تبیان، دستیار زندگی
از همسر فرعون یاد بگیرید که چه درخواستی داشته باشید. یک لقمه نان و آب هر جایی میسر می­شود؛ خداوند روزی حیوانات را هم داده است؛ از همسر فرعون یاد بگیرید که از خدا، قرب به خدا را بخواهید
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ولايت، شرط توحيد1
ولایت

از همسر فرعون ياد بگيريد که چه درخواستي داشته باشيد. يک لقمه نان و آب هر جايي ميسر مي­شود؛ خداوند روزي حيوانات را هم داده است؛ از همسر فرعون ياد بگيريد که از خدا، قرب به خدا را بخواهيد

گفتاری از علامه مصباح یزدی

حديثي از امام رضا ـ عليه السلام ـ به نام حديث سلسلة الذّهب، نقل شده است، که همه ما شنيده­ايم. حديثي که راويانش طلائي است: امام رضا از پدرش، آن حضرت از اجدادشان، تا پيغمبر اکرم ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ، پيغمبر از جبرئيل، و ايشان از خداي متعال نقل مي­کند. سند حديث ديگر از اين محکم­تر نمي­شود؛ آن حديث اين است: «... لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‏ ...»2. حديث ديگري مشابه اين حديث نيز نقل شده است که آن هم اسناد معتبري دارد، و آن حديث اين است: «... وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»3‏. به نظرم رسيد امروز در جمع طلبه­ها اين بحث طلبگي را داشته باشيم که اين دو روايت با هم چه نسبتي دارند. آيا کلمه توحيد، حصن خداست يا ولايت علي ـ عليه السلام ـ حصن اوست، يا اينکه خدا دو حصن دارد، يکي حصن توحيد و ديگري حصن ولايت است، يا به گونه ديگري است؟ سؤال از چگونگي جمع بين اين دو حديث، يک سؤال طلبگي است.

راهي را که براي جمع بين اين دو حديث به نظرم مي­رسد، از تتمه حديث اول استنباط مي­کنم. حضرت رضا ـ عليه السلام ـ اين حديث را در نيشابور در حالي­که روي مرکب سوار بودند، بيان کردند. 12 هزار نفر راوي، قلم و کاغذ برداشتند و اين حديث را ضبط کردند. شايد در تاريخ چنين نقلِ حديثي نمونه نداشته باشد. براي اولين و آخرين بار بود که کسي حديثي نقل کند و 12 هزار نفر ايستاده و آماده، اين حديث را بشنوند. نقل کرده­اند و نوشته­اند: وقتي حضرت اين جمله را فرمودند، مرکب خواست حرکت کند، ولي حضرت اشاره فرمودند: «صبر کن». مردم منتظر بودند ببينند چرا حضرت مرکب را متوقف کردند. آن زمان چون وسائلي مانند بلندگو نبود، بايد چند نفر، تکه تکه خبر مي­دادند تا بقيه بشنوند. حضرت فرمودند: اين کلمه را اضافه کنيد: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»: کلمه توحيد که حصن خداست، يک شروطي دارد، و من يکي از آن شروط هستم؛ خود من که امام رضا هستم، يکي از شروط اين حديثم؛ يعني وقتي شما وارد حصن خدا مي­شويد، که ولايت من را بپذيريد.

واضح است که ولايت شخص امام رضا ـ عليه السلام ـ خصوصيتي نداشته و مقصود، ولايت همه ائمه اثني عشر ـ عليهم السلام ـ بوده است که اوّل آن، ولايت علي ـ عليه السلام ـ است؛ پس آنجا که فرمودند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي»، يعني به شرط ولايت ائمه­ي معصومين ـ عليهم السلام؛ اين حصن، اين حصار و اين دژ، وقتي مستحکم است که شامل ولايت باشد؛ بدون ولايت استحکامي ندارد. راه جمع طلبگي اين دو حديث، اين بود که عرض کرديم. خلاصه اين­که چون حديث اول، اين ذيل را دارد و حديث دوم هم مصداق اين ذيل است، اين دو به اين وسيله جمع مي­شوند.

تبيين عقلاني جايگاه ولايت

اين مطلب نياز به تبيين عقلاني دارد. ممکن است انسان تعبداً اين مطلب را بپذيرد؛ يعني براي دو حديثي که نقل شده، يک راه جمعي پيدا کند و چون اين مطلب مقتضاي جمع بين دو روايت است، تعبّدي قبول کند؛ البته در صورتي اين جمع معتبر است که واجد شروطي که در علم اصول گفته­اند، باشد؛ مثل اين­که عام و خاص باشند و ... . امّا مي­توان يک تبيين عقلي از اين مطلب ارائه داد؛ يعني صرف­نظر از تعبّد، عقل هم بفهمد که، اولاً: چگونه کلمه توحيد حصن خداست و اگر کسي وارد اين حصن شود از عذاب مصونيّت پيدا مي­کند، و ثانياً: چگونه شرط اين حصن، ولايت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ است و اين دو با هم چه ارتباطي دارند. در جواب، تبييني که به نظر بنده مي­رسد، مطرح مي­کنم و از شما مي­خواهم درباره آن فکر کنيد و اگر راه بهتري به نظرتان رسيد، بعداً به بنده هم اطلاع دهيد.

قرب به خدا، هدف آفرينش

اصولاً هدف از آفرينش انسان اين است که انسان با اختيار خودش خداشناس و خداپرست شود و به او نزديک شود. در اين­جا تعبيرات مختلفي به کار مي­رود و همه­ي اين­ها، کم و بيش مقداري ابهام دارند؛ مثلاً معناي به خدا نزديک شدن چيست؟ حال اين مفاهيم را علي الاجمال مي­پذيريم؛ شايد در فرصت­هاي ديگر يا توسط افراد ديگر، توضيح بهتري در مورد مقصود از قرب و نزديک شدن به خدا و امثال آن ارائه شود. براي ما که متعبّد به قرآن کريم هستيم، خيلي روشن است که هدف از خلقت به نص قرآن، عبادت خداست، و اين مطلب به صورت حصر ـ حصر با نفي و اثبات ـ در قرآن بيان شده است؛ قرآن مي­فرمايد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»4: هيچ هدفي از آفرينش جنّ و إنس در کار نيست، جز عبادت خدا. اجمالاً اشاره کردم که خصوصيّت عبادت اين است که وسيله قرب به خداست. هدف اصلي و نهايي، قرب به خداست و عبادت هدف متوسط است؛ يعني وسيله­اي براي قرب به خداست. آخرين هدف اين است که انسان به مقامي برسد ـ مقام هم مبهم است ـ و به گونه­اي شود که از آن با تعبير «پهلوي خدا» ياد مي­شود: «في‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر»5، همين جا آن مطلبي که قرآن کريم از قول همسر فرعون نقل مي­کند، يادمان باشد؛ قرآن مي­فرمايد: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّة ...»6: خدا الگوي کساني که ايمان آورده­اند را، چه مرد و چه زن، همسر فرعون قرار داد؛ يعني اگر مي­خواهيد از کسي سرمشق بگيريد، از همسر فرعون سرمشق بگيريد. امّا در مورد اين­که از کجاي زندگي او بايد سرمشق گرفت، مي­فرمايد: «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّة». در مورد موقعيّت همسر فرعون خوب فکر کنيد. فرعون ادعاي خدايي داشت و اهل مصر او را پرستش مي­کردند. همسر فرعون کسي است که در اين کاخ بزرگ شده است و در آن زندگي مي­کند؛ براي او انواع و اقسام لذايذ فراهم است. او به خدا ايمان مي­آورد و اين دعا را از خدا درخواست مي­کند. اين دعاي او، براي همه مؤمنين عالم حتّي مؤمنين امّت پيغمبر آخرالزّمان، سرمشق مي­شود. الگو شدن اين خانم به خاطر معرفت و همّتي است که پيدا کرد و اين درخواست را از خدا کرد. خدا از ما مي­خواهد که اين چنين همّت و معرفتي پيدا کنيم. همسر فرعون مي­گويد: خدايا من از تو يک چيز مي­خواهم و آن اين است که خانه­اي برايم پهلوي خودت در بهشت بسازي که نزديک خودت باشم. اين تعبير، تعبيري خيلي خودماني است. حال حقيقت اين معاني چيست، درخواست ساختن خانه به چه معناست، نزديک خدا بودن يعني چه، ... اين­ها نيازمند به تفسير است؛ اما تعبير خودماني آن اين است: «خدايا مي­خواهم پهلوي خودت باشم؛ مي­خواهم خانه­ام هم پهلوي خودت باشد: «رَبِّ ابْنِ لي‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّة»؛ اين مطلب اشاره به اين است که من تو را دارم و جز تو به هيچ چيز نمي­انديشم؛ لذا خدا به مؤمنين مي­گويد: از همسر فرعون ياد بگيريد که چه درخواستي داشته باشيد. يک لقمه نان و آب هر جايي ميسر مي­شود؛ خداوند روزي حيوانات را هم داده است؛ از همسر فرعون ياد بگيريد که از خدا، قرب به خدا را بخواهيد. اين آن چيزي است که بايد عمرتان را صرف آن کنيد. راه رسيدن به اين مقام هم عبادت، بندگي و اطاعت خداست. هدف از آفرينش انسان اين است که با اختيار خود، انسان شود؛ همه عالَم هستي، بنده خدا است؛ مگر چيزي هم وجود دارد که مخلوق و بنده خدا نباشد؟ آن چه که خدا از انسان مي­خواهد، اين است که با اختيار خودش اين راه بندگي را طي کند؛ يعني آنچه لازمه بنده بودن است، آنرا در عمل پياده کند. وقتي هدف اين باشد، بايد گفت: هدف از خلقت انسان، بندگي خداست. اگر بخواهيم اين مطلب را در يک کلمه تمام ابعادش را بيان کنيم، بايد بگوئيم: «لا اله الا الله»؛ يعني هيچ معبودي جز الله نيست؛ تنها بايد او را پرستيد.

رسيدن به هدف خلقت، يعني مصونيت از عذاب

اگر آنچه را که هدف خلقت ماست، انجام داديم، به هدف رسيده­ايم و ديگر مصونيّت پيدا مي­کنيم. وقتي هدف، بندگي خداست، با رسيدن به اين هدف، ديگر چه نقصي در کارست؟ با رسيدن به اين هدف، انسان در يک حصن حصيني قرار مي­گيرد. پس کلمه توحيد، توجّه به اين نکته است که جز الله کسي قابل پرستش نيست؛ يعني فقط بايد او را پرستش کرد. وقتي گفتيم: فقط بايد او را پرستش کرد، يعني راه ما در عمل هم بايد راه پرستش خدا باشد؛ يعني بايد مصداق «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» شويم. در اين صورت ديگر هيچ خطري در کار نيست. خطرها وقتي انسان را تهديد مي­کنند که در بين راه منحرف شود؛ امّا وقتي راه را درست طي کرد و به مقصد رسيد، ديگر خطري نيست. پس کلمه «لا اله الا الله»، يک حصن و دژ مستحکمي است که هيچ خطري آن را تهديد نمي­کند. کسي که وارد اين دژ شود، امنيت دارد و ديگر شياطين نمي­توانند خطري را متوجّه او کنند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‏».

حال که گفتيم: کلمه توحيد، کلمه نجات، کلمه اخلاص و کلمه سعادت است، آيا معناي آن اين است که همين که با زبان بگوييم: «لا اله الا الله»، کافي است؟ اگر کافي بود، بسياري از افراد بايد وارد حصن خدا مي­شدند. همه منافقين هم «لا اله الا الله» مي­گفتند و نماز هم مي­خواندند. افرادي مثل معاويه، صدام و ... هم اين کلمه را مي­گفتند. اگر صرف گفتن، کافي باشد، کار خيلي آسان است؛ در اين صورت آفريدن چنين عالمي که با يک کلمه همه مشکلات آن حل مي­شود، کاري عبث است. بديهي است که اين­گونه نيست؛ بلکه هم محتواي اين کلمه و هم لوازم عملي آن منظور است. بايد اعتقادي باشد که در عمل مجسم شود. امّا چه اعتقادي مقصود است؟

توحيد يعني توحيد در خالقيت و ربوبيت تکويني و تشريعي

اگر مفهوم توحيد را مورد دقت قرار دهيم، چند مفهوم از آن به دست مي­آيد. شبيه تحليلي که در تعريف نوع انجام مي­دهيم. وقتي مفهوم نوع را تحليل مي­کنيم، از آن جنس و فصل به دست مي­آيد. جنس و فصل هم حملش بر نوع، حمل اولي ذاتي است؛ همانطور که از تحليل خود مفهوم نوع، دو يا سه مفهوم حاصل مي­شود، وقتي مفهوم توحيد و «لا اله الا الله»، تحليل مي­شود، چند مفهوم از آن به دست مي­آيد: اولاً: اين مفهوم حاصل مي­شود که خالقي جز «الله» نيست؛ چون الوهيّت و پرستش فقط شأن کسي است که آفريدگار باشد؛ ثانياً: مي­دانيم که خيلي­ها قائل به خالقيّت بودند؛ حتّي بت پرستان مکّه هم خالقيّت الله را قبول داشتند. آن­ها در عين اين­که بت­ها را مي­پرستيدند، مي­گفتند: «... ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏ ...»7: ما براي اينکه تقرّب به الله پيدا کنيم، بت­ها را مي پرستيم. الله و خالقيّت الله را قبول داشتند. مسأله دوّم که از تحليل توحيد به دست مي­آيد، ربوبيّت الله است؛ يعني غير از اين­که خدا، عالم را آفريده است، اداره عالم، اختيار انسان و ... به دست اوست؛ کسي بر اراده او حکومت نمي­کند؛ چيزي بي اراده او تحقق پيدا نمي­کند؛ صاحب اختيار عالم اوست. اين فکر در مقابل افکار انحرافي­اي که برخي از يهودي­ها قائل به آن بودند، قرار دارد؛ آن­ها مي­گفتند: خدا، عالم را آفريده و آنرا رها کرده است و ديگر مديريت عالم با خدا نيست. فرقه­اي به نام مفوّضه هم همين اعتقاد را داشتند؛ آن­ها مي­گفتند: خدا اختيار عالم را به انسان تفويض کرده است. پس مرحله دوم اين است که ما قائل به توحيد در ربوبيّت شويم. ربوبيّت تکويني، يعني خدا عالم را تکويناً اداره مي­کند؛ «... إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاء ...»8، «... وَ اللَّهُ يُحْيي‏ وَ يُميت‏ ...»9 و ساير امور تربيتي و مديريتي عالم با خداست. هر عاملي در عالم به اذن الله است. جناب إبليس هم تا اين مرحله از توحيد را داشت. او هم قائل به خالقيّت خدا و هم قائل به ربوبيّت خدا بود. إبليس گفت: «... خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين‏ ...»10؛ پس خالقيت خدا را قبول داشت، و گفت: «... أَنْظِرْني‏ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُون»‏11؛ پس ربوبيّت تکويني خدا را هم قبول داشت؛ اعتراف کرد به اينکه تو ربّ من هستي و از او مهلت خواست و مهلت دادن را هم کار او مي­دانست؛ گفت: «تو به من مهلت بده»؛ پس قبول داشت که مديريّت عالم به دست خداست؛ تا اينجا جناب ابليس موحّد بود؛ توحيد در خالقيّت و توحيد در ربوبيّت را داشت. پس اشکال کار ابليس کجا بود؟ اشکال او در اين­جا بود که قبول نداشت که هر چه خدا مي­گويد، بايد اطاعت کرد. گفت: «دستوراتي را قبول مي­کنم که بفهمم و عقلم برسد! امّا تو مي­گويي: بر کسي که از من پست­تر است، سجده کن: «... أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين‏»12؛ من زير بار اين دستور نمي­روم: «... لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»13: من کسي نيستم که براي يک چنين موجودي سجده کنم؛ تو مي گويي: سجده کن؛ ولي من سجده نمي­کنم!» اشکال إبليس در ربوبيّت تشريعي بود؛ ربوبيت تشريعي يعني چون خدا صاحب اختيار عالم است، هر دستوري مي­دهد بايد اطاعت کرد و هر قانوني که او وضع مي­کند، معتبر است. هيچ کس ديگري استقلالاً حق قانونگذاري ندارد. حضرت مسيح ـ علي نبيّنا و آله و عليه السّلام ـ هم که مي­گفت: «... أُحْيِ الْمَوْتى...»14‏، در ادامه مي­فرمود: «بِإِذْنِ اللَّه»‏؛ خدا هم فرمود: «... تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏ ...»15؛ حضرت عيسي از خود استقلال نداشت. احکامي هم که پيغمبر اکرم و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ به صورت تشريعي به ما دستور مي­دهند، از آن جهت که به إذن الله است، اطاعت آن بر ما واجب است؛ ايشان بي اذن خدا کاري انجام نمي­دهند. اگر کسي بي اذن خدا قانوني جعل کند، خدا مي­گويد: «... قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ»16: آيا خدا إذن داده است که اين قانون ها را مي­گذاريد، اين دستورات را مي­دهيد، يا به خدا افترا مي­بنديد؟

لذا اگر همه اين­ها را پذيرفتيم، موحّديم؛ معناي توحيد، همه­ي اين مفاهيم است؛ خدا يکي است، يعني:

ـ يگانه خالق است؛

ـ يگانه رب تکويني و رب العالمين است؛ «... لاربّ سواه ...»17

ـ يگانه رب تشريعي است؛ يعني اختيار قانونگذاري با اوست؛

وفقنا الله و ايّاکم ان شاء الله و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته.

در قسمت دوم ولايت از شئون ربوبيت تشريعي است را خواهید خواند


1 . ولادت امام رضا ـ عليه السلام ـ و ولادت حضرت معصومه ـ سلام الله عليها.

2 . بحار الانوار، ج 49، ص 123.

3 . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 136.

4 . الذاريات / 56.

5 . القمر / 55.

6 . التحريم / 11.

7 . الزمر / 3.

8 . آل عمران / 37.

9 . همان / 156.

10 . الاعراف / 12.

11 . همان / 14.

12 . همان / 12.

13 . الحجر / 33.

14 . آل عمران / 49.

15 . المائده / 110.

16 . يونس / 59.

17 . بحار الانوار، ج47، ص 309.