((شوق پنهان))
ترا من زیر باران می شناسم
چنان خورشید تابان می شناسم
ترا من با تمام هست و بودم
میان خیل یاران می شناسم
همان طعم نگاهت در دلم هست
ترا اینگونه آسان می شناسم
ببین احساس چشمم را که غلطید
و با این حس در دلم آن می شناسم
صدایت را ز کنج شب شنیدم
ترا ای شوق پنهان می شناسم
در این حجم جدایی گر غریبم
ترا آمیخته با جان می شناسم
نشانی از تو بر جانم«رها» شد
ترا با روی خندان می شناسم
بهروز رها