حاج احمد کسی نبود که برگردد میخواهم که نکتهای از حاج احمد متوسلیان برایمان بگوید و او میگوید: حاج احمد برای بعضیها استخوان در گلو بود. احمد مطیع حضرت امام (ره) بود و بشدت ولایتی، همیشه میگفت ما باید با ولایت زندگی کنیم و جدایی از ولایت منجر به شکست است. متوسلیان را یک فرمانده بی نظیر میدانم که حق مطلب را نمیشود در موردش ادا کرد. همیشه یاد این فرمایش از حاجاحمد آقا هستم که میگویند: شب عملیات که میشد، حوله جوابگوی اشکهای حضرت امام(ره) نبود.
جعفر جهروتیزاده (که همرزم شهید چمران و حاج احمد متوسلیان بوده و سمتهای مهمی چون فرماندهی گردان تخریب لشکر محمدرسولالله(ص) و گردانهای پارتیزانی را برعهده داشته است.) سال 1340 در قم به دنیا آمد. همان ابتدا که جنگ شروع شد با رفیق قدیمیاش احمد متوسلیان به جبهه رفتند و به اتفاق چند تن دیگر لشکر محمدرسولالله(ص) را تشکیل دادند و حاج احمد مسئولیت تخریب و آموزش نظامی لشکر را گردنش انداخت. اکنون بیش از 70 درصد جانبازی دارد، اما هنوز از قد بلند و بدن ورزیدهاش پیداست که فرمانده بسیاری از عملیاتهای چریکی برون مرزی بوده است.
حاج جعفر در عملیات آزادسازی خرمشهر جانشین گردانشی بود و به همراه فرمانده احمد متوسلیان، شهید تقیرستگار، شهید رضا دستواره، شهید حسن زمانی، شهید رحمان (حسین) اسلامی و چند نفر دیگر؛ جزو اولین کسانی بودند که به خرمشهر وارد شدند.
آنچه میخوانید گفتوگوی اختصاصی روزنامه ایران است با سردار جعفر جهروتی زاده:
حاج جعفر معتقد است مقدماتی که برای فتح المبین انجام شد کار بسیار مهمی بود اما کمتر به آن توجه میشود، او میگوید: هنگامی که ما 20 بهمن 60 به دزفول رسیدیم و در دوکوهه به فرماندهی حاج احمد متوسلیان لشکر 27 محمد رسولالله(ص) را تشکیل دادیم فرصت اندکی داشتیم تا یک لشکر را از صفر بسازیم و آماده عملیات کنیم، این یعنی از انتخاب فرماندهان تا شناسایی منطقه همگی ظرف مدت 43 روز انجام شد و این یک کار بزرگ و کم نظیر در علوم جنگی بود.
از طرف دیگر بچهها و اعضای این گردان اکثراً رزمندگان جبهههای غرب و کردستان بودند و تا به حال در جنوب و دشت نجنگیده بودند. سوم فروردین حاج احمد فرماندهی یک عملیات خاص شناسایی را برعهده گرفت که نقطه شروع درگیری را مشخص کرد.
در همین شرایط حاجاحمد با بی سیم با من تماس گرفت و گفت که ما بهجای گردان سلمان که درگیر شده بودند از جاده عبور کنیم، که ما این کار را با بچههای گردان مالک انجام دادیم. به هر ترتیب ما خودمان را به حاج احمد رساندیم و وقتی من رسیدم، دیدم که...
حاجاحمد معتقد بود توپخانه دشمن باید شروع درگیری با دشمن باشد، بههمین دلیل این عملیات شناسایی پیچیده که با عبور از میان مواضع دشمن طی 24 کیلومتر و با فاصله 3-2متری از نیروهای عراقی صورت میگرفت را طراحی کرد. از نتایج این دست عملیاتهای شناسایی تغییر زمان شروع مرحله نخست آزادسازی بود که حاصل شنود بیسیم دشمن و اعترافات یک افسر رکن دو عراق بود که در عملیات شناسایی اسیر شده بود.
بچههای شناسایی همچنین کاری کرده بودند که امکان عبور از کارون فراهم شده بود و ما توانستیم با عبور از کارون پس از 18 کیلومتر پیاده روی به جاده برسیم و جاده را بگیریم و این در حالی بود که یگان چپ و راست نرسیده بودند، در همین شرایط حاجاحمد با بی سیم با من تماس گرفت و گفت که ما بهجای گردان سلمان که درگیر شده بودند از جاده عبور کنیم، که ما این کار را با بچههای گردان مالک انجام دادیم. به هر ترتیب ما خودمان را به حاج احمد رساندیم و وقتی من رسیدم، دیدم که حاجی با بی سیم دارد از توپخانه میخواهد که آتش بریزند. چون از چپ و راست نیروها نرسیده بودند و متوسلیان نگران دور خوردن و محاصره بچهها بود. همان موقع هم فشار میآوردند به حاجاحمد که برگرد، اما متوسلیان کسی نبود که برگردد. کوچ سواری، دژ مارد، جاده شلمچه تا نهرخین که بعد از آن رود اروند بود مناطق عملیاتی بسیار مهمی بودند که حاجاحمد آن را فرماندهی میکرد.
این محور باعث شد راه عراقیها بسته شود و انفجار پل که توسط بچههای ما انجام شد روحیه عراقیها را بشدت تضعیف کرد و بچههای حاجاحمد کاظمی و حسین خرازی به شهرزدند.
بعد از آزادی خرمشهر دشمن پذیرفت که بازنده جنگ است و این باور در تمام حامیان او از عربستان گرفته تا آلمان به وجود آمد. روی آوردن صدام به مین MKV که ممنوع شده بود و مانعهای کاملاً کارشناسی شده که توسط کارشناسان خارجی طراحی و نصب شده بودند هم به همین خاطر بود! چون عراق یقین کرده بود اگر ادامه بدهد، همین که دارد را هم از دست میدهد. این جا بود که خواستند ایران را فریب دهند و بحث آتشبس را مطرح کردند در حالی که 13 هزار کیلومتر از خاک ایران هنوز در اختیار عراق بود!
حالا این قضیه برای جوانان ما شبهه شده است. این که چرا پس از آزادسازی خرمشهر جنگ متوقف نشد؟
البته ما اینها را جواب میدهیم، میگوییم که همان موقع هم ایران اعلام کرد به شرطی که عراق به قرارداد 1975 الجزایر متعهد شود حاضر به پذیرش آتش بس است. اما آنها هدفشان از این آتشبس، تنها یک فرصت برای بازسازی و تجدید قوا بود.
والا اگر دشمن در پی آتشبس بود چرا پس از قطعنامه مجدداً به ایران تهاجم کرد واگر دشمن واقعاً صلح جو بود چرا پس از ما به سراغ کویت رفت و کشور دیگری را مورد حمله قرار داد! من 12 سال است که با جوانان و دانشجویان سر و کار دارم. جوانان هنوز سؤالاتی دارند که پاسخ گرفته نشده، یکسری مستند مثل این نیمه خاموش تهیه شده اما هنوز جای کار دارد. بهترین بستر کار هم، همین سرزمینهای جنوب و مناطق عملیاتی است، تریبونی که کمترین هزینه را دارد و بیشترین تأثیر را.
تأثیر بر روی کسانی که من به چشم دیدهام، در ظاهر و در ابتدا پذیرش ما را در این حد که ما سوار اتوبوسشان بشویم ندارند، اما پس از درک کردن آن فضا و شنیدن از آن زمان و آن حال و احوال طوری میشوند که به سختی میشود از آن خاک و آغوش بچههای راوی جدایشان کرد.
همچنین بچههای قدیمی جنگ هم علاقه دارند تا باز در آن مناطق پا بگذارند و آنچه دیدهاند را برای نسل جدید روایت کنند اما دریغ که خیلیهایشان پا ندارند... آن جا شرایط خیلی سخت است و خود من هم که برای راوی گری میروم اذیت می شوم. جا دارد مسئولان توجه بیشتری به این موضوع داشته باشند و این سخن از مقام معظم رهبری را مد نظر قرار دهند.
حالا این قضیه برای جوانان ما شبهه شده است. این که چرا پس از آزادسازی خرمشهر جنگ متوقف نشد؟
ایشان فرمودند: «جنگ ما یک گنج بود» آیا میتوانیم استخراجش کنیم!
از حاج جعفر میخواهم که در آخر نکتهای از حاج احمد متوسلیان برایمان بگوید و او میگوید: حاج احمد برای بعضیها استخوان در گلو بود.
احمد مطیع حضرت امام (ره) بود و بشدت ولایتی، همیشه میگفت ما باید با ولایت زندگی کنیم و جدایی از ولایت منجر به شکست است. متوسلیان را یک فرمانده بی نظیر میدانم که حق مطلب را نمیشود در موردش ادا کرد. همیشه یاد این فرمایش از حاجاحمد آقا هستم که میگویند: شب عملیات که میشد، حوله جوابگوی اشکهای حضرت امام(ره) نبود.
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منبع : روزنامه ایران