پس از درگذشت مستنصر، خليفه فاطمى در سال 487/1094، مسأله جانشينى وى جوامع اسماعيلى را دچار اختلاف كرد. خليفه پسرش نزار را امام آينده تعيين كرده بود، اما وزير و فرمانده ارتش، افضل بن بدر جمالى، كه در واقع تعيينكننده سياست مصر بود شاهزاده ديگرى، داماد خود مستعلى را بر تخت خلافت نشاند. نزار به اسكندريه گريخت ولى در آنجا شورش مسلحانهاش درهم شكست و دستگير و اعلام شد.اين مداخله خشونتآميز در مسأله جانشينى امام به روگردانى مردم از دعوه ايرانى منجر گرديد و رهبرى آن را مردى عهدهدار شد كه تا آن زمان به فاطميان وفادار بوده و به عنوان مبلّغ و آشوبگر در امپراتورى سلجوق پيروزمندانه فعاليت كرده بود. حسن صباح كه متولد قم و فرزند يك شيعه دوازده امامى كوفى بود در جوانى همراه پدرش به رى آمده و مجذوب داعيان اسماعيلى شده بود. در سال 464/1072 به سمت داعى منصوب شد و در اصفهان و آذربايجان به فعاليت پرداخت و در سال 470/1078 به قاهره سفر كرد.پس از مراجعت در سال 474/1081، به فعاليت تبليغى در اصفهان، كرمان، يزد و خوزستان پرداخت و پس از آن خود را وقف دعوت در ديلم در جنوب درياىخزر كرد. در سال 483/1090 موفق شد قلعه الموت در خط سير فوقانى شاهرود در شرق كوههاى البرز را تصرف كند و بقيه عمرش را در آنجا بگذراند; وى در سال 518/1124 درگذشت. الموت مركز يك قلعه كوچك داعى شد. اين قلمرو روستاهايى را در نزديكى چمنزارهايى كه از رودبار مشروب مىشد و نيز چند قلعه اطراف، از جمله لنبسر (لمسر)، را دربرمىگرفت.در سال 484/1091 حسن صبّاح يك داعى به آباديهاى كوچك قهستان در شرق كوير نمك در مركز ايران ـ شامل قاين، زوزن، تون، طبس، يمسينان ـ اعزام داشت. در اين قمرو احتما قبل از آن دعوه براى مدتى پايگاههايى داشته، (حمزه، مؤسس دروز اهل زوزن بود) و شورش آشكار عليه خلفايه بغداد و سلطان سلجوق را برانگيخته بود. در سال 485/1092 سلطان ملكشاه در كوشش خود براى آرام كردن اين دو مركز اسماعليان شورشى با استفاده از نيروى مسلّح توفيقى نيافت. محاصره الموت با شكست روبرو شد و لشكركشى به قهستان با مرگ سلطان در سال شوال /485 نوامبر 1092 نافرجام ماند.اندكى پيش از آن، در رمضان 485/ اكتبر 1092، يكى از مأموران مخفى حسن صباح موفق شد وزير سلجوقى، نظامالملك، ربه قتل برساند. اين شخص كه به لباس صوفيان درآمده بود به تخت روان وزير نزديك شد و به او خنجر زد. اين نخستين مورد از سلسله سوءقصدهايى به جان اشخاص بود كه به منظور برداشتن سياستمداران برجسته و بزرگان دينى از سر راه و تضعيف حكومت سلجوقيان صورت مىگرفت; حسن صباح مسؤول قريب پنجاه عمل تروريستى بود. حشاشين،كه در گروههايى دو تا ده نفرى به اطراف مىرفتند، خود را فدائيان مىناميدند، يزيرا معمو در جريان اين فعاليتها كشته مىشدند. منشأ نام حشيشى، كه فدائيان سوريه موسوم به آن بودند، نامعلوم است.اين كلمه در حقيقت به معنى «مصرفكننده حشيش» است، امّا از قرار معلوم فقط به مفهوم «شخص غيرمسؤول، ديوانه» به كار مىرفت78. مدركى در دست نيست كه نشان دهد اين آدمكشيها تحت تأثير دارو بوده است; و ماركوپلو هم در گزارش افسانهاى خود در آن نقل مىكندشيخ الجبل «پيركوهستان» همدستان خود در آدمكشيها را دريك باغ فردوس مصنوعى پرورش مىداده است، چنين ادعاى نمىكند79.دو سال پيش از قتل نظامالملك وزير، مستضر خليفه فاطمى در قاهره درگذشت و پسرش نزار كشته شد. در نتيجه، دعوهايرانى از شناسايى جانشين مستقلى به عنوان امام سرباز زد و و خود را از قاهره مستقل كرد. روشن نيست كه آيا «نزاريه» معتقد بود امام نزار در غيبت به سر مىبرد و در انتظار بازگشت وى بودند، يا نه. فقط بعداً ادعا شد كه يكى از نوادگان نزار ـ كه پسرانش همراه با او كشته شده بودند ـ نجات داده شده، و از مصر به الموت آورده شده بود و در آنجا در اختفا به سر مىبرد.به هر صورت، در اين زمان، دعوه نزارى بار ديگر به عقيده به غيبت روى آورد و به تبليق عقيده به امام گمنام غايب پرداخت. دعوه جديد به رهبر يحسنلن صباّح از توفقيات بيشترى در ايران برخوردار شد. در حاشيه جنوب شرقى كوههاى البرز، اسماعليان قلعه گرد كوه را در اختيار گرفتند كه جاده مهم رى به شرق ايران را تهديد مىكرد، و در نزديكى اصفهان، پايتخت سلجوقيان، قلعههاى شاهدِز خلنجان را به اشغال خود در آوردند; حتّى در ناحيه كوهستانى ارنجان در شمال شرق خليج فارس پايگاههايى تأسيس شد.شاهزادگان سلجوقى كه در جنگهايى سخت بر سر جانشينى حكومت گرفتار بودند، عموماً اسماعيليان را به حال خود مىگذاشتند. چند تن از آنان حتى از فدائيان براى از ميان برداشتن مخالفان خود استفاده كردند، در حالى كه گروهى ديگر با پرداخت پول به الموت از حمايت آنان براى دفع رقباى خود بهرهمند مىشدند. اسماعيليان بتدريج حتى به درباريان سلجوق و ارتش، مخصوصاً واحدهاى مزدوران ديلمى، نفوذ كردند.از حدود سال 494/1100 داعيان ايرانى از الموت كوشيدند تا دعوه را از حلب به روستاهاى كوهستانى جبل سماق در شمال سوريه بياورند. قلعههاى شيزر و افاميه در كناره الوند (اُرانتيز) هدفهاى اصلى آنان، و شهر كوچك سرمين يكى از مراكزشان بود. از سسال 520/1126 تا 523/1129 با موافقت اميران سلجوقى در دمشق، داعيان ايرانى قلعه مرقب در نزديكى با نياس در ساحل سوريه را به اشغال خود درآوردند و ايالات صليبى مجاور را تهديد كردند. در سال 515/1121 افضل، وزير مصرى كه امام انزار او را معزول كرد، كشته شد و در سال 524/1130 آمر خليفه فاطمى قربانى حمله فدائيان نزارى گرديد.پس از درگذشت حسن صباح در سال 518/1124، سالار قلعه مجاور لمسر، بزرگ ـ اميد ديلمى، رئيس دعوه شد. اين شخص را خود حسن صباح تعيين كرده بود و او نيز به نوبه خود پيش از مرگش در سال 532/1138 پسر خود محمد را به جانشينى برگزيد و بدين ترتيب سلسلهاى از داعيان تأسيس كرد كه در اين زمان بر قلمرو كوچك اسماعيلى الموت در درهّ مرتفع رودبار و قلعههاى واقع در سوريه و قهستان در شرق ايران حكومت مىكردند و بيش از يك قرن در زير تيول خود داشتند(قلعههاى واقع در اصفهان و ارنجان چندكى پس از سال 1100 به دست سلجوقيان فتح شده بود). آدمكشىها ادامه يافت و برجستهترين قربانيان عبارت بودند از خلفاى بغدادى، مستر شد (529/1135) و راشد (532/1138) و سلطان داوود سلجوقى (542/1148). پس از آن، نوبت به چندين وزير و والى و مخصوصاً قاضيانى پىدرپى از شهرهاى بزرگ رسيد كه با احكام و فتواهاى شرعى و موعظههاى خود با اسماعيليان به مخالفت پرداخته بودند. وشيدن زره سينه در زير لباس براى اشخاص برجسته امرى معمول شد.اسماعيليه نزارى در دوران رهبرى حسن دوم (561-557/1166-1162) نوه بزرگ ـ اميد انگيزهاى جديد به دست آوردند. اين شخص در سومين سال زمامدرى خود اعلام كرد كه قيامت ،عصر قائم، آغاز شده، و احكام شرع اسلامى كه تا آن زمان با دقت فراوان مراعات شده بود، به فرمان امام غايب ملغى شده است.پس از ايراد موعظهاى خطاب به جمعيتى كه در محوطه قلعه الموت گرد آمده و پشت به قبله كرده بود، داعى حاضر را در نيمه ماه رمضان (17 رمضان 559/8 اوت 1164) به ضيافتى دعوت كرد. جوامع ساكن در قهستان و سوريه از اين دعوى پيروى كردند و عبادت اسلامى ممنوع شد و انجام آن كيفر درپى داشت.در سال 561/1166 حسن دوم را يكى از طرفداران آيين قديمى در لمسر با خنجر ازپاى درآورد. پسرش محمد دوم (601-561/1210-1166) اكنون براى نخستين بار مدّعى شد كه پدرش و او اولاد واقعى نزار فاطمىاند و بنابراين خود آنان امام هستند. بدين ترتيب الگوى غيبت بار ديگر كنار گذاشته شد و همزمان با آن، شأن و مقام امامى كه اكنون دوباره ظاهر شده بود، اهميتى تازه يافت: امام قائم، يعنى امامى كه قيامت را مىآورد و شرع را ملغى مىكند (و در اصل هر امامى ممكن است چنين كند) جايگزين مهدى قائم رستاخيزى شد.اما امام بلافاصله پس از او، جلالالدين حسن سوّم، به حادثه قيامه پايان داد، شريعه را دوباره مطرح، و با خليفه سنّى مذهب عباسى در بغداد كه قدرت سياسى و اقتدار مذهبىاش پس از مرگ آخرين سلطان سلجوقى افزايشى قابل ملاحظه مىيافت (590/1194) ارتباط برقرار كرد. حسن سوم دستور داد مسجدهايى در روستاهاى رودبار بنا كنند و نوشتههاى اسلاف خود را در ملأ عام سوزاند.در دوران پسرش علاءالدين محمد سوم (653-618/1255-1221) ـ كه ماركوپولو با اسم Aloadino از او ياد كرد ـ روند اباحيگرى بار ديگر قوّت گرفت. رواج مجدّد شريعت، از روى تقيّه، به عنوان يك دوره انتقالى ستر تعبير شد. در اين زمان نصيرالدين طوسى (ت. 597/1201)، رياضىدان و عالم نجوم در كتابخانه مجهز الموت سرگرم مطالعه بود (رك. پيشتر ص 120 و بعد). اين دانشمند در پيماننامه تسليم خورشاه، آخرين امام الموت در سال 654/1256 به هلاكوخان مغول هنگامى كه اين شخص آماده فتح تمامى ايران مىشد، نقشى مهم ايفا كرد.قلعههاى الموت و ميمونديز ويران شدند و فقط لمسر و گردكوه براى مدتى كوتاه پايدارى كردند. اين امام به دربار قوبيلاىخان بزرگ در مغولستان برده شد و در راه بازگشت به وطن به قتل رسيد. گفته مىشود خانوادهاش پيش از آن در قزوين كشته شده بودند. وزير هلاكو، عطاملك جوينى مورّخ فرصتى بدست آورد تا محتواى كتابهاى موجود در كتابخانه الموت را پيش از نابودى آنها مطالعه كند و براى تدوين اثر تاريخى خود از آن بهره گيرد80.در سوريه، داعيان نزارى ـ كه بدون ايرانيان اعزام شده از الموت بودند ـ در فاصله سالهاى 525/1130 و 535/1140 چندين قلعه را بدست آورده يا فتح كرده بودند: قدموس، كهف، خريبه، رُصافه، خوابى، قُليعه، منيقه، عُليقه، ابو قُبيس و مصياف، كه همگى در منطقه كوهستانى جنوب جبل بهراء (جبل انصاريه كنونى) بين باقياس در كرانه مديترانه و فرورفتگى اُرانتيز مربوط به حماه قرار داشتند81. در اين منطقه كوهستانى صعبالعبور «حشاشين» يك قلمرو حكومتى كوچك مانند آنچه در الموت بود تأسيس كردند ، و يك سياست هوشيارانه نوسانى را در ناحيه مرزى ميان دولتهاى صليبى كرانهاى و امارتهاى سلجوقى (بعداً زنگى) حلب و دمشق در پيش گرفتند. قتل صليبيان برجستهاى چون كنت ريموند دوم از طرابلس (525/1130) مانع همپيمانيهاى اتفاقى با فرانكها عليه اميران سنّى نشد.مشهورترين امير دولت حشاشين سوريه را شدالدين سنان، «شيخ الجبل» طيبان است. به نقل از شرح حالى به قلم خودش كه هنوز بخشهايى از آن موجود است، او در سالهاى ابتداى زندگىاش از بصره به الموت آمد در آنجا تحصيل كرد. در سال 557/1162 امام حسن دوم او را به سوريه فرستاد كه در آنجا در سال 559/1164 آغاز قيامت و الغاى قانون شرع را اعلام داشت. خطرناكترين مخالفت او سلطان صلاحالدين بود كه خلافت فاطميان در قاهره را در سال 567/1171 برانداختو قلمرو خود را تا سوريه گسترش داد. صلاحالدين كه دو بار توانست از حملات فدائيان جان بدر برد، در پيشروى به سوى حلب مراكز نزاريان در جبل سماق، معرّه مصرين و سرمين در سوريه را ويران كرد. در سال 572/1176 قلعه مصياف را به تصرف خود درآورد اما دوباره ناگزير از عقبنشينى و شناسايى استقلال قلمرو دعوه شد. راشدالدين سنان همچنين به نظر مىرسد تا حد زيادى خود را از الموت مستقل كرد، و در اصول اعتقادى به راه خود رفته باشد. اسناد بر جاى مانده مقام او را تقريباً به مرتبه خدايى مىرساند. آخرين موفقيت چشمگير اين شيخ الجبل كشتن پادشاه بيتالمقدس، كنراد مونفرايى، در صور يدر سال 588/1192 و احتما به تحريك پادشاه انگلستان، ريچارد شيردل، يا بنابر منابع ديگر، به دستور صلاح الدين بود.را شدالدين سنان بين سالهاى 585/1192 و 590/1192 درگذشت. در دوران زمامدارى جانشينانش، كه آنها هم از الموت منصوب شدند، امارت حشاشين براى مدتى ناگزير شد به فِرَق «سنت جان» و «شواليههاى مدافع زايران بيتالمقدس» خراج بپردازد. الموت پس از سقوطش در سال 654/1256 زير فرمان سلطان مملوك مصر، بيبرس، قرار گرفت كه تمام قلعههاى حشاشين را در سالهاى 72-670/73-1271 فتح كرد.در قرن چهاردهم م. تماس ميان جوامع نزارى ايران و سوريه قطع شد زيرا هر يك از آنها به شعبهاى از خاندان امامى ملحق گرديدند كه آن شعبهها نيز به نوبه خود از نسل امامان الموت بودند. نزاريان سوريه به عنوان فرقهاى مجاز كه امپراتورى عثمانى مالياتى ويژه بر آنها تحميل كرده بود، در قلاعالدعوه در اطراف قدموس، كهف و همچنين در مصياف موضع خود را حفظ كرد در صورتيكه جوامع ساكن در جبل سماق توفيقى نيافتند.اينان جانشينان شخصى موسوم به محمد شاه را كه در سال 776/1374 با كمك نزاريان ديلمى توانست موقتاً الموت را تصرف كند، امامان خود مىدانستند. فرزندان او بعدها در سلطانيه در آذربايجان زندگى مىكردند; اما در سال 928/1522 امام شاه طاهر حسينى را شاه صفوى به دليل ايجاد دردسر به ترك ايران واداشت و او را به احمدنگر در دكن هند (شرق بمبئى) تبعيد كرد. در سال 1796 ارتباط نزاريان سوريه با آخرين امام شناخته شده از اين سلسله، محمدباقر، قطع شد.هنگامى كه فرستادگان آنها از جستجوى خود براى يافتن اولاد اين امام در هند در سال 1887 نتيجهاى نگرفتند، بخش اعظم جوامع سورى به آقاخان (رك. بعد) پيوستند. اقليتى در مصياف و در ناحيه كوهستانى پيرامون قدموس پيرو امام ناپديد شده هستند، در حالى كه در ناحيه خوابى و در روستاهاى اطراف سلميه كه اسماعيليان در نيمه قرن نوزدهم م. مجدداً در آنجا استقرار يافتند، آغاخانها را امام مىدانند82. در سال 1964 تعداد اسماعيليان در سوريه 56000 نفر، معادل 1% كل جمعيت كشور بود83. آنها داراى ادبياتى غنى هستند كه به دوران فاطميان بازمىگردد84، و به بركت وجود نسخههايى متعدد به قلم دو تن از عالمان خود، عارف تام و مصطفى غالب، به مدت چند دهه محققان به آن دسترسى داشتهاند.در ايران جوامع نزارى اطراف الموت از قرن شانزدهم م. بر اثر فشار صفويان از ميان رفتهاند. جماعتهايى كوچك در خراسان و بدخشان، قهستان (قاين، بيرجند)، كرمان و يزد برجاى ماندهاند. سلسله ديگر امامت را از پايان قرن پانزدهم م. در روستاى انجودان در نزديكى محلّات (100 كيلومترى جنوب غرب قم) مىتوان دنبال كرد. گفته مىشوداين سلسله از نسل رؤساى قاسم شاهى ناميده مىشود كه آغاخان كنونى به آن تعلّق دارد. اينان كه ازاعيان، زمينداران بزرگ و حاكمان بودند از قرن هيجدهم م. مخصوصاً در دوران حكومت قاجاريه نقشى سياسى در كرمان ايفا كردهاند; فتحعلىشاه به امام حسن عليشاه محلاتى لقب آغاخان داد كه فرزندانش از آن زمان تا كنون آن را حفظ كردهاند. پس از تلاشى ناموفق براى شورش در كرمان، نخستين آغاخان ناگزير شد در سال 1842 م. به افغانستان بگريزد و عاقبت در سال 1845 م. در بمبئى ساكن شد.جماعتهاى اسماعيلى ـ نزارى در شمال غرب هند، خوجهها (از كلمه فارسى خواجه: ارباب، مهتر)85 هنگامى توسعه يافتند كه طبقه بازرگانان هندوى لهاناس به اسلام گرويدند. حتّى امروزه خوجهها تقريباً به طور انحصارى بازرگان هستند. مراكز آنها در پنجاب (اوكه، مولتان، راولپندى)، در سند در سواحل رود سند سفلى در گجرات هند (كچ و كاتيوار باضافه شهرهاى نوانگر، جوناگر، پاتن، احمدآباد) قرار داد.جماعتهاى نزارى همچنين در ايالات مرزى شمال غرب پاكستان (چيترال) و در ساحل سند عليا در منطقه قرهقوم (هونزه، گيلگيت) و در حوزه غربى تريم در سين كيانگ چين (يارقند، كاشغر) وجود دارند. امروزه خوجههاى هندى به صورت بازرگان در تقريباً تمام كشورهاى شرق و جنوب افريقا و نيز در سيلان و برمه زندگى مىكنند.خوجهها چندين داعى را محترم مىشمرند كه در قرنهاى چهاردهم و پانزدهم م. از ايران آمدند و در ناحيه سند و در گجرات به فعاليت تبليغى پرداختند. مهمترين آنان پيرصدرالدين (قرن پانزدهم م.) است كه آرامگاهش در نزديكى اوكچ قرار دارد. او براى عقايد مذهبى هندوان امتياز زيادى قايل شد. در اثر مهم از (Das Avatar) امامان به صورت تجسّمهايى از وشينو خداى هندو تصوير مىشوند، و اين اعتقاد رواج دارد كه شخصى كه امام راستين را نشناسد محكوم به تناسخ است.نزاريان هندى و پاكستانى يعم هيچ روايتى از ادبيات اسماعيلى قرون وسطى ندارند، هر چند كه امالكتاب غير اسماعيلى (رك. پيشتر ص 321) در ميان جوامع منطقه پامير قرهقوم انتشار مىيابد. ادبيات خوجهها تقريباً به صورتى انحصارى شامل افسانههايى پارسايانه به زبانهاى هندى و بسيار آميخته با عقايد هندو و اسرارآميز است86. به آداب اسلامى از قبيل زيارت حج يا روزه ماه رمضان اهميت اندكى داده مىشود; جماعت خانهها جاى مسجدها را مىگيرد . مراسم عبادت ارتباط چندانى با نماز ندارد.معلوم نيست كه خوجهها از چه زمانى امامان سلسله قاسم شاهى را به عنوان رهبران خود برگزيدند. پس از آن كه اولين آغاخان به هند نقل مكان كرده بود، ناگزير شد زعامت خود را در محضر دادگاه عالى در بمبئى ثابت كند. حكمى كه قاضى سرجوزف آرنولد در سال 1866 م. صادر كرد مقام او به عنوان امام خوجهها و حق او را در استفاده آزادانه از دارايى جماعت تأييد كرد (مرافعه آغاخان). در مرافعه دادگاهى ديگرى در سال 1905 آغاخان سوم حق خود را به اثبات رساند (قضيه حاجى بىبى)و بر اثر آن، بخشى از جوامع خوجههاى هندى و افريقاى شرقى به تشيع دوازده امامى گرويدند (رك. پيشتر ص273). آغاخان سوم، سلطان محمد شاه متولد سال 1877 م. در كراچى، كه در سال 1885 م. در بمبئى به عنوان امام چهل و هشتم بر مسند نشست، منابع قابل ملاحظه اوقاف، مالياتها و هداياى دريافتى خود را ـ به مناسبت شصتمين و هفتادمين سالگرد تولدش هموزن او الماس و طلاى سفيد به وى اهدا شد ـ در راه تقويت اقتدارش در جماعات هند و شرق افريقا و تأسيس مؤسسات اجتماعى از قبيل عبادتگاه، مدرسه و بيمارستان به مصرف رساند.در انجام اين كار، امام كه در اروپا از مقام اجتماعى والايى برخوردار شده بود، سياستى نوين و پيشرو را دنبال كرد. در سال 1973 م. سازماندهى تعاونيها و تأسيس شركتهاى بيمه در افريقا را آغاز، و در فرمانهايى متعدد پيروان خويش را به ابداع و سرمايهگذارى، و نيز تحرك اجتماعى و كسب تحصيلات عالى ترغيب كرد. وى در آموزش مدرسهاى و كارآموزى حرفهاى آن گروه از دختران خوجهها كه بىحجاب بودند، تأكيدى خاص مىورزيد. آغاخان سوم از نظر آداب ديپلماتيك و سياسى نيز فعال بود. در اثناى اختلاف سال 1935 م. اتيوپى او نمايندگى ايران در جامعه ملل در ژنو را عهدهدار بود. او همچنين يكى از بنيانگذاران حكومت اسلامى پاكستان به شمار مىآيد. پس از مرگش در ورسوا در نزديكى ژنو او را در مقبرهاى در اسوان مصر در «سرزمين پدرانش» (فاطميان)، چنان كه در متن سنگ نبشته روى قبر تأكيد مىشود، دفن كردند. جانشين او نوهاش كريم آغاخان چهارم بود كه در سال 1936م. در ژنو به دنيا آمد (پدرش، پرنس علىخان، در سانحه اتومبيل كشته شد). اين شخص سياستهاى جدش را ادامه مىدهد. مؤسسه مطالعات اسماعيلى در لندن، كه در سال 1977م. به همت او تأسيس شد، سعى دارد تمام نوشتههاى اسماعيلى موجود را با همكارى دانشمندان امريكايى و اروپايى گردآورى كند تتعداد خوجههاى امامى تقريباً بالغ بر بيست ميليون نفر است87 كه قريب دو ميليون نفر از آنان در پاكستان به سر مىبرند; كشورى كه تعداد زيادى از خوجهها پس از اخراجشان از اوگاندا در سال 1972 م. در آن سكنى گزيدند. كراچى كه مهمترين جماعت اسماعيلى را دارد، بر بمبئى در اين شبه قاره پيشى گرفته است. آغاخان يك شهروند پاكستانى است اما بيشتر وقت خود را در پاريس مىگذراند.منابع درجه اول به صورت ترجمه1. الموتحسن صباح، الفصولالاربعه، ترجمه انگليسى به قلم هاجسون:M. G. S. Hodgson, The Order Of The Assassins (see below), 325-28.عطا ملك جوينى، تاريخ جهانگشا، ترجمه انگليسى به قلم بويل، و ترجمه فرانسه توسط دفرمرى:2. سوريهالقصيده الشافيه، ترجمه انگليسى و فرانسه:منابع درجه دوم1. الموت2. سوريه3. هند وشرق افريق