تبیان، دستیار زندگی
آه ای دوشیزه شب‏های شیون و شعر! از این پس بر آغوش خسته ویرانه‏ها، خوابِ پروانه‏هایی را می‏بینی که بر شاخه‏هایِ نازکِ احساست یخ می‏زنند. گریه نکن! خرابه‏های شام، گهواره توست. هزاران فرشته برایت آغوش گشوده‏اند، گریه نکن! ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخره‏
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فرشته ای در گهواره خرابه

حضرت رقیه

ای شام! ای دیوارهای تا همیشه نامرد! صدایت، آهنگ ناموزون دشمنی‏ست، خاک در هم خواهد پیچید آن چنان‏که نعره می‏زنی،

چشم‏هایت گودال‏های جهنّم است که شعله می‏کشد بر خاک،

هوایت دوزخی‏ست، آبستن حادثه‏هایی تلخ.

ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان! محکم‏تر بزن این تازیانه‏های پی در پی را که فردا از جای تازیانه‏ها، هزاران بهار جوانه خواهد زد. خرابه‏هایت، آرامگاه ملایکی‏ست که بر دیواره‏های ویرانِ شرم سر می‏کوبند.

چشم‏های گستاخت، گردباد دوزخی است که ویران می‏کند

به پیشوازمان آمدی، با هزاران دسیسه، با چشم‏هایی از آتش به پیش‏وازمان آمدی، با خنجرهای از نیام برآمده، با شلاق‏های بی‏رحم.

این خاک، مظلومیتمان را در خود خواهد پیچید.

به باروهای شهر، کمند انداخته پنجه‏های در خون شناور ابلیس. کجاوه‏هایمان را به کجا می‏برید؟ از شهر صبر آمده‏ایم.

از کوفه، از دردِ چاه‏های نخلستان شریان‏هایمان موج می‏زند به کجا می‏برید کجاوه‏هامان را؟ کربلا روبرویمان تکرار می‏شود، آن‏گاه که دروازه‏های شهر، به استقبالمان، با پنجه‏های نامرد، چنگ بر چهره تاریخ می‏کشد.

آه ای دوشیزه شب‏های شیون و شعر! از این پس بر آغوش خسته ویرانه‏ها، خوابِ پروانه‏هایی را می‏بینی که بر شاخه‏هایِ نازکِ احساست یخ می‏زنند. گریه نکن! خرابه‏های شام، گهواره توست. هزاران فرشته برایت آغوش گشوده‏اند،گریه نکن! ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخره‏های تاریخ نوشته خواهد شد

هنوز خورشید، عزادار واقعه‏های دیروز است.

آه ای دوشیزه شب‏های شیون و شعر! از این پس بر آغوش خسته ویرانه‏ها، خوابِ پروانه‏هایی را می‏بینی که بر شاخه‏هایِ نازکِ احساست یخ می‏زنند.

گریه نکن! خرابه‏های شام، گهواره توست.

هزاران فرشته برایت آغوش گشوده‏اند،

گریه نکن! ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخره‏های تاریخ نوشته خواهد شد.

فردا، اشک‏هایت بر شاخه‏های خشک شهر، شکوفه خواهد داد.

فردا خرابه‏های شام، فرشته‏ای را تا آسمان عروج می‏دهند و ملایک، او را دست به دست می‏کنند.

فردا خورشید در کنج خرابه‏هایِ سفّاک شام غروب می‏کند.

شام، شهر ستم‏های پیاپی! هوای لبریزت بوی گستاخ حادثه می‏دهد.

کربلا روبروی خرابه‏ای خاموش نفس می‏زند.

هیچ بارانی سیاهی‏ات را نخواهد شست که هر چه شب در منافذِ خاکت رسوب کرده است.

ای شام! ای دیوارهای تا همیشه نامرد!

*****

چقدر زود... !

گرچه سه سال بیشتر ندارد، اما صدسال شکایت از این اندک سال دارد؛ شکایت‏هایی که تاب باز گفتن‏شان را ندارد. بغض‏ها روی هم جمع شده است و به یک‏باره می‏خواهد فوران کند؛ آن هم در میان خرابه‏ای در یک شهر بزرگ که مردمانش یک روز تمام را بر آنان سنگ زده‏اند و بر غم کاروان افزوده‏اند و اینک رفته‏اند تا آسوده بخوابند؛ آسودگی‏شان را صدای گریه کودکی سه ساله برهم می‏زند. سه سال بیشتر ندارد، اما صدای گریه‏اش، خواب آسوده یک شهر را برهم می‏زند... و چقدر زود صدایش خاموش شد!

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


حمیده رضایی

*

روح‏ اللّه‏ شمشیری

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.