بلندترین داستان غدیر به روایت حذیفه یمانی برای یک جوان ایرانی در مدائن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بلندترین داستان غدیر به روایت حذیفه یمانی برای یک جوان ایرانی در مدائن - نسخه متنی

محمدرضا انصاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حضرت فرمود: اى حذيفه، گويا در بعضى از افرادى كه نام بردم شك كردى؟ اينك سر خود را بالا بگير!

نگاهم را به سوى آنان كه بر قله ايستاده بودند گرداندم. ناگهان برقى پديدار شد و آنچه در اطراف ما بود روشن شد و بقدرى ثابت ماند كه گمان كردم خورشيد طلوع كرده است. به آنها نگاه كردم و بخدا قسم همه شان را شناختم. آنان همان كسانى بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نام برده بود. آن عده چهارده نفر بودند كه نُه نفر از قريش و پنج نفر از غير قريش در ميان آنان بود.

جوان ايرانى به حذيفه گفت: خدا تو را رحمت كند، آنها را برايمان نام ببر. حذيفه گفت: بخدا قسم آنان عبارت بودند از قريش: ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقاص، ابوعبيده جراح، معاوية بن ابى سفيان و عمرو بن عاص؛ و از غير قريش: ابوموسى اشعرى، مغيرة بن شعبه ثقفى، اوس بن حدثان نضرى، ابوهريرة و ابوطلحه انصارى.

برخورد شديد پيامبر با توطئه گران


هنگام طلوع فجر با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از كوه سرازير شديم. آن حضرت در پاى كوه پياده شده وضو گرفت و منتظر اصحاب ماند. [ زيرا اكثريت مردم در حال دور زدن كوه بودند و ديرتر به سمت ديگر كوه مى رسيدند. ] آن عده كه بالاى كوه بودند نيز پايين آمدند و در يك جا جمع شدند.

هنگام برپايى نماز همان عده را ديدم كه بين مردم رفته و پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز خواندند.
پس از نماز، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نگاهى به پشت سر خود كرد و ابوبكر و عمر و ابوعبيده را در حال نجوى ديد. اين بود كه دستور داد تا منادى بين مردم ندا كند: 'بيش از دو نفر خصوصى صحبت نكنند'. [ اين دستور حاكى از اوج فتنه انگيزى منافقين است. ]

نخستين پيمان نامه بر ضد غدير [ در روايت ديگر حذيفه مى گويد: آن عده جمع شدند و گفتند: محمد مى خواهد امامت را در اهل بيت خود قرار دهد! چهار نفر از آنان جدا شدند و به مكه رفتند. آنها وارد كعبه شدند و درباره ى آنچه بينشان گذشته بود پيمان نامه اى نوشتند كه متن آن چنين بود: 'اگر خداوند محمد را از دنيا برد و يا او كشته شد امر خلافت به اهل بيت او نرسد'.
]

پس از اين اقدامِ آنان، خداوند اين آيه را نازل فرمود: 'أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَاًِّنّا مُبْرِمُونَ، أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لانَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ، بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ'، يعنى: 'كارى را بين خود محكم كرده اند در حالى كه ما هم كارها را محكم مى كنيم. يا گمان كرده اند ما كارهاى پنهانى و سخنان سرى آنان را نمى شنويم؟ بلى فرستادگان ما نزد آنانند و مى نويسند'.

"سوره ى زخرف: آيه ى 80 -79".

بحارالانوار: ج 37 ص 129. عوالم العلوم: ج 3:15 ص 298.] ]

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مردم را از توقفگاه 'عقبه' گذراند و در منزل بعدى توقف نمود. سالم مولى ابى حذيفه در آنجا ابوبكر و عمر و ابوعبيده را در حال نجوى و گفتگوى خصوصى ديد. او نزد آنان رفت و گفت: آيا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دستور نداده كه بيش از دو نفر با هم خصوصى صحبت نكنند؟ بخدا قسم بايد مرا به آنچه صحبت مى كرديد خبر دهيد، وگرنه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى روم و اين كار شما را به او خبر مى دهم.

ابوبكر گفت: اى سالم، عهد و پيمان خدايى مى بندى كه اگر به تو خبر دهيم درباره ى چه اين جا جمع شده ايم، اگر دوست داشتى با ما باشى و اگر دوست نداشتى لب فرو بندى و آن را كتمان كنى؟
سالم- كه با على بن ابى طالب عليه السلام بغض و عداوت شديدى داشت و آنان اين جهت او را مى دانستند- پيمان بست تا با آنان باشد.

آنها به سالم گفتند: ما جمع شده ايم تا پيمان ببنديم و هم قسم شويم كه از محمد درباره ى صاحب اختيارى على اطاعت نكنيم! سالم پرسيد: شما را بخدا آيا به راستى درباره ى اين مطلب گفتگو مى كرديد؟

آنها جواب دادند: بلى، بخدا قسم گفتگوى ما در همين مسئله بود و در غير اين نبود. سالم گفت: بخدا قسم من اولين كسى هستم كه در اين مطلب با شما هم پيمان مى شوم و با شما مخالفت نخواهم كرد! بخدا قسم آفتاب طلوع نمى كند بر اهل بيتى كه نزد من از بنى هاشم مبغوض تر باشد و در بنى هاشم كسى نزد من مبغوض تر و بدتر از على بن ابى طالب نيست! در اين مورد هر چه به نظرتان مى آيد انجام دهيد و مرا هم در زمره ى خود به حساب آوريد.

آن چهار نفر همان ساعت بر ضد خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام پيمان بستند و متفرق شدند. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قصد حركت داشت نزد حضرت آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: درباره ى چه مسئله اى امروز خصوصى صحبت مى كرديد در حاليكه شما را از نجوى و گفتگوى خصوصى منع كرده بودم؟

آنها جواب دادند: يا رسول الله، ما فقط هم اكنون يكديگر را ملاقات كرده ايم! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با ناراحتى به آنها نگاه كرد و فرمود: شما داناتريد يا خداوند؟ 'وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادًَْ عِنْدَهُ مِنَ اللهِ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ'، [ سوره ى بقره: آيه ى 140. ] 'و كيست ظالم تر از كسى كه شهادتى را نزد خدا كتمان مى كند، و خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست'.

اساسنامه اصلى ضد غدير


حذيفه در ادامه ماجرا مى گويد: سپس كاروان به راه افتاد تا وارد مدينه شد. همان منافقين با عده اى از همدستانشان جمع شدند و صحيفه اى طبق آنچه درباره ى خلافت عهد بسته بودند نوشتند. در اول صحيفه شكستن ولايت و صاحب اختيارى على عليه السلام بود و اينكه خلافت مخصوص ابوبكر، عمر، ابوعبيده است و سالم نيز همراه آنان است و خلافت از اين چهار نفر خارج نيست!

بر اين صحيفه سى و چهار نفر شهادت دادند كه چهارده نفر آنان اصحاب عقبه بودند [ يعنى همان كسانى كه در عقبه ى 'هرشى' نقشه ى قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را اجرا كردند. ] و بيست نفر از اشخاص ديگر بودند. پس از نوشتن و امضاى صحيفه آن را بعنوان وديعه به ابوعبيده جراح سپردند و او را امين خود قرار دادند.

جوان ايرانى پرسيد: اى حذيفه، بر فرض مردم بگويند: 'خلافت براى ابوبكر و عمر و ابوعبيده است و دليلشان اين باشد كه آنان از
شيوخ قريش و از اولين مهاجرين هستند'؛ چرا به خلافت سالم راضى شدند در حاليكه او از قريش و مهاجرين و انصار نبود و غلام يكى از زنان انصار بود؟

حذيفه جواب داد: اى جوان، اين عده جمع شده بودند تا به خاطر حسد و ناراحتى كه از على عليه السلام داشتند، او را از خلافت باز دارند. اضافه بر اين در قلوب قريش كينه هايى از خونهاى ناپاكشان بود كه على عليه السلام ريخته بود، و اينكه او خصوصى ترين فرد با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود. آنان در طلب خونهايى بودند كه به دست على عليه السلام و به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ريخته شده بود. آنها پيمان بسته بودند تا خلافت را از على زايل كنند و اين كار بر عهده ى آن چهارده نفرى بود كه در گردنه ى هَرةشى پنهان شده بودند و سالم را نيز در گروه خود پذيرفته بودند.

اساسنامه سقيفه


جوان گفت: خدا تو را رحمت كند مرا خبر ده از آنچه آنان در صحيفه نوشته بودند تا بدانم. حذيفه گفت: اين خبر را اسماء بنت عميس خثعميه همسر ابوبكر برايم نقل كرده است. آن عده در خانه ى ابوبكر گرد هم آمده بودند و در اين باره صحبت مى كردند. اسماء نيز تمام آنچه را كه نقشه مى كشيدند شنيده بود.

پس از گفتگو بر پيمان نامه اى متفق القول شدند و به سعيد بن عاص دستور دادند تا آن را برايشان بنويسد كه متن آن از اين قرار است:
بسم الله الرحمن الرحيم

اين نوشته اى است [ اين اساسنامه ى سقيفه بعنوان يك قانون نامه ى دائمى بر ضد غدير و امامان برگزيده ى الهى تنظيم شده است. به همين جهت براى فريب مردم آن روز و نسلهاى آينده، با حيله گرى تمام تدوين يافته و در آن به آيات قرآن استشهاد شده و از پايه هاى مسلّم اسلام بعنوان ابزارى بر ضد فرامين الهى استفاده كامل شده است. اين نهايت فتنه گرى اصحاب سقيفه را مى رساند كه اينچنين آينده هاى دور و نزديك پيروان خود را پيش بينى كرده اند. براى روشن شدن سؤ استفاده هاى منافقين در اين صحيفه، در هر فرازى به جهت گيرى هاى آنان در پاورقى اشاره خواهيم كرد. ] كه عده اى از اصحاب محمد رسول الله از مهاجرين و انصار بر آن متفق شدند، همانان كه خداوند آنان را در كتاب خويش به لسان پيامبرش مدح كرده است. [ در اينجا از مدح مهاجرين و انصار در قرآن، به نفع اين چند نفرى كه اساسنامه ى سقيفه را تهيه كرده اند سؤ استفاده شده، گويا همه ى مهاجرين و انصار از اين صحيفه با خبر بوده اند، در حاليكه آن را 34 نفر مخفيانه و بدون اطلاع احدى از مهاجرين و انصار تدوين كرده اند. گذشته از آنكه خداوند هيچگاه همه ى مهاجرين وانصار را مورد مدح قرار نداده، و اين همه آيات مربوط به منافقين در قرآن مربوط به امثال همين گروه است. ] آنان پس از اين كه فكر و مشورت كردند متفق القول شدند، و اين صحيفه را با توجه به ايام گذشته و روزگارهاى باقيمانده نوشتند تا مسلمانانى كه بعد از آنان مى آيند به اين عده اقتدا كنند.

اما بعد، خداوند با منت و كرمش محمد را بر همه ى مردم مبعوث نمود براى دينى كه براى بندگانش انتخاب كرده بود. او وظيفه ى خود را ادا نمود و آنچه خدا به وى امر كرده بود تبليغ نمود و بر ما واجب كرد كه تمام آنها را بپا داريم؛ تا زمانى كه دين را كامل و واجبات را واجب نمود و سنتها را پايه گذارى كرد. آنگاه پروردگار پيشگاه خود را براى وى انتخاب كرد و او را با احترام و رضايت خاطر قبض روح نمود بدون اينكه كسى را براى بعد از خود به خلافت برساند! [ اين عبارات براى فريفتن نسلى كه در آينده هاى دور از صدر اسلام قدم به عرصه مى گذارد آورده شده است، وگرنه بايد پرسيد: آيا غدير از ايام گذشته ى اسلام نبود و براى روزهاى آينده ى اسلام نبود؟ پس چگونه چنين صحيفه اى با توجه به ايام گذشته ى اسلام تدوين شده است؟!. ]
پيامبر اختيار آن را بر عهده ى مسلمين گذاشت تا هر كس كه به فكر او و دلسوز بودنش اطمينان دارند براى خود انتخاب كنند. مسلمانان بايد به خوبى از پيامبر پيروى كنند [ بسيار جالب است كه صحيفه اى توسط اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و به فاصله ى كمتر از يك ماه پس از غدير تدوين شود و در آن گفته شود 'پيامبر كسى را براى خلافت بعد از خود معين نكرده است'!!. ] همانطور كه خداوند فرموده است: 'لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللهِ اُسْوٌَْ حَسَنَةٌْ لِمَنْ كانَ يَرْجُو اللهَ وَ الْيَوْمَ الاَّخَرَ'، [ سوره ى احزاب: آيه ى 21. ] 'براى شما نسبت به پيامبر پيروى نيكو لازم است براى كسانى كه به خدا و روز قيامت اميدوارند'. [ باز هم استناد به آيه ى قرآن براى اثبات ادعاى باطل بكار گرفته شده است. آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در غدير خلافت را بر عهده ى مسلمين گذاشت؟ آيا حتى يك مورد وجود دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين مطلبى فرموده باشد تا مردم هم در اين جهت پيرو آن حضرت باشند؟!. ]

پيامبر كسى را به خلافت نرساند بدليل اينكه اين امر در يك خاندان مانند ارث ادامه پيدا نكند بدون اينكه بقيه ى مسلمين در آن سهيم باشند، و باعث دولتمندى اغنيا نشود تا كسى كه به خلافت رسيد نگويد اين امر در اين خاندان از پدر به فرزند تا روز قيامت به ارث مى رسد! [ [در اين قسمت از تعصبات جاهلى و عواطف مردم براى زير پا گذاشتن فرمان الهى سؤ استفاده شده است. براى اين ادعا كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خليفه اى تعيين نكرده مسئله ى ارث بردن حكومت را مثل سلاطين مطرح كرده اند؛ در حالى كه درباره ى امامان: مسئله مربوط به انحصار چنين لياقتى در ايشان است و اينكه هيچكس جز ايشان صلاحيت چنين مقامى را ندارد، و به همين جهت درباره ى امام حسن و امام حسين عليه السلام عنوان پدر و فرزندى نيست تا توارث باشد.

از سوى ديگر براى تحريك تعصبات جاهلى مردم، مسئله ى سهيم بودن همه ى مسلمين را در خلافت مطرح كرده اند در حاليكه خلافت بيت المال نيست تا همه در آن شريك باشند، بلكه انتخاب بهترين است كه توسط پروردگار انجام مى گيرد، و هيچكس نمى تواند مانند خداوند بهترين را معين كند.

جهت ديگرى كه باعث آبرو ريزى اهل سقيفه شده ارتباط دادن خلافت با دولتمندى اغنياء است. گويا خلافت سلطنتى است كه هر كس آن را به دست گرفت ثروت اندوزى را آغاز مى كند و اغنيا را گرد خود جمع مى كند! لذا براى پيش گيرى از اين مشكل بايد خليفه عوض شود و در يك خاندان نماند تا همه ى ثروت نزد آنان نماند. البته حاكمان سقيفه چنين كردند و اين كارشان در زمان عثمان به اوج خود رسيد كه مردم بر او شوريدند و او را كشتند.] ]
بر مسلمين واجب است كه پس از رحلت هر خليفه اى، صاحب نظران جمع شوند و مشورت كنند و هر كس را كه مستحق خلافت ديدند امير خود نمايند و او را صاحب اختيار مسلمين قرار دهند؛ چرا كه بر اهل هر زمانى كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمى ماند. [ [پيداست كه بشر خوب مى داند انتخاب صاحب نظرانش به انتخاب خداوند نمى رسد. اين چيزى بود كه در تاريخ خلفاى منتخب سقيفه عملاً بر همه معلوم گرديد كه خلفاى غاصب در جهات ظلم و جهل و بى لياقتى و گناه سرآمد روزگار خود بودند.

مى بينيم براى التيام اين نقص بشرى، وصله اى بى مايه به سخنان خود افزوده اند كه 'بر اهل هر زمانى كسى كه صلاحيت خلافت را دارد مخفى نمى ماند'، ولى تاريخ بخوبى نشان مى دهد كه بر اهل هر زمانى آنكه صلاحيت خلافت را داشته مخفى مانده است! چنانكه به جاى على بن ابى طالب عليه السلام كه از هر جهت صلاحيت خلافت داشت، نالايق ترين افراد جاى او را گرفتند.] ]

اگر كسى از مردم ادعا كند كه رسول الله شخصى را بعنوان خليفه منصوب كرده و اسم و نسب او را معين نموده سخن باطلى گفته و حرفى زده كه اصحاب پيامبر خلاف آن را معتقدند و با جماعت مسلمين مخالفت كرده است. [ به اين صراحت در مقابل غدير ادعا كردن در طول تاريخ هزار و چهارصد ساله ى غدير ديده نشده است. ادعايى بدون دليل و فقط به اين بهانه كه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خلاف آن را معتقدند! بايد پرسيد: كدام اصحاب؟ لابد همان 34 نفر كه همه منافق بودند! و يا به اين بهانه كه با جماعت مسلمين مخالف است! كدام مسلمين؟ لابد همان اعوان و انصار سقيفه كه هيزم براى آتش زدن بيت فاطمه آوردند!. ]
اگر كسى ادعا كند كه خلافت پيامبر ارثى است و او اين امر را براى كسى به ارث مى گذارد حرف محالى زده است؛ زيرا پيامبر فرموده است: 'ما پيامبران ارث نمى گذاريم و هر چه از ما بر جاى مى ماند صدقه است'. [ [مى بينيم همان حديث جعلى كه هنگام غصب فدك در برابر فاطمه عليه السلام مطرح كردند، در اينجا پيش بينى نموده اند و به خيال خود غصب خلافت را مستند به حديثى از مبلِّغ اعظم غدير كرده اند. بعدها در گير و دار سقيفه و فدك معلوم شد حتى احدى از دار و دسته ى خودشان هم حاضر به شهادت درباره ى صحت چنين حديثى نيستند و تنها مدعى آن ابوبكر و عمر و عايشه بودند، و اوس بن حدثان- كه در همين حديث حذيفه بعنوان يكى از توطئه گران قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم معرفى شده- به نفع آنان شهادت داد.

آنجا بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا يك نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيدا نمى شود كه در صحت اين حديث به نفع شما شهادت دهد كه يك عرب بيابانى بنام اوس بن حدثان كه با بول خود تطهير مى كند بايد شاهد شما باشد؟!

كتاب سليم: حديث 4. بحارالانوار: ج 30 ص 317.] ]

اگر كسى ادعا كند كه خلافت جز براى يك نفر از بين مردم صلاحيت ندارد و منحصر در اوست و سزاوار ديگرى نيست براى اين كه پشت سر نبوت است؛ چنين كسى دروغ گفته است! زيرا پيامبر فرموده: 'اصحاب من مانند ستارگانند، كه به هر كدام اقتدا كنيد هدايت خواهيد شد'. [ [باز هم مى بينيم حديث جعلى ديگرى كه در طول تاريخ ياران سقيفه بدان تمسك كرده اند، قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در كارگاه سقيفه ساخته شده است. جالب اين است كه در مقابل مستند صريح و محكمى مانند غدير، به چنين احاديث جعلى تمسك مى شود.

سخن اصلى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در طول عمر خود و بخصوص در غدير، انحصار امامان دوازده گانه است، و اينكه اين انحصار به خاطر لايق نبودن هيچ شخص ديگرى بجز آنان است، چرا كه مقام امامت مانند نبوت است و بايد قداست آن را داشته باشد و مجرد يك رياست نيست كه هر بى سر و پايى بتواند آن را در دست بگيرد.

مى بينيم براى فرار از اين قداست كه هيچگاه غاصبين خلافت- حتى به تظاهر- قادر بر نشان دادن آن نيستند چنين حديثى را جعل نموده اند تا با بالابردن مقام صحابه چنين قداستى را در آنان نشان دهند، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بارها اين مطلب را فرموده است كه روز قيامت عده اى اصحاب مرا بر سر حوض كوثر از من دور مى كنند چرا كه بعد از من از دين برگشته اند و به قرآن و عترت من جسارت كرده اند.] ]
اگر كسى ادعا كند كه او مستحق خلافت و امامت بدليل خويشاوندى با پيامبر است و خلافت منحصر در او و فرزندانش مى باشد يعنى فرزند از پدر خلافت را ارث مى برد و اين در هر زمانى ادامه دارد و هيچ كس جز اينان صلاحيت ندارد و تا روز قيامت سزاوار آنهاست؛ چنين كسى هم دروغ گفته است هر چند كه نسب خويشاوندى نزديكى با پيامبر داشته باشد! زيرا خداوند فرموده است- و كلام خدا بر همه حاكم است-: 'اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقاكُمْ'، [ سوره ى حجرات: آيه ى 13. ] 'با ارزش ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست'. [ [نكته ى اساسى در خطابه ى غدير كه دست دشمنان را بكلى بسته است تعيين خط امامت تا روز قيامت وانحصار آن در دوازده امام از نسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است. در برابر چنين اقدام دقيقى كه خدا و رسول فرموده اند، اصحاب صحيفه آيه اى از قرآن را دليل غصب خلافت قرار داده اند كه 'اِنَّ اَكْرَمُكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقيكُمْ'!

يك آيه ى كلى را در برابر كلام صريح پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرار دادن به معناى جسارت به ساحت مقدس خدا و رسول است. خداوند كه خلافت را منحصر در دوازده امام فرموده در واقع آنان را با تقوى ترين مردم هر زمان معرفى نموده است. واقعاً بايد پرسيد: كداميك از خلفاى سقيفه نشان دادند كه با تقواترين مردم هستند؟ و بايد سؤال كرد: در زمان هر يك از ائمه: چه كسى را با تقوى تر از آن امام مى توان يافت؟

پر مدعا و توخالى همين اصحاب سقيفه اند كه در طول تاريخ غصب خلافت هميشه و از هر جهت از همه ى مردم عقب تر بوده اند!!؟.] ]

همچنين پيامبر فرموده است: 'حقوق مسلمين مساوى است و پايين ترين افراد هم مى توانند درباره ى حقوق خود اقدام كنند. همه ى مسلمين يد واحد در برابر دشمنانشان هستند'. پس هر كس به كتاب خدا ايمان آوَرَد و به سنت پيامبر اقرار كند راهش مستقيم است و به سوى خدا پيش مى رود و مسير صحيح را مى پيمايد. [ اينكه حقوق همه ى مسلمين مساوى است، در برابر ظلم عظيمى است كه خلفاى سقيفه بر مردم روا داشتند و نگذاشتند حقوق همه ى مسلمانان حفظ شود، بلكه حق عده اى را حفظ كردند و حق عده اى ديگر را پايمال نمودند. ولى معناى رسيدن همه ى مردم به حقوق خود اين نيست كه همه ى مسلمين مى توانند امام شوند و هيچ فرقى در اين باره بين آنان نيست. چنين مطلبى را هيچ اجتماعى و هيچ عقلى نمى پذيرد. پيداست كه امامت شايستگى هايى لازم دارد كه فقط با دارا بودن آنها كسى مى تواند در آن منصب قرار بگيرد، وگرنه خلفاى نالايق همان ثمرات شوم سقيفه را به دنبال خواهند داشت كه به آبروى اصل اسلام هم ضربه زدند و باعث شرمندگى خود و همه ى اهل اسلام در برابر ملل ديگر شدند. ]

/ 12