• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 1312)
جمعه 6/3/1390 - 13:45 -0 تشکر 322175
خاطرات ازادگان دفاع مقدس

درحالی كه یك سال ازپذیرش قطعنامه می گذشت، هنوز فشارعراقیها كماكان ادامه داشت. درهمین ایام بود كه امام عزیز كسالت پیدا كرده بودند ودر بیمارستان بسرمی بردند. چهل وهشت ساعت بعد از پخش فیلم امام در بیمارستان ازتلویزیون عراق، رادیو عراق اعلام كرد كه امام ازدنیا رفت. وآن روز، روزی بود كه تمام اسرا آرزوبه دل شدند؛ اسرایی كه همیشه در نمازها وجلساتشان می گفتند كه اگر عمری باشد وبه ایران برگشتیم، اول می رویم خدمت امام. همان روز كه رادیو خبررحلت حضرت امام راپخش كرد، عراقیها اقدام به پخش موسیقی وترانه ازبلندگوهای اردوگاه كردند تا نمكی بر زخم دل ما پاشیده باشند. با توافق همه برادران مصمم شدیم چنانچه فرمانده اردوگاه، پخش موسیقی وترانه راقطع نكند، هجوم ببریم وبلندگوها رابا سیم ازجا بكنیم وپرت كنیم جلواردوگاه. این خبر به گوش فرمانده رسید. بلا فاصله صدای بلندگوها قطع شد. درسوگ حضرت امام مراسم ختمی گرفتیم وتا یك هفته عزای عمومی اعلام كردیم ومشغول عزاداری وسینه زنی شدیم. همه ناراحت بودند ازاینكه درایران نبودند تـا درتشییع جنازه رهبر دلبند خود شركت كنند وگوشه ای ازتابوت پدرمهربانشان را بگیرند. یدالله نیكنام ...................................................... تنبیه چهل و هست شاعته یك شب عراقیها آمدند و سوت آمار زدند. وقتی كه همه جمع شدیم ، آمارگیری كردند و گفتند:«خمینی مرده است. باید تا صبح شادی كنید» بچه با شنیدن این خبر پراكنده شدند . هر كس به گوشه ای پناه برده بود و گریه می كرد. عراقیها كه این وضع را دیدند، با كابل و شلاق افتادند به جان ما. آنقدرما را زدند تا اینكه خسته شدند و رفتند. هنو ز بچه ها گریه می كردند. تا صبح، خواب به چشم كمتر كسی را ه پیدا كرد. ساعت شش صبح رفتیم توی صف آمار. افسرعراقی بعد از آمار گرفتن گفت:« به خاطر اینكه دیشب بین آمار بی اجازه پراكنده شدید، چهل و هشت ساعت باید بنشینید.» تا چهل و هشت ساعت ما نشسته بودیم ، بدون آب و غذا . حتی اجازه ی توالت رفتن را هم به كسی نمی دادند. سید علی اصغر امینی- از نورآباد ممسنی .................................................. عزاداران امام چهارده خرداد شب بود كه خبر فوت حضرت امام را به ما دادند. انگار دنیا روی سرمان خراب شده بود! چند دقیقه سكوت مطلق بر كل اردوگاه حاكم شد. پریشانی و نگرانی،تمام وجودمان را فرا گرفته بود. نفسها در سینه ها حبس شده بود. نگهبانان عراقی از پشت پنجره تمام حركات و سكنات ما را زیر نظر گرفته بودند تا مبادا سر به شورش برداریم . آن شب، تلخ ترین شب اسارت بود. یكی سر به دیوار نهاده بود ، یكی زانوی غم در بغل داشت ، یكی ضجه می زد، یكی آهسته می گریست، یكی نماز شب می خواند، خلاصه هر كس حال و هوایی داشت . لباس سیاه نداشتیم . صبح روز پانزدهم خراد همه ،یك دست لباس آبی پوشیدیم و برای آمار، در حیاط به خط شدیم. نگهبانان متعجب شده بودند كه ما چرا لباس آبی پوشیده ایم، جون تعدادی از جاسوسان خبر داده بودند ؛ اما عراقیها كه تا حدودی حال بچه را درك می كردند،سكوت اختیار كرده ، تا یك هفته چیزی نگفتند تا اینكه یك روز سرهنگ اردوگاه،همه را یك جا جمع كردو گفت: «یكی بلند شود و علت پوشیدن لباس آبی را به من بگوید و گرنه همه را از دم تیبیه می كنیم .» بسیجی نوجوانی به نام«محمد امین»كه اهل یزد بود، بلند شدو جواب داد:«ما این لباسها را به علت فوت رهبرمان به تن كرده ایم. ما عزاداری خود را خواهیم كرد، حتی اگر كشته شویم . » نگهبانان عراقی هراسان همه را به داخل آسایشگاه ها فرستادند، محمد امین را هم به سلول انفرادی ساعتی بعد، اسایشگاه به آسایشگاه مارا بیرون ریختندو تنبیه كردند. تا پانزده روز این كتك كاری همچنان ادامه داشت. یك شب كه مشغول عزاداری بودیم،جاسوسان به عراقیها خبر دادند. سربازهای عراقی با كابل و چوب ریختند داخل آسایشگاه و همه را از دم زدندو رفتند. صبح روز بعد، مرا- كه مسئول آسایشگاه بودم- با بلند گو صدا كردند. وقتی كه رفتم به اتاق نگهبانان ، گفتند:«باید از این به بعد، بچه ها ساكت كنی و نظم آسایشگاه حفظ شود. حالا هم اسم آنهایی را كه دیشب عزاداری می كردند، بعد تا به حسابشان برسیم» گفتم:«بهتر است بپرسید چه كسی عزاداری نكرده؟» پرسید:«یعنی خودت هم عزاداری می كردی؟ من از جواب دادن طفره رفتم و روز بعد، دوباره مرا خواستند؛ اما باز هم چیزی نگفتم، تا اینكه مرا به اشپزخانه بردند و پاهایم را سوزاندند. در طول این پانزده روز عزاداری سیزده نفر از برادرانمان در دیار غربت به شهادت رسیدند . بعد از هر با تنبیه شدن می رفتیم اسایشگاه و دوباره برنامه ی عزاداری را شروع می كردیم. هر قدر بیشتر مارا می زدند؛ شهامت و جرأتمان بیشتر می شد. » غلامرضا اسماعیلی ............................................................................................. تلخ ترین روز اسارت علی رغم همه ی شكنجه ها و روزهای تلخ و درد ناك، تلخ ترین روز اسارت از راه رسید و تلخی جانگدازی را بر كام تمامی اسرا چشانید. ای كاش آن روز آفتاب طلوع نمی كرد! از چند روز قبل روزنامه های عراق، خبر بیماری و بستری شدن امام را چاپ می كردند. با شنیدن این اخبار تمام بچه ها در غم و ماتم فرو رفته ، وبسیار نگران حال امام بودند. تنها كاری كه از دست ما بر می آمد، دعا برای امام بود. در نمازها و بعد از نماز برای سلامتی اما، دعا می كردیم. جلسه ی ختم قرآن ، فرستادن صلوات، مجالس دعای كمیل، زیارت عاشورا و دعای توسل، برای سلامتی امام برگزار می شد. بچه ها آنقدر نگران حال اما بودند كه اكثر كلاسها تعطیل شده بود و تنها فكر و ذكرشان این بود تا خبری از چگونگی حال امام به دست آوردند. تیتر بزرگ روزنامه های عراق در ان ایام اختصاص به بستری شدن امام داشت. بیشترین سوژه و مطالب خود را به امام و آینده ی جمهوری اسلامی اختصاص داده بودند. با شنیدن این حرفها نمكی بر روی جراحتهای دل بچه ها پاشیده می شد كه نگو و نپرس! چون هرگز تصور نمی كردیم به این زودیها امام از جمع ما رخت بر بندد. صبح روز سیزده خرداد، هنگامی كه برای نماز صبح بیدار شدیم، قبل از اذان و نماز ، آقای «بابانیا»كه پنجاه سال سن داشت و آدم وارسته ای بود رو به من كرد و گفت: « دیشب خواب اما را دیدم » و ادامه داد: « حضرت امام در حالی كه خنده بر لبان مباركش بود، بر روی صندلی نشسته، مرا نگاه می كرد. بی اختیار چشمانم پر از اشك شد و به ایشان گفتم:امام! خیلی پیر و شكسته شدی. در همین حین دیدم كه كمی ناراحت شدند و احساس كردم كه صندلی همراه امام كم كم رو به آسمان حركت كرد و آنقدر بالا رفت كه دیگر او را ندیدم و در آسمان ناپدید شد. » آقای بابانیا گفت:« نكند خدای نكرده اتفاقی برای امام بیفتد وهمه ما یتیم و بی پدر شویم.» این را گفت و اشكهایش سرازیر شد. بالاخره صبح روز چهارده خرداد، آن صبح شوم فرا رسید. خبر رحلت جانگداز حضرت امام در سراسر اردوگاه های عراق پیچید و مانند انفجار بمبی ، سراسر دنیا را لرزاند . كوهی از حزن و اندوه را بر قلب دل شكستگان و عاشقان و یاوران خود گذاشت و داغ حسرت دیدار امام بر دل همه ی اسرا تا به ابد حك شد؛ صبحی بسیار حزن انگیز و تلخ بود. با اینكه بچه ها از طریق رادیو و تلویزیون و روزنامه های عراق هبر رحلت امام را شنیده و حتی نگهابانهای عراقی این خبر را تأیید كرده بودند، اما برای بچه ها غیر قابل قبول بود كه امام به راستی از میانشان رفته باشد. بغض گلویشان را می فشرد و دوست داشتند كه در خلوتی ساكت، عقده سالیان دراز اسارت را از دلشان خالی كنند. تعدادی با قرائت قرآن عقده دلشان را خالی می كردند؛ بعضی در كنار سیم خاردار؛ تعدای در گوشه و كنار اردوگاه؛ چند نفری در اسایشگاه و بقیه هم در محوطه ی اردوگاه و در تنهایی به یاد امام بودند . برنامه های رادیو عراق در اردوگاه كاملاً قطع شده بود. و تعدادی از دوستان كه كنار آسایشگاه نشسته بودیم،نگهبانی را دیدیم كه چهره اش گرفته و در حال قدم زدن بود بالای سر یكی از بچه ها كه سرش را به زانو گرفته بود و شانه هایش دراثر گریه كردن تكان می خورد، ایستاد. چند دقیقه ای به او خیره شدو در نهایت گفت: «قبلاً كه از امام صحبت می كردید و همه چیزتان را از امام می دانستید و از او حمایت می كردید، تصورم این گونه بود كه تنها یك شعار بیش نیست،؛ اما الان درك می كنم و می فهمم كه چقدر امام را دوست دارید.»صدای گریه اردوگاه را پر كرده بود و دیگر كنترل خود را از دست داده بودیم. در همان روز ، سرگرد عراقی، «مفید» برادران ارشد اردوگاهها را جمع كردو گفت:«می دانم همه ی شما عزادار و ناراحت هستید. در انجام عزاداری هستید؛ ولی باید به تنهایی و هر كس برای خودش عزاداری كند وتجمع اكیداً ممنوع است.» در چنین حالتی چه كسی می توانست خد را كنترل كند. لذا در طول چندین شب حتی یك نگهبان هم پشت پنجره ظاهر نشدو آن طور كه شایسته ی حضرت امام بود ،عزاداری كردیم . بعد از ظهر روز چهارده خرداد كه وارد آسایشگاه شدیم ، عزاداری شروع شد. بعداز اقامه ی نماز نیز مجلس عزاداری و نوحه سرایی ادامه یافت. همه ی بچه ها به نشانه ی عزاداری ، لباسهای تیره پوشیده بودند. همین كه نام مبارك حضرت امام در مجلس برده می شد، بعضی از بچه ها به عشق او سرهایشان را به زمین می كوبیدند و توانایی تحمل این مصیبت بزرگ را نداشتند. روز بعد،مجلس بزرگی در قاطع شماره سه آسایشگاه بیست و چهار برگزار گردید. در این مجلس ، ابتدا ختم قرآن گرفته شد و در خاتمه ، با مراسم عزاداری و نوحه سرایی، این مراسم به پایان رسید. چهل روز در عزای امام به سوگ نشسته بودیم. علی احمدی یكشنبه 14/3/68 شب یكشنبه بود كه یكی از نگهبانها خبر را به یكی از همراهان گفت. او تا صبح به هیچ كس نگفت كه چه شنیده است. آفتاب خاوری كه دمید، گونه های زرد رنگ اسرا، زمینه ی اسارت را غمگین تر نشان داد. ان روز همه در سكوت مرموز و معنا داری فرورفته بودند و غرش دلها، آسمان ابری چشمها را بارانی كرد. برای اما ، همان گونه كه شایسته ی روح پر شكوهش بود، عزاداری كردیم. اصغر احمدی – از برازجان ................................................................................ مقلد رهبری یك روز بعثیها وارد آسایشگاه شدند و با تهدید از ما خواستند كه ریشمان را با تیغ اصلاح كنیم. قبول درخواست آنها برای من مشكل بود. جرأتی به خود دادم و گفتم:« من ریشم را با تیغ نمی زنم؛ زیرا تابع و مقلد رهبرم امام خمینی هیتم و او این كار را منع كرده است.» یكی از بعثیها با شنیدن این حرف در حالی كه به زحمت جلوی عصبانیت خودش را می گرفت، گفت:«مگر خمینی رئیس جمهور است؟» از كوته فكری او خنده ام گرفت و گفتم:«او رئیس جمهور تمام جهان است.» این حرف من كه با خونسردی و بدون ترس زده شده بود، برای بعثیها گران آمد و یكباره به سمتم هجوم آوردند و از روز زمین بلندم كردند و در همان حال مرا وارد حمام كردند و از بالای سر به سمت كف حمام پرتاب كردند. اگر در همان حال خود را كنترل نكرده بودم، با سر به زمین می خوردم و مطمئناً نمی توانستم جان سالم به در ببرم. بعد از آن بعثیها با كابل به جانم افتادند. زیر ضربات وحشیانه عراقیها در میان لجنهای كف حمام غلت می زدم و ناله می كردم. دقایقی بعد، خسته شدند و دست از كتك زدن كشیدند. بی حال و بی رمق كف حمام افتاده بودم . محمد علی شهید زاده

                                                                                                   ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم / در ره عشق جگر دار تر از صد مردیم
هر زمان عطر خمینی به سر افتد ما را / دور سید علی خامنه ای میگردیم

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.