سرود زيبايي - سرود زیبایی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرود زیبایی - نسخه متنی

سید محمد دلال موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سرود زيبايي

حسن بن على(ع) مى‏فرموده است از دايى خود، هند بن ابى هاله كه توصيف كننده صفات ظاهرى و اخلاقى پيامبر(ص) بود، خواستم تا ايشان را براى من توصيف كند، تا آن را به خاطر بسپارم و از آن لذّت ببرم و به آن عمل كنم و دل ببندم. هند، چنين گفت: پيامبر خدا - كه درود خدا بر او باد - بزرگوار و در ديده‏ها بزرگ بود. چهره‏اش درخششى همچون درخشش ماه داشت. قامتش از معمول كمى بلندتر و از كسانى كه بلند قامت‏اند، كوتاه‏تر بود. موهايش نسبتاً صاف بود و به طور معمول، آن را جمع مى‏كرد و اگر آويخته رها مى‏كرد، از لاله گوشش فروتر نبود. رنگ چهره‏اش گلگون و پيشانى‏اش گشاده و فراخ بود. ابروانش كمانى و كشيده و پُر پشت بود، بدون آن‏كه به يكديگر پيوسته باشد. ميان دو ابرويش رگى بود كه به هنگام خشم، برجسته مى‏شد. بينى او كشيده و قلمى بود. ريش آن حضرت، انبوه و گونه‏هايش نرم و بدون برجستگى بود. دهانش نسبتاً بزرگ، دندان‏هايش زيبا و رخشان بود و در يك سطح قرار داشت. گردنش چنان سپيد بود كه گويى از عاج يا سيم خام است. با آن‏كه پيكرش ورزيده بود، همه اندام‏هايش معتدل و شكم و سينه‏اش هموار و در يك سطح بود. سينه‏اش پهن، شانه‏هايش فراخ و مفاصل و استخوان بندى او درشت بود. بخش‏هايى از بدنش كه از زير لباس بيرون بود، سپيد رخشان بود. دست‏هايش از آرنج تا مچ، بلند و كشيده و كف دست‏هايش فراخ و گوشت آلود بود. انگشتان او كشيده و ظريف مى‏نمود و كف پاهايش گود بود.

پشت پاهايش نرم و شيب‏دار به سوى جلو بود، آن‏چنان كه آب از آن به تندى فرو مى‏ريخت. گام برداشتن او در حالى كه همراه با فروتنى بود، تند انجام مى‏گرفت و به هنگام راه رفتنش اندكى به جلو خم مى‏شد، گويى در نشيب حركت مى‏كند. چون به سويى برمى‏گشت، با تمام بدن برمى‏گشت. نگاهش متواضعانه بود و بر زمين بيشتر مى‏نگريست تا بر آسمان. بيشترين نگاه او با گوشه چشم بود. ياران خويش را به هنگام حركت، تقدّم مى‏داشت و هر كس را مى‏ديد، تقدّم در سلام داشت.[1] رسول خدا، فراوان بر موهاى خويش روغن مى‏زد و ريش خود را شانه مى‏كشيد و فراوان زير عمامه خويش، دستار مى‏بست و دستارش آن چنان بود كه گويى دستارِ روغن فروش است.[2] در الموطأ مالك آمده است كه پيامبر(ص)، مردى را ديد كه موهاى سر و ريش او ژوليده بود.

به او تذكّر داد كه موهاى خود را اصلاح كند.[3] نيز آمده است كه رسول خدا روزى دوبار، موى سر و ريش خود را شانه مى‏زد.[4] پيامبر(ص) به هنگام خواب، بر هر چشم خود سه بار سُرمه مى‏كشيد و مى‏فرمود:«بر شما باد سرمه كشيدن پيش از خوابيدن، كه چشم را روشنى مى‏بخشد و مژه را مى‏روياند».[5] لباس او بيشتر دو پاره بُرد بود كه يكى را بر ميان مى‏بست و ديگرى را بر دوش مى‏افكند و خوش‏ترين جامه نزد او پيراهن بود و پارچه راه راهِ يمنى (حِبْرَة) مى‏پوشيد كه خطوط آن سرخ بوده است. از براء بن عازب نقل شده كه: «هيچ كس از مردم را در حُلّه سُرخ، زيباتر از رسول خدا نديدم».[6]از جامه سبز خوشش مى‏آمد. بيشتر جامه‏هايش سفيد بود و مى‏فرمود: «به زنده‏هايتان سفيد بپوشانيد و مُرده‏هايتان را در آن كفن كنيد».[7] نعلين رسول خدا داراى دو دوال بود و رنگ آن زرد و جنسش از پوست گاو بوده است.[8] انگشترىِ آن حضرت و نگين آن، از نقره بود كه به انگشت كوچك دست راست يا چپش مى‏كرد.[9] پيامبر (ص)، نرمخو، خوش ظاهر و خوش باطن بود و خشم و رضايش در چهره‏اش پيدا بود. آنچه را نمى‏پسنديد، به كسى رو در رو به زبان نمى‏آورد.

مردى بر آن حضرت وارد شد كه لباس سياهى بر تن داشت. وقتى او از خانه خارج شد، به يكى از يارانش فرمود: «خوب بود به اين مرد مى‏گفتيد اين لباس سياه را از تن بيرون كند».[10] از جمله خُلق و خوى آن حضرت اين بود كه به هر كس مى‏رسيد، ابتدا سلام مى‏داد و هر كه درباره حاجتى حرف مى‏زد، با او مى‏ايستاد تا اين كه طرف، منصرف مى‏شد. دست خود را از كسى كه دستش را مى‏گرفت، رها نمى‏كرد تا وقتى كه او خود، دستش را مى‏كشيد. چون يكى از اصحاب را مى‏ديد، آغاز به مصافحه مى‏كرد. سپس دست او را مى‏گرفت و انگشتانش را داخل انگشتان او مى‏كرد و آن‏گاه، مشتش را محكم مى‏بست.[11] رسول خدا نه كم سخن بود و نه پُرگو. خنده‏اش هم مختصر بود و به تبسّم مى‏مانست. هرگز با تمام دهان نمى‏خنديد. شيرين سخن بود و در آوازش هم اندك
گرفتگى‏اى داشت به شست و شوى و خوش بويى و پاكيزگى علاقه تمام داشت و در اين كار، چنان بود كه غالباً در هرجا كه مى‏گذشت، پيش از آن‏كه خودش ديده شود، آمدنش را از بوى خوشى كه همواره با حضور او همراه بود، مى‏دانستند.[12] در صفات حضرت امير آمده است: گندمگون و خوش سيما بود و عضلات دست و پايش قوى بود. وى از مردان ميانه بالا، با چشمان درشت و سياه و در زيبايى چون ماه شب چهارده بود. شانه‏هايش پهن، كف دست‏هايش خشن و گردنش چون نقره خام بود. رنگ چهره حسن بن على(ع)، سفيدِ آميخته به سرخى بود. آن حضرت، چشمانى درشت و سياه و گونه‏هاى كم گوشت داشت. موهاى سينه‏اش نرم، محاسنش پُر پشت، بدنش پُر مو، گردنش چون ظرف نقره‏اى، استخوانبندى‏اش قوى، شانه فراخ، ميانه بالا، نه بلند و نه كوتاه، با نمك و از جمله زيباترين مردمان بود. موهايش را با رنگ مشكى خضاب مى‏كرد. موهايى پيچيده و بدنى نيكو داشت.[13] على (ع) با قنبر غلام خود، به بازار پارچه فروش‏ها رفت.

به فروشنده جوانى فرمود: «اى جوان! آيا دو لباس به قيمت پنج درهم دارى؟». گفت: بلى. دو لباس ستانْد، يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم. سپس فرمود: «اى قنبر! لباس سه درهمى را بردار». قنبر گفت: شما بدان سزاوارترى. منبر مى‏روى و براى مردم، سخنرانى مى‏كنى. حضرت فرمود: «تو جوانى و خواسته‏هاى جوانى دارى. من از پروردگارم شرم مى‏كنم كه بر تو برترى جويم. از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: بپوشيد بندگان را از آنچه خود مى‏پوشيد، و بخورانيد به آنان، از آنچه خود مى‏خوريد».[14] سفيان ثورى مى‏گويد: بر جعفر بن محمّد(ع) وارد شدم، در حالى كه جامه‏اى از خَز سياه برتن و عبايى از خز بر دوش داشت. با تعجّب به او نگاه كردم. فرمود: «اى ثورى! چه شده است كه اين طور به ما نگاه مى‏كنى؟ شايد تو از لباس ما در شگفتى؟». گفتم: يابن رسول اللّه! اين لباس شما و پدرانتان نيست. فرمود: «اى ثورى! آنها در زمان تنگْ دستى و نيازمندى بودند، به مقدار تنگْ دستى و نيازمنديشان عمل مى‏كردند و امروز، هنگام فراوانى نعمت است.[15] نقل كرده‏اند كه روزى امام حسن(ع) با جامه‏اى گران‏قدر و ظاهرى آراسته و سيمايى درخشان و شمايلى نيكو از خانه خارج شد، در حالى كه بوى خوشش در اطراف پراكنده بود و چهره‏اش از زيبايى مى‏درخشيد. سپس بر استرى چابك و تيزرو سوار شد و به حركت درآمد، در حالى كه صف‏هايى از ياران و خدمتكاران، در اطراف او حركت مى‏كردند.

در مسير راه آن حضرت، پيرمرد كافرى كه ضعف و پيرى بر او چيره شده بود و تنگْ دستى او را از پا درآورده بود و با اين حال، كار مى‏كرد و مَشك آب بردوش مى‏كشيد، خود را به ايشان رسانيد و گفت: اى پسر رسول خدا! به من انصاف دهيد. حضرت فرمود: «در چه جهت؟». گفت: جدّ شما مى‏گويد: «دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است»، در حالى كه تو مؤمنى و من كافرم. با وجود اين، دنيا را براى شما جز بهشت نمى‏بينم. از نعمت دنيا و لذّات آن برخورداريد، و براى خود، دنيا را جز زندانى نمى‏بينم كه سختى‏هايش مرا هلاك كرده است. امام حسن(ع) فرمود: «اى پيرمرد! اگر بدانچه خداوند براى من و مؤمنان، در سراى آخرت فراهم آورده است، دقّت كنى، به چيزهايى كه نه چشمى آنها را ديده و نه گوشى شنيده است، هرآينه خواهى دانست كه من پيش از انتقالم از اين دنيا به آن عالم، در ميان زندان تنگى هستم؛ و اگر بدانچه خداوند براى تو و كافران در سراى آخرت، از زبانه آتش دوزخ و شدّت عذاب فراهم كرده، توجّه داشته باشى، هرآينه خواهى دانست كه تو هم اكنون، پيش از رسيدن به آن‏جا در بهشت پهناور و نعمتى فراگير هستى.[16]


[1] . شمائل النبى، محمّد بن عيسى تِرمِذى، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى، ص 26 - 27.

[2] . همان، ص 42.

[3] . همان، ص 41.

[4] . بحارالأنوار، ج 16، ص 216.

[5] . شمائل النبى، ص 52.

[6] . همان، ص 58.

[7] . راه روشن، ترجمه المحجة البيضاء، محمّد محسن فيض كاشانى، ترجمه: محمدرضا عطايى، ج 4، ص 167.

[8] . شمائل النبى، ص 67.

[9] . راه روشن، ج 4، ص 152.

[10] . همان، ص 176.

[11] . همان، ص 157.

[12] . بامداد اسلام، عبدالحسين زرين كوب، ص 54.

[13] . راه روشن، ج 4، ص 262.

[14] . مكارم الأخلاق، ج 1، ص 224.

[15] . راه روشن، ج 4، ص 302.

[16] . همان، ص 259 - 260.

/ 1