بلندترین داستان غدیر به روایت حذیفه یمانی برای یک جوان ایرانی در مدائن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بلندترین داستان غدیر به روایت حذیفه یمانی برای یک جوان ایرانی در مدائن - نسخه متنی

محمدرضا انصاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


مقدمات واقعه غدير و توطئه هاى منافقين


راوى حديث مى گويد: در بيمارى كه حذيفه بخاطر آن از دنيا رفت به عيادت وى رفته بودم. من آن روز از كوفه آمده بودم و اميرالمؤمنين عليه السلام هنوز به عراق نيامده بود.

هنگامى كه نزد حذيفه بودم آن جوان ايرانى به عيادت او آمد؛ و حذيفه به او خوشامد گفت و او را نزد خود خواند و كنارش نشانيد. پس از آنكه عيادت كنندگان از نزد حذيفه رفتند جوان گفتگوى خود را با وى آغاز كرد.

پايه گذاران اصلى غصب خلافت


جوان ايرانى پرسيد: اى حذيفه، شنيدم روزى مطلبى از بريده بن حصيب اسلمى نقل مى كردى كه او شنيده بود يكى از كسانى كه دستور داده شدند به على بن ابى طالب عليه السلام 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگويند به رفيقش مى گويد: 'آيا نديدى چگونه امروز محمد پسر عموى خود
را به مقام و منزلت والايى رساند؟ بخدا قسم اگر مى توانست او را پيامبر قرار مى داد'! و رفيقش به او گفته بود: 'اين قضيه را براى خود بزرگ مكن! هنگامى كه محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان خواهيم گذاشت'. من از سخنان بريده در روزى كه آن دو بالاى منبر بودند و او به آنها اعتراض كرد، گمان كردم گوينده ى آن سخن نيز ابوبكر و عمر بوده اند.

حذيفه پاسخ داد: بلى، سؤال كننده عمر و پاسخ دهنده ابوبكر بود. جوان گفت: انالله و انا اليه راجعون! بخدا قسم آن مردم هلاك شدند و اعمالشان باطل شد.

حذيفه گفت: آنان بر مرتد بودن خود پا بر جا بودند؛ و آنچه خداوند درباره ى آنان مى داند بيش از اين است.

جوان ايرانى گفت: 'مى خواستم اين را از كارهايشان بفهمم، اما مى بينم بيمار هستى و دوست ندارم با سخنانم و سؤالم خسته ات كنم' و سپس برخاست تا برود.

حذيفه گفت: بنشين و حديث آنان را از من بشنو، اگر چه گفتن آن مرا "بخاطر كهولت سن" ناراحت مى كند. اما حيف است برايتان نگويم چرا كه گمان مى كنم بزودى از اين دنيا مى روم، و دوست ندارم كسى به منزلت ساختگى ايشان در بين مردم فريفته شود. اين كارى است كه بعنوان دلسوزى نسبت به تو از من بر مى آيد، تا با اين عمل اطاعت اميرالمؤمنين عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را نموده و در ذكر منزلت وى گامى برداشته باشم.

اعلان عمومى سفر حجة الوداع


جوان گفت: اى حذيفه، هر چه از آنان مى دانى بگو تا در اين باره بصيرت پيدا كنم. حذيفه گفت: بخدا قسم اينك به تو خبرى مى دهم كه خود ديده و شنيده ام. بخدا قسم اين كارشان به ما فهماند كه هيچ گاه حتى به اندازه ى چشم بر هم زدن هم به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان نياوردند.

به تو خبر مى دهم كه خداوند در سال دهم هجرت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد تا به حج برود و مردم هم با وى به حج بيايند و در اين باره اين آيه را بر او نازل كرد: 'وَ اَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَج عَميق'، [ سوره ى حج: آيه ى 27. ] 'حج را بين مردم اعلان عمومى كن تا با پاى پياده و سوار بر هر شتر لاغرى نزد تو آيند، كه از هر راه دورى مى آيند'.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به جارچيان دستور داد تا در همه جا اعلان عمومى كنند كه امسال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مكه مى رود براى آنكه حج را به مردم بياموزد و مناسك را به آنان ياد دهد تا سنتى پايدار تا آخر روزگار شود.

هيچ يك از مسلمين باقى نماندند [ [منظور كثرت جمعيت است كه بيش از هفتاد هزار نفر از مدينه با حضرت همراه شدند، و با اضافه شدن قبايل بين راه تا مكه به يكصد و بيست هزار نفر رسيدندند.

بحارالانوار: ج 37 ص 150 و 202.] ] مگر آنكه در سال دهم هجرى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به حج رفتند تا آنچه برايشان منفعت دارد شاهد باشند، و حج و مناسك آن را بياموزند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با همسران خود و مردم از مدينه بيرون آمد؛ و اين همان 'حجة الوداع' بود.

اولين نشانه هاى غدير


هنگامى كه حج تمام شد و مردم آنچه احتياج داشتند آموختند،
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با سخنان خود به مردم فهماند كه دين ابراهيم عليه السلام را بر پا داشته و آنچه مشركين در حج اضافه كرده بودند زايل نموده و حج را به حالت اول آن در آورده است.

سپس حضرت وارد مكه شد، و پس از يك روز اقامت [ مى بينيم كه بلافاصله پس از پايان مراسم، برنامه ى ابلاغ ولايت على عليه السلام آغاز شده است. ] جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد بخوان: 'بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، الم، اَحَسِبَ النَّاسُ اَنْ يُتْرَكُوا اَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لايُفْتَنُونَ، وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ، اَمْ حَسِبَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ اَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ'، [ سوره ى عنكبوت: آيات 1 تا 4. ] 'به نام خداوند بخشنده ى مهربان، الم، آيا مردم گمان كرده اند كه رها مى شوند با همين كه بگويند ايمان آورديم در حالى كه امتحان نشوند، ما كسانى را قبل از آنان بودند امتحان كرديم و خداوند آنان كه راست مى گويند و آنانكه دروغ مى گويند را مى داند، يا كسانى كه بدى ها را انجام مى دهند گمان كرده اند ما به آنها نمى رسيم، چه بد فكرى مى كنند'.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: اى جبرئيل، اين فتنه چيست؟ جبرئيل جواب داد: خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد:

هيچ پيامبرى قبل از تو نفرستادم مگر آنكه هنگام رحلتش به او دستور دادم براى امتش خليفه اى تعيين كند كه جانشين او باشد و سنت و احكام او را براى آنان زنده بدارد. پس آنان كه خدا را در آنچه پيامبر به آن امر كرده اطاعت كنند صادق و راستگويند، و كسانى كه مخالفت امر او كنند از دروغگويانند.

اى محمد، ارتحال تو به سوى خدايت و بهشت او نزديك شده است.
پروردگارت دستور مى دهد على بن ابى طالب را براى امت بعد از خود به خلافت نصب كنى و اسرارت را به او بسپارى. او خليفه اى است كه زمام امور مردم و امتت را به دست مى گيرد؛ اگر از او اطاعت كنند سلامت مى مانند [ يعنى دين آنان سلامت مى ماند. ] و اگر عصيان وى كنند كافر مى شوند؛ آنان بزودى اين كار "سرپيچى از دستورات او" را انجام خواهند داد و اين همان فتنه اى است كه آيه هايى درباره ى آن آوردم.

خداى تعالى دستور مى دهد هر چه به تو آموخته به او بياموزى و از او بخواهى آنچه كه حفظش به تو سپرده شده و به وديعه داده شده حفظ كند؛ براستى كه او امين و مؤتمن است. اى محمد، من تو را از بندگانم بعنوان نبى انتخاب كردم و او را بعنوان وصى تو انتخاب نمودم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على بن ابى طالب عليه السلام را نزد خويش خواند و آن روز و شبش را با وى خلوت نمود، و علم و حكمتى كه خداوند به او داده بود به على وديعه داد و آنچه جبرئيل گفته بود به وى سپرد.

اصرار عايشه براى اطلاع از اسرار غدير


آن روز- كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با على عليه السلام خلوت كرد- نوبت عايشه دختر ابوبكر بود. [ يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر روز به خانه ى يكى از همسرانش مى رفت و آن روز نوبت عايشه بود. ] عايشه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: يا رسول الله، امروز صحبت تو با على به طول انجاميد!؟

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او توجهى نكرد و عايشه دوباره پرسيد: يا رسول الله، چرا در امرى كه شايد برايم صلاح باشد نسبت به من توجهى نمى كنى؟ [ يعنى چرا اين سرّ را به من نمى گويى؟. ]
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: راست مى گويى! امر صلاحى است براى كسى كه پروردگار او را به قبول و ايمان به آن سعادت دهد. من دستور داده شده ام تمام مردم را به سوى آن دعوت كنم، و اين امر را هنگامى خواهى فهميد كه آن را در بين مردم اعلام كنم.

عايشه گفت: يا رسول الله، چرا اينك آن را به من خبر نمى دهى تا زودتر به آن عمل كنم و آنچه را كه در آن صلاح است به دست آورم؟

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جواب داد: اينك به تو خبر مى دهم؛ اما تا هنگامى كه به اعلان عمومى آن بين مردم دستور داده شوم اين مطلب را در سينه ات حفظ كن. اگر آن را حفظ كنى خداوند تو را در دنيا و آخرت حفظ خواهد كرد، و براى تو بخاطر سابق بودن در ايمان به خدا و رسولش فضيلتى خواهد بود. و اگر آن را ضايع كنى و مراعاتى كه گفتم ترك كنى به پروردگارت كافر شده اى، و اجرت از بين رفته، و امان خدا و رسولش از تو برداشته شده و از زيانكاران خواهى بود؛ و اين مطلب هيچ گاه به خدا و پيامبر ضررى نخواهد زد.

عايشه به حفظ و ايمان به آن و رعايت آنچه حضرت فرمود ضمانت داد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: 'خداوند به من خبر داده كه عمرم تمام شده و دستور داده است على را بعنوان نشانه ى او براى مردم منصوب كنم و او را امام مردم و خليفه ى بعد از خود اعلام كنم، همانطور كه پيامبرانِ قبل از من درباره ى اوصيائشان انجام مى دادند. من به امر خدا اقدام مى كنم و آنچه او دستور داده انجام خواهم داد. اى عايشه، اين امر را پشت پرده ى قلبت نگاه دار تا آنگاه كه پروردگار اذن به اعلان آن دهد'. عايشه حفظ اين مطلب را ضمانت كرد و به رعايت آن قول داد.

افشاء سرّ غدير توسط عايشه


خداوند، اقدامات عايشه و حفصه و پدرانشان در اين باره را به پيامبرش خبر داد. [ خداوند درباره ى اين افشاى سرّ عايشه آياتى از قرآن در سوره ى تحريم: آيه ى 3 به بعد نازل فرموده است: 'وَ اًِّذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ اًِّلى بَعْضِ أَزواجِهِ حَديثاً فَلَمّا نَبَّاَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ، فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِىَ الْعَليمُ الْخَبيرُ'، يعنى: 'و هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به يكى از همسرانش "عايشه" سخنى به پنهانى گفت و چون وى آن را افشا نمود و خدا هم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از افشاى او آگاه ساخت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخى از افشاهاى او را به وى اظهار كرد و از برخى اعراض نمود. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن همسرش "عايشه" افشا سر را خبر داد، او گفت: چه كسى تو را از اين افشا باخبر ساخت؟ حضرت فرمود: خداى دانا و آگاه مرا خبر داد'. ] مدتى نگذشت كه عايشه آن اسرار را به حفصه خبر داد، و هر كدام از آنها پدرانشان را از اين موضوع مطلع كردند.

آنان جمع شده و سراغ آزاد شدگان [ منظور منافقينى بودند كه پس از فتح مكه مسلمان شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنان را بخشيد و از آن پس بعنوان 'طُلَقاء'- يعنى آزاد شدگان- شناخته مى شدند. ] و منافقين فرستادند و همه را از اين امر مطلع كردند. سپس رو به يكديگر كرده گفتند:

محمد مى خواهد امر خلافت را در اهل بيت خود مانند كسرى و قيصر پايدار كند! نه بخدا قسم اگر خلافت به على برسد در زندگى براى شما لذتى نخواهد بود. محمد طبق ظاهرتان با شما معامله مى كند اما على طبق آنچه كه در دل خود از شما دارد با شما معامله خواهد كرد. در اين باره خوب فكر كنيد و نظر دهيد.

بحث در بين آنان آغاز شد و سخن از سر گرفتند، و آنقدر تبادل نظر نمودند تا متفق شدند براى جلوگيرى از اين مسئله [ منظور از اين مسئله، 'اعلام صاحب اختيارى على بن ابى طالب عليه السلام' است. ] شتر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بر فراز كوه 'هَرشى' بِرَمانند. آنها اين كار را يكبار ديگر در جنگ تبوك
انجام داده بودند، اما خداوند خطر را از پيامبرش دور كرده بود. [ [توطئه ى قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در قله ى كوه با رماندن شتر حضرت در پرتگاه كوه، دوبار توسط اين گروه خاص منافقين طراحى شد. يكى در جنگ تبوك و ديگرى در حجة الوداع.

هنگامى كه لشكر اسلام همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از جنگ تبوك بازمى گشتند اين عده از منافقين با يكديگر تصميم گرفتند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از گردنه ى كوه به پايين بياندازند؛ و اين مطلب از سوى خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر داده شد.

هنگامى كه به نزديكى كوه رسيدند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: 'هر كس مايل است مى تواند از زمين هموار كوه را دور بزند زيرا وسيع تر است'، و خود حضرت مسير را از فراز كوه پيمود. مردم مسير خود را از روى زمين هموار دور كوه قرار دادند جز آن عده كه نقشه كشيده بودند. آنان به طور پنهانى قبل از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر فراز كوه آمدند.

حضرت به عمار دستور داد افسار شتر را بگيرد و حذيفه از پشت سر شتر را راهنمايى كند. در اثناى حركت آنگاه كه بر فراز كوه رسيده بودند ناگهان صداى دويدن منافقين را از پشت سرشان شنيدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را محاصره كرده بودند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم غضب كرد و به حذيفه دستور داد به آنان حمله كند و آنان را رد كند. حذيفه از مقابل به آنها حمله ور شد و با چوبدستى كه همراه داشت بر سر و صورت مركب هايشان زد و آنان را فرارى داد؛ و در حاليكه توطئه گران روى خود را پوشانده بودند حذيفه توانست آنها را ببيند.

هنگامى كه حذيفه را ديدند خداوند ترس را در دلهايشان انداخت و گمان كردند حيله ى آنان بر حذيفه معلوم شده است. از اين رو به سرعت حركت كردند و خود را به پاى كوه رسانده و بين مردم رفتند.

حذيفه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بازگشت. حضرت فرمود: اى حذيفه، شتر را به حركت درآور، و تو اى عمار حركت كن! آنها سرعت گرفته و از گردنه بيرون آمدند و در پاى كوه منتظر مردم شدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به حذيفه فرمود: از اين گروه كسى را شناختى؟

- فقط مَرْكب فلان و فلان را شناختم، زيرا ظلمت شب آنها را در خود فرو برده بود و آنان رويشان را پوشانده بودند.

- آيا مى دانيد آن گروه سواره چه تصميمى داشتند؟

- خير، يا رسول الله.

- آنها حيله كرده بودند تا با ما مسير را بپيمايند و هنگامى كه گردنه در ظلمت شب فرو رفت مرا از آن به پايين بياندازند.

- يا رسول الله، آيا دستور نمى دهيد هنگامى كه مردم آمدند گردنشان زده شود؟

- كراهت دارم از اينكه مردم بگويند: 'محمد بر ضد اصحابش دست بلند كرده است'. سپس براى حذيفه و عمار آنان را اسم برد و فرمود: اين را كتمان كنيد.

حذيفه مى گويد: كسانى كه قصد داشتند شتر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در بازگشت از جنگ تبوك بِرَمانند عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، ابوسفيان، طلحه، سعد بن ابى وقاص، ابوعبيده، ابوالاعور، مغيره، سالم مولى ابى حذيفه، خالد بن وليد، عمرو بن عاص، ابوموسى اشعرى و عبدالرحمن بن عوف.

بحارالانوار: ج 21 ص 222 و 247.] ] اين
عده بارها درباره ى قتل يا ترور يا مسموم كردن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به صور مختلف با هم متفق شده بودند. آزاد شدگان از قريش و منافقين از انصار و هر كس از اعراب مدينه و اطراف آن كه در قلبشان نيت بازگشت از اسلام بود، هم پيمان و هم قسم شدند تا شتر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بر گردنه عقبه بِرَمانند؛ و معاهده كنندگان اصلى چهارده نفر بودند. [ حذيفه در قسمت پنج اين حديث نام چهارده نفر را برده است كه دقيقاً همان چهارده نفر توطئه گران تبوك هستند. ]

آيه هاى اعلان عمومى غدير


پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تصميم داشت هنگامى كه به مدينه رسيد على عليه السلام را به خلافت نصب كند. حضرت دو روز و دو شب در راه بود. در روز سوم جبرئيل آيات آخر سوره ى حج را نازل كرد و فرمود: بخوان: 'فَوَرَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ اَجْمَعينَ، عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ، فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرْ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ، اِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ'، [ سوره ى حجر: آيات 192 تا 195. ] 'قسم به پروردگارت، از همه ى آنان خواهيم پرسيد درباره ى آنچه انجام مى دادند. تو به آنچه دستور داده شدى اقدام كن و از مشركين روى گردان باش. ما تو را از شرّ مسخره كنندگان حفظ مى كنيم'.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به سرعت از آنجا حركت كرد تا به مدينه برسد و على بن ابى طالب عليه السلام را براى مردم بعنوان خليفه منصوب كند. در آخر شب چهارم جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد و اين آيه را براى حضرت خواند: 'يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللهَ لايَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ'، [ سوره ى مائده: آيه ى 67. ] 'اى پيامبر، ابلاغ كن آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، و اگر چنين نكنى رسالت او را تبليغ نكرده اى، و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند. خداوند قوم كافرين را هدايت نمى كند'. و منظور از آنان كسانى بودند كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سؤ قصد داشتند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى جبرئيل، نمى بينى چگونه با سرعت مسير را طى مى كنم تا به مدينه برسم و ولايت على را بر حاضر و غايب واجب كنم؟ جبرئيل پاسخ داد: خداوند به تو دستور داده تا ولايت او را در اولين محلى كه پياده مى شوى بر مردم واجب كنى. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بلى اى جبرئيل، ان شاء الله فردا اين كار را انجام خواهم داد.

حضرت همان ساعت حركت كرد و مردم با او آمدند تا در غديرخم پياده شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز را به جماعت خواند و دستور داد تا همه جمع شوند. سپس على عليه السلام را صدا زد و دست چپ وى را با دست راست بلند نمود، و با صداى بلند ولايت و صاحب اختيارى او را به مردم اعلام كرد و اطاعت او را واجب نمود و به مردم دستور داد تا بعد از او اختلاف نكنند. [ مفصل واقعه ى غدير در فصل بعدى خواهد آمد. ]

/ 12