تبیان، دستیار زندگی
«سیزده 59» فیلمی است با طرح و ایده ی بسیار جذاب که به راحتی هدر می رود. شاید اگر کارگردان و نویسنده با تجربه تر و فهیم تری(به لحظ دانش فنی) آن را می ساخت این فیلم به یک اثر ماندگار در سینمای دفاع مقدس بدل می شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ایده ی بر باد رفته ...


«سیزده 59» فیلمی است با طرح و ایده ی بسیار جذاب که به راحتی هدر می رود. شاید اگر کارگردان و نویسنده با تجربه تر (به لحظ دانش فنی) آن را می ساخت این فیلم به یک اثر ماندگار در سینمای دفاع مقدس بدل می شد.


ایده ی بر باد رفته ...

«سیزده 59» چهارمین فیلم بلند سامان سالور می باشد. تا پیش از این سامان سالور 3 فیلم بلند و چند فیلم کوتاه و مستند ساخته که مهمترین آن فیلم «چند کیلو خرما برای تدفین» می باشد. قبل از هر چیز یه کمی درباره ایده و طرح سامان سالور صحبت می کنم. نکته مثبت این فیلم طرح اولیه است که با وجود کلیشه بودن آن بسیار جذاب است. قصه قرار است درباره سید جلال(فرمانده لشکر) باشد که در یک عملیات در دوران دفاع مقدس مجروح شده و اکنون 20 سال است که در کما به سر می برد(یعنی از سال 1369 تا سال 1389 در کما بوده است) و از کما بیرون می آید و اطرافیان به خصوص دخترش(باران) و پروفسور(جمشید مشایخی) و رفیقش (فرهاد اصلانی) قرار است به او کمک کنند که با شایط کنونی کنار بیاید و فریز شدن زمان را برای او طاقت آور کنند.

سامان با تم جنگی و دفاع مقدس قصد دارد تا از دیدگاه سید جلال تغییرات 1369 تا 1389 را به تصویر بکشد. ایده اصلی سامان سالور بسیار خوب و جذاب است، ولی نکته ای اساسی اینجاست که به هیچ وجه در دل داستان تنیده نمی شود و در نمی آید. برای روشن تر شدن موضوع نقد فیلم را از فیلمنامه و ساختار اساسی فیلمنامه ها و مشکلات فیلمنامه «سیزده 59» شروع می کنم و بعد وارد جزییات  و شخصیت ها و بازی ها می شوم.

می دانیم یک فیلمنامه کامل 120 صفحه ای دارای 2 نقطه عطف است و می دانیم که در 10 دقیقه ابتدایی هر فیلم(که همان 10 صفحه اول فیلمنامه است) باید فیلمنامه نویس هم شخصیت اصلی و هم  موقعیت و هم ماجرا را مشخص کند و  در 20 دقیقه بعدی داستان را بنا کند. مشکل بزرگی که فیلمنامه «سیزده 59» دارد این است که بیش از 40-50 دقیقه فیلم مقدمه است. اینکه مقدمه است یعنی چه ؟ و چرا ؟ عرض خواهم کرد. هدف فیلمساز از ساختن این فیلم چیست ؟ گفتیم به چالش کشیدن جامعه امروزی و مردم و زندگی شهری در سال 1389 و تفاوت آن با سال 1369 و آرمانهای کسانی که برای دفاع از وطن خود 8 سال جنگیدند.

اساسا در انتقال این موضوع سالور لکنت دارد. یعنی زمانی که باید این موضوع تحلیل بشود و این قضیه تعمیم پیدا کند به جامعه عملا 60 دقیقه از فیلم (100 دقیقه ای ) از دست رفته است. در 10 دقیقه اول که گفتیم باید هم شخصیت اصلی و هم ماجرا و هم موقعیت را بشناسیم، فقط با شخصیت اصلی روبرو می شویم. نه موقعیت و نه ماجرا  در فیلم مشخص نمی شود. حالا با این توضیح مختصر بیشتر وارد جزییات می شوم.

ایده ی بر باد رفته ...

نکته ای که در صحنه های جنگی در 10 دقیقه ی ابتدایی فیلم می بینیم این است که جنگ اساسا هویت ملی ما را ندارد. یعنی اینکه نه رنگ فیلم و نه نوع جنگیدن  و.... هیچ شباهتی به جنگ های دفاع مقدس ندارد(مانند صحنه های جنگی  در سریال «در چشم باد» که در آنجا تا حدی به فضای جنگ تحمیلی تزدیک تر بوده ولی در اینجا اصلا اینگونه نیست). بلکه فضای جنگی و تیرزدن ها و انفجارها من را به یاد فیلمهای غربی خصوصا فیلم «نجات سرباز رایان» می اندازد که در آن فضای موجود در جنگ جهانی را به تصیور کشیده و تنها تفاوت آن با «سیزده 59» رزمنده ها هستند که البته این  مشکل مشکل کوچکی نیست ...

مشکل دیگری که از این دست با اثر دارم این است که  قسمت اعظم فیلم از لحظات تشکیل شده است و قصه گو نیست و فیلم پر شده از لحظات عاطفی و احساسی که در پیشبرد داستان هیچ کمکی نمی کند. باران(دریا آشوبی ) دختر سید جلال و دکتر(که نقش آن را شاهرخ فروتنیان بازی می کند) در حال صحبت کردن هستند و ما از دیالوگ آنها می فهمیم که 20 سال است سید جلال در وضعیت کما به سر می برد. حدود دقیقه 20 سید جلال از کما بیرون می آید(ظاهرا نقطه عطعف اول است) و بعد از آن همه تلاش می کنند که حال و هوای آن روزها را مهیا کنند تا سید جلال  دچار شوک نشود. حتی قصد احداث بیمارستان صحرایی هم داشته و با یک کارگردان هم وارد کار می شوند. در صحنه ای می بینیم پرستاری  وارد اتاق سید جلال می شود تا با آگاهی های مقدماتی کم کم او را به هوشیاری برساند. از تیپ و ظاهر پرستار (موهای بیرون آمده و آرایش کرده) نشان دهنده ی آدم های سال های جنگ نیست و جالب اینجاست که سید جلال به راحتی  فریب می خورد!!!!! و بعد قرار می شود باران نقش بهار(همسر سید جلال که اکنون مرده است) را برای او بازی کند تا سید جلال متوجه گذر زمان نشود. مشکل دیگر اینجاست با تغییر ساده رنگ پوست  و چادر سر کردن باران  او را مثلا به شکل مادرش در آوردند و جالب اینجاست که سید جلال(فرمانده لشکر عملیات) باز هم فریب می خورد. اگر ظاهرو تیپ باران شبیه مادرش است آیا صدا اوهم درست شبیه به ماد رش بوده ؟!!!!

نکته مثبت این فیلم طرح اولیه است که با وجود کلیشه بودن آن بسیار جذاب است. قصه قرار است درباره سید جلال(فرمانده لشکر) باشد که در یک عملیات در دوران دفاع مقدس مجروح شده و اکنون 20 سال است که در کما به سر می برد(یعنی از سال 1369 تا سال 1389 در کما بوده است) و از کما بیرون می آید

داستان به جلو می رود تا اینکه حدود دقیقه 60 سید جلال از بیمارستان فرار می کند. اینکه چه می شود بیماری با این شرایط و احوالات که چند روزی بیشتر نیست از کما بیرون آمدده باشد به راحتی حرکت می کند و از پله های بیمارستان پایین می آید و از بیمارستان فرار می کند و هیچ پرستار و نگهبانی او را ندیده باشد خود جای سوال دارد. سید جلال از بیمارستان فرار می کند و وارد شهر می شود. شهری که فقط دو سه نما از اتوبان و یک نما  از عابران در حال گذر می بینیم ..

نکته جالب تر اینکه سید جلال در وسط اتوبان به راه می افتد در حالی که آدم عاقل هیچ وقت همچین کاری نمی کند و این موضوع کمی خنده دار و مسخره به نظر می رسد و  بعد هم بدون پول سوار تاکسی می شود و به پاتوق سالهای گذشته که قهوه خانه ای بیرون شهر بوده می رود. که این مسئله مشکل دیگر فیلم است. به یا د بیاوریم در میانه فیلم سید جلال در شرایطی نماز می خواند که باران ابتدا کلمه به کلمه و عبارت به عبارت بیان می کرد تا سید جلال آنها را بیاد بیاورد.

ایده ی بر باد رفته ...

عباراتی که سالها(تا پیش از این 20 سال که در کما بوده) همواره بر زبان می آورد و حال از یاد برده است در شایطی که بعد از این 20 سال آدرس قهوه خانه ای که ظاهرا پاتوق او و دوستانش بود را هنوز به خاطر دارد... یه کمی مسخره به نظر می رسد و منطقی نیست ... و در منطق شخصیت پردازی هم فیلمنامه لنگ میزند اینکه لبه پرتگاه می ایستد تا خودکشی کند!!! با اعتقادات و ایمانی که از سید جلال سراغ داریم(به واسطه دیالوگهایی که با رفیقش(مهران احمدی) در قهوه خانه دارد) جور در نمی آید. چه منطقی وجود دارد که این آدم دست به خود کشی بزند. آیا از دیدن اوضاع و شرایط  امروزی  بهم ریخته  و قصد خودکشی دارد ؟ اگر جواب مثبت است پس دیالوگی که با مهران احمدی دارد و از آن متوجه می شویم که سید جلال باید آدم با اعتقاد و و با ایمان و سرسختی باشد  چه ... اصلا منطقی به نظر نمی اید...

نکته دیگری که وجود دارد این است که اساسا سید جلال به بحران نمی رسد. بعنی سید جلال با تمامی وجود مشکلات جامعه را نمی بیند. بد حجابی و فساد و شرایط اقتصادی و... هیچ کدام. بعد از این  صحنه می بینیم که پروفسور و رفیقش(فرهاد اصلانی)  و..  خودشان را به سید جلال  میرسانند و قصد دارند که سید جلال را از خود کشی منع کنند. یک نکته اساسی و حرف  مهم فیلم از زبان کاراکتری که فرهاد اصلانی ان را بازی میکند بیان می شود و آن این است که: (( از جبهه و جنگ فقط یه رژه و یاد بود و شوی تلویزیونی مانده است ...)) این حرف مهمی است که نشان دهنده دغدغه فیلمساز است و اشاره دار د به اینکه  نه ارزش ها و نه آرمانها  هیچ کدام به معنای و مفهوم حقیقی اش در جامعه  امروزی حیات ندارد ...

ایده ی بر باد رفته ...

صحنه  فینال فیلم از جایی که دوستانش به دنبال سید می آیند و با او صحبت می کنند تا او را از خودکشی منع کنند تا جایی که سلام نظامی می دهند از زیباترین صحنه های این فیلم به شمار می آید(البته به نظر نگارنده) که بیشتر بارعاطفی و احساسی فیلم روی دیالوگ ها سوار شده است...

به اعتقاد نگارنده درباره «سیزده 59» باید گفت: «سیزده 59» فیلمی است با طرح و ایده ی بسیار جذاب که به راحتی هدر می رود. شاید اگر کارگردان و نویسنده با تجربه تر و فهیم تری(به لحاظ دانش فنی) آن را می ساخت این فیلم به یک اثر ماندگار در سینمای دفاع مقدس بدل می شد. شاید فیلمنامه نویس فیلمنامه را طبق الگو فیلمنامه نویسی بتواند توجیه کند و نقاط عطف اول و دوم را با منطق خود پیاده کند ولی به نظر من  10 دقیقه ابتدایی فیلم به شدت اضافی است، به این معنی که فیلم اساسا درباره جنگ نیست بلکه درباره اتفاقات بعد از جنگ است و نیازی به تصویر کشیدن آن نیست. از تیزرهای تبلیغاتی آن مشخص است که این صحنه ها برای جذب مخاطب به سینما  بوده ولاغیر. از ابتدای فیلم تا بهوش آمدن سید جلال و توضیحات ما بین آن حدود 10 دقیقه ابتدایی فیلم را باید در بر می گرفت و نقطه عطف اول زمانی سات که سید جلال از بیمارستان فرار می کند و به نظر من فیلم در پرده ی دوم فیلمنامه(روبرویی) به پایان می رسد و حتی به نقطه عطف دوم و گره گشایی نمی رسد. جایی که باید فیلم اوج بگیرد و وارد جریان بشود عملا دقیقه 75-80 فیلم است و زمانی برای فیلمساز باقی نمانده تا بحث اصلی فیلم را دنبال کند. کمی هم وارد شخصیت ها و بازی ها می شوم و نقد را به آن سمت میبرم...

ایده ی بر باد رفته ...

شخصیت اصلی فیلم که سید جلال است(پرویز پرستویی) که همان طور که گفته شد هیچ منطقی برای خودکشی اش پیدا نمی کنیم. در ضمن باران(دخترش)  و بهرام(دوست پسر باران) را کنار هم می بیند و هیچ حرفی نمیزند در حالی که می دانیم شخصیت سید جلال شخصیتی معتقد و مذهبی می باشد ...

بازی پرستویی با این که کلیشه هست ولی بازی بسیار خوبی از خود به نمایش می گذارد. بازیی که به نظر من یکی  از بهترین بازی های جشنواره امسال بود.

شخصیت باران: باران که دختر سید جلال است حجاب کاملی دارد، ولی بر عکس تصوری که شاید می توانستیم بکنیم چادر نمی پوشد و در ضمن دوست پسری دارد که ظاهرا قرار است با هم نامزد بشوند که این موضوع با اعتقادات خانوادگی او در تعارض است.دریا آشوری که نقش باران را در فیلم بازی می کند بازی بسیار ضعیفی از خو ارائه می کند. حتی به نظر من در انتخاب بازیگر هم اشتباه کردند. باید بازیگر جوانتری جای او می گذاشتند. چون باران حدود 20 سال باید داشته باشد.

بهرام: که نقش آن را صابر ابر بازی می کند و بازی نسبتا خوبی دارد... کار او و رفیقش تنظیم و تعمیر ماهواره است و درضمن بهرام  از دانشگاه اخراج شده است. او دوست پسر باران است و از اینکه سید جلال او را به دامادی نپذیرد نگران است ...

فرهاد اصلانی نقش یکی از نزدیکترین رفقای سید جلال را بازی می کند که بازی خوبی از خودش به نمایش می گذارد. مهران احمدی نقش رفیق دیگر سید جلال را بازی میکند که تحت شرایط خاص(مورفین های بیمارستان) به دام اعتیاد افتاده است. سید جلال با حرف های خود ش او را متحول میکند تا جایی که تصمیم به ترک اعتیاد می گیرد و در صحنه آخر فیلم هم مشخص است که روی تصمیم خود خواهد ایستاد.

ایده ی بر باد رفته ...

علی اوسیوند که هم رزم دیگر سید جلال است بعد از جنگ نمی تواند با دختر همسایه ازدواج کند و این موضوع او را بسیار ناراحت کرده و گوشه گیر شده است و هنوز قهوه خانه قدیمی خود را دارد. و هم رزم دیگر سید جلال  که از آن دسته افرادی  است که بعد از جنگ از موقعیتش استفاده کرده و دچار تحول اساسی شده است و به قول اوسیوند((خیلی ها ظاهرشان عوض میشود مثل مهران احمدی و خیلی ها هم اعتقاداتشان عوض میشود)) و او هم عوض شده و برای خودش کارخانه و سرمایه ای دارد و اصرار دارد که دختر سید را به عقئد پسرش در بیاورد.اینکه چرا این اصرار را دارد جای سوال دارد. پروفسور در این مدت بر عکس دکتر(شاهرخ فروتنیان) اعتقاد به نگه داشتن سید جلال دارد و ظاهرا خودش را نسبت به دکتر بیشتر مدیون سید جلال و هم رزمان او می داند.

به هر حال فیلم «سیزده 59» با تمامی ضعفهایی که دارد، فیلم دوست داشتنی می باشد. امید است فیلم پنجم سامان سالور بهتر و بی نقص تری باشد. با آرزوی موفقیت برای سینمای ایران

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:علی آهنیان / سینمانگار