بی مناسبت برایت می نویسم شهید!
به عشق سردار شهید مصطفی ردانی پور
صلیاللهعلیک یااباعبدالله
بی مناسبت برایش مینویسم امشب!
امشب؛ که نه اول فروردین است تا میلادش بهانه شناختنش باشد و نه پانزدهم فروردین است که هجرت سرخش دلیل یادکردنش باشد... امشب شبی است مثل همه شبهای دیگر، متعلق به « مصطفی ردانیپور » و متعلق به فکر و باور و آرمان و اندیشههایش... شبی چونان شبهای دیگر... و فردا...
می شناسمش! باور اوست و آرمانش اینکه؛ آنان که عمری منتظرانند تا قافله حسین علیهالسلام برسد و با او راهی شوند، شاید هرگز نرسند و عمرشان به سر آید و کربلایی نشده باشند! مگر آنکه پیشتر از رسیدن قافله حسین بن علی علیهالسلام خود را مستعدّ دریافت نور و شنیدن ندای هل من ناصر ِ حسینی کرده باشند...
ورنه هر شامگاه، هر غروب و هر پایان روز، روزیست که آن یگانه روزگاران میگرید و مینالد که « فلئن اخّرتنی الدهور و عاقنی عن نصرک المقدور و لم اکن لمن حاربک محاربا و لمن نصب لک العداوة مناصبا، فلاندبنک صباحا و مساء...»(گوشه ای از زیارت ناحیه مقدسه) و تو مپندار این میسّر گردد جز با سنخیتی که بیابیم با آن حضرت « المهذب الخائف ... » اگر چه که بهاندازه چشم فرو بستن از گناهی باشد. معانی وارونه شدهاند و مفاهیم انسانی به تمامی رنگ باختهاند در این دنیای واژگون، اما من و تو را آرمان و اندیشه توحیدی ره مینماید در این شب ظلمانی...
یادم از شهرالله آمد و دگرگونی که دست داد ما را!
«این دهان بستی دهانی باز شد/ تا خورنده لقمههای راز شد»
هیچ میدانستی همین است سرّ عبودیت؟ هیچ میدانستی همین است راز ِ سنخیتی با آن حضرت « المهذب الخائف » یافتن؟ بگذار اهل دنیا معانی را وارونه تعریف کنند و واژگون تفسیر نمایند. تکلیفی از من و تو ساقط نمیشود که هنوز خون شهیدان بر شانههای من و تو و دیوارنوشتههای زیبای قرآنی و روایی بر شانههای شهرهامان سنگینی میکنند...
بگذار اهل دنیا معانی را وارونه تعریف کنند و واژگون تفسیر نمایند. تکلیفی از من و تو ساقط نمیشود که هنوز خون شهیدان بر شانههای من و تو و دیوارنوشتههای زیبای قرآنی و روایی بر شانههای شهرهامان سنگینی میکنند...
«مصطفی ردانیپور »هم از قبیله بزرگ شهیدان است. از هم آنان که به قول سید مرتضی، عمامههاشان ما را و دفاع مقدس ما را به صدر اسلام پیوند میزند و از همانان که باز هم بهقول سید مرتضی، مظهر پیمان مستحکمی هستند که ما را با پروردگار عالم و غایت وجودیمان پیوند میزند... او را که بخواهم در منظومه شیدایی خویش از قبیله بزرگ کلیدداران عالم حضور معنا کنم باید بگویم که از «واصلان به سرّ الاسرار ِ موتوا قبل ان تموتوا» و از نایل گشتگان به صفت احتراق بود! عجبا که تا کنون گمان داشتیم احتراق هم فعلی است و حالیست! بهخاطر داری اشارت ِ آن پیر پیغمبری کلام را؟
«... اکنون تا حجابهای غلیظ طبیعت ،نور فطرت را بهکلی زائل نکرده و کدورات معاصی، صفای باطنی قلب را به کلی نبرده و دستت از دار دنیا – که مزرعه آخرت است و انسان در آن میتواند جبران هر نقصی و غفران هر ذنبی کند – کوتاه نشده، دامن همت به کمر زن و دری از سعادت به روی خود باز کن و بدان که اگر قدمی در راه سعادت زدی و اقدامی نمودی و با حق تعالی مجده – از سر آشتی بیرون آمدی و عذر ما سبق خواستی، درهایی از سعادت به رویت باز شود و از عالم غیب از تو دستگیریها شود و حجابهای طبیعت، یکایک پاره شود و نور فطرت بر ظلمتهای مکتسبه غلبه کند و صفای قلب و جلای باطن بروز کند و درهای رحمت حق تعالی بهرویت باز شود و جاذبه الهیه تو را به عالم روحانیت جذب کند و کم کم محبت حق در قلبت جلوه کند و محبتهای دیگر را بسوزاند و اگر خدای تبارک و تعالی در تو اخلاص و صدق دید، تو را به سلوک حقیقی راهنمایی کند و کم کم چشمت را از عالم کور کند و به خود روشن فرماید و دلت را از غیر خودش وارسته و به خودش پیوسته کند...»
پس فقط فعلی و حالی نبود و صفت بود احتراق از برای عاشق... که سوختن جزئی لاینفک است عاشق را که هر لحظه به احتراق ره میپیماید...
«نسوخت هر که در این ره نفس، نمیداند/ که سوختن پر و بال است جان سوخته را
اگر چه خط دم صبح جز این است خوبان را/ شب وصال بود عاشقان سوخته را...»
ما را با لالههای این باغ پیمانی بود که از زیر بار ثقیل علایق خود را آزاد کنیم. قرار بود که عادت زندگی و روزمرّه زیستن را از سر بیفکنیم... حالا که به امشب رسیده ایم بیا به مانند « مصطفی ردانیپور » و تمام همقبیلهایهایش با جسم و روح خویش اتمام حجت کنیم! بیا از این دو چشم بگذریم و ببندیم که چشم دیگرمان دهند... بیا از این دو گوش بگذریم و ببندیم که گوش دیگرمان دهند... بیا از این قلب عنصری صنوبری شکل با تمام علایق و آمالش بگذریم که قلب دیگرمان دهند...
بیا از جان و خود ِ خویش بگذریم که جان دیگرمان در عالم جان ببخشند...
که تا این تن نمیرانی و این دل نکشی، جانی در عالم جانان نمیبخشندت!
«بیا به شمشیر برّان و آخته و عریان محبت، بکشیم دل و علایق هزار در هزارش را!»
به مانند « مصطفی ردانیپور » که آن سان پیشتر از شهادت، در هوای محبت جانان، از کشتگان معشوق بود ( عاشقان، کشتگان معشوقند ) که میگویند شبهای جمعه دعای کمیل میخواند و اشک همه را در میآورد و بلند میشد و راه میافتاد در بیابان، پای برهنه و روی رملها میدوید و گریه میکرد و امام عصر ارواحنا له الفداء را صدا می زد و میافتاد و بیهوش میشد و هوش که میآمد میخندید و جان میگرفت و عاشقی از سر میگرفت و دوباره بلند میشد و میدوید و ضجه میزد و « یابن الحسن، یابن الحسن » میگفت و صبح که میشد ندبه میخواند و... بیابان هم که تمامی نداشت و اشک همه آنها که عاشقی کردنهای او را میدیدند... عجبا که امام روح الله با قلب و جان این شیداییان چه کرده بود که این سان میسوختند و مشتعل میشدند و مشق پرواز میکردند ما دل پریشانان را...
که شک ندارم آنها را با من و تو نظری و توجهی در کار است که این سان رخ مینمایند و جلوه میکنند و دلربایی... و من و تو، که هزار در هزار دلدادگان کوی امام روح الله و جنود رحمانی او ( قبیله شهیدان ) هستیم، سر از پا نشناخته، در عرفات مودت هم او، دل و جان را صیقل داده و خود را به دست فراموشی میسپاریم که همه پر از خدا گردیم... به مانند عرفه ای که در صحرای عرفات مودت ِ مسیحا خواندیم و نوشیدیم از چشمه جاری عنایتش...
و گرنه هفتاد و دو ملت عالم که علی الظاهر خدا را میخوانند و از خدا دم میزنند!
و راه باریک است و باریک و لغزشها چه بسیارند... با این وصف و در این شب ظلمانی و دیجور من و تو چه سان گم نکنیم راه را؟ ما هم راه را گم میکنیم اگر چراغ به دست نباشیم و یا به آسمان نظری نیفکنیم! ما را چراغ روشن مودت مسیحا در دستان است و روشنایی ستارگان بر فراز آسمان روشنایی بخش شبهای ظلمانی...
مگر نه که انفع المعارف است معرفت النفس؟ و مگر نه که ذکر علی الدوام روزگاران غیبت ِ ولی الله الاعظم ارواحنا له الفداء است که: اللهم عرّفنی نفسک فانّک ان لم تعرّفنی نفسک لم اعرف نبیک، اللهم عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجتک، اللهم عرّفنی حجتک، فانّک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی؟
و مگر نه کههارون مهدی موعود(عج) است، اتمام تمام حجتها برای اهل فکر و اندیشه و بصیرت و برای تمام احرار عالم؟ و باز مگر نه که عرفه، معبری است برای شناختن و یافتن و رسیدن و عاشق شدن و نظر به وجه خداوندی؟
« عرفات عشقباران سر کوی یار باشد/ نروم به کعبه زین در که برایم عار باشد »
... داشتم از ترک تعلقات میگفتم...
کاری سخت و دشوار اما نه برای شیداییان حسین بن علی علیهالسلام!
آبهای عالم از سر ما گذشته است با عاشورا... پس از چه چیز باید بهراسیم و چرا باید سختمان باشد دل کندن و دست شستن از تعلقات؟!
به قول سید مرتضی «اگر مقصد را نه در اینجا، در زیر این سقفهای دلتنگ و در پس این پنجرههای کوچک که به کوچههایی بن بست باز میشوند نمیتوان جست، بهتر آنکه پرنده روح، دل در قفس نبندد. پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر. پرستویی که مقصد را در کوچ میبیند، از ویرانی لانه اش نمیهراسد...»
ما را که در عرفات حبّ مسیحا خود را گم میکنیم و منتظران عاشورا هر شب و هر روز را به محاسبه و مراقبه میگذرانیم و در نیمروز نفسگیر و داغ عاشورا خود را پیدا میکنیم، باکی از ویرانی خانه عادات و تعلقات نیست...
«مصطفی ردانیپور» هم از آن جانهای بیقرار و شیدای حسین بن علی علیهالسلام که لاجرم نا آرامیکردنهای پرنده روحش او را در جنت المأوای کربلا اسکان داد و او هم شد از مجاوران همیشگی یوم الحسین علیهالسلام؛ عاشورا!
عمری با خود میگفتم که خوشا به حال جانهایی که در شهرالله، به وصال الهی نایل میگردند که حتما دیگر همیشه مقیمان آن ماه پر برکت میمانند!
یا به خود میگفتم که خوشا به حال آنان که در یومالعشر محرم الحرام با دلی مالامال از عشق حسین بن علی علیهالسلام به دیدار حق میشتابند که دیگر همجواران ماه پیروزی خون بر شمشیر میمانند...
اینک دیگر شکّی ندارم که قبیله شهیدان، همه همجواران عاشورای اباعبدالله الحسین علیهالسلام و ساکنان الی الابد کربلای اویند...
نشان به آن نشان که « حاج رضا داروئیان » چه زیبا از بزرگ آرزویش که نهادن سر در قدوم حسین علیهالسلام بود، نوشته بود...
نشان به آن نشان که « علیرضا کریمی » چه دعوتنامهها که نفرستاده بود و چه دلدادگان که به کربلا نخوانده بود...
و نشان به آن نشان که تمام امشب را به بهانه «مصطفی ردانیپور » ندبه کردیم که «صلی الله علیک یا اباعبدالله و صلی الله علیک یا اباعبدالله و صلی الله علیک یا ابا عبدالله» و دلمان آرام و قرار نیافت!نمیدانم حال تو چگونه باشد موعد خواندن و دانستن «مصطفی ردانیپور » اما در این سحرگاه روشن منم و تحیّری عجیب از دانستن او!
بی مناسبت نوشتم و بیبهانه... باشد که برای دستگیری من و تو بهانه و مناسبت و دلیل نخواهد... دستگیری کند؛ همین ساعت!
منبع :
سایت خبری انصار حزب الله