معیار جانبازی، درصد نیست دکترهای مهربون در کمینند تا به امید خدا بتوانند ترکشی از بدنم رو شکار کنند. شاید با شکار یک ترکش درصد جانبازیام هم کمتر شد و مثلاً الآن که جانباز 60% درصدم، اون موقع شدم جانباز 55%
دکترهای مهربون در کمینند تا به امید خدا بتوانند ترکشی از بدنم رو شکار کنند. شاید با شکار یک ترکش درصد جانبازیام هم کمتر شد و مثلاً الآن که جانباز 60% درصدم، اون موقع شدم جانباز 55% .
البته خدای رحمن و رحیم شاهده که برای روز محشر دل به همین درصدهاست که بستهام، شاید برایم اندک آبرویی شد. قرآن خوندی؟ عجب روزی است محشر. اذا واقعت الواقعه.
الآن که در شهر شما نفس میکشم و صدای خس خس سینهام در لابه لای پرهیاهوی این شهر بزرگ گم شده است، باور کنید من هم در آلودگی هوا پا به پای شما سهم دارم. من هم از آلودگیهای صوتی زجر میکشم. ولی بعضیها ما را جور دیگر نگاه میکنند. البته شاید به خاطر این است که سهراب گفته بود : چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید! خدا عالم است.
از ما و منتصبانمان فقط به درصدمان نگاه میکنند. ولی خدای رحمان و رحیم شاهد است روزی که به مقصد خط مقدم حرکت کردیم حتی نمیدانستیم عاقبت جنگ چه میشود، گرچه به رهبری آن پیر جماران ایمان داشتیم.
آن موقعها درصد مفهومی نداشت. اصلاً می دونی خط مقدم کجاست؟ خطی بود برای دفاع از شرف، حریت، ناموس و وطن. دیو پلید گفته بود چند روز دیگر جشن پیروزی میگیرم و دین اسلحه به دوشمان گذاشته بود. دین را اجابت کردیم، خدا عالم است.
از ما و منتصبانمان فقط به درصدمان نگاه میکنند. ولی خدای رحمان و رحیم شاهد است روزی که به مقصد خط مقدم حرکت کردیم حتی نمیدانستیم عاقبت جنگ چه میشود، گرچه به رهبری آن پیر جماران ایمان داشتیم
بگذریم.
من با ترکشام صفا میکنم. یا به قول جوون ها با ترکشام حال میکنم. ترکشایی که یادآور روزهای خوبند، یادآور روزهای توپند، یادآور روزهای نابند.
از جبهه اونقدر برات گفتن و گفتن، شاید دیگه از شنیدن این حرفها حالت بهم بخوره ولی به جون خودت غصه نبود. شاید هم الآن که صفا بارش رو از شهر بسته و رفته، شنیدن از اون همه مردان با صفا برات سخت شده جوون. حق داری.
بگذریم.
راستش اصلاً فکرش رو هم نمیکردم که بازی زمونه عمر و جوونی و سلامتیام رو بگیره و به جاش یک آهن ربا بده دستم که اون رو بچسبونم روی پایم و آهن ربا ترکشا رو پیدا کنه و بگیره، تا دقایقی تفریح پسرم و فرزندان برادرم باشم.
امروز هم که برادرم به خاطر روز جانباز اومده بود خونه ی ما، بچهها تا ما رو دیدند دور و برم رو گرفتن و گفتند عمو بیا ترکش بازی کنیم.
بچهها رو نشوندم و اول یک شعری از ابوالفضل العباس علیهالسلام براشون خوندم :
از شهادت رتبهای بالاترت گر آرزوست.
در تلاش تشنه ماندن در کنار آب باش.
بعدش هم شروع کردم از نسل دایناسورها براشون گفتم و گفتم و خودمون (جانبازان) رو با دایناسورها مقایسه کردم که نسل ما هم مثل نسل دایناسورها در حالا انقراضه و بچهها هم صادقانه قهقهه ای میزدند! ... .
و حکایت همچنان ادامه دارد... .
علی اصغر معبادی
بخش فرهنگ پایداری تبیان