تبیان، دستیار زندگی
دیشب همه بچه‌های گردان زهیر، شیمیایی شدند و به عقب رفتند. تمام جزیره مجنون آلوده است. ما هم باید تا فردا برگردیم. سید که از قدیمی‌های جنگ است می‌گوید قبل از آزادی خرمشهر، عراق فقط چند بار از گاز اشک‌آور و تهوع‌آور استفاده کرد؛ اما بعد از فتح خرمشهر، انواع
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطرات سوخته


دیشب همه بچه‌های گردان زهیر، شیمیایی شدند و به عقب رفتند. تمام جزیره مجنون آلوده است. ما هم باید تا فردا برگردیم. سید که از قدیمی‌های جنگ است می‌گوید قبل از آزادی خرمشهر، عراق فقط چند بار از گاز اشک‌آور و تهوع‌آور استفاده کرد؛ اما بعد از فتح خرمشهر، انواع و اقسام بمب‌های شیمیایی نیست که مرتب روی سر بچه‌ها نریخته باشد


خاطرات دفتر
آنچه که می‌خوانید برگه‌هایی از دفتر خاطرات یک شهید شیمیایی است .

الآن ساعت چهار بعدازظهر چهارشنبه است و من که چهار روز از عملم گذشته باید چند روز دیگر اینجا در بیمارستان شهر «هِمِر» آلمان بمانم تا قطعه‌ای را که برای نایم ساخته‌اند آزمایش کنند. می‌گویند با این لوله تنفس برای شیمیایی‌هایی مانند من آسانتر می‌شود.

مدتی است به صرافت افتاده‌ام خاطراتم را پاکسازی کنم و گویی زمان مناسبی پیش آمده. وقتی صفحات انبوه دفترچه خاطراتم را یکی یکی ورق می‌زنم و خاطرات شیرین، تلخ، تکان دهنده و خاطره‌انگیز را مرور می‌کنم، دلم می‌گیرد. حتی خاطرات شیرین و خنده‌دار هم آن قدر سینه‌ام را می‌فشارد که نه تنها بغضم، که وجودم می‌خواهد بترکد.

وجه مشترکی در اغلب خاطره‌ها وجود دارد. این که همگی حس‌های شخصی من هستند و فقط من می‌فهمم که چه نوشته‌ام. برای همین، امروز تصمیم گرفتم، همه را بسوزانم. اما قبل از سوزاندن یک کار دیگر باید انجام دهم، آن هم جداسازی است.

برخی از صفحات به من تعلق ندارند و من حق ندارم آنها را بسوزانم. گویی من آنجا بوده‌ام تا ببینم و بشنوم و بنویسم، برای همه مردم. از امروز این صفحات را جدا می‌کنم تا ببینم سرنوشت آن چه می‌شود.

برگه اول: بازدید از خرمشهر

از روزی که خرمشهر آزاد شده، بمب‌های شیمیایی امان این شهر ویران را بریده است. به همراه برادر مسرور باید یک گروه خارجی را همراهی کنیم تا از خرمشهر بازدید کنند. چند پیرمرد که می‌گویند پروفسور هستند به همراه چند عکاس اروپایی و یک عکاس ایرانی. اروپایی‌ها با دیدن من تعجب کردند. شاید انتظار نداشتند نوجوانی را در قد و قواره و شکل و شمایل من در لباس نظامی ببینند.

با اینکه خطر آلودگی شیمیایی در مناطقی که بازدید می‌کردیم، شدید نبود، اما همه گروه از ماسک و بادگیر استفاده می‌کردند.

یکی از پیرمردها به نام پروفسور هندریکس که از بقیه سرزنده‌تر بود، سعی می‌کرد با من ارتباط برقرار کند. دست آخر هم یک خودکار به من هدیه داد. لابد فکر می‌کرد من با پدرم به پیک ‌نیک آمده‌ام و این لباس را هم از سر شیطنت کودکانه به تن کرده ام.

پروفسور هندریکس به یکی از خبرنگاران می‌گفت، اگر یک سرباز ایرانی با تجهیزات کامل پدافند شیمیایی هنگام بمباران در خرمشهر می‌ماند، حتماً کشته می‌شد. زیرا این حجم مواد شیمیایی حتماً به پوست و ریه او نفوذ می‌کرد.

با خودم فکر می‌کنم آیا این اروپایی‌ها می‌توانند باعث شوند صدام از عواقب این کار بترسد.

دوست یاسر می‌گوید: این اروپایی‌های... از یک طرف مواد شیمیایی را به صدام می‌دهند و از یک سو می‌آیند بررسی کنند چقدر پدر ما را درآورده، تا بمب‌های شیمیایی را بهتر درست کنند.

امروز تصمیم گرفتم، همه را بسوزانم. اما قبل از سوزاندن یک کار دیگر باید انجام دهم، آن هم جداسازی است. برخی از صفحات به من تعلق ندارند و من حق ندارم آنها را بسوزانم. گویی من آنجا بوده‌ام تا ببینم و بشنوم و بنویسم، برای همه مردم. از امروز این صفحات را جدا می‌کنم تا ببینم سرنوشت آن چه می‌شود

برگه دوم: تشییع پیکر شهید در اتریش

امروز با یاسر به بیمارستان ساسان تهران رفتیم. یکی از بچه محل‌هایشان در گردان عمار است. تازه از اتریش برگشته. آنها یک گروه بودند که برای درمان تاول‌های شیمیایی به آنجا رفتند. سه نفر از گروه به شهادت رسیده‌اند.

تعریف می‌کرد در بیمارستان اتریش، اجازه ملاقات با هر کسی را نداشتند. بیشتر، دانشجویان ایرانی مقیم اتریش دور و بر آنها بودند و غذای ایرانی برای آنها می‌بردند.

یکی از آنها به نام دکتر نهاوندی که رئیس انجمن اسلامی دانشجویان اتریش بوده تصمیم می‌گیرد برای آن سه نفر که شهید شدند تشییع جنازه راه بیندازد. اما پلیس اجازه خروج جنازه‌ها را نمی‌دهد. آنها هم سه تا جعبه خالی با روکش پرچم ایران در خیابان روی دست می‌گیرند، جمعیت زیادی از مسلمانان ترک و ایرانی و عرب جمع می‌شوند. پلیس فکر می‌کند آنها جنازه‌اند، حمله می‌کند و با جعبه‌های خالی روبه رو می‌شود!

بنده خدا از اروپا فقط یک تخت و یک اتاق را دیده است و چند تا خاطره از دانشجویان.

برگه سوم: بایکوت خبری

دیشب همه بچه‌های گردان زهیر، شیمیایی شدند و به عقب رفتند. تمام جزیره مجنون آلوده است. ما هم باید تا فردا برگردیم. سید که از قدیمی‌های جنگ است می‌گوید قبل از آزادی خرمشهر، عراق فقط چند بار از گاز اشک‌آور و تهوع‌آور استفاده کرد؛ اما بعد از فتح خرمشهر، انواع و اقسام بمب‌های شیمیایی نیست که مرتب روی سر بچه‌ها نریخته باشد.

باید ضربه فتح خرمشهر خیلی کاری بوده باشد که صدام تیر خلاص خودش را بزند و از یک سلاح ممنوع استفاده کند، آن هم اینقدر علنی.

شیمیایی نفس

چند روز پیش برادر مسرور را دیدیم، می‌گفت آن پیرمردی که از تو خوشش آمده بود، دوباره به ایران آمده است. او از سفر قبلی مقداری موی سر یک زن را که در بیمارستان اهواز در اثر تماس با گاز خردل شهید شده با خود به بلژیک برده بود. خبرنگارها گفته‌اند دروغ می‌گویی که عراق از گاز خردل استفاده کرده است.

پروفسور هندریکس درِ شیشه را که موهای زن در آن بوده، باز می‌کند و می‌گوید این موها را لمس کنید! اگر دروغ باشد که هیچ اتفاقی نمی‌افتد ولی اگر راست گفته باشم و دست شما تاول بزند، کاری از من برنمی‌آید. چون سولفو موستار(خردل) پادزهر ندارد!

تازه متوجه شدم چه بایکوت خبری شدیدی علیه ما حکمفرماست.

برگه چهارم: گاز اعصاب

امروز صبح در جفیر بچه‌های لشکر را دیدم که دم بهداری صف کشیده‌اند. می‌گفتند گاز اعصاب خورده‌اند. عصبی و وحشت‌زده به خود می‌لرزیدند. صحنه رقت‌انگیزی بود. بچه‌های دوست‌داشتنی و نترسی که هیچ کس حریف آنها نمی‌شود، به بیماران روانی تبدیل شده بودند.

با خودم فکر کردم دشمن چقدر حقیر و زبون است که به جای مقابله مردانه و رودررو از سم استفاده می‌کند. شاید دشمنان ائمه هم از وحشت رویارویی با آنها به سم روی می‌آوردند. چنین دشمنی می‌ترسد به حقانیت حریف و به قدرت و توان او اقرار کند. قانون جنگ می‌گوید باید در مقابل کسی که توان بیشتر دارد و حق با اوست، تسلیم شد.

در این جنگ، هم حق با ماست و هم توان و روحیه ما بالاتر است. پس چرا صدام تسلیم نمی‌شود و هر چه در میدان جنگ کم می‌آورد، با سلاح شیمیایی جبران می‌کند؟

برگه پنجم: فاو،شهر مظلوم

اولین بار است فاو را می‌بینم. به نظرم فرماندهان عراقی دیوانه شده‌اند که دستور می‌دهند این قدر مواد شیمیایی در این شهر خالی شود! شاید یاد از دست دادن خرمشهر افتاده‌اند. اینجا دیگر مثل مناطق دیگر کسی پس از حمله شیمیایی به عقب نمی‌رود. بچه‌ها می‌ایستند تا دیگر توانشان تمام شود. هر کس اینجا نفس بکشد آلوده می‌شود. صادق می‌گوید از شنود قرارگاه خبر گرفته یک گردان عراقی هم شیمیایی شده. جهت باد مکر دشمن را به خودش برگردانده. گرچه آن بدبخت‌هایی که شیمیایی شدند به احتمال قوی جیش الشعبی بوده‌اند. سرفه و سوزش چشم اینجا طبیعی است. هر کس می‌آید دست خالی برنمی‌گردد. فکر نکنم بتوانم تا فردا دوام بیاورم.

آیا فاو در صفحه زمین به فراموشی سپرده شده است؟ چه کسی جز خدا می‌بیند ظلمی را که در این شهر رخ می‌دهد؟

پلیس اجازه خروج جنازه‌ها را نمی‌دهد. آنها هم سه تا جعبه خالی با روکش پرچم ایران در خیابان روی دست می‌گیرند، جمعیت زیادی از مسلمانان ترک و ایرانی و عرب جمع می‌شوند. پلیس فکر می‌کند آنها جنازه‌اند، حمله می‌کند و با جعبه‌های خالی روبه رو می‌شود!

برگه ششم: پیغام رسان

چند هفته‌ای است، که صالح، یک کبک را که بالش زخمی شده نگهداری می‌کند. وقتی به خط آمدیم، چون کسی در کرخه نماند، مجبور شد پرنده را با خود به خط مقدم بیاورد. بیشتر از چند متر نمی‌تواند بپرد ولی پاهای تیزی دارد.

بعدازظهر پریروز که خط از همیشه آرام‌تر بود، صالح رهایش کرده بود، هوایی بخورد. دیگر جَلد شده بود. وقتی مستقیم به سمت عراقی‌ها رفت، زیاد نگران نشدیم. عصر بود. غیر از چند نفر که نگهبانی می‌دادند، بقیه در حال استراحت بودند. صالح کنار من مقابل درِ سنگر دراز کشیده بود و چفیه‌اش را روی صورتش انداخته بود که ناگهان با پرت شدن چیزی روی سینه‌اش، همه از جا پریدیم. باور کردنی نبود کبک بیچاره در حالی که از چشم و دهانش ترشحات کف مانند خارج می‌شد، در دستان صالح جان داد. لحظاتی در حیرت گذشت تا با فریاد یکی از بچه‌ها که شاهد وضع پرنده بود، همه به خود آمدیم. بلافاصله از سنگر بیرون پرید و داد کشید: شیمیایی زدند! شیمیایی!

حدس او درست بود. پرنده بیچاره به محل اصابت بمب شیمیایی نزدیک‌تر بود و پیغام رسانی‌اش که با مرگش همراه بود، سبب شد یک گردان به موقع خبر شوند و ماسک‌ها را بزنند.

تاول شیمیایی

عامل تاول‌زای خردل زده بودند. به زودی محلش کشف شد و چاله بمب‌ها با خاک پوشانده شد و محدوده آلوده تعیین شد.

در این فکرم که زورمداران و اسلحه‌سازان منتظر نمی‌مانند تا سلاحی متعارف شود و سپس از آن استفاده کنند؟ آیا این که در عقبه خط در حال تردد یا کاری هستی و ناگهان یک توپ اتریشی بدون سوت یا هیچ نشانه‌ای کنارت منفجر می‌شود، غیرمتعارف نیست؟

صدام ملعون هم این وظیفه را به عهده گرفته است تا سلاح شیمیایی را متعارف کند! آیا این از مصادیق پیشرفت سلاح جنگ‌افروزان است؟ تا کسی نبیند، در نمی‌یابد چه تفاوتی میان سلاح شیمیایی و سلاح‌های متعارف وجود دارد.

برگه هفتم: خجالت می کشم بگویم شیمیایی شده ام

همین امروز صبح به کانال پرورش ماهی رسیدیم. شلمچه از مناطق بسیار آلوده است. امروز برای سومین بار شیمیایی زدند. حالم به هم ریخته است. همراه بقیه به عقبه آمده‌ام. در بیمارستان با دیدن وضع بچه‌ها خجالت می‌کشم بگویم شیمیایی شده‌ام.

تاول‌هایی روی پشت یکی از بچه‌هاست که نیمی از پشت او را پوشانده. چشم عده‌ای نمی‌بیند و ترشحات ناجوری دارد. نفس‌ها بریده بریده است. حتی با اکسیژن به زحمت نفس می‌کشند، انگار ریه‌شان پر از آب است.

چشم بعضی دیگر سرخ شده و عصبی و به هم ریخته می‌لرزند. برخی آرام دراز کشیده‌اند. برخی نشسته‌اند و نمی‌توانند دراز بکشند. اوضاع وخیمی است.

کسی را ندیدم روحیه‌اش را باخته باشد، ولی وضعیت بلاتکلیفی است. اگر قرار باشد جنگ این طور پیش برود چه می‌شود، صدام از انواع و اقسام بمب‌های شیمیایی استفاده کند و ما سکوت کنیم و هیچ کس به داد ما نرسد؟

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : سایت قربانیان سلاح های شیمیایی به نقل از کتاب خاطرات سوخته