تبیان، دستیار زندگی
از مسائلی که در داستان زندگی آدم ابوالبشر درخشندگی و اهمیت خاصی دارد، مسئله تعلیم اسما به اوست که وجه امتیاز وی از فرشتگان قرار گرفت و فرشتگان پس از مشاهده این حقیقت زبان به اعتراف گشوده و فضیلت و برتری او را پذیرفتند. اما این‌‌که آن اسم‌ها چه بود و آد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

درس معلّم به فرشته ها (2)

قسمت دوم و پایانی

حضرت آدم علیه السلام

اشاره:

از مسائلی که در داستان زندگی آدم ابوالبشر درخشندگی و اهمیت خاصی دارد، مسئله تعلیم اسما به اوست که وجه امتیاز وی از فرشتگان قرار گرفت و فرشتگان پس از مشاهده این حقیقت زبان به اعتراف گشوده و فضیلت و برتری او را پذیرفتند.

اما این‌‌که آن اسم‌ها چه بود و آدم چگونه آن‌ها را فرا گرفت و چرا فرشتگان نتوانستند آن‌ها را بیاموزند، چندان روشن نیست و پی بردن به حقیقت و راز آن، نیازمند بررسی و تعمّق بیش‌تری است.

نویسنده در نوشتار گذشته، به طرح دیدگاه مفسران و دانشمندان علوم قرآنی در باب حقیقت أسماء پرداخت.

اما در این خصوص همواره سوالاتی اساسی و جدی وجود دارد که در نوشتار حاضر پاسخ یافته اند.

...در این‌جا سؤالى پیش می‌آید که چگونه خدا از ملائکه مطلبى مى‏پرسد، در حالى که می‌داند آن‌‌ها نمی‌دانند و یا امرى می‌کند که ملائکه از انجام آن معذور و ناتوانند؟

دانشمندان تفسیر در جواب اتفاق‌‌نظر دارند که این امر حقیقتاً براى طلب انجام کار نبوده است و خدا از ملائکه نمی‌خواست که واقعاً اسم‌ها را بیان کنند چراکه، او می‌دانست این تکلیف محالى است، ولى براى مصلحت، این کار را کرد و در بیان این مصلحت، وجوهى گفته شده است:

1ـ هنگامى‌که خدا اعلام کرد که در زمین خلیفه و پیشوا قرار می‌دهم، در خاطر ملائکه آمد که اگر خلیفه از جنس آنان باشد، فساد و خون‌‌ریزى در زمین نخواهد بود، در حالى که فرزندان آدم جز تبه‌کارى و خون‌ریزى، کاری نمی‌کنند.

2ـ آنان خود را برتر و بالاتر از همه مى‏دانستند و مى‏پنداشتند که با بودن آنان خداوند موجود تازه‏اى (که برتر از آنان باشد) نمى‏آفریند، به این عنوان از ملائکه سؤال شد که: اگر راست مى‏گویید...

3ـ خداوند هنگامى‌ که آدم را آفرید، ملائکه بر او گذشتند قبل از آن‌که روح بر او دمیده شود و مانند آن را پیش از آن ندیده بودند، با خود گفتند: خدا هیچ آفریده‏اى را نیافرید، جز آن‌که ما برتر و بالاتر از آنیم و کلمه: «ما کنْتُمْ تَکتُمُونَ» اشاره به همین است که آن‌ها پنهان داشتند و آن‌چه را که در برابر خدا اظهار کردند همان: «أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یفْسِدُ فِیها» است.

صاحب مجمع البیان وجه اوّل را اقوى مى‏داند، زیرا اعم از دو وجه دیگر است.

سؤال: نکته این‌که خداوند در این‌جا علم خود را به اسرار غیبى براى ملائکه بیان مى‏کند، چیست؟

می‌‌خواست به سؤال ملائکه که پرسیدند چرا کسى را خلق می‌‌کنی که در زمین فساد و خون‌‌ریزی مى‏کند، پاسخ ضمنی دهد نه جواب صریح. زیرا اگر مى‏خواست جواب صریح دهد، مى‏فرمود: من کسى را که خون مى‏ریزد و فساد مى‏کند آفریدم، به جهت علمم به مصلحت بندگان در تکلیف و ضمناً بر بندگان است که تسلیم حکم و خواست خدا شوند چه، او مصالح آن‌ها را بهتر از خودشان می‌داند و چیزهایى را مى‏داند که آن‌ها جاهلند.1

در این‌جا دو سؤال باقى مى‏ماند و آن این‌که:

1ـ خداوند چگونه این علوم را به آدم تعلیم نمود؟

2ـ وانگهى اگر این علوم را به فرشتگان تعلیم مى‏نمود، آن‌ها نیز همین فضیلت آدم را پیدا مى‏کردند، پس این چه افتخارى براى آدم است که براى فرشتگان نیست؟

در پاسخ سؤال اول باید به این نکته توجه داشت که تعلیم در این‌جا جنبه تکوینى دارد؛ یعنى خدا این آگاهى را در نهاد و سرشت آدم قرار داد و در مدت کوتاهى آن را بارور ساخت.

علی(ع) فرمود: «علم و دانش را بیاموزید که آموختن آن حسنه و نیکى است و درس گفتن و یاد دادن آن تسبیح و منزّه و پاک دانستن خداى تعالى است و بحث و گفت‌وگوى از آن جهاد و کارزار در راه خداى‏ متعال است و یاد دادنش براى کسى که آن را یاد ندارد، صدقه و بخشش است و آن انیس و همدم است در وحشت و ترسناکى و صاحب و یار است در تنهایى و سلاح و ابزار جنگ است

کلمه «تعلیم» در قرآن نیز به «تعلیم تکوینى» اطلاق شده است، به عنوان نمونه در سوره الرحمن، آیه 4 مى‏خوانیم: «علّمه البیان؛ خداوند بیان را به انسان آموخت»، بنابراین روشن است که این تعلیم را خداوند در مکتب آفرینش به انسان داده و معنى آن، همان استعداد و ویژگى فطرى است که در نهاد انسان‌ها قرار داده تا بتوانند سخن بگویند.

قرآن کریم

در پاسخ سؤال دوم توجه به این نکته لازم است که ملائکه، آفرینش خاصى داشتند و استعداد فراگیرى این‌همه علوم در آن‌ها نبود، آن‌ها براى هدف دیگرى آفریده شده بودند، نه براى این هدف و به همین دلیل بعد از این آزمایش واقعیت را پذیرفتند، شاید در آغاز فکر مى‏کردند براى این هدف نیز آمادگى دارند، اما خداوند با آزمایش علم اسما، تفاوت استعداد آن‌ها را با آدم روشن ساخت.

باز در این‌جا سؤال دیگرى پیش مى‏آید که اگر منظور از علم اسما، علم اسرار آفرینش و فهم خواص همه موجودات است، پس چرا ضمیر «هم» در جمله «ثم عرضهم» و «اسمائهم» و کلمه «هؤلاء» (که معمولا همه این‌ها در افراد عاقل استعمال مى‏شود)، در این مورد به کار رفته است؟

در پاسخ مى‏گوییم: چنین نیست که ضمیر «هم» و کلمه «هؤلاء»، منحصراً در افراد عاقل به کار برده شود، بلکه گاهى در مجموعه‏اى از افراد عاقل و غیر عاقل و یا حتى در مجموعه‏اى از افراد غیر عاقل نیز استعمال مى‏شود، چنان‌که یوسف(ع) درباره ستارگان و خورشید و ماه گفت: «رَأَیتُهُمْ لِی ساجِدِینَ؛ من در خواب دیدم، همه آن‌ها براى من سجده مى‏کنند».2(سوره یوسف آیه 4).

استاد شهید مطهری(ره) در تفسیر آیه : «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسماء کلَّها...» می‌گوید: «این‌ها جزء آیات بسیار پرمعنا و مرموز قرآن است و قرآن کریم هم در این‌طور مواقع براى این‌که مردم بیش‌تر به تعمّق و تدبّر وادار شوند، خصوصیات را توضیح نمى‏دهد. (شاید هم خصوصیاتش توضیح‏ دادنى نیست، رسیدنى است نه پایین‏آوردنى. بعضى از مطالب مطالبى است که باید افراد به آن برسند و درک کنند، چون نمى‏شود مطلب را در سطح پایین آورد که همه درک کنند.)

«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسماء؛ اسم‌ها را (نام‌ها را) به آدم آموخت.» همین که خداوند اسم‌ها را به آدم آموخت، به ملائکه فرمود: «أَنْبِئُونِی بِاسماء هؤُلاءِ». آن حقایق را نشان داد و گفت: شما این‌ها را به من معرفى کنید و بگویید نام این‌ها چیست. براى آن‌ها مجهول بود، «قالُوا سُبْحانَک لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا؛ پروردگارا! ما جز آن مقدارى که تو به ما آموختى نمى‏دانیم»، «قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ‏ بِأَسْمائِهِمْ...»، آن‌وقت به آدم مأموریت داده شد که اى آدم! تو به این‌ها تعلیم بده. همین موجودى که درباره‏اش گفته بودند: «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یفْسِدُ فِیها وَ یسْفِک الدِّماءَ»، حقایقى را که براى فرشتگان مجهول بود به آن‌ها تعلیم داد. آن‌وقت خداوند به فرشتگان فرمود: «أَ لَمْ أَقُلْ لَکمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کنْتُمْ تَکتُمُونَ»، آیا من به شما نگفتم رازهایى نهانى وجود دارد که من آن‌ها را مى‏دانم و شما نمى‏دانید؟!؛ یعنى شما از آن موجود فقط یک جنبه‏اش را مى‏شناختید و مى‏گفتید او منشأ شر و فساد مى‏شود، اما این جنبه‏اش را که او مى‏رسد به جایى که شما باید در مکتب او بیاموزید، ندیده بودید. بعد از این جریان است که: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ... آن‌وقت به فرشتگان گفتیم که به این آدم سجده کنید...».

خداوند هنگامى‌ که آدم را آفرید، ملائکه بر او گذشتند قبل از آن‌که روح بر او دمیده شود و مانند آن را پیش از آن ندیده بودند، با خود گفتند: خدا هیچ آفریده‏اى را نیافرید، جز آن‌که ما برتر و بالاتر از آنیم و کلمه: «ما کنْتُمْ تَکتُمُونَ» اشاره به همین است که آن‌ها پنهان داشتند و آن‌چه را که در برابر خدا اظهار کردند همان: «أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یفْسِدُ فِیها» است

البته انسان مى‏تواند مطالب بسیارى از قسمت‌هاى مختلف این آیات برداشت کند و درباره آن بحث کند، ولى یکى از جنبه‏ها این است که انسان موجودى است که در طبیعت او شر و فساد هست و در عین حال در طبیعت او این استعداد هست که برسد به جایى که مافوق فرشتگان و ملائکه قرار بگیرد و این‌‌دو به یکدیگر آمیخته و تفکیک‏ناپذیر است. ملائکه نگفتند این انسانی که مى‏آفرینى، [منهاى شر و فسادش خلق کن] آن‌‌ها مى‏دانستند اگر انسان آفریده شود، شر و فساد هم جزء آن هست و توأم با این شر و فساد است، منتها جنبه‏هاى خیر کثیر انسان را دیگر نمى‏دیدند.

خداوند آن جنبه‏هاى دیگر را به آن‌‌ها اعلام کرد. وقتى که فرشتگان آن استعدادهاى دیگرى را که در همین انسان هست و آن خیرات کثیرى را که بر وجود او مترتب است دیدند، اعتراضشان را پس گرفتند [و فهمیدند که چرا باید] چنین موجودى آفریده شود.»3

حضرت آدم(ع)

در جای دیگر می‌‌گوید: «اولین انسانى که به وجود مى‏آید، فرشتگان را به شگفت وامى‏دارد. چه سرّى و چه رازى در کار است؟ درباره اولین انسان تعبیر: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» به کار رفته (از روح خود چیزى در او دمیدم). این نشان مى‏دهد که در بافتمان وجود این موجود، غیر از عناصر مادى، یک عنصر عِلوى دخالت دارد که با تعبیر «دمیدم از روح خودم» بیان شده است، یعنى یک چیز اختصاصى مِن عنداللّهى، در ساختمان این موجود دخالت کرد. به‌‌علاوه چرا تعبیر «خلیفةاللَّه» دارد: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»، خلیفه براى خودم. در قرآن یک چنین برداشت عظیمى براى انسان هست که اولین انسانى که پا در این عالم مى‏گذارد، به عنوان حجت خدا، پیغمبر خدا و موجودى که با عالم غیب پیوستگى و ارتباط دارد، پا مى‏گذارد. تکیه‏گاه کلام ائمه ما روى همین اصالت انسان است. به این معنا که اولین انسانى که روى زمین آمده است، از آن سنخ بوده و آخرین انسانى هم که روى زمین باشد، از همین تیپ خواهد بود و هیچ‌‌گاه جهان انسانیت از موجودى که حامل روحِ «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»، باشد خالى نیست. (اصلاً محور مسئله این است.) سایر انسان‌ها کأنه موجوداتى هستند فرع بر وجود چنین انسانى، و اگر چنین انسانى، نباشد انسان‌هاى دیگر هم هرگز نخواهند بود. این‌چنین انسانى را «حجت خدا» تعبیر مى‏کنند.»4

مهم‌‌ترین پیام این قسمت از داستان حضرت آدم (ع) (که در قرآن بازگو شده است)، این است که به علم با دید یک ارزش الهی نگاه شود و به عنوان محور کمال، مورد توجه هر انسان عاقل و مسلمان قرار گیرد و انسان، میراث‌‌بر واقعی جدش (آدم) در بهره‌‌مندی از علم و معرفت شود تا بتواند هم‌‌چون نیای خویش بر کرسی تعلیم فرشتگان تکیه زند و با اذن پروردگار، عالم کون را به تصرّف خویش در آورد. به قول ناصر خسرو:

درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را

از این‌‌رو ارزش فوق العاده‌‌ای قائل است و قرآن رفعت درجه هر انسان را وابسته به ایمان و علم او دانسته و می‌فرماید: «یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ؛ خدا [رتبه] کسانى از شما را که گرویده و کسانى را که دانشمندند [بر حسب] درجات، بلند گرداند و خدا به آن‌‌چه مى‏کنید آگاه است.»5

و خداوند پیامبر اسلام را به عنوان معلم بشریت معرفی کرده و فلسفه بعثتش را چنین بیان می کند که او معلم کتاب و حکمت است تا آیات حق را به مردم تعلیم دهد.6

و خود پیامبر اکرم(ص) نیز فرمود: « بالتعلیم ارسلت؛ من برای یاد دادن فرستاده شده‌‌ام.»7

استاد شهید مطهری(ره) در تفسیر آیه : «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسماء کلَّها...» می‌گوید: «این‌ها جزء آیات بسیار پرمعنا و مرموز قرآن است و قرآن کریم هم در این‌طور مواقع براى این‌که مردم بیش‌تر به تعمّق و تدبّر وادار شوند، خصوصیات را توضیح نمى‏دهد

آن حضرت، آموزش علم را برای هر مرد و زنی واجب دانسته و فرمود: « طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمة»،8 زیرا در سایه علم است که انسان مسیر کمال را شناخته ، به سوی تعالی گام برمی‌‌دارد. علی(ع) فرمود: «علم و دانش را بیاموزید که آموختن آن حسنه و نیکى است و درس گفتن و یاد دادن آن تسبیح و منزّه و پاک دانستن خداى تعالى است و بحث و گفت‌وگوى از آن جهاد و کارزار در راه خداى‏ متعال است و یاد دادنش براى کسى که آن را یاد ندارد، صدقه و بخشش است و آن انیس و همدم است در وحشت و ترسناکى و صاحب و یار است در تنهایى و سلاح و ابزار جنگ است بر دشمنان و آراستگى و خوبى دوستان است، خدا به وسیله آن بلند می گرداند گروهایى را و آنان را در خیر و نیکى، پیشوایانى قرار می‌‌دهد که از آنان پیروى کنند، کارهایشان نگریسته مى‏شود (مردم کارهایشان را الگو قرار می‌‌دهند) و آثار و نشانه‏هایشان را اقتباس کرده و از آن بهره می‌‌برند.

فرشتگان در دوستى ایشان راغب‏اند، هنگام نماز خواندن آنان (براى میمنت و نیکى) بال‌هاشان را به ایشان می‌مالند، زیرا علم و دانش زندگى دل‌هاست، و روشنى دیده‏ها از کورى (جهل و نادانى) است و توانایى تن‏ها از ضعف و ناتوانى است، خدا حامل و دارنده آن را در سراهاى نیکوکاران فرود مى‏آورد و مجالس و جای‌‌گاه‌‌هاى‏ اخیار و برگزیدگان را به او عطا نموده و می‌‌بخشد، به‌‌ وسیله علم خدا اطاعت و فرمان‌برى و عبادت و بندگى مى‏شود و به‌‌ سبب آن خدا شناخته و یگانه بودنش ثابت و پابرجا می‌‌گردد و به وسیله آن خویشاوندان با هم وصل شده و پیوند برقرار می‌‌کنند و به وسیله آن حلال و روا و حرام و ناروا شناخته مى‏شوند و علم پیشواى عقل است و عقل پیرو آن، خدا آن را به نیک‌بختان الهام نموده و در دلشان می‌اندازد و بدبختان را از آن محروم کرده و بى‏بهره می‌‌نماید.» 9

مردى از انصار  نزد پیغمبر(ص)  آمده، گفت: اى رسول خدا هرگاه مُرده‏اى برای تشییع و مجلس عالم و دانشمندى مشاهده شود، کدام را بیش‌‌تر دوست داری که من در آن حاضر شوم (و از ثواب و پاداش آن بهره‏مند شوم)؟ رسول خدا(ص) فرمود: «اگر براى جنازه و مرده کسى هست که او را همراهى کند و به خاک بسپارد، حاضر شدن در مجلس عالم برتر از حضور در تشییع هزار جنازه و عیادت و دیدار هزار بیمار و برپا ایستادن هزار شب (براى عبادت و بندگى) و روزه گرفتن هزار روز است و از هزار درهم (پول نقره) که به مستمندان و نیازمندان بخشیده شود و از هزار حجّ جز حجّ واجب و از هزار جنگ رفتن جز جنگ رفتن واجب که به وسیله دارایى و جانت در راه خدا بجنگی و کجا برابرى می‌‌کند حضور در این جاها با حضور نزد عالم و دانشمند؟ آیا نمی‌‌دانى خدا به‌‌وسیله علم و دانش، اطاعت و پیروى و عبادت و بندگى مى‏شود؟ و خیر و نیکى دنیا و آخرت با علم و دانش است و شرّ و بدى دنیا و آخرت با جهل و نادانى؟» 10

نوشته: جعفر فکری

فرآوری: شکوری- گروه دین و اندیشه تبیان


1. مجمع البیان، ج 1 ص 81 .

2. تفسیر نمونه، ج 1، ص 176.

3. مجموعه‏ آثار استاد شهید مطهرى،  ج ‏4، ص 271.

4. همان، ج ‏4، ص 796.

5.  مجادله (58)  آی? 11.

6. آل عمران (3) آی? 164 و جمعه (62)  آی? 2.

7. بحار الانوار، ج 1، ص 206.

8. همان، ص177.

9. همان، ص 167.

10. همان، ص 204.