بلندترین داستان غدیر به روایت حذیفه یمانی برای یک جوان ایرانی در مدائن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بلندترین داستان غدیر به روایت حذیفه یمانی برای یک جوان ایرانی در مدائن - نسخه متنی

محمدرضا انصاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


كنجكاوى جوان ايرانى درباره غدير و سقيفه


هنگامى كه بيعت پايان يافت جوانى ايرانى كه مسلم نام داشت، در حاليكه شمشير حمايل كرده بود از انتهاى جمعيت فرياد زد:

اى امير، شنيديم كه در آغاز سخنت گفتى: 'بخدا قسم صاحب اختيار شما اميرالمؤمنين حقيقى شد'؛ آيا با اين كلام به خلفاى قبل از او كنايه مى زنى كه آنان 'اميرالمؤمنين حقيقى' نبودند؟ اى امير خدا تو را رحمت كند، اين مطلب را بيان كن و كتمان مكن؛ چرا كه تو شاهد بوده اى و قضايا را به چشم خود ديده اى! ما بيان اين مطلب را بر عهده ى شما مى گذاريم و خداوند شاهد بر شماست در آنچه براى امت خود دلسوزى مى كنيد، و خبرهايى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كنيد!

حذيفه پاسخ داد: اى جوان، حال كه اينگونه مى پرسى و كنجكاوى مى كنى، بشنو و بفهم آنچه را خبر مى دهم:
خلفاى قبل از على بن ابى طالب عليه السلام كه به لقب اميرالمؤمنين ناميده شده بودند، اين نام را به خود نسبت داده بودند [ [يعنى ابوبكر و عمر و عثمان خودشان عنوان 'اميرالمؤمنين' را براى خود تعيين كردند و مردم را وادار نمودند كه آنان را با اين لقب مخاطب قرار دهند.

آنگاه كه ابوبكر پس از غصب خلافت، سراغ اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد تا آن حضرت براى بيعت با او بيايد، چنين پيغام فرستاد: به على بگوييد: 'اميرالمؤمنين ابوبكر تو را فرامى خواند'!! اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ پيام فرستاد: سبحان الله! بخدا قسم زمان زيادى نگذشته كه فراموش شود. بخدا قسم او خوب مى داند كه اين لقب براى كسى جز من صلاحيت ندارد. پيامبر به او با شش نفر ديگر دستور داد به من با عنوان 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' سلام دهند... بخدا قسم دروغ مى گويد. به او بگوييد: 'نامى را كه حق آن را ندارى بر خود گذاشته اى، تو خوب مى دانى كه اميرالمؤمنين غير توست'.

هنگامى كه عمر به خلافت رسيد بعنوان اينكه جانشين ابوبكر است او را با عنوان 'خليفة خليفة رسول الله' خطاب كردند! عمر گفت: اين جمله طولانى مى شود كه هر خليفه اى بيايد بگويند او جانشين جانشين فلان خليفه است. شما مؤمنين هستيد و من امير شما هستم، پس نام 'اميرالمؤمنين' مناسب تر است!

اين گونه عمر لقب 'اميرالمؤمنين' را رسماً به خود اختصاص داد، و خلفاى غاصب بعد از او هم آن را به خود اختصاص دادند، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در زمان حيات خود صريحاً اختصاص آن را على بن ابى طالب عليه السلام اعلام نمود تا آنجا كه فرمود: 'احدى قبل از على اميرالمؤمنين ناميده نشده و احدى را غير از او اجازه گذاردن چنين نامى نمى دهم'.

در حديث ديگر فرمود: 'جايز نيست به اين نام ناميده شود كسى كه خدا او را به اين عنوان ملقب نكرده است'؛ و در خطبه ى غدير فرمود: 'اميرالمؤمنين جز برادرم على نيست، و اين عنوان پس از من براى احدى جز او حلال نيست'، و نيز فرمود: 'اميرالمؤمنين لقبى است كه خداوند على را بدان ملقب فرموده و مخصوص اوست' و يا فرمود: 'يا على، خدا تو را اميرالمؤمنين ناميده است و در اين اسم احدى با تو شريك نيست'.

بحارالانوار: ج 28 ص 261، ج 37: ص 290 و 331 و 334

الغدير: ج 8 ص 86. اليقين: ص 160 و 312 و 352

مائة منقبة "ابن شاذان": منقبت 26.] ] و مردم هم آنان را به همان اسم مى خواندند.
اما على بن ابى طالب عليه السلام را جبرئيل از طرف خداوند به اين نام ملقب نمود و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شاهد سلام جبرئيل به على بن ابى طالب عليه السلام با لقب اميرالمؤمنين بود. اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز در حيات او، آن حضرت را 'اميرالمؤمنين' صدا مى زدند.

سلام جبرئيل به صاحب غدير با لقب 'اميرالمؤمنين'


جوان گفت: خداوند تو را رحمت كند، به ما خبر ده كه اين ماجرا چگونه اتفاق افتاد.

حذيفه گفت: قبل از نازل شدن آيه ى حجاب، اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر زمان كه مى خواستند وارد خانه ى آن حضرت مى شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد شدن مردم به داخل خانه را هنگام حضور دِحيَة بن خليفه كَلبى ممنوع كرده بود. دحية بن خليفه كلبى كسى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مراسلات بين قيصر روم و بنى حنيفه و پادشاهان بنى غَسّان را به دست او انجام مى داد، و هرگاه جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل مى شد بصورت دحيه مى آمد. [ با توجه به اينكه اگر ملائكه به چشم بشر ديده شوند به صورت انسان در مى آيند، جبرئيل نيز آنگاه كه براى مردم ظاهر مى شد بصورت دحيه كلبى كه زيباروى نيز بوده مى آمد. ] به همين منظور، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدن مردم را در حضور دحيه ممنوع اعلام كرده بود.

حذيفه ادامه داد: روزى براى كارى تصميم داشتم هنگام ظهر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بروم به اميد اينكه كسى نباشد. ما هنگامى كه مى خواستيم وارد منزل پيامبر عليه السلام شويم پرده اى را كه بر در آويزان بود كنار زده و داخل مى شديم. آن روز من هم آن را كنار زده و وارد شدم. ناگهان چشمم به دحيه افتاد كه كنار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خواب رفته بود و
سر حضرت در آغوش دحيه قرار داشت. با ديدن دحيه منصرف شده برگشتم.

مسير زيادى نرفته بودم كه على عليه السلام را ديدم. حضرت پرسيد: اى حذيفه، از كجا مى آيى؟

- از نزد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم باز مى گردم.

- نزد آن حضرت چه مى كردى؟

- خواستم براى كارى نزد او بروم اما ممكن نشد.

- براى چه؟

- زيرا دحيه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود.

سپس از على عليه السلام خواستم تا به طريقى كار مرا به عرض پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برساند. حضرت فرمود: با من برگرد.

با او برگشتم و هنگامى كه به منزل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيديم من كنار در نشستم و على عليه السلام پرده را بالا زد و سلام كرد و داخل شد.

من شنيدم كه دحيه در جواب سلام گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته. سپس گفت: يا على، بنشين و سر برادر و پسر عموى خويش را در دامن بگير. به راستى كه تو سزاوارترين مردم به اين كار هستى.

على عليه السلام نشست و سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در دامن خود گذاشت و دحيه از خانه خارج شد. سپس على عليه السلام فرمود: 'اى حذيفه، داخل شو'، من هم وارد خانه شدم و نشستم.

طولى نكشيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شد و رو به على بن ابى طالب عليه السلام تبسمى كرده فرمود: يا ابالحسن، سر مرا از دامان چه كسى گرفتى؟
- از دامان دحيه كلبى.

- او جبرئيل بود! هنگامى كه داخل شدى چه گفتى و او چه جواب داد؟

- هنگامى كه وارد خانه شدم سلام كردم و او جواب داد: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته.

- يا على، قبل از اينكه اهل زمين بر تو با لقب اميرالمؤمنين سلام كنند، ملائكه ى خدا و ساكنان آسمانها بر تو با اين اسم سلام كرده اند. يا على، جبرئيل نيز به امر خداوند اينگونه بر تو سلام كرد. او از طرف پروردگارم وحى آورد كه اين امر را بر مردم واجب كنم و ان شاء الله بزودى انجام خواهم داد.

اعلام عمومى سلام به اميرالمؤمنين


حذيفه ادامه داد: فرداى آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا براى كارى به فدك فرستاد. چند روزى آنجا بودم و سپس برگشتم. پس از عزيمت شنيدم كه مردم مى گويند: 'پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده به على بن ابى طالب با لقب اميرالمؤمنين سلام كنند و اين خبر را جبرئيل از طرف خدا آورده است'.

من گفتم: 'پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راست مى گويد چرا كه من هم شنيدم جبرئيل با لقب اميرالمؤمنين به على بن ابى طالب سلام كرد' و ماجراى آن روز را نقل كردم.

هنگامى كه اين اتفاق آن روز را در مسجد براى مردم نقل مى كردم عمر بن خطاب سخنانم را شنيد و گفت: تو جبرئيل را ديده اى و صدايش را شنيده اى؟! از اين سخن بپرهيز كه حرف بزرگى بر زبان آورده اى و شايد ديوانه شده اى؟!
در پاسخ او گفتم: بلى، من او را ديدم و صدايش را شنيدم. خداوند بينى كسى را كه در برابر حق محكوم است بر خاك بمالد!

عمر گفت: اى حذيفه، واقعاً كه چيز عجيبى ديده اى و شنيده اى!

مراسم سلام به اميرالمؤمنين و عكس العمل منافقين


حذيفه ادامه داد: هنگامى كه آنچه ديده و شنيده بودم نقل مى كردم بُرَيدة بن حصيب اسلمى- كه او نيز به سخنانم گوش مى داد- گفت: اى حذيفه، بخدا قسم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به همه دستور داد تا به على بن ابى طالب عليه السلام 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگويند. عده ى كمى از مردم اين دستور را پذيرفتند، اما جمع كثيرى آن را رد كرده و از گفتن آن ابا كردند.

- اى بريده، آيا تو شاهد آن روز بودى؟

- بلى، از اول تا آخر آن بودم.

- خداوند تو را رحمت كند، آن روز را برايم تعريف كن كه من غايب بودم.

بريده گفت: من و برادرم با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در نخلستان بنى نجّار بوديم. على بن ابى طالب عليه السلام نزد ما آمد و سلام كرد. ما جواب سلام او را داديم و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: 'يا على، اينجا بنشين' و او نشست.

مردانى وارد شدند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنها امر كرد تا به على عليه السلام 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگويند. آنها سلام مى كردند، اما به اين كار مايل نبودند!

سپس ابوبكر و عمر وارد شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن دو فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنها پرسيدند: آيا اين دستور از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پاسخ داد: بلى.

پس از آن طلحه و سعد بن ابى وقاص وارد شدند و سلام كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنها فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنان پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بلى. آنها گفتند: گوش مى دهيم و اطاعت مى كنيم.

سپس سلمان و ابوذر غفارى وارد شدند و سلام كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنان جواب داد و فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنها سلام كرده و چيزى نگفتند.

پس از آن خزيمة بن ثابت و ابوالهيثم بن تيهان وارد شده و سلام كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داده فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنان نيز سلام كرده و چيزى نگفتند.

بعد از آن عمار و مقداد وارد شدند و سلام نمودند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داد و فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنان سلام كردند و چيزى نگفتند.

سپس عثمان و ابوعبيده وارد شدند و سلام كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جواب سلام آنها را داد و فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. آنها پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بلى. آنان نيز سلام كردند.

پس از آن عده اى از مهاجرين و انصار آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به همه مى فرمود: به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. بعضى از آنها سلام كرده و سخنى نمى گفتند؛ اما بعضى مى پرسيدند: 'آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست'؟ حضرت هم جواب مى داد: بلى.

آنقدر آمدند تا از شدت ازدحام اتاق حضرت پر شد و مردم كنار در و
بيرون اتاق نشستند. كسانى كه بيرون بودند وارد مى شدند و 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' مى گفتند و خارج مى شدند.

سپس حضرت به من و برادرم فرمود: اى بريده، تو و برادرت برخيزيد و به على 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگوييد. ما نيز برخاسته و سلام كرديم و به جاى خود بازگشتيم.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به جمعيت كرده فرمود: بشنويد و بفهميد! من به شما دستور دادم تا به على بن ابى طالب با عنوان اميرالمؤمنين سلام كنيد. افرادى از من پرسيدند: آيا اين امر از طرف خدا و رسول اوست؟ محمد هيچ گاه دستورى از نزد خود نمى دهد بلكه طبق وحى و دستور خداست. قسم به آن كه جانم به دست اوست آيا قبول داريد كه اگر از پذيرفتن فرمان الهى ابا كنيد و فرمان خدا را نقض كنيد، كافر شده ايد و از آنچه پروردگارم مرا به آن مبعوث كرده فاصله گرفته ايد؟ حال هر كه مى خواهد ايمان بياورد و هر كه مى خواهد كافر شود.

اولين سخنان منافقين درباره غصب خلافت


هنگامى كه از نزد حضرت خارج مى شديم شنيدم يكى از آنان كه دستور داده شده بودند به على بن ابى طالب صلى الله عليه و آله و سلم 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' بگويند- در حالى كه عده اى از نامردان و سست ايمانان آنان را احاطه كرده بودند- به رفيقش مى گفت: آيا نديدى كه چگونه محمد پسر عموى خود را به مقام و منزلت والايى رساند؟ بخدا قسم اگر مى توانست او را پيامبر بعد از خود قرار مى داد!

رفيقش به او گفت: ناراحت مشو و اين قضيه را براى خود بزرگ مكن! هنگامى كه محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان
خواهيم گذاشت!

حذيفه مى گويد: پس از آن بريده به مكانى در راه شام رفته و برگشت. هنگامى كه به مدينه رسيد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفته بود و مردم با ابوبكر بيعت كرده بودند. بريده داخل مسجد شد و مشاهده كرد ابوبكر بالاى منبر و عمر يك پله پايين تر از او نشسته است. اين بود كه از گوشه ى مسجد آنان را با صداى بلند مورد خطاب قرار داد: اى ابابكر و اى عمر! آنان جواب دادند: تو را چه مى شود، اى بريده؟! آيا ديوانه شده اى؟

بريده گفت: بخدا قسم ديوانه نشده ام؛ اما 'السلام عليك يا اميرالمؤمنين' گفتن ديروزتان به على بن ابى طالب صلى الله عليه و آله و سلم چه شد؟!!

ابوبكر پاسخ داد: اى بريده، پس از هر واقعه اى اتفاق تازه اى رخ مى دهد! تو غايب بودى و ما حاضر بوديم، و حاضر مى بيند آنچه غايب نمى بيند! بريده گفت: آنچه را كه خدا و رسولش نديدند شما ديديد؟! عجب رفيق تو به گفته ى خويش عمل كرد كه مى گفت: 'اگر محمد از دنيا رفت اين دستور او را زير پايمان خواهيم گذاشت'. با اين شرايط سكونت در مدينه را تا ابد بر خود حرام مى كنم تا بميرم. [ بريده نيز مانند جوان ايرانى از مؤمنين استوار بوده كه هر گاه با توطئه هاى دشمنان اهل بيت: رو به رو مى شده با مداهنه و سستى عمل نمى كرده، بلكه براى حفظ ايمان خود تصميم قاطعى مى گرفته كه نمونه ى آن را در اينجا مى بينيم. ]

راوى حديث مى گويد: سپس بريده با همسر و فرزندانش از مدينه خارج شد و نزد قوم خود بنى اسلم رفت؛ و هر از چند گاهى به مدينه سر مى زد. هنگامى كه خلافت به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد به مدينه بازگشت و با حضرت بود تا اينكه به عراق رفتند. پس از ضربت خوردن اميرالمؤمنين عليه السلام بريده به خراسان رفت و در آنجا ماند تا از دنيا رفت.

فتنه عظيم سقيفه


حذيفه به جوان گفت: اينها اخبارى بود كه درباره ى آن سؤال كردى.

جوان گفت: خداوند جزاى خير ندهد كسانى را كه سخنان نيك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را درباره ى على عليه السلام شنيدند و به خدا و رسولش خيانت كردند، و خلافت را از كسى كه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خلافت او راضى بودند گرفته و به كسى كه خدا و رسولش او را سزاوار آن نمى دانستند سپردند. بخدا قسم شكى نيست كه بعد از آن خيانت ابداً رستگار نخواهند شد.

حذيفه از منبر پايين آمد و گفت: اى برادر انصار، اين فتنه از آنچه فكر مى كنى بزرگتر و عظيم تر بود. بخدا قسم چشم ها بسته شد و يقين از قلبها رفت؛ و دشمن زياد شد و ياران اهل حق كم شدند.

جوان گفت: شمشيرهايتان را از غلاف بيرون مى كشيديد و بر دوشها مى گذارديد، و آنقدر گمراهان از حق را مى كشتيد تا كشته مى شديد و يا آنچه از اطاعت خدا و رسولش دوست داشتيد درك مى كرديد. [ يعنى به اهداف الهى مى رسيديد. ]

حذيفه جواب داد: اى جوان، گوشها و چشمهايمان گرفته شده بود و از مرگ كراهت داشتيم. دنيا برايمان زينت پيدا كرده بود و مقدّر خدا بود كه ظالمين بر ما حكومت كنند. ما از خدا مى خواهيم گناهان ما را ببخشد و از او حفظ در باقى عمرمان را مى طلبيم. براستى كه او صاحب اختيار مهربان است.

سپس حذيفه به خانه اش رفت و مردم متفرق شدند.

/ 12