تبیان، دستیار زندگی
نیما یوشیج در چندجا از حرفهای همسایه نظرش را درباره‌ی شعر سعدی و حافظ ابراز کرده و در مجموع نظرش درباره‌ی شعر سعدی منفی و درباره‌ی شعر حافظ مثبت بوده است. .....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نظر نیما درباره‌ شعر سعدی و حافظ

بخش اول:


نیما یوشیج

نیما یوشیج در چندجا از "حرفهای همسایه" نظرش را درباره‌ی شعر سعدی و حافظ ابراز کرده و در مجموع نظرش درباره‌ی شعر سعدی منفی و درباره‌ی شعر حافظ مثبت بوده است.


 ابتدا ببینیم که او درباره‌ی شعر سعدی و حافظ چه نوشته است.

در یادداشتی که با این جمله شروع شده "شاعر بودن خواستن در توانستن و توانستن در خواستن است"، نیما به توضیح این موضوع پرداخته که شعر هر شاعری زیبایی خاص خود را دارد، و هنگامی که شعری از شاعری می‌خوانیم، نباید به شاعری دیگری فکر کنیم و شعر آنها را با هم مقایسه کنیم. سپس تجربه‌ی شخصی‌اش را به عنوان مثال بیان کرده است:

"... اگر تغزلات ساده (مملو از عاشقیهای عادی) سعدی را می‌خوانم فکر نمی‌کنم عشق حافظ چه‌قدر شاعرانه است و او زمینه‌ی چگونه نظامی است که فهمیده می‌شود ولی به زبان نمی‌آید." (1)

در یادداشتی درباره‌ی انواع عشق در شعر کلاسیک فارسی، نیما یوشیج مقوله‌ی عشق در شعر فارسی را به دو بخش "عشق شاعرانه" و "عشق عادی" تقسیم کرده است. او عشق شاعرانه را عشقی دانسته که شاعر را به عرفان می‌رساند، عشقی که مبهم است و راه به تاخت‌وتاز دلهایی می‌دهد که رنج می‌برند، در همه جا هست و در هیچ کجا نیست، شهوات را بدل به احساسات می‌کند و می‌تواند به سنگ هم جان بدهد. هم‌چنین عشق عادی یا غیر شاعرانه را عشقی دانسته که به کار مغازله با جنس ماده می‌خورد. در این یادداشت، نیما عشق در شعر حافظ و مولوی و نظامی را عشق شاعرانه و عشق در شعر سعدی را عشق عادی دانسته است:

"در بین شعرای ما حافظ و "ملا" عشق شاعرانه دارند. همان عشق و نظر خاصی که هم‌پای آن است و شاعر را به عرفان می‌رساند. هم‌چنین نظامی... در سعدی این خاصیت بسیار کم است و خیلی به‌ندرت می‌توانید در این راه با او برخورد کنید. عشق او برای شما گفته‌ام، عشق عادی است؛ عشقی که همه دارند و به کار مغازله با جنس ماده می‌خورد؛ درصورتی‌که در شاعر به عشقی که تحول پیدا کرده است، می‌رسیم؛ به عشقی که شهوات را بدل به احساسات کرده است و می‌تواند به سنگ هم جان بدهد." (2)

او عشق شاعرانه را عشقی دانسته که شهوات را بدل به احساسات می کند و می تواند به سنگ هم جان بدهد. هم چنین عشق عادی یا غیرشاعرانه را عشقی دانسته که به کار مغازله با جنس ماده می خورد.

در یادداشتی دیگر، در نقد قطعه شعری، به شاعرش نوشته که عشقی که در شعرش به کار برده، عشقی تطور نیافته و عادی است، مثل عشق در غزلهای سعدی:

"عشقی که در آن به کار برده‌اید تطور نیافته، عشق عادی است نه شاعرانه، مثل عشق در غزلهای سعدی است." (3)

در یادداشتی دیگر، نظرش را درباره‌ی تفاوت بین شعر سعدی و حافظ به تفصیل شرح داده است:

"از تفاوت بین سعدی و حافظ پرسیدی؟ اگر این مطلب بر شما پوشیده باشد یقین بدانید، همیشه پوشیده خواهد بود. زیرا این مطلب را در قسمت عمده‌اش با حس شدید خود باید درک کنید و مربوط به هیچ‌گونه علم و روش تحقیقی نیست. من در چند کلمه، مقصود خود را می‌گنجانم و از راه لفظ و معنی، شعر این دو نفر را با هم تطبیق می‌کنم. خیلی آسان است.

علاوه بر اشتباهات لغوی، شیخ اجل هیچ‌گونه تلفیق عبارت خاصی به کار نمی‌برد. این مطلب خیلی برای شناختن وزن اشخاص اهمیت دارد. مثل این‌که هیچ منظور و معنی تازه نداشته است. مطالب اخلاقی او بیانات سهروردی و غزلیات او شوخیهای بارد و عادی است که همه را در قالب تشبیه و فصاحت ریخته، اما حقیقتاً چه چیز است این فصاحت که جواب به معنی عالی نمی‌دهد؟

... شعرای بزرگ کلمات خاصی دارند که شخصیت آنها را می‌شناساند، زیرا که معنای خاصی داشته‌اند و مجبور بوده‌اند کلمه برای منظور خود پیدا کنند. در صورتی که برای مطالب عادی، کلمات چه زیاد و در دسترس همه هست و همه می‌گویند.

شما حافظ را می‌توانید با یک دسته الفاظ خاص خود او در هر کجا بشناسید، اما شیخ اجل...

این است مقام این دو بزرگوار در فصاحت کلام و در خصوص معنی. در نزد شیخ هیچ‌گونه حسی تطور و تبدیل نیافته و عشق برای او یک عشق عادی است که برای همه‌ی ول‌گردها و عیاشها و جوانها هست، جز این‌که او آن را آب‌ وتاب ‌دارتر ساخته است. ولی درباره‌ی شعرای بزرگ این معنی چنین است:

در شعرای بزرگ، عشق و عاشقی تبدیل و تطور یافته. احساسات آنها تخمیر شده. خمیره‌ای است که وقتی خام بوده است (چنان‌که در جناب شیخ اجل). برای شیخ اجل، معشوق و معشوقه صورت و فکر معین و متداولی دارد، این است که به هیچ‌گونه ابهام در اشعار او برنمی‌خورید. او چیزی را در زندگی نباخته و به درد بی‌درمانی نرسیده است. او راهنمایی است که خوب ذخیره کرده و در صورت نیازمندی دست به ذخیره‌ی خود می‌اندازد. آن‌چه را که می‌خواهد برمی‌آورد و به او آن رنگ را می‌دهد که همه می‌پسندند و برای همه‌ی مردم هست. او در زندگی به درد بی‌درمانی نمی‌رسد و در عشق او معشوقه‌ی ناپیدا و در عین حال پیدایی یافت نمی‌شود. در این صورت مسأله‌ی صفا و تصوف هم برای او حرفی‌ست. البته این مقامی است که آن را بر مقام خود افزوده. تصوف خشک او با خون او و با حس او و با آتش او سروکاری ندارد. چون هریک از این سه برای او اعتباری ندارند و (آن‌چه نپاید دوستی را نشاید) می‌گوید. بنابراین مقدمه، معشوقه‌ی او (که ایده‌آل شعر او بشود) عادی است. با ریخت عادی که اگر در جلو او با چادرش نشسته باشد در نظر او (پیشانی اوست یا آینه در برابر آفتاب) است. نشانی و جای معین احساسات او مربوط به محوطه‌های کثیف شهرهاست. مربوط به داخل حرمهای بزرگان و ترکان. او عصاره‌ی فکر خود را از همین مکانهای تیره می گیرد و در همان‌جا بذر خود را می‌افشاند.

خیال نمی‌کردم شما در خصوص او و حافظ از من بپرسید و خیال هم نمی‌کنم اکنون به واسطه‌ی علاقه‌ای که من به حافظ دارم، گمان کنید حرف زده‌ام...

صدبار منطق و عقل را در این قضاوت ببینید، به جای ذوق و سلیقه و حس. این آن حرفی است که هست و حتماً روزی آینده‌ی ادبیات ما به آن می‌رسد. احساسات شیخ را چندان شاعرانه فرض نکنید و ارزشی متوسط بیشتر به آن ندهید.

باز تکرار می‌کنم عشق و احساسات شاعرانه باید تخمیر و تبدیل شود. نه چنان که در همه‌ی مردم به طور متداول هست و عادی و عامیانه. در احساسات خاص شاعرانه به عمقی برمی‌خوریم و ابهامی و بی‌انتهایی که در خود آن احساسات منتهی می‌شوند، اما در مردم به عکس." (4)

ادامه دارد ....


پی نوشت ها:

1- درباره‌ی شعر و شاعری- نیما یوشیج- دفترهای زمانه- چاپ اول 1368- ص 55

2- درباره‌ی شعر و شاعری- ص 153

3- درباره‌ی شعر و شاعری- ص 209

4- درباره‌ی شعر و شاعری- ص 217 تا 219


بخش ادبیات تبیان


دینگ دانگ- مهدی عاطف‌راد