بلندترین داستان غدیر به روایت حذیفه یمانی برای یک جوان ایرانی در مدائن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بلندترین داستان غدیر به روایت حذیفه یمانی برای یک جوان ایرانی در مدائن - نسخه متنی

محمدرضا انصاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


هر كس روش خليفه را قبول نكند مخالف حق و كتاب خداست و از جماعت مسلمين جدا شده است؛ او را بكشيد كه قتل او به صلاح امت است. [ [تمسك به 'جماعت مسلمين' و خليفه ى اين چنينى را نماينده ى آنان معرفى كردن بهانه اى است براى ظلم آزادانه و بى قيد و شرط، بطورى كه هر كس در برابر آن قد عَلَم كرد به جرم مخالف با جماعت مسلمين و بر هم زدن اتحاد آنان بايد كشته شود!

در طول تاريخ سقيفه هم عملاً اين كار صورت پذيرفته و امثال مالك بن نويره كه گفتند: 'ما بر اعتقاد مسلمانى خود باقى هستيم و فقط خليفه ى تعيين شده در غدير را قبول داريم و خليفه ى سقيفه را قبول نداريم' از دم شمشير گذرانده شدند. حتى بانويى به نام اُم فَروه كه با ابوبكر اعلام مخالفت كرد و گفت: 'من فقط خليفه ى راستين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يعنى على بن ابى طالب عليه السلام را قبول دارم' به دستور او اعدام شد!

الثاقب فى المناقب: ص 226. شرح نهج البلاغة: ج 17 ص 214.] ]

همچنين پيامبر فرموده است: 'هر كس در بين امت من- در حالى كه متحد بودند- آمد و قصد داشت تفرقه بياندازد او را به قتل برسانيد هر كه مى خواهد باشد؛ چرا كه اتحاد رحمت و اختلاف عذاب است. امت من هيچ گاه بر گمراهى متفق نخواهند شد و مسلمانان يد واحدى در برابر دشمنانشان هستند'. بين مسلمين كسى اختلاف نمى اندازد مگر اينكه تكروى مى كند و دشمن آنهاست و به دشمنان مسلمانان كمك مى كند. خدا و رسولش خون او را مباح و قتل او را حلال كرده اند. [ باز مى بينيم از جعل و تحريف فرمايشات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ابا نداشته اند و به آن حضرت نسبت داده اند كه 'امت من هيچگاه بر گمراهى متفق نخواهند شد'، در حاليكه حتى به اقرار اهل سقيفه بارها و بارها امت بر باطل متفق شده اند، تا آنجا كه يزيد را پذيرفته اند و حسين عزيز عليه السلام را سر بريده اند! آيا اين اتحاد مردم بر حق بوده است؟ آيا ما هم بايد چشم و گوش بسته پيرو چنين اتحادى شويم؟!. ]

سعيد بن عاص اين صحيفه را با توافق كسانى كه اسم و شهادتشان در آخر اين ورقه است در محرم سال دهم هجرى نوشته است.

الحمدلله رب العالمين

امضا كنندگان:

ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، ابوعبيده جراح، معاوية بن ابى سفيان، عمرو بن عاص، ابوموسى اشعرى، مغيرة بن شعبة ثقفى، اوس بن حدثان نضرى، ابوهريرة، ابوطلحه انصارى، ابوسفيان، عكرمة بن ابى جهل، صفوان بن امية بن خلف، سعيد بن عاص، خالد بن وليد، عياش بن ابى ربيعة، بشير بن سعد، سهيل بن عمرو، حكيم بن حزام، صهيب بن سنان، ابوالاعور اسلمى، مطيع بن اسود مدرى و...

سپس صحيفه را به ابوعبيده دادند و او آن را به مكه برد و در كعبه دفن كرد. آن صحيفه همچنان مدفون بود تا آنكه عمر بن خطاب به خلافت رسيد و آن را از مكانش بيرون آورد.

اين صحيفه همانى بود كه هنگام مرگ عمر، اميرالمؤمنين عليه السلام بر سر جنازه ى كفن شده اش رفت و چنين آرزو كرد و فرمود: چقدر دوست دارم با صحيفه ى اين كفن پيچ شده به ملاقات پروردگارم بروم. [ كنايه از اينكه روز قيامت در پيشگاه عدل الهى، اين سند اصلى ظلم را عرضه كنم و به همه نشان دهم. ]

سپس آن عده از خانه ى ابوبكر برخاستند و رفتند.

سخنرانى پيامبر درباره صحيفه ملعونه دوم


هنگام فجر، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز صبح را به جماعت خواند و در محراب نشسته و ذكر گفت تا آفتاب طلوع كرد. پس از طلوع آفتاب حضرت رو به ابوعبيده جراح كرده فرمود: 'خوشا به حال تو كه امين اين امت شده اى'!

سپس اين آيات را تلاوت فرمود: 'فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً، فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ اَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ'، [ سوره ى بقره: 79. ] 'واى بر كسانى كه نوشته اى را به دست خويش مى نويسند و سپس مى گويند: اين از سوى خداست، تا با آن مبلغ كمى به دست آورند. واى بر آنان از آنچه دستانشان مى نويسد و واى بر آنان از آنچه كسب مى كنند'.

آنگاه فرمود: كسانى كه در اين امت چنين نوشته اند شباهت دارند به آنان كه خدا مى فرمايد: 'يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لايَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ يُبَيِّتُونَ ما لايَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ الله بِما يَعْمَلُونَ مُحيطاً'، [ سوره ى نساء: آيه ى 108. ] 'از مردم مخفى مى كنند اما از خدا مخفى نمى كنند و خدا ناظر آنان است هنگامى كه شب را سحر مى كنند در سخنى كه خدا راضى نيست، و خدا به آنچه انجام مى دهند احاطه دارد'.

سپس فرمود: امروز گروهى در امت من تشكيل يافته اند كه در صحيفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهليت شده اند، كه صحيفه اى بر عليه ما نوشتند و در كعبه آويزان نمودند. [ [اشاره به ماجراى قريش در مكه است كه وقتى انواع مبارزه و مقابله با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را تجربه كردند و به نتيجه اى نرسيدند در مكانى به نام 'دارالنَدوة' جمع شدند و پيمان نامه اى بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خاندانش نوشتند. خلاصه ى آن پيمان اين بود كه با بنى هاشم هم غذا نشوند و صحبت نكنند و معامله نكنند. با آنان ازدواج نكنند و به آنها نيز اجازه ى ازدواج با قريش را ندهند. با آنان همنشين نشوند مگر اينكه محمد را به قريش تحويل دهند تا او را بكشند! همه ى قبايل قريش مانند يدى واحد بر قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متحد شده بودند. بر اين صحيفه چهل مُهر و امضا توسط بزرگان قريش زده شد و آن را در كعبه آويزان نمودند.

بحارالانوار: ج 19 ص 2 -1.] ] خداوند به آن
عده امكانات مى دهد تا آنها و كسانى را كه بعد از آنان مى آيند امتحان كند و انسانهاى خبيث و پاك را از هم جدا كند. اگر نبود كه خداوند به من دستور داده از آنها روى بر گردانم براى مقدّرى كه مى خواهد به انجام برساند، هم اكنون آنان را پيش آورده و گردنشان را مى زدم. [ پس امضاكنندگان صحيفه ى ملعونه بايد گردن زده مى شدند و آن جنايت بزرگ مستحق چنين جزايى بود. ]

حذيفه ادامه داد: بخدا قسم ديديم هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين سخنان را مى فرمود لرزه بر اندام امضاكنندگان صحيفه افتاده و اختيار از كف داده بودند، بطورى كه بر هيچ يك از حاضران در مجلس مخفى نماند كه حضرت با سخن خويش آن عده را قصد كرده و اين آيه هاى قرآنى را براى آنان مى خواند.

مقابله عايشه با غدير، و يارى توطئه گران بر ضد غدير


حذيفه در ادامه ى سخنانش چنين گفت: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سفر حج بازگشت مانند هميشه به خانه ى ام سلمه رفت. اما اين بار يك ماه در آنجا ماند و طبق معمول به خانه ى همه ى همسران خود نرفت.

مواخذه عايشه براى افشاى راز غدير


از اين رو عايشه و حفصه به پدرانشان از اين رفتار حضرت شكايت كردند. ابوبكر و عمر گفتند: 'ما مى دانيم براى چه اين كار را مى كند و دليلش چيست! نزد او برويد و با سخنان نرم با وى صحبت كنيد و او را به خود متمايل نماييد! او را با حيا و بزرگوار خواهيد يافت. شايد شما بتوانيد ناراحتى وى را از قلبش بيرون آوريد'!

عايشه به تنهايى سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفت و او را در خانه ى ام سلمه با على بن ابى طالب عليه السلام يافت. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: چه چيز تو را به اينجا آورده، اى حميرأ؟ جواب داد: يا رسول الله، برايم عجيب آمد كه پس از
اين سفر به خانه ات سر نزده اى! يا رسول الله، من از نارضايتى شما به خدا پناه مى برم!

حضرت فرمود: 'اگر راست مى گويى چرا سرّى كه تو را به كتمان آن سفارش كرده بودم فاش نمودى؟ با اين عمل هم خود هلاك شدى و هم عده اى از مردم را هلاك كردى'! سپس به خادمِ امّ سلمه فرمود: همسران مرا فرا خوان و در خانه ى ام سلمه جمع كن.

پس از آمدن همسران حضرت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: 'به آنچه مى گويم گوش سپاريد' و با دست به على بن ابى طالب عليه السلام اشاره نمود و ادامه داد:

او برادر و وصى من و به دست گيرنده ى امور در بين شما و امت بعد از من است. پس در آنچه به شما امر مى كند او را اطاعت كنيد و از فرمان او سرپيچى نكنيد كه با معصيت او هلاك مى شويد.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به اميرالمؤمنين عليه السلام كرده فرمود:

يا على، سفارش اينان را به تو مى نمايم. تا هنگامى كه از خدا و پيامبرش و از تو اطاعت مى كنند آنها را نگاه دار، [ يعنى بعنوان همسران من زندگى آنان را تأمين كن و آنها را از جانب من طلاق مده. ] و از مال خود به آنان انفاق كن، و دستوراتت را به آنها بگو، و آنان را نهى كن از آنچه مورد شك تو باشد، و اگر عصيان تو را كردند طلاقشان بده.

على عليه السلام فرمود: يا رسول الله، اينان زن هستند و رأيشان ضعيف است؟! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: تا آنجا كه مدارا به صلاحشان باشد با آنان مدارا كن، و هر كدام عصيان كرد طلاقش بده، طلاقى كه خدا و رسولش از او بيزار باشند. [ يعنى با اين طلاق آنان را از عنوان همسرى من اخراج كن، كه معناى چنين طلاقى- كه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم انجام مى شود- بيزارى خدا و رسول است. ]

اشاره پيامبر به فتنه عايشه در جنگ جمل


همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همچنان ساكت بودند و چيزى نمى گفتند، اما عايشه به سخن آمد و گفت: يا رسول الله، ما اين طور نبوديم كه دستورى بدهى و مخالف آن عمل كنيم؟!

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بلى اى حميرأ! شديدترين مخالفت را تو با دستور من كرده اى؟! [ اشاره به فاش ساختن راز غدير بود كه حضرت او را به كتمان آن سفارش كرده بود، و قبلاً ذكر شد. ] بخدا قسم بعد از من با دستوراتم مخالفت مى كنى و عصيان خواهى كرد. از خانه اى كه تو را در آنجا سپرده ام زينت كرده بيرون مى آيى و عده ى زيادى دور تو را مى گيرند! تو با على مخالفت خواهى كرد در حاليكه به او ظلم كرده و عصيان پروردگارت را مى نمايى. علامت اين ماجرا آن است كه در مسيرت سگهاى منطقه ى 'حَوْأَب' به سوى تو پارس مى كنند، و بدانيد كه اين جريانات حتماً اتفاق خواهد افتاد. [ [اين خبر را پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 25 سال قبل از وقوع آن خبر داد. در سال 35 هجرى كه عايشه به تحريك طلحه و زبير بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام قيام كرد، ام سلمه پيشگويى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به او يادآور شد و سگهاى حوأب را نيز به ياد او آورد، ولى او توجهى نكرد و از مدينه به مكه رفت و از آنجا راهى بصره شد.

عايشه در مسير جنگ جمل قبل از بصره به مكان آبادى كه 'حوأب' نام داشت رسيد. در اثر پارس سگهاى حوأب شترهاى پر قدرت او نيز رميدند. يكى از لشكريان گفت: آيا نمى بينيد سگهاى حوأب چقدر زيادند و چگونه با قدرت پارس مى كنند؟

عايشه با شنيدن اين سخن سراسيمه افسار شتر را كشيد و گفت: آيا اينها سگهاى حوأب هستند؟ مرا زود از اينجا عبور دهيد! مرا از اينجا رد كنيد كه شنيدم پيامبر در جمع همسرانش مى گفت: 'اى كاش مى دانستم سگهاى حوأب بر كداميك از شما پارس خواهند كرد'! و نيز مى فرمود: 'سگهاى حوأب بر يكى از شما در راه جنگ با جانشين من على بن ابى طالب پارس مى كنند'.

بحارالانوار: ج 32 ص 139 تا 148.] ]
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به همسران خود كرده فرمود: 'برخيزيد و به منازلتان بازگرديد'. آنان برخاسته هر يك به خانه ى خود بازگشتند.

تشكيل لشكر اسامه براى اخراج منافقين از مدينه


سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، آن عده كه اساسنامه ى ضد غدير را امضا كرده بودند و همدستانشان را- كه بر عليه على عليه السلام جمع شده بودند و از آزاد شدگان و منافقين تشكيل يافته بودند و حدود چهار هزار نفر مى شدند- تحت فرماندهى اسامة بن زيد قرار داد و به وى دستور داد به سوى شام حركت كنند. آنها بهانه آوردند و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردند: يا رسول الله، دير زمانى نيست كه از سفرى كه با شما بوديم بازگشته ايم. از تو مى خواهيم به ما اجازه دهى در مدينه بمانيم و كارهاى لازم سفر را انجام داده و وسايل آن را آماده كنيم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنان دستور داد به اندازه اى كه احتياجات خود را بر طرف كنند در مدينه بمانند. به اسامة بن زيد هم دستور داد در بيرون مدينه لشكرگاهى بر پا كند و در آن مكان منتظر اين عده بماند تا هنگامى كه از كارها و بر آوردن نيازهايشان فارغ شوند و در لشكر حضور يابند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اين كار قصد داشت مدينه را از وجود آنان خالى كند و كسى از منافقين در آن نماند.

حذيفه مى گويد: آنان مشغول كار خود بودند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم اين عده را تشويق مكرر به بيرون رفتن و زود رسيدن به لشكر اسامه و حركت به سوى شام مى كرد.

در اين اثنا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مبتلى به بيمارى شد كه در آن از دنيا رفت. آن عده تا اين موضوع را فهميدند در آنچه كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به آنها امر كرده بود
سستى كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به قيس بن سعد بن عباده- شمشير زن حضرت- و حباب بن منذر و جماعتى از انصار دستور داد تا آن عده را به لشكرشان برسانند. قيس بن سعد بن عباده و حباب بن منذر آنان را از مدينه خارج كرده و به لشكر رساندند. سپس به اسامه گفتند: 'پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به تو اجازه نداده در حركت لشكر تأخير كنى. از همين ساعت حركت كن تا خبر آن به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اعلام گردد'.

اسامه لشكر را به حركت در آورد، و قيس و حباب نزد حضرت آمدند و خبر حركت لشكر را به ايشان رساندند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: لشكر اسامه هنوز حركت نكرده است!

توطئه منافقين براى بازگشت به مدينه


از سوى ديگر، ابوبكر و عمر و ابوعبيده در خلوت به اسامه و عده اى از اصحاب وى گفتند: 'به كدام سو حركت مى كنيم و مدينه را خالى مى گذاريم؟ در حالى كه اكنون حساسترين زمانى است كه به مدينه و حضور در آن نيازمنديم'! اسامه با تعجب پرسيد: براى چه؟

آنها جواب دادند: 'آثار مرگ در چهره ى رسول الله هويداست. بخدا قسم اگر مدينه را خالى بگذاريم كارهايى اتفاق مى افتد كه اصلاح آنها ممكن نخواهد بود. [ پيداست كه اسامه از توطئه هاى آنان اطلاع نداشته است؛ و آنان تصميم داشته اند به هر قيمتى شده او را راضى به بازگشت نمايند. ] ما در مدينه مى مانيم تا ببينيم سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چه مى شود، و پس از آن راه شام پيش روى ماست و حركت مى كنيم'.

با اين توطئه، سپاه اسامه به لشكرگاه نخست بازگشتند و در آنجا توقف نمودند. سپس شخصى را پنهانى به مدينه فرستادند تا درباره ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبرى به دست آورد.
فرستاده ى آنان نزد عايشه آمد و از او پنهانى درباره ى حال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سؤال كرد. عايشه در پاسخ گفت: نزد ابوبكر و عمر و همراهانشان برو و به آنان بگو: 'بيمارى پيامبر شديدتر شده است. هيچكدامتان از محل خود حركت نكنيد و من خبرها را ساعت به ساعت به شما مى رسانم'!

بعد از آن بيمارى حضرت شدت يافت، و عايشه صهيب [ 'صهيب' غلام عمر بود و عمر به وى اعتماد كامل داشت. ] را صدا زد و گفت: نزد ابوبكر و عمر برو و به آنان خبر ده كه اميدى به زنده ماندن پيامبر نيست. به همين جهت تو و عمر و ابوعبيده و هر كس كه صلاح مى دانيد هر چه زودتر نزد ما آييد و ورود شما شبانه و مخفيانه باشد'.

پس از آنكه صهيب خبر را آورد، آنها او را نزد اسامة بن زيد برده و خبر را به او نيز اعلام كردند و گفتند: 'چگونه سزاوار است كه ما اينجا باشيم و از مشاهده ى پيامبر در اين ساعات محروم بمانيم'؟! و از اسامه اجازه ى ورود به مدينه را درخواست كردند.

اسامه به آنان اجازه داد و گفت كه هيچ كس نبايد از ورودتان به مدينه مطلع گردد. همچنين گفت: 'اگر پيامبر شفا پيدا كرد به سپاه خود باز مى گرديد، و اگر از دنيا رفت به ما نيز خبر دهيد تا بين مردم باشيم'.

با اين توطئه، ابوبكر و عمر و ابوعبيده شبانه وارد مدينه شدند، در حالى كه بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شدت يافته بود. همين كه حال حضرت كمى بهبود يافت فرمود: امشب شر عظيمى وارد مدينه شده است! پرسيدند: يا رسول الله، آن شر چيست؟ حضرت فرمود: 'از كسانى كه در سپاه اسامه بودند چند نفر بازگشته اند كه با اين كار خود با امر من مخالفت كرده اند. بدانيد كه من از آنها به خدا پناه مى برم و بيزارم'. سپس فرمود: 'واى بر شما! سپاه اسامه را به حركت واداريد'، و بر اين مطلب تأكيد فرمود بطورى كه اين سخن بارها از سوى حضرت تكرار شد.

/ 12