

بارخدايا قلب خوبان و شايستگان را بر آنان مهربان ساز و اخبار و گزارش هاى رويدادها را از آنان پوشيده مدار.

تو گويى بر اثر اين دعاى خالصانه است كه در همه جا، زندانيان پيش از ديگران از رويدادهاى شهر و ديار خود آگاه مى گردند.

و نيز آن بزرگوار بر سردر زندان نوشت:

«هذا قبور الأحياء و بيت الأحزان و تجربة الأصدقاء و شماتة الأعداء.»(2)

اين جا گورستان زندگان، سراى غم ها و رنج ها، وسيله آزمون و شناخت دوستان راستين، و سرزنشگاه دشمنان است.

و نيز «وهب» آورده است كه: آن حضرت هنگامى كه به در كاخ فرمانرواى مصر رسيد، گفت: پروردگارم مرا بسنده است و از آفريدگان خود بى نيازم ساخته و مرا كفايت مى كند، آن گاه افزود:

«عزّ جاره و جلّ ثناؤه و لا اله غيره.»(3)

راستى كه پناهنده به خدا، شكست ناپذير و عزيز مى گردد و ستايش و ثناى او وآلاست، و هيچ خدايى جز او نيست.

و هنگامى كه به در سالن كاخ رسيد، گفت: بارخدايا! من به جاى نيكى و خوبى او، خير و خوبى تو را مى خواهم و از شرارت او و ديگر آفريدگانت به تو پناه مى جويم.

«اللّهم انى اسئلك بخيرك من خيره، و اعوذ بك من شرّه و شرّ غيره.»(4)

پس از ورود به سالن، به زبان عربى سلام گفت.

شاه پرسيد: اين چه زبان و فرهنگى است؟

پاسخ داد: اين زبان عمويم اسماعيل است، و آن گاه به زبان عبرى در حق او دعا كرد.

شاه پرسيد: اين ديگر چه زبانى است؟

پاسخ داد: زبان پدران و نياكانم.

«وهب» در اين مورد مى افزايد: فرمانرواى مصر به ده ها زبان سخن مى گفت، امّا به هنگام ملاقات با يوسف به هر لغت و فرهنگ و زبانى سخن گفت، يوسف به همان زبان جوابش را داد، و اين موضوع او را شگفت زده ساخت!

آن گاه رو به يوسف كرد و از او خواست تا خواب خود را از زبان يوسف بشنود، و يوسف چنين گفت:

هان اى فرمانرواى مصر، تو آن شب در خواب ديدى كه هفت گاو فربه - كه سپيد رنگ و داراى موهايى پرزرق و برق و مرتب بودند - از ساحل نيل پديدار شدند. از پستان آنها شير مى ريخت و همان گونه كه تو محو تماشاى زيبايى آن ها بودى، به ناگاه آب نيل فرو رفت و خشكى در آن پديدار شد و از ميان گل و لاى آن، هفت گاو لاغر با موهاى ژوليده و شكم هايى بر پشت چسبيده - كه نه پستانى داشتند و نه شيرى - سر بر آوردند، آن ها داراى نيش ها و دندان ها و دست هايى بسان سگ ها، و خرطومى بسان خرطوم درندگان بودند. آن ها خود را به گاوهاى سفيد و فربه رساندند و همانند درندگان بر آن ها يورش برده و با دريدن و پاره كردن و شكستن پوست و گوشت و استخوان آن ها، مغزشان را خوردند.

درست در اين شرايط بود كه به ناگاه در برابر ديدگانت هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك و تيره پديدار گرديد كه در كنار هم روييده و ريشه هاى آن ها در ميان آب و گل فرو رفته بود. تو با ديدن آن ها به اين انديشه رفتى كه چگونه اين خوشه هاى سبز و پرطراوت با آن خوشه هاى تيره و خشك در كنار هم و در يك رويشگاه روييده و ريشه همه آن ها در يك آب است، كه به ناگاه بادى وزيدن گرفت و كاه و پوشال آن خوشه هاى خشك و تيره را به خوشه هاى سبز و پرطراوت زد، و همان ها سبب شعله ور شدن خوشه هاى سبز گرديد و همه را سوزانيد و آن گاه بود كه تو وحشت زده از خواب بيدار شدى!

شاه گفت: به خداى سوگند خواب من گرچه بسيار شگفت انگيز بود، امّا آنچه از زبان تو شنيدم بهت آورتر است. اينك راه رويارويى با رويدادها را بگو و برنامه ات را بيان كن!

برنامه اقتصادى يوسف براى نجات كشور و ملّت

يوسف فرمود: برنامه من اين است كه در سال هاى پربركت و پرنعمت آينده، بايد انبارها و سيلوهايى بزرگ ساخته شود، و بخش كشاورزى تا سر حد امكان فعّال گردد، و تمام زمين هاى قابل كشت زير كشت رود؛ مواد غذايى گوناگون گردآورى گردد و محصولات زراعى به ويژه دانه ها با همان غلاف ها و خوشه ها و ساقه ها، در انبارهاى مناسب براى تغذيه مردم و دام ها نگاهدارى گردد، و به مردم دستور داده شود تا به اندازه يك پنجم از دانه ها و مواد غذايى را مصرف و بقيه آن را پس انداز كنند و به انبارها بسپارند. تنها در پرتو يك جهاد ملّى و تلاش خستگى ناپذير اقتصادى و زراعى و با داشتن برنامه درست است كه مى توان براى سال هاى قحظى و خشكسالى نيازهاى غذايى مردم مصر و اطراف آن را فراهم ساخت، و آن گاه است كه در اوج فشار و گرفتارى مردم، مى توان با تأمين نيازهاى اقتصادى و غذايى آنان ثمره اين تلاش طاقت فرسا و اين كوشش همگانى و اين سرمايه گذارى بزرگ را بازيافت و گنجى عظيم فراهم آورد و بدين وسيله كشور و ملّت را از فاجعه اى كه در پيش است به سلامت عبور داد.

فرمانرواى مصر پس از شنيدن سخنان راهگشاى يوسف، گفت: اين كار بزرگ و طرح عظيم و برنامه ريزى دقيق و اجراى آن را چه كسى تضمين مى كند؟ و چه كسى مى تواند كشاورزى كشور را احيا كند و شكوفا سازد و با گردآورى محصولات زراعى و انبارسازى و نگاهدارى و فروش بجا و شايسته آنها، تدبير درست امور و تنظيم برازنده شئون را به عهده گيرد؟

درست در اينجا بود كه يوسف به پا خاست و گفت من، و آن گاه افزود:

قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ

اينك كه چنين است براى نجات كشور و جامعه از خطر سهمگينى كه در راه است، شما مرا به اداره خزانه ها و گنجينه هاى ملّى اين سرزمين برگزين، و تدبير كارها را به من واگذار تا من به خواست خدا اين برنامه را به اجرا درآورم.

إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ.

چرا كه من نگهبانى توانا و دانا هستم.

به باور گروهى از جمله «قتاده» و «جبايى» منظور اين است كه: من، هم از ثروت و امكانات مردم درست نگهدارى مى كنم و هم مى دانم كه آن را در چه راهى هزينه نموده و در كجا سرمايه گذارى كنم و به چه كسى از آن بدهم و از چه كسى دريغ دارم.

امّا به باور «وهب» منظور اين است كه: من نويسنده اى دقيق و حسابدارى دانا و امين هستم.

از ديدگاه «كلبى» منظور اين است كه: من حساب سال هاى قحطى و خشكسالى را درست نگاه داشته و به هنگامه نياز مردم و كمك به آن ها دانا هستم.

و از ديدگاه «سدى» منظور اين است كه: من به حساب دارايى ها و امكانات ملّى، امين و نگهبان و به زبان هاى گوناگون مردم كه براى تهيّه مواد غذايى از هر سو به مصر سرازير خواهند شد، دانا و توانا هستم.

از آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه براى هر انسانى رواست كه خويشتن را در جايى كه او را نمى شناسند، وصف كند و نقاط قوّت و توانمندى ها و كارآيى هاى خويش را باز گويد، و اين كار نه نكوهيده است و نه، با آيه شريفه اى كه از خودستايى نهى مى كند و هشدار مى دهد(5) ناسازگار مى باشد؛ چرا كه يوسف خود را به شاه معرفى كرد و از توانايى و امانتدارى خويش سخن گفت و از او خواست تا وى را به اداره امور جامعه و آبادانى و عمران شهرها منصوب كند.

پس از پيشنهاد يوسف، فرمانرواى مصر به او گفت: چه كسى از شما براى تدبير امور زيبنده تر و سزاوارتر است؟ و آن گاه كار اداره كشور را به او سپرد.

به باور پاره اى فرمانرواى مصر پس از شناخت يوسف و آگاهى از كارآيى و امانت او، اداره كشور را به او سپرد و عزيز مصر را بر كنار ساخت و خود به استراحت پرداخت.

امّا به باور پاره اى ديگر عزيز مصر بر كنار نشد، بلكه خود، همان روزها از دنيا رفت و قدرت و امكانات كشور و اداره امور مردم به يوسف واگذار گرديد.

برخى بر آنند كه: پس از مرگ عزيز مصر، شاه، همسر او را به عقد يوسف درآورد و هنگامى كه يوسف نزد او رفت، وى را دوشيزه يافت و به او گفت: آيا اين راه، بهتر از آن نبود كه تو در انديشه اش بودى؟ و خدا از آن زن، دو پسر به يوسف داد كه نام آنان را «افرائيم» و «ميشا» نهاد.

پاره اى آورده اند كه: روزى يوسف به همراه گروهى از ياران، باشكوه وصف ناپذيرى از راهى مى گذشت كه آن زن يوسف را ديد و گريست، و آن گاه گفت: ستايش از آنِ خدايى است كه فرمانروايان را به كيفر گناه و نافرمانى، و خشونت و خودكامگى، از تخت قدرت پايين مى كشد و به ذلّت و خفّت مى نشاند، و بردگان و بندگان را به پاداش فرمانبردارى و كردار شايسته و عادلانه به اوج اقتدار مى رساند.

الحمد لله الذى جعل الملوك بالمعصية عبيدا و العبيد بالطاعة ملوكا.

يوسف با شنيدن اين سخن ارزشمند از آن زن، دستور داد او را به خانه بردند، و اداره امور او را - بسان خانواده خويش - به عهده گرفت، امّا با او ازدواج نكرد.

در تفسير «على بن ابراهيم» آمده است كه: عزيز مصر در همان سال هاى قحطى و خشكسالى از دنيا رفت و همسرش نيز كارش به فقر و گدايى كشيد. به او گفتند خوب است سر راه يوسف قرار گيرى و از او كمك بخواهى، گفت: من از او شرم مى كنم و هر گز نمى توانم با او رو به رو شوم.

سرانجام روزى سر راه يوسف نشت، و هنگامى كه آن حضرت در ميان ياران به آنجا رسيد، زليخا برخاست و گفت: پاك و منزه است آن خدايى كه شاهان و زورمداران را به كيفر نافرمانى و گناه و عدم رعايت حقوق مردم به ذلت و حقارت و بردگى مى كشد، و ستمديدگان و بردگان را به پاداش فرمانبردارى و انجام كارهاى شايسته و رعايت حقوق مردم به اوج شكوه و اقتدار مى رساند.

سبحان من جعل الملوك بالمعصية عبيدا، و العبيد بالطاعة ملوكا.

يوسف با شنيدن صداى او، گفت: آيا تو همان بانوى كاخ هستى؟

او، آهى سرد از دل بر كشيد و گفت: آرى، اين منم كه به كيفر گناه به اين روز اقتاده ام.

يوسف پرسيد: آيا هم اكنون نيز به من علاقمندى؟

گفت: اينك كه پير و گرفتار شده ام مسخره ام مى كنى؟

يوسف فرمود: هرگز! و آن گاه دستور داد تا او را به خانه بردند و به او گفت: آيا به ياد دارى كه در مورد من چه ناروا و بيدادگرانه رفتار كردى؟

پاسخ داد: آرى اى پيامبر خدا، مرا سرزنش نكن كه به دردى گرفتار بودم كه كسى بسان من گرفتار نبود.

يوسف گفت: چگونه؟

گفت: من از يك سو زيباترين و ثروتمندترين زن اين كشور بودم، و از دگرسو همسرى داشتم كه دچار ناتوانى كامل جنسى بود، و از طرف سوّم در عشق تو سراپاى وجودم شعله ور شده بود و مى سوخت، امّا تو نيز به گونه اى پاكدامن و پارسا بودى كه هرگز چشم به روى من نگشودى.

پرسيد: اينك خواسته ات چيست؟

گفت: خواسته ام اين است كه از خدا بخواهى جوانى و طراوتم را به من باز گرداند.

يوسف خواسته او را از بارگاه خدا خواست، و آن گاه او را كه به صورت دوشيزه اى شده بود به همسرى خويش برگرفت.

«ابن عباس» از پيامبر گرامى آورده است كه فرمود: خدا، مهرش را بر برادرم يوسف بباراند، اگر او به فرمانرواى مصر نمى گفت: مرا بر خزانه هاى اين سرزمين بگمار... همان ساعت او، وى را به حكومت مصر برمى گزيد، امّا همان درخواست سبب شد كه يك سال واگذارى حكومت به او را به تأخير افكند.

«ابن عباس» مى گويد: يوسف يك سال ميهمان پادشاه مصر بود، و پس از آن، شاه او را خواست و تاج خود را بر سر وى نهاد و كمربند و يژه اش را بر كمر او بست و دستور داد تختى از طلا و آراسته به مرواريد و ياقوت براى او قرار دهند و سايبانى از ديبا بر فراز سرش برافراشته دارند و آن گاه از آن حضرت تقاضا كرد تا با شكوه و عظمت بر مردم ظاهر گردد و آغاز فرمانروايى خويش را اعلان كند.

آن حضرت با سيمايى درخشان و چهره اى چون ماه، كه هر تماشاگرى را خيره مى ساخت، پديدار شد و بر تخت قدرت تكيه زد. سياستمداران و مسئولان كشورى و نظامى در برابرش خضوع كردند و بدين سان او زمام امور جامعه و كشور را به كف گرفت و عدل و داد را در ميان مردم برقرار ساخت و به گونه اى محبوب و مطلوب و مورد احترام همگان گرديد كه زن و مرد و كوچك و بزرگ و پير و جوان، آگاهانه و آزادانه او را دوست مى داشتند و از حكومت عادلانه و انسانى اش - كه امنيّت و آزادى و رفاه و آسايش و سعادت و سلامتِ جسم و جان و فكر و روان را براى مردم به ارمغان آورده بود - خشنود و شادمان بودند و همين مفهوم آيه مباركه است كه مى فرمايد:

وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ

و اين گونه - بسان نعمت هايى كه به او ارزانى داشته بوديم - نعمت قدرت و فرمانروايى عادلانه بر آن سرزمين را نيز به او ارزانى داشتيم كه به هر صورتى كه مى خواست كارهاى آن را تدبير مى كرد و در هر كجا اراده مى نمود، فرود مى آمد.

نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ

ما مهر و رحمت خويش را به هر كس كه بخواهيم و او را شايسته بدانيم، مى رسانيم و او را به نعمت هاى مادى و معنوى و دينى و دنيوى گرامى مى داريم.

وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.

و ما پاداش نيكوكاران و فرمانبرداران را ضايع نمى سازيم.

«ابن عباس» بر آن است كه: و ما پاداش شكيبايان را ضايع نمى سازيم.

گروهى از جمله «مجاهد» آورده اند كه: يوسف، فرمانرواى مصر را به توحيدگرايى و ايمان به خدا دعوت كرد، و او ايمان آورد و از پى او نيز بسيارى ايمان آوردند و پيروى يوسف را برگزيدند. و اين شكوه و عظمت و رسالت و ارزانى شدن نعمت هاى گران به او پاداش دنياى او بود.

در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:

وَ لَأَجْرُ الاخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ.

و پاداش سراى آخرت براى كسانى كه ايمان به خدا آورده و پروا پيشه مى سازند بهتر است؛ چرا كه پاداش آخرت از هر ناخالصى و آلودگى پاك و ماندگار است.

از آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه خدا در روز رستاخيز پاداش و مقامى بهتر و والاتر از شكوه و اقتدارى كه در دنيا به او داد، به وى ارزانى مى دارد.

سه نكته در خور دقّت

1 - چگونه يوسف از استبدادگر روزگارش درخواست فرمانروايى كرد؟

با توجه به اين كه فرمانرواى مصر و درباريانش مردمى بيدادگر و كفرگرا بودند، چگونه يوسف دعوت آنان را پذيرفت و به يارى آنان شتافت، و افزون بر آن از آنان درخواست فرمانروايى نمود؟

پاسخ؟

1 - از آن جايى كه يوسف، پيامبر برگزيده خدا بود و خدا با ارزانى داشتن مقام والاى رسالت و امامت به او، وى را به برقرارى عدل و داد مأمور ساخته بود و او مى دانست كه به وسيله به كف گرفتن قدرت و امكانات مى تواند مردم را به ارزش ها و كارهاى شايسته فرا خواند و از گناه و زشتى باز دارد و حقوق پايمال شده و جا به جا شده ستمديدگان را به جاى خود برساند، از اين رو چنين درخواستى از فرمانرواى مصر نمود. بااين بيان اين درخواست و پذيرش مسئوليت، گامى در راه تحقق بخشيدن به فرمان خدا و وسيله اجراى دستورات او و در خدمت حق و عدالت بود.

2 - و نيز مى دانست كه بدين وسيله افزون بر هدايت و ارشاد مردم به سوى ايمان و انجام كارهاى شايسته، مى تواند پدر و مادر و برادران و نزديكان خويش را نيز ديدار كند و رنج فراق را از دل آنان بزدايد و آرامش خاطر آنان و خويشتن را فراهم آورد. با اين بيان دوّمين دليل كار او زدودن آثار بيداد و رنج و محروميّت از خود و خاندانش بود كه هنوز آنان را رنج مى داد.

3 - ديگر اين كه اگر آيه مورد بحث و آيات گذشته را به دقت بنگريم، اين نكته دريافت مى گردد كه قدرت و امكانات و فرمانروايى پرشكوهى كه به او ارزانى گرديد، درست است كه به ظاهر از سوى مردم و به درخواست او صورت پذيرفت، امّا در حقيقت از جانب خدا بود و اين آفريدگار هستى بود كه گام به گام در پرتو فضل و مهر خويش او را به آن شكوه و عظمت رسانيد.

2 - آيا پذيرش پست از سوى استبدادگران رواست؟

از آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه پذيرش پست قضاوت در يك رژيم استبدادى و از سوى فرمانروايى خودكامه در صورتى كه انسان بتواند بدان وسيله مقررات و احكام عادلانه دين را به پا دارد، و از پايمال شدن حقوق و آزادى مردم جلوگيرى نمايد، كارى رواست؟

از هشتمين امام نور در مورد كار بزرگ يوسف آورده اند كه فرمود: يوسف پس از به كف گرفتن مسئوليّت خزانه دارى و اداره امور اقتصادى جامعه، نخست گامى بلند در عمران و سازندگى و احياى كشاورزى آن كشور در هفت سال نخست بر داشت، به گونه اى كه افزون بر رونق اقتصادى و شكوفايى كشاورزى، صدها انبار بزرگ ساخت و با گردآورى دانه ها و مواد غذايى ماندنى با تدابير فنّى و علمى همه انبارها را آكنده از مواد حياتى براى دوران خشكسالى و قحطى ساخت. به همين جهت در مرحله دوّم با آغاز آن سال هاى سخت با اداره شايسته امور، تأمين نيازهاى غذايى مردم را با تدبيرى شگرف تضمين كرد و به گونه اى عمل كرد كه در آن سال هاى مرگبار نياز غذايى مصر و اطراف آن را پاسخ گفت، و همه را با بهايى عادلانه و گاه به صورت رايگان در اختيار آنان قرار داد.

اين تدبير به اين صورت بود كه در سال نخست با فروش مواد غذايى، آنچه درهم و دينار در دست مردم بود، همه را به خزانه ملّى سرازير ساخت. در سال دوّم با فروش موادّ غذايى در برابر زر و زيور و جواهرات، هر چه زينت و آلات در دست مردم بود، به خزانه كشور برگرداند. در سال سوّم مواد غذايى را در برابر واگذارى دام ها به دولت، در اختيار مردم قرار داد و بدين وسيله همه دام ها را به مالكيّت ملّى درآورد.

در سال چهارم مواد مورد نياز مردم قحطى زده را در برابر فروش بردگانشان به حكومت، به آنان فروخت و با اين كار، همه بردگان را از دست مردم رها ساخت.

در سال پنجم اعلان كرد كه در برابر واگذارى خانه ها، باغ ها، مزرعه ها و مغازه ها و املاك، موادّ مورد نياز را تأمين خواهد كرد، و مردم همه را واگذار كردند.

در سال ششم آب ها و نهرها و چشمه سارها را با مواد غذايى مبادله كردند.

و در سال هفتم جان ها و جسم ها را تقديم يوسف كردند و گفتند: ما ديگر براى نجات خود از گرسنگى چيزى نداريم و خود را خانواده بزرگ تو مى دانيم، و آن حضرت همه را به رايگان اداره كرد و كران تا كران مصر از آب تا خاك و گياه گرفته تا جاندار و انسان، همه به مالكيت يوسف درآمد، و همه زبان به اعتراف گشودند كه به راستى خدا چنين قدرت شكوهبار و با معنويتى به هيچ كس ارزانى نداشته است، همان گونه كه چنين تدبير و فرزانگى و كارايى و دانش به كسى جز يوسف نبخشيده است.

3 - بزرگى را نگر و عظمت را تماشا كن!

در آن شرايط بود كه يوسف در اوج شكوه و اقتدار، نزد پادشاه آمد و گفت: در مورد آنچه خدا ارزانى داشته و شرايط مطلوب و موقعيتى كه فراهم آمده چه نظرى داريد؟ آيا مردم را همچنان در مالكيت دولت با همه امكانات كشور داشته باشم يا تدبيرى به يادماندنى و درس آموز بگيرم كه از تدبير نخست ماندگارتر باشد؟ كدام يك؟

فرمانرواى مصر كه خود به حال استراحت بود و همه قدرت را در اختيار يوسف نهاده بود، گفت نظر، تنها نظر توست و بس.

يوسف گفت: من در كارى كه كرده ام و مسئوليتى كه پذيرفته ام، از آغاز، هدفى جز اصلاح امور جامعه و هدايت و ارشاد مردم به سوى ارزش هاى آسمانى را نداشته ام، و هرگز بر اين انديشه نبودم كه آنان را از خطر قحطى و بلاى گرسنگى و مرگ و اسارت نجات داده و خود بلاى جانشان با شم و آنان را به بند كشم، نه، هرگز! تازه من كاره اى نبوده ام كه كار به اينجا رسيده است، آنچه انجام شده، همه در پرتو لطف خدا انجام شده است؛ از اين رو خداى يكتا را گواه مى گيرم و تو را نيز شاهد قرار مى دهم كه من اينك همه مردم را آزاد نموده و هستى آنان را به خودشان مى بخشم و قدرت و تاج و تخت تو را نيز اينك با يك شرط به خودت وامى گذارم؛ و آن اين است كه بسان سال هاى حكومت من بر اساس عدل و احسان حكومت كنى، و حقوق، امنيت و آزادى آنان را پاس دارى، همين براى من بسنده است.

شاه گفت: براى من بسى مايه مباهات است كه در راه تحقق بيشتر آرمان ها و ادامه راه و رسم تو گام سپارم و كشور را آن گونه كه مورد نظر توست اداره كنم؛ چرا كه تو راهنماى ما، نجات بخش ما و دليل و حجّت ما هستى، و اگر درايت و دانش و فرزانگى و كارآيى تو و لطف خدايت نبود، ما نابود شده بوديم. اين زندگى و اقتدار ملّى و شكوه و عظمت، همه از بركت تو و خداى توست. از اين رو من نيز از ژرفاى جان و با همه وجود گواهى مى كنم كه خدايى جز خداى يكتا و بى همتا نيست و تو پيام آور او هستى، و از سوى خود و مردم مصر عاجزانه تقاضا مى كنم كه همچنان اداره كشور را در دست داشته باشى كه تو به راستى نگهبان و امانتدار و فرزانه روزگارى.

آورده اند كه: يوسف در همه آن سال هاى سخت، يك بار غذاى سير نخورد، و زمانى كه به او گفتند: هان اى سالار مردم! تو همه را سير مى كنى، امّا خود گرسنه سر بر بالش مى گذارى؟

تجوع و بيدك خزائن الارض؟

پاسخ داد:

اخاف ان اشبع فانسى الجياع

از آن مى ترسم كه اگر خويشتن را سير كنم ديگر گرسنه ها را از ياد ببرم! خدا را، خدا را، بگذاريد همين گونه كه هستم باشم؛ چرا كه مى ترسم گرسنگان را فراموش كنم و خدايا كه چنين مباد.

راستى كه شكوه و بزرگى واقعى را نگر و عظمت وصف ناپذير را تماشا كن!

/ 28