تبیان، دستیار زندگی
جــانا هنــراهــل وفـــا را مـــبرازیـاد جـان بازی مردان خـدا را مبرازیـاد آییــن جـوانمــردی شــیرا ن سلـحشـور سرها ی زتن مانده جدا را مبرازیاد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جانبازی مردان خدا


جــانا هنــراهــل وفـــا را مـــبرازیـاد   

جـان بازی مردان خـدا را مبرازیـاد

   آییــن جـوانمــردی شــیرا ن سلـحشـور  
سرها ی زتن مانده جدا را مبرازیاد


جانبازی مردان خدا

جــانا هنــراهــل وفـــا را مـــبرازیـاد

جـان بازی مردان خـدا را مبرازیـاد

آییــن جـوانمــردی شــیرا ن سلـحشـور

سرها ی زتن مانده جدا را مبرازیاد

هــان ! جـاذبــه کــاذب نفســت نفــریبـد

خـون خاطره کرب وبلا را مبرازیـاد

بـا زاغ و زغـن یار مشــو جیفــه میـندوز

عنقا شو و تشریف هما را مبر از یـاد

آن عهد که در جبــهه ببـستیم نگـه دار

پیمان مشکن رسـم وفا را مبراز یـاد

دیــن را بـدل نـــاز مـکن از پـی دینــار

همـت کـن و آییــن ولا را مبراز یـاد

آنجـا که شهیـدان همگی شاهد عشقنـد

جـوشیـدن خون شهـدا را مبرازیــاد

ده روزه عـمرتو فسـون است و فسـانه

دردار فـنــا مـلـک بقـا را مبر از یــاد

افکنـد عـدو درسـر هـر راه دو صـد دام

حیلتـگری خصــم  دغـا را مبرازیــاد

امـروز بــود جـنگ تو درعـرصـه فرهنـگ

ای مـرد دراین عرصـه خـدا را مبـرازیـاد

ای شاهد ازجبهه سخن گوی و شـهیدان

حق نمـک و صحبت ما را مبرازیــاد

پاسدار مرز عشق

جانبازی مردان خدا

پاســدارمــرزعشـق و بـاورم

با خــدا در جبـهه ها همســنگرم

از امــامـم عاشـقـی آمــوختــم

جبـهه در جبهه به یادش سوختم

از تبـــار فتــح ســـرخ  خیـبـــرم

راز رمــز یا عـلــی در  سنـگـرم

اوج سبزم نقطه ای بی انتهاست

رد پایم جـاودان در جبـهه هـاست

از  کنــار  لالــه ها بر گشــته ام

از طـــواف کــــربـلا  برگشــته ام

ترکـش خمپــاره مانـده بر تنـم

عطـر  ایـمان  می دهـد پیراهنــم

داغ یک صحـرا شقایق د یـده ام

کـــربلا را بارهــــا فـهمیــده ام

دستهایم پشت سنگر مانده است

روی دوشم زخم خنجرمانده است

مـادرم مـی گـفت : بایـد مـرد بـود

با امـام عـاشـقــان هـمــدرد بــود

مادرم می گفت : جبهه کربلاسـت

جــنگ با صــدام فرمـان خداســت

بار دیگــرنخــل دیــن پربــارشـد

کـــربلا درکــــربلا تکــرارشـــد

نخـلهـای تشــنه پرپرمـی زدنــد

در فـراق دوسـت بر سـر می زدند

راهشان یک راه بی بر گشت بود

راز دار گـریه‌ هاشـان دشـت بـود

ناگهان در خون شناورمی شدند

سیـنه سرخا بی که پرپرمی شدند

ای بـرادر جبــهه هـا را یــاد کــن

بــار دیگـــر عشـق را فریـــاد کــن

نهضـت ما نهضـت روح خداسـت

امتــداد خــط ســرخ کــربــلاســت

ما پراز فــریادعشــق و غیرتیم

مـــردایــمان مــرد رزم وهمــتیـم

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : سایت یاد یاران