تبیان، دستیار زندگی
ای صنوبر سه ساله! که خداحافظی تو سر آسمان شام را بر جاده‏ها کوبید و استخوان پیشانیِ زمین را رشته رشته کرد. که خداحافظی تو پیراهن مرگ بر تن دریا کرد اندوه تو، گریبان‏گیر عالم شده است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چشم‏هایت را مبند...

حضرت رقیه

گوش‏واره‏هایت کو رقیه؟

چرا صورتت نیلی است؟

گیسوانت چرا بوی آتش می‏دهند؟

چرا پیراهنت پاره است؟

چرا دست‏های کوچکت زخمی است؟

چرا بازوانت کبودند؟

چرا آهسته آهسته قدم برمی‏داری

مگر پاهایت زخمی‏اند

مگر انگشتان کوچکت شکسته‏اند

چرا چشم‏هایت را می‏بندی؟

سرت را بر زانوان عمه بگذار، رقیه!

چشم‏هایت را مبند!

بگذار تا باران خون رنگ چشمانت آبروی این شب سیاه را ببرد

بگذار تا ردّ تازیانه بر بازوانت پرده از چهره ستم بردارد

بگذار تا صدای روشنت گوش شام را کر کند

بگذار تا پاهای برهنه‏ات کمر شام را بشکند و بیابان را شعله شعله بسوزاند

بگذار برق چشمان خونبارت زمین را یک جا چنگ بزند

بیدار شو!!

ببین چه بر سر کاروان آمده است!

ببین چه بر سر خیمه‏گاه آمده است!

رقص شمشیرها و تازیانه‏ها را تماشا کن!

ببین چه‏قدر کوچه‏ها سنگدل شده‏اند، چه‏قدر آسمان گرفته است، چه‏قدر مرگ می‏بارد!

زخم تازیانه‏هایت را بپوشان رقیه!

دیگر سراغ گاهواره را از من مگیر

دیگر دل سوخته‏ام را آتش نزن

لب‏های خونی‏ات را بپوشان!

این‏جا شام است

شام بی‏حرمتی‏ها

شام نیرنگ‏ها و دسیسه‏ها

شام کسالت‏آور رنج

شام بدبختی و پریشانی

شام زنجیرها و شلاق‏ها

شام تهمت و مصیبت

شهر بام‏های سنگ انداز

شهر کوچه‏های دشنام

ما به پای بوسی شکنجه آمده‏ایم

به پای بوسی تازیانه آمده‏ایم

مگذار تا صدایت را خفاش‏ها بشنوند

مگذار زخم‏هایت را شماره کنند

چشم‏هایت را مبند رقیه!

مرا مسوزان!

از خرابه‏های شام سراغت را بگیرم یا از تلّ زینبیه؟

در کاروان اسیران جستجویت کنم یا در گودی قتلگاه؟

که چشم‏های تو، هم خرابه‏های شام را زیارت کردند و هم تلّ زینبیه را به تماشای خون نشستند و هم در کاروان اسیران، زیر باران شکنجه و سنگ، خون گریستند

کربلا از نگاه کودکانه تو زیباتر است

که چشم‏های تو هم گودی قتلگاه را

هم به آتش کشیدن خیمه‏گاه را

هم تازیانه بر بدن پاره پاره شهیدان را

و هم زخم زنجیر و تهمت را به تماشا نشستند

چشم‏هایت را مبند رقیه!

ما را به میهمانی شلاق و شمشیر آورده‏اند

برایمان جشن خون و گریه به راه انداخته‏اند

مجلس دشنام و تهمت ترتیب داده‏اند

ما را بر سر سفره خون نشانده‏اند

با سنگ به استقبالمان آمده‏اند

با تازیانه تحویلمان گرفته‏اند

مصیبت تو را در گوش کدام سنگ بخوانم که ذره ذره بشکند.

ای صنوبر سه ساله!

که خداحافظی تو سر آسمان شام را بر جاده‏ها کوبید و استخوان پیشانیِ زمین را رشته رشته کرد.

که خداحافظی تو پیراهن مرگ بر تن دریا کرد

اندوه تو، گریبان‏گیر عالم شده است

ای طعمه تازیانه‏های بی‏رحم

ای هوای گُر گرفته اندوه

ای بنفش دقایق دمشق...

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


مریم سقلاطونی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.