اخلاق و عرفان
داود الهامي
امامت علاوه بر وصايت و حكومت و رياست دين و دنيا، درجه و مرتبه سومي نيز دارد و آن دايره«ولايت معنوي» است. امام به اين معني «كسي است كه از جانب خداوند، براي پيشروي صراط ولايت اختيار شده و زمام هدايت معنوي را در دست گرفته و انوار ولايت كه به قلوب بندگان حق ميتابد، اشعه و خطوط نوري هستند، از كانون نوري كه پيش اوست و موهبتهاي معنوي متفرقّه، جويهائي هستند متصل به درياي بيكراني كه نزد وي ميباشد».[1] معني امامت در قرآن كريم همين است و هر كجا نامي از «امامت» برده شده «هدايت» هم به عنوان تفسيربه دنبال آن ذكر گرديده است مثلاً در داستان ابراهيم عليه السلام ميفرمايد: (و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة و كلاًّ جعلنا صالحين و جعلنا هم أئمّة يهدون بأمرنا)[2]: «اسحاق و يعقوب را به عنوان عطيّه به او (ابراهيم) داديم و همه را صالح نموديم و آنها را امامان هدايت كننده به فرمان خود قرار داديم». و در جاي ديگر فرموده: (و جعلنا منهم أئمّة يهدون بأمرنا لما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون)[3]: «و از آنها (بني اسرائيل) اماماني قرار داديم كه به فرمان هدايت كننده چون صبر كردند و به آيات ما يقين داشتند». در اين موارد «هدايت» به عنوان توضيح بعد از «امامت» ذكر شده است و سپس آن را مقيد به «امر» كرده و فرموده است يهدون بأمرنا» يعني اماماني كه به امر ما مردم را هدايت ميكنند. از اينجا معلوم ميشود كه مقام امامت، مقام هدايت مخصوصي است كه عبارت از هدايت به امر خدا بوده باشد. پس امام آن شخص هادي است كه از نظر جنبه ملكوتي موجودات آنها را رهبري ميكند و مقام «امامت» يك نوع ولايت بر اعمال مردم است از نظر باطن كه توأم با هدايت ميباشد و هدايت در اينجا به معني رساندن به مقصد است نه تنها راهنمائي و ارائه طريق كه كار پيامبران و رسولان، بلكه عموم مؤمنان است. موضوع ديگري كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه خداوند دليل اعطاء مقام «امامت» را چنين بيان كرده است «لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون» (چون صبر كردند و به آيات ما يقين داشتند) بنابراين استفاده ميشود علت آن، صبر در راه خدا، آن هم صبر مطلق كه شامل تمام انواع امتحانات و آزمايشهاست، دارا بودن مقام يقين است. خلاصه: اين كه امام بايد داراي مقام يقين باشد و عالم ملكوت بر وي مكشوف باشد، عالم «ملكوت» عالم امر است كه آن جنبه باطني عالم ميباشد. علّامه طباطبائي قدس سره ميگويد: «از اينجا روشن ميشود كه جمله يهدون بأمرنا» به ما ميفهماند كه آنچه مربوط به موضوع هدايت است (دلها و اعمال مردم) باطن و حقيقتش بر امام مكشوف است زيرا دلها و اعمال مردم مانند ساير موجودات داراي دو جنبه هستند و جنبه امري و ملكوتي آن پيش امام ظاهر است بنابراين اعمال نيك و بد نزد او حاضر ميباشد و راه سعادت و شقاوت تحت نظر او است[4]. در روايات ائمه اهل بيت عليه السلام خصائص زيادي از براي «امام» ذكر شده كه به همين معني از امامت،منطبق ميگردد مانند رواياتي كه در تفسير آيات «عرض اعمال» وارد شده است و در تفسير آيه شريفه: (و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون و ستردّون إلي عالم الغيب و الشّهادة فينبّئكم بما كنتم تعلمون)[5]: «بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او مؤمنان اعمال شما را ميبيند و به زودي به سوي كسي باز ميگرديد كه پنهان و آشكار را ميداند و شما را به آنچه عمل ميكرديد، خبر ميدهد». روايات زيادي از ائمه اطهار عليه السلام نقل شده است كه اعمال مردم به رسول خدا صلي الله عليه و اله و ائمه هُديٰ عليه السلام عرض و ارائه ميشود و پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و امامان از اعمال همه امت آگاه ميشوند. از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «تعرض الاعمال علي رسول الله اعمال العباد كل صباح، ابرارها و فجارها، فاحذروها و هو قول الله عزوجل (و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله) و سكت»[6]: «تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه ميشود، اعمال نيكان و بدان، بنابراين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه ميفرمايد: (قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله)، اين را فرمود و ساكت شد». در حديث ديگري از امام علي بن موسي الرضا عليه السلام ميخوانيم كه شخصي به خدمتش عرض كرد براي من و خانوادهام دعائي فرما، فرمود: مگر من دعا نميكنم؟ «و الله ان اعمالكم لعترض عليّ في كل يوم و ليلة»: به خدا سوگند اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه ميشود». راوي اين حديث ميگويد: اين سخن بر من گران آمد امام متوجه شد و به من فرمود: «اما تقرء كتاب الله عزوجل (و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون) هو و الله علي بن ابيطالب عليه السلام» «آيا كتاب خداوند عزوجل را نميخواني كه ميفرمايد: (عمل كنيد خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را ميبينند) به خدا سوگند منظور از مؤمنان علي بن ابيطالب (و امامان ديگر از فرزندان او) ميباشد»[7]. رواياتي كه در تفسير آيات «شهادت» وارد شده است. در تفسير آيه شريفه (و كذلك جعلناكم أمّة وسطاً لتكونوا شهداء علي النّاس و يكون الرّسول عليكم شهيداً)[8]. و آيات ديگري به همين مضمونند، در كتابهاي: كافي، بصائر قرب الإسناد و تفاسير مختلف، احاديث زيادي به طرق گوناگون از امامان اهل بيت روايت شده است كه مراد از شهداء ائمه هدي هستند كه بر مردم شاهدند و رسول خدا بر آنها شاهد است[9] . بريد عجلي گويد از امام صادق عليه السلام راجع به قول خداي عزوجل (و كذلك جعلناكم امةً وسطاً لتكونوا شهداء علي الناس...) پرسيدم، فرمود: «نحن الامة الوسطي و نحن شهداء الله علي خلقه و حججه في ارضه» «ما هستيم امت ميانه و مائيم گواهان خدا بر خلقش و حجتهاي او در زمينش». امام صادق عليه السلام در ذيل آيه شريفه (فكيف إذاجئنا من كلّ أمّةٍ بشهيد و جئنا بك علي هؤلاء شهيداً) فرمود: «نزلت في امة محمد صلي الله عليه و اله خاصة في كل قرن منهم امام منا شاهد عليهم و محمد صلي الله عليه و اله شاهد علينا»[10]. اين آيه تنها درباره امت محمد صلي الله عليه و اله نازل شده، در هر قرني امامي از ما برايشان گواه و ناظر است و محمد صلي الله عليه و اله گواه و ناظر برماست. و اخباري كه در تفسير سوره قدر وارد شده است، در تفسير برهان و نورالثقلين، روايات بسياري به طرق مختلف از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شده كه هر سال در شب قدر ملائكه آسمان و روح بر رسول خدا صلي الله عليه و اله و بعد از وي به امام وقت نازل شده و همه مقدرات سال را، از شب قدر تا شب قدر اطلاع ميدهند[11] . در يكي از آن روايات ميخوانيم: «انه لينزل في ليلة القدر الي وليّ الأمر تفسير الأمور سنة سنة يؤمر فيها في امر نفسه بكذا و كذا و في امر الناس بكذا و كذا و انه ليحدث لوليّ الأمر سوي ذلك كل يوم علم الله عزوجل الخاص و المكنون العجيب المخزون مثل ما ينزل في تلك اللية من الأمر ثم قرء (ولو أنّ ما في الأرض من شجرةٍ أقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة أبحرٍ ما نفدت كلمات الله انّ الله عزيزّ حكيم)[12]. امام محمد تقي عليه السلام ميفرمايد: سال به سال در شب قدر تفسير و بيان كارها بر ولي امر (امام زمان) نازل ميشود و در آن شب امام عليه السلام درباره كار خودش چنين و چنان دستور ميگيرد و راجع به كار مردم هم به چنين مأمور ميشود و نيز براي امام غير از شب قدر هم در هر روزي كه خداي عزوجل صلاح بداند، مانند آن شب امر مخصوص و پوشيده و شگفت در گنجينه پديد ميآيد، سپس قرائت فرمود آيه «اگر همه درختاني كه در زمين هست قلم باشد و دريا و هفت درياي ديگر به كمك آن مركب شود، كلمات خدا تمام نشود زيرا كه خداوند عزيز و حكيم است». و احاديث ديگري كه تحت عناوين مختلف از ائمه اهل بيت عليهم السلام روايت شده است از جمله اين كه: اسم اعظم خدا به ائمه عطا شده و علم ائمه در هر شب جمعه فزوني مييابد، ائمه هر گاه بخواهند بدانند، ميدانند، ائمه عليهم السلام آنچه واقع شده و ميشود ميدانند و چيزي از ايشان پنهان نيست و دهها باب ديگر[13]. خلاصه از اينگونه آيات و روايات استفاده ميشود كه «امام» علاوه بر ارشاد و هدايت ظاهري، داراي يك نوع هدايت و جذبه معنوي استكه از سنخ عالم امر و ملكوت ميباشد و به وسيله حقيقت و نورانيت و باطن ذاتش، در قلبهاي شايسته مردم تأثير و تصرف مينمايند و آنها را به سوي مرتبه كمال و غايت ايجاد جذب ميكند[14]. پس مسأله ولايت معنوي توسط خود امامان مطرح شده و در ميان شيعيان بسيار عميق و ريشهدار است و جزء اصول مذهب شيعه شمرده ميشود و هر شيعهاي به چنين امامت و ولايتي اقرار و اعتراف دارد يعني معتقد است كه امام داراي چنين روح كلي است و در زيارت پيغمبر صلي الله عليه و اله و ائمه اطهار عليهم السلام از دور و نزديك به نحو مخاطب سلام ميدهد و سلام به نحو تخاطب شرطش حضور است و همچنين در توسل و استغاثه به آنها به نحو خطاب تكلّم ميكند، بلكه در زيارت حضرت رضا عليهم السلام و اذن دخول به اين معني شهادت ميدهد و ميگويد: «اشهد انك تشهد مقامي و تسمع كلامي و ترّد سلامي» «من گواهي ميدهم كه تو الان وجود مرا در اينجا حس ميكني. من اعتراف ميكنم كه تو سخن مرا ميشنوي و شهادت ميدهم كه سلامي را كه من به تو ميدهم، تو به من جواب مي دهي». (تازه يك فرد شيعه اين كلمات را براي امام مرده ميگويد. البته از نظر او زنده و مرده امام فرقي ندارد)[15]. البته ولايت معنوي امام از بُعد انسان كامل بودن او كه مظهر اسماء و صفات خداست، ناشي ميشود زيرا امام، كاملترين و عاليترين مظهر انسانيت در بُعد الهي آن است. رسول خدا صلي الله عليه و اله درباره بُعد الهي و كمال انساني امام اميرالمؤمنين علي عليهم السلام در زماني كه او هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، به وي فرمود: «انك تسمع ما اسمع و تري ما اري الاانك لست بنبي و لكنّك وزير...»[16]. «يعني تو از آن نداهاي غيبي كه من ميشنوم، ميشنوي و از ماوراء طبيعت كه من ميبينم، ميبيني ولي تو پيغمبر نيستي و وزير و مددكار من هستي». و اين اوج كمال انساني و اتصال به جهان الهي است. پس در نظر شيعه امام دو جنبه دارد: 1ـ جنبه امامتي (رهبري سياسي و زمامداري ـ مرجعيت ديني). 2ـ جنبه ولايتي. جنبه امامتي امام بستگي به حضور و مبسوط اليد بودن او دارد و اگر امام غائب باشد و يا اين كه در تحال تقيه باشد، مردم از جنبه امامتي امام محروم ميشوند، اما جنبه ولايتي كه عبارت است از تصرفات در امور كون و اين كه بايد همه مقدرات تكويني از نظر او بگذرد و او واسطه فيض گردد، موقوف به حضور او در ميان مردم نيست، بلكه هر كجا باشد براي او يكسان است و فائده او از اين نظر عائد همه ميگردد. وجهش اين است كه امام وليّ خداست و شأن وليّ و معني آن اين است كه خداوند هر امري را كه بخواهد در عالم جاري سازد، بايد از مجراي وليّ انجام گيرد و هر فيضي كه به هر كس برسد، بايد از اين در باشد زيرا كه باب الله و وجه الله است. چنان كه در زيارت جامعه ميخوانيم: «و بكم ينزّل الغيث و بكم يمسك السماء ان تقع علي الأرض الاباذنه...». به خاطر همين است كه در روايات متعدد امام غائب به خورشيد تشبيه شده كه در پشت ابرها پنهان گردد[17]. يعني در زمان غيبت از فيوضات بيكران امام زمان همگان برخوردار هستند، بسان استفاده آنان از خورشيد عالمتاب هنگامي كه در پشت ابرها قرار گيرد. ام فوائد خاصي كه اختصاص به شيعيان و دوستداران اهل بيت دارد: اما آن قسم از نوعيش آن است كه نوع شيعه مورد توجه آن حضرت است و از شيعيان مخفيانه حمايت ميكند و از ايشان دفع شر اشرار و كيد كفار و فجار مينمايد چنان كه خود آن حضرت در توقيعي كه براي شيح مفيد (ره) صادر فرمود. به اين اشاره فرمود: «ما اگر چه در جائي سكني گزيدهايم كه دور از دسترس ظالمان باشيم بر حسب آنچه خداوند براي ما و شيعيان ما صلاح در اين ديده تا مادامي كه دولت دنيا براي فاسقين باشد، ليكن مع الوصف علم ما به احوال شما احاطه دارد و چيزي از اخبار شما از ما پنهان نيست و ما هرگز شما را فراموش نميكنيم و گرنه بلاها و شدائد بر شما نازل ميشد و از شرّ دشمنان در امان نبوديد صپس ازخدا بترسيد و ما را بر دستگيري خودتان كمك كنيد. يعني كاري نكنيد كه نزد خدا نتوانيم از شما دستگيري كنيم و شما را سزاوار آن ببينيم كه به خودتان واگذار كنيم». و اما فوائد فيض خصوصي كه عائد بعضي از افراد به خصوص ميشود و آنها اموري است از جمله:1ـ دستگيري از درماندگان؛
2ـ دادرسي بينوايان؛
3ـ راهنمائي راه گم كردگان؛
4ـ نجات دادن غرق شدگان؛
5ـ شفا دادن مريض به اذن خدا بر سبيل اعجاز؛
6ـ وسيله سازي بر اداي قرض؛
7ـ رفع هر گونه گرفتاري و عسرت؛
8ـ نجات دادن از زندان؛
9ـ نجات دادن از دشمن؛
10ـ به شرف ملاقات او نائل شدن. «و اين امور را گاهي به وسيله اعوان خود انجام ميدهد و گاهي به دست مبارك خود، آن هم نوعاً و غالباً به طور نهاني و گاهي هم ممكن است به طور علني كه خود را ظاهر سازد در حين انجام اين هم باز نوعاً به نحو ناشناس به طوري كه افراد بعد ميفهمند آن حضرت بوده و بسيار كم اتفاق افتاده كه او را به هنگام ملاقات بشناسند..».[18] خلاصه اين كه امام زمان (عج) بسان خورشيدي فروزان در پس ابرهاي غيبت هدايتگر انسانها و همچون ستارهاي براي اهل آسمان و امان اهل زمين است[19]. هميشه حافظ شيعيان و مدافع مظلومان است در فراز و نشيب زندگاني، ياري بخش ستمديدگان. از اينرو خود فرمود: «انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم»[20]: «ما شما را به حال خودتان وا نمي گذاريم و يادتان را فراموش نميكنيم».
تعيين امام تنها از ناحيه خداست
از مجموع بحثهائي كه درباره ويژگيهاي امام و شباهت او در بسياري از جهات با پيامبران به ميان آمد، چنين نتيجه گرفته ميشود كه امام معصوم بايد از ناحيه خدا تعيين گردد زيرا ويژگيهائي كه در امام معتبر است جز خدا از آن آگاه نيست و مهمترين آنها همان «مقام عصمت» و «عالم مخصوص» است. و همچنين «ولايت امام» موهوبي بوده و به واسطه لياقت ذاتي و استعداد فطري و به عبارت ديگر از راه اختصاص الهي و اختيار رباني به دست آمده و تلاش انساني در آن تأثيري ندارد.[21] اين نوع ولايت جنبه ولايت جنبه اختصاصي دارد و مختص به پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و دوازده تن جانشينان و نائبان او است كه «او لهم عليّ و آخرهم مهدي» اول آنها علي عليه السلام و آخر آنها مهدي عليه السلام است كه خاتم اولياء است و اين نوع ولايت اعطائي و موهبتي است. به اين معني: اين مقام به تعيين و نص صريح خدا و پيغمبر بوده و منحصر به دوازده تن ميباشد و دوازدهمين آنها قائم و خاتم آنهاست و غير از ايشان هر كس ادعا كند، كذب و باطل است. خداوند در قرآن مجيد ميفرمايد: (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم): يعني «اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را». در تفاسير و كتب حديث ذكر شده كه چون اين آيه نازل شد «جابربن عبدالله انصاري» از رسول اكرم صلي الله عليه و اله سؤال كرد «اولي الأمر» كيست؟ فرمود: اي جابر« اولي الامر» جانشينان من و پيشوايان مسلمين ميباشند بعد از من، و ايشان دوازده نفرند اول آنها علي بن ابيطالب پس از او حسن بن علي، سپس حسين بن علي و پس از او علي بن الحسين، پس از او محمد بن علي، پس از او جعفر بن محمد بن علي، پس از او موسي بن جعفر پس از او علي بن موسي، پس از او محمد بن علي، پس از او علي بن محمد، پس از او حسن بن علي، پس از او همنام و هم كنيه من حجت خدا در زمني و بقيّة الله در ميان بندگانش فرزند حسن بن علي عليهم السلام همان كه خدا فتح كند به دست او تمام مشرق و مغرب زمين را[22]. و روايات زيادي كه به اين مضمون به طرق شيعه و سني وارد شده است.[23] طبق همين روايات وليّ امر واجب الطاعه، علي عليهم السلام و يازده فرزندش ميباشند و آنان را خداوند به اين مقام برگزيده است و خداوند از عصمت و طهارت آنان عالم بوده و اطاعت آنان را مانند خود و پيامبرش بر مسلمانان واجب کرده است و هر کس ادعاي مقام ايشان کند ظالم غاصب، كافر و مشرك خوانده شده است. پس اولياء خدا به اين معني دوازده تن بودهاند و غير اينها را نميتوان «اولياء الله» به حساب آورد و لذا نزد جمعي از صوفيه مثل شيخ سعدالدين جموي استاد شيخ عزيزالدين نسفي به مشايخ و اقطاب صوفيه نميتوان «ولي» اطلاق كرد. چنان كه نسفي زير عنوان سخن شيخ سعد الدين در بيان اولياء مينويسد: « بدان كه شيخ سعدالدين حموي ميفرمايد: كه پيش از محمد صلي الله عليه و اله در اديان پيشين «ولي» نبوده و اسم «ولي» نبود و مقربان خدا را از جمله انبياء ميگفتند، اگرچه در هر ديني يك صاحب شريعت بود و زياده از يكي از نميبود اما ديگران خلق را به دين وي دعوت ميكردند و جمله را انبياء ميگفتند پس در دين آدم عليهم السلام چندين پيغمبر بودند كه خلق را به دين آدم دعوت ميكردند و رد دين نوح و در دين ابراهيم و در دين موسي و دين عيسي و... چون كار به محمد صلي الله عليه واله رسيد، فرمود: كه بعد از من پغمبري نخواهد بود تا خلق را به دين من دعوت كنند، بعد از من كساني كه پيرو من باشند و مقرب حضرت خدا باشند، نام ايشان اولياء است. اين اولياء خلق را به دين من دعوت كنند اسم ولي در دين محمد پديد آمد. خداي تعالي دوازده كس را از امت محمد صلي الله عليه و اله برگزيد و مقرب حضرت خود گردانيد كه العلماءورثة الأنبياء در حق دوازده كس فرمود: علماء امتي كأنبياء بني اسرائيل.. به نزديك شيخ، «ولي» در امت محمد صلي الله عليه و آله همين 12 كس بيش نيستند ولي آخر كه «ولي» دوازدهم باشد، خاتم اولياء است. و مهدي و صاحب الزمان است». نسفي بعد از نقل مطالب فوق از شيخ خود، خطاب به درويش ميگويد: اي درويش! شيخ سعدالدين در حق اين صاحب الزمان كتابها ساخته است و مدح وي بسيار گفته و فرموده است كه: علم به كمال و قدرت به كمال دارد. تمامت زمين را در حكم خود آورد به عدل آراسته گرداند، كفر و ظلم را به يكبار از روي زمين بردارد، تمام گنجهاي روي زمين بر وي ظاهر گردد. نسفي ضمن تأييد سخنان شيخ خود در پايان مينويسد: شيخ ميفرمايد كه: آن 356 كس را اولياء نميگويند، بلكه «ابدال» ميگويند و راست است كه ايشان تربيت و پرورش خلق نكردند و نميكنند»[24]. آري اولياء الهي تنها كساني هستند كه از طرف خداوند به اين مقام برگزيده شدهاند و در اسلام تعداد آنها بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله دوازده تن ميباشد و غير از اينها كساني كه خود را «ولي» و «مرشد» قرار دادهاند مردم را به سوي آتش دوزخ ميكشند و مصداق آيه (ائمة يدعون الي النار) ميباشند. و حضرت رضا عليهم السلام در تفسير آيه شريفه: (ومن أصلّ ممّن اتبّع هواه بغير هدي من الله) ميفرمايد مقصود از اين كه فرموده: (گمراهتر نيست از آن كه پيروي هواي خود كند بدون دليل و راهنمائي از خدا) آن كسي است كه دين خود را از غير معصوم بگيرد. مرحوم نراقي گفته است:
پير نبود آن كه پوشد كهنه دلق
پير نبود آن كه خلقش پير خواند
گر تواند كس كسي را پير كرد
پير آن باشد كه منصوص از خداست
پيريش از نص يزداني بود
پير گمراهي كه نبود اين چنين
انّ عهدي لا ينال الظّالمين[25]
يا بر او جمع آيد انبوهي ز خلق
يا فضولي چند او را بر نشاند
جان خود را بايدش تدبير كرد
نور حق او را به هر جا رهنماست
علم او الهام رباني بود
انّ عهدي لا ينال الظّالمين[25]
انّ عهدي لا ينال الظّالمين[25]
[1] ـ شيعه، مذاكرات علامه طباطبائي با پروفسور هانري كربن، ص 185 ، طبع انتشارات هجرت. [2] ـ سوره انبياء: 73. [3] ـ سوره سجده: 24. [4] ـ ترجمه تفسير الميزان، ج1، ص7ـ 376، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي. [5] ـ سوره توبه: 105. [6] ـ تفسير برهان، ج2، ص 158 ـ تفسير كنزالدقائق، ج5، ص535 ـ اصول كافي، ج1، ص219. [7] ـ اصول كافي ، ج1، ص 219 ـ 220. [8] ـ سوره بقره : 143. [9] ـ اصول كافي، ج1، ص 190 ـ بصائر الدرجات، ص82، ح2 ـ تفسير العياشي، ج1، ص 63 ـ تفسير كنزالدقائق، ج2، ص178 و 179 ـ تفسير الميزان، ذيل آيه. [10] ـ اصول كافي، ج1، ص 190. [11] ـ تفسير برهان، تفسير نورالثقلين ذيل سوره مباركه قدر. [12] ـ اصول كافي، ج1، ص 242 ـ سوره 31، آيه 27. [13] ـ به اصول كافي، ج1،كتاب الحجمه مراجعه شود. [14] ـ شيعه در اسلام؛ علامه طباطبائي، ص 124، پاورقي. [15] ـ با كلم الطيب، ص 654 ـ امامت و رهبري، ص56 مقايسه شود. [16] ـ نهج البلاغه فيض، خطبه 234 (قاصعه)، ص 812. [17] ـ كمال الدين صدوق، ج1، ص 146 و 365 ـ بحارالانوار، ج36، ص 250 ـ امالي صدوق ـ الغيبة شيخ طوسي، ص 188 ـ احتجاج طبرسي، ص 263 ـ كشف الغمّه، ج3، ص 322ـ النوادر، فيض كاشاني، ص 163. [18] ـ مهدي منتظر، شيخ محمد جواد خراساني، ص 3ـ 52. [19] ـ بحارالانوار، ج7، ص 175. [20] ـ بحارالانوار، ج7 ، ص 175. [21] ـ شيعه ، مذاكرات، ص 186. [22] ـ مجمع البيان، ذيل آيه 58 سوره نساء. [23] ـ قندوزي، ينبيع الموّدة، باب 77، ص 445. [24] ـ الهامي، عرفان و تصوف، ص 164. [25] ـ مدرك قبل. [26] ـ مقايسه شود با شيعه علامه طباطبائي، ص186. [27] ـ خورشيد تابنده، ص 13. [28] ـ نخستين سفر از اسفار اربعه است كه معتقدند انسان در انتهاي سفر به مرگ ارادي ميرسد واز صفات بشري مرده متخلق به اخلاق الله و متصف به صفات او ميشود. [29] ـ خورشيد تابنده، ص 13 . [30] ـ تحفه الوجود، ص6 ـ7. 31 ـ هاشم معروف الحسني، بين التصوف و التشيع، ص 7ـ 366 ترجمه، ص5 ـ 354.